عبدالاله رستاخیز، مرد شعر و ستیز
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در شنبه، 13 عقرب 1391
باید بنای عشق نو و آرزوی نو
با دست های خود
در قلب مهر پرور انسان بپا نمود.
٢٦ اسد ١٣٥٠- زندان دهمزنگ
چند مصراع کوتاه ولی دلنشین از شاعر آزاده و ستم شکنی است که در برابر رژیم های مستبد بیباکانه تا آخرین رمق حیات مبارزه نمود. روشنفکر شرافتمند و مردمی که پس از سالها زندان، شکنجه و تلاش خستگی ناپذیر در راه آرمانهای والای انسانی سرانجام دژخیمان خلق و پرچم تیربارانش را زبونانه جشن گرفتند.
این چهره درخشان و ماندگار تاریخ معاصر جنبش دموکراتیک کشور ما عبدالاله رستاخیز مبارز، رهبر و شاعر تواناست که با تاسف آنطوریکه شایسته این شخصیت بزرگ بود، تا حال معرفی نشده است.
عبدالاله در ۲۹ حوت ۱۳۲۶ در جوار چونی قندهاری (محله قطبی چاق) فعلا مربوط ناحیه دوم هرات چشم به جهان گشود. پدرش عبدالرحیم جگرن نظامی ارتش شاهی بود و زندگی متوسطی داشت. وی لیسه عبدالرحمن جامی هرات را با درجه عالی به پایان رسانید و وارد فاکولته ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل شد.
دهه چهل را میتوان اوج خیزش های مردمسالار و نزول نظام های استبدادی در منطقه و جهان محسوب کرد. دولت مستبد و سرکوبگر ظاهرشاهی نیز متاثر از جو حاکم جهانی و بیداری جنبش روشنفکری، برای ادامه حیاتش تن به یک سلسله آزادی های ظاهری داد که زمینه نفس کشیدن و تحرک جنبش جوان روشنفکری را تا حدی مساعد ساخت.
فقر ملت و بیکفایتی دولت در ابعاد گوناگون همه را به ستوه آورده بود و از جهت دیگر دموکراسی نیمبند شاهی پیش درآمدی بود برای تبارز نفرت بیپایان مردم نسبت به حکام و فضای بسته افغانستان. میدان عمل زمینه آزمایش برای گروههای مختلف سیاسی را مهیا نمود. درین وقت بود که خط فاصل بین روشنفکران واقعی و وطن دوست و روشنفکران دروغین و نوکرمنش ایجاد کرد. خلق و پرچم و نظایر آنان که وطنفروشی را پیشه کردند به دستبوسی شاه و دستگاه حاکم رفتند، بنیادگرایان به آغوش اخوان بینالمللی و بعدا پاکستان پناه بردند و به ساز آنان به جان ملت افتادند. اما آنانیکه به معاملهگری تن ندادند و سربه کف در راه منافع مردم صادقانه رزمیدند، تسلیم نشدند و همانند رستاخیز و هزاران یار باوقارش مرگ پرافتخار را بر پستی و ذلت ترجیح داده، بیگور و بینشان در خاطره ها و قلب مردم جاویدانه گشتند و تا امروز راه و رسمی از خود بجا ماندند.
داکتر عارف پژمان آن روزگار و رستاخیز قهرمان را چنین نقل میکند:
"در محوطه دانشگاه (پوهنتون) اینجا و آنجا، همه روزه میتینگ برگزار میشد، بویژه مقابل كتابخانه مركزی و یا چمن كنار فاكولته حقوق و اقتصاد. یكی از سخنران های پرشور و پر شنونده، عبدالاله رستاخیز بود، جوانی شهرستانی نسبتا بلند بالا با چشمانی نافذ و بروتی سیاه. این آقا هرگاه قصد سخنرانی داشت، پیش از خطابه و ایراد شعارها، یك قطعه نظم انتقادی میخواند، با لحن كوبنده و احساساتی. عبدالاله رستاخیز در گزینش منظومه ها مهارتی چشمگیر داشت، كار وی محشر بود. طنز تلخ مطالب او با اوضاع و احوال میخواند."
عبدالاله رستاخیز هنگامی که محصل بود به یکی از چهره های درخشان جنبش دموکراتیک نوین افغانستان مبدل شد و فعالیت های مبارزاتیاش را در چوکات "سازمان جوانان مترقی" با نشریه "شعله جاوید" رونق بخشید.
رستاخیز با روحیه عالی انسانی، بیتفاوتی در برابر ستم و سکوت در مقابل جنایت را خیانت نابخشیدنی میشمرد و بدین سبب تسلیم زر و زور نشد و اندیشه های والایش را که ندای رهاییبخش خلقها از یوغ استبداد بود با نظم، نثر و گام های استوار در محلات کارگری، پوهنتون ها و جاده ها و زندانها بیباکانه فریاد زد. زیرا اعتقاد داشت که روشنفکر باید متعهد به جامعه و مردمش باشد و به گوشه امن پناه نبرد.
«محفل هرات» جهت سر و سامان بخشیدن مبارزات حقجویانهی مردم به ابتکار این قهرمان فرزانه بنیاد نهاده شد که ماهیت ستمگرانهی دولت شاهی و نفوذ و توطئه های خاینانه روشنفکران تسلیمطلب و بلیگوی دولت را برملا ساخت. همین محفل طی سالهای قحطی و تنگ دستی با بسیج توده ها دولت را جبرا وادار ساخت تا گندم انباشته شده را به مناطق آسیب دیده برساند. وسعت و محبوبیت مردمی «محفل هرات» که با نام خردمندانه رستاخیز گره ناگسستنی خورده هنوز در خاطره های هراتیان که با اشک و آه همراه است، زنده است.
در سال ١٣٤٧ استبداد شاهی بار دیگر اوج گرفت و موج سرکوب خیزش های مردمگرا شدت یافت. درست در اول می (روز جهانی کارگر) همین سال رستاخیز و یارانش که نقش کلیدی در بسیج کارگران و محصلان این مظاهره گسترده داشتند دستگیر و به زندان رفتند. دولت مستبد برای هر کدام از ٦ تا ١٣سال حبس تعیین نمود. رستاخیز دلیر که هنوز محصل بود همراه با همقطارانش سالهای جوانی و پرکاری شان را در قفس شاهی در اسارت سپری کردند ولی در آنجا به بلوغ سیاسی رسیدند. رستاخیز، در زندان نیز رستاخیز نمود و تسلیم نشد. او همچون روشنفکران متردد و بزدل به محافل میان تهی ادبی دل نباخت و رابطهاش را با ملتش از طریق شعر، داستان، نامه ها و رهنمود های انقلابی ادامه داد. چنانچه در سال ١٣٤٨ هنگامیکه اعتراضات عدالتخواهانه و ضد دولتی دوباره در هرات شکل گرفت و رستاخیز در زندان بود با سرودن شعری به همین مناسبت سهمش را چنین ادا کرد:
اینک اینک باز اندرصبحگاهی
این چنین روشن
خلق تاریخ آفرینش
انقلابی تودهی شاهین مزاج تیز بینش
مست و توفانخیز میآید به پیش
میزداید از رخ او گرد حرمان
باز میجوشد هریوا
باز میجنبد هریوا
باز میجوشد هریوا
رستاخیز شاعر بود و به رسالت شعر کاملا آگاه. او به این گفته احمد شاملو که «شعر / رهائیست / نجات است و آزادی. / و گلولهئی / که به انجام کار/ شلیک میشود.» اعتقاد راسخ داشت و شعر را همچون حربهای بسوی ارتجاع و استبداد «شلیک» میکرد. اشعار وی از سن و سالش پخته تر به نظر میرسند که تجلی از آگاهی و استعداد سرشارش دارد. در سراسر اشعار بجا مانده از وی صلابت، ظرافت و کوبندگی بیهمتا در برابر ساطور استخوان شکن دشمنان آزادی و سعادت وطن برق میزند، به همین سبب در اعتراضات و اعتصابات آن زمان اشعارش بر زبان همگان جاری بود و همگام با راهپیمایان طنینانداز جاده ها و کوی و برزن میگشت. او شاعران عقیم و مردمگریز را که به سادگی حرمت شعر را به پای خوکان روزگار و عشق های مبتذل سلاخی میکردند، بیش از چهل سال قبل از امروز، هنگامیکه ٢٣ سال داشت به درستی تشخیص داده و خطاب به آنان سرود:
"پیغمبران شعر!
تاکی درون ظلمت شبها گریستن؟
یا در پناه پردۀ پندار های پوچ
برآستان عشق و هوس دیده دوختن؟"
رستاخیز پس از رهایی از زندان به ادامه تحصیل پرداخت و یکی از نمایندگان اتحادیه محصلان کابل شد. بعد از اخذ لیسانس بلاوقفه به شغل مقدس معلمی شتافت و سالها کار و فعالیت مبارزاتیاش را هم در همین قالب مناسب تدریس، تنظیم نمود. سلحشوری در برابر بیعدالتیها، برخورد سازنده، شخصیت متوازن، آگاهی، هنر تدریس، زبان شیوا و آگاهی دهی سالم، زنده یاد رستاخیز را در هر کجایی که گام مینهاد، متