تجاوز شوروی به افغانستان

هجوم سرما از منفذ باریک زیر دروازه خود را به داخل اتاق می‌کشاند و برودت گزنده‌ای را روی دیوار‌ها تا منزل بالا ‌می‌پراگند، ضخامت برف دقیقه به دقیقه زیاد می‌شود، بخار برخاسته از پیاله چای شیشه پنجره را مکدر می‌سازد، خودم را بیشتر با شال ‌می‌پیچانم و با سرانگشتان غبار از شیشه می‌زدایم، از ورای شیشه ‌می‌بینم که تندباد در برون زوزه می‌کشد و ته و بالای سرک را می‌دود، این را پراگندگی برف‌ها در فضای سُربی رنگ واضح می‌سازد.

من اینجا استم در امریکای شمالی، در سرزمینی که زمستان‌هایش تا چهل درجه زیر صفر می‌رسد، از پنجره به یورش پاغنده‌های برف ‌می‌بینم که شبیه اسبان تیزتک سپید رها شده از کمند با شلاق باد در سرک‌ها ‌می‌پیچند و می‌دوند.... در لحظه‌ای از خودم جدا می‌گردم و آن طرف شیشه‌ها روی مدار زمان قرار می‌گیرم، به گذشته‌ها می‌روم، خودم را در آغاز یک روز سرد و پُر برف سال‌ها پیش ‌می‌بینم؛ ششم جدی ۱۳۵۸ که آن را به زعم خویش «مرحله تکاملی» یا «نوین» نامیدند؟!، قله‌های پُر برف آسمایی و شیردروازه غمگینانه به این سیاه‌ترین روز بعد از کودتای ننگین هفت ثور ۱۳۵۷می‌نگرند.

روزنامه انیس

بعد از آنکه نور محمد تره‌کی «نابغه شرق»(!!) و رهبر حزب دموکراتیک خلق افغانستان به امر «شاگرد وفادار» خود حفیظ الله امین به اصطلاح محترمانه به قتل رسید، دایره‌ی اختناق، دستگیری و قتل‌های وحشیانه هنوزهم وسیعتر گردید. حالا دیگر، خلقی‌های طرفدار تره‌کی، پرچمی‌ها و گروه کاری‌ها هم مصون نبودند و اکثرا راهی زندان پلچرخی می‌گشتند. به تمام پرچمی‌هایی که خارج از زندان بودند از سوی رهبری شان ابلاغ شده بود که در صورت دستگیری، خود را عضو «حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان» معرفی کنند. آنان هنوز برای بازگشت به قدرت امیدوار بودند اما فهمیده نمی‌شد که این امیدواری از کجا منشاء می‌گرفت. رادیو و تلویزیون کابل اعلاناتی مبنی بر امکان حمله‌ی خارجی بر شهر کابل را نشر نموده از مردم می‌خواستند که در صورت شنیدن صدای زنگ خطر بلافاصله تمام چراغ‌های خویش را خاموش سازند. آمادگی برای مقابله با خطر توصیه می‌شد اما مشخص نبود که حمله را کدام کشور و چگونه انجام خواهد داد.

حفیظ‌‌الله امین در بیانیه‌هایش روی دوستی افغانستان با شوروی بیشتر از پیش تکیه می‌کرد، رهبرانش را می‌ستود و حزب خود را نزدیک‌ترین دوست آنان معرفی می‌نمود.

زندان پلچرخی
زندان پلچرخی

بعد از کودتای ٧ ثور و به قدرت رسیدن حزب وطنفروش خلق و پرچم ملت ما هر روز مصیبت تازه‌ای را بر بدن زخمی خود حمل می‌نمودند. خلقی‌ها و پرچمی‌ها، این نوکران خاین روسی، هر روز دل و دهن هر فرد این سرزمین را بو می‌نمودند تا مبادا به زعم کثیف خود شان «ضد انقلاب» باشند و اگر ذره‌ای از افکار وطندوستی و بیگانه‌ستیزی در وجودش می‌دیدند، بیدرنگ او را راهی زندان و پولیگون می‌کردند. خودم هم از جمله افراد «ضد انقلاب» بودم.

در ٢٣ قوس ١٣٥٧ یکجا با ٦٣ تن دیگر گرفتار شدم و روانه زندان مخوف پلچرخی شدم. با وجود آن که در حضور همکارانم دستگیر شده بودم ولی پس از گذشت ١٢٤ روز، خانواده‌ام نومیدانه با تحمل صدها دربدری به سراغم رسیدند. به هر دری که رجوع کرده بودند همین پاسخ را شنیدند که ما خبر نداریم یا این که او یک اشرار و «ضد انقلاب» بود و کشته شد.

تجاوز روسها به افغانستان

در سال ١٣٥٨ در مکتب قلعه‌چه کابل معلم بودم. وضعیت روز به روز بدتر می‌شد، دولت خلقی‌ها در همه جا به شمول مکاتب‌ جاسوسان خویش را داشتند. در ضمن همه را مجبور می‌کردند که کارت حزبی اخذ نمایند ولی مردم به حدی از این خاینان متنفر بودند که زندان و شکنجه و مرگ را می‌پذیرفتند ولی حتا به شکل ظاهری هم هرگز حاضر نبودند نام شان با این حزب جنایتکار و نوکر گره بخورد.

پیش از ٦ جدی، دولت به تمام شهریان کابل امر کرده بود تا کلکین‌های خانه‌های شان را با پرده‌های سیاه بپوشانند تا بدینطریق کسی شاهد جنایت‌های شان نباشد. گشت و گذار موترهای نظامی افزایش یافته بود و معمولا از طرف شب مهمات و اکمالات از سمت شمال به کابل منتقل می‌گردید.

قریه غر و قشلاق

بیست و نه سال قبل، روس‌ها و نوکران‌شان به روز جمعه ٣ جدی ١٣٦٣ قریه غروقشلاق در ولسوالی چهاردره ولایت کندز را به خاک و خون کشیدند. در این روز مکدر بیش از ٧٠٠ زن و مرد، پیر و جوان تیرباران و هست و بودشان به آتش کشیده شد.

این فاجعه غم‌انگیز ساعت ١٠ صبح آغاز و تا عصر ادامه یافت. آنان حتا حیوانات اهالی را کشتند و تمام غله‌جات را نابود کردند تا زنده‌جانی در این قریه باقی نماند.

چون بیشترین مقاومت مردم علیه اشغالگران روس از همین قریه سازماندهی می‌شد و مردم به صورت خودجوش به مبارزه برخاسته بودند، روس‌ها جهت سرکوب این خیزش ابتدا جویبارهای این منطقه را خشک نمود سپس به قتل‌عام مردمش آغاز کردند.

فقر در کابل

دقیقا مثل دیروز همه چیز را به یاد دارم. گریه آن زن دست فروش در منطقه جاده کابل که از زندگی خود می‌گفت و از بیچارگی کودکان بدون پدر. او یک تیپ کهنه در دست داشت و از زیر چادری هر عابری را با نگاه های محرومانه می‌دید تا برای تیپی که تنها یادگار همسرش بود خریداری بیابد. حدود سیزده سال پیش، اواخر امارت طالبان در افغانستان بود که من از مزارشریف برای انجام کاری به کابل آمده بودم. در این مدت سری زدم به جاده میوند کابل جاییکه سگ جنگی و خودخوری دهه هفتاد میان تنظیم های جهادی دو طرف جاده را کاملا ویران کرده بود و با گذر از این ساحه مو بر بدن انسان راست می‌شد. نام آن زن را هنوز هم به خاطر دارم. نورگل سه دختر و دو پسر داشت و در منطقه شاه‌شهید کابل زندگی می‌کرد. او تنها نان‌آور خانه و سرپرست کودکانش بود.

نورگل از ساعت هفت صبح تا چهار یا پنج عصر در جاده مصروف دست‌فروشی بود و گاهی هم اگر کاری برایش پیدا می‌شد در مکروریان‌ها لباسشوی و جاروب و پاک‌کاری می‌کرد. ملاعمر رهبر طالبان زنان را از کارکردن در بیرون از خانه محروم ساخته بود. چلی بچه های یال‌کشال «امربالمعروف و نهی از منکر» اگر زنان را در بازار و در محلات عمومی می‌دیدند شلاق‌کاری می‌کردند و با صد دشنام و توهین آنان را از شهر می‌راندند.

بازار گل

بازارگل دختر بیست ساله تخاری، یکی از قربانیان خشونت و وحشت حاکم در برابر زنان نگونبخت افغانستان است. او را که در اثر فیر شوهرش زخمی است در شفاخانه‌ای در تخار ملاقات کردم. داستان سیهروزی بازارگل که نمونه کوچکی از سرگذشت هزاران زن مظلوم است و قلب هر انسان با شرف را به درد می‌آورد، عینا اینجا نقل می‌کنم:

«نامم بازارگل است، از وقتی خود را شناختم تمام زندگی‌ام در رنج و بدبختی بوده. من یگانه اولاد فامیل بودم و هنوز خود را نشناخته بودم و معنی شوهر را هم نمی‌دانستم که والدینم بدون مشوره با من مرا به مردی که زنش در اثر ظلم و ستم خانوادگی فوت کرده بود دادند. شوهرم آدم بیسواد و بدون کسب و کمال است. روزانه مردی‌کاری می‌کند، گاهی هم از معدن ذغال سنگ می‌آورد و در بازار می‌فروشد. چند ماه می‌شود که کاملا بیکار است با اشخاصی مثل خودش نشست و برخاست دارد، با آنها چرس می‌کشد. وقتی با دوستانش به خانه می‌آیند، من با اطفالم اکثر شبها بیرون از خانه در هوای سرد در کاه‌خانه می‌خوابیم چرا که یک اتاق داریم. روزها وقتی از کار می‌آید هر چیز را بهانه قرار داده مرا با لگد و آنچه بدست داشته باشد می‌زند که چرا فلان کار را درست انجام نداده‌ام و دشنام می‌دهد.

فقر در کابل

هجوم امریکا بر افغانستان و غارت مردم در آشفته‌بازاری به نام «بازار آزاد» زمینه فقر، بیکاری، اعتیاد، فساد و حاکمیت مافیا را در کشور فراهم نمود و فاصله بین فقر و ثروت را بصورت بیسابقه‌ای عمیقتر ساخت. دولت دست‌نشانده امریکا در بیش از دهسال باوجود سرازیر شدن دهها میلیارد دالر کوچکترین اقدامی جهت بهبود وضعیت کودکان و جوانان انجام نداد بلکه فضایی را حاکم ساخت که پلیدترین خاینان در پستهای بلند نصب شده از یک مشت جاهل و پلید «مقامات» و غارتگران نوین افغانستان را ساخت که در چپاول آخرین داشته های وطن ما باهم رقابت دارند.

درحالیکه فقر در کشور روز به روز سیر صعودی می‌پیماید و هرگوشه افغانستان نیاز به بازسازی دارد ولی «دولتمردان» ضدملی دستگاه گندیده و فاسد کرزی در فکر افزودن سرمایه های حرام شان اند و پارلمان و قضا نیز با دزدان شراکت دارند. هولناکترین دوسیه های فساد و یغمای سرمایه ملت در رسانه ها درز می‌کنند اما عواملش محاکمه نشده به کرسی های بلندتری دست می‌یابند. «مقامات» غدار و پلید آنچنان مست سرمایه‌اندوزی اند که باوجود نیازهای بیشمار در هر بخش، قادر نیستند که بودجه های انکشافی شانرا به مصرف رسانند.

گل محمد خان

به تاریخ ١٥ قوس ١٣٩٢ حاجی گل محمد یکتن از شخصیت‌های ملی و آزادیخواه فراه و دوستدار و پشتیبان ثابت قدم «حزب همبستگی افغانستان» در اثر سکته قلبی چشم از جهان پوشید و رهروان و همرزمانش را که خاطرات و درس‌های ارزنده‌ای از او به سینه دارند، در سوگ عمیقی فرو برد.

حاجی گل محمد فرزند محمد خان در سال ١٣١٣ در قریه کورغند ولسوالی خاک‌سفید ولایت فراه چشم به جهان گشود. وی که در خانواده دهقان میانه‌حال زاده شده بود تعلیمات عالی نداشت ولی عیارصفتی، زیرکی، آزادیخواهی و شهامتش او را میان مردم محبوب و زعیم قوم ساخت.

فتاح یاسر توسط شهزاده مسعود لت و کوب شد

لت و کوب عبدالفتاح یاسر مشاور پیشین کریکت بورد افغانستان توسط شهزاده مسعود رئیس این بورد مرا واداشت تا نگاه کلی به مدیریت ورزش افغانستان بیاندازم که این بخش مهم جامعه در دست چه کسانی اسیر است.

آقای یاسر جوان حدود ٢٨ ساله به تاریخ ١٨ عقرب ١٣٩٢ در دوکان عکاسی کوچک خود در منطقه کارته نو از سوی شهزاده مسعود، برادرش و چند تن از محافظان شخصی او مورد لت و کوب قرار گرفت. شهزاده مسعود به این بهانه که گویا برای فوتو کاپی تذکره به این دوکان آمده ابتدا یاسر را با خاین گفتن توهین می‌کند و سپس لمپن‌وار او را می‌کوبد و لگد مال می‌کند. در نهایت یاسر با سر و صورت خون‌آلود تحویل پولیس حوزه هشتم امنیتی کابل می‌شود. او یک شبانه روز با بدن زخمی در قید پولیس بسر می‌برد.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 654 نفر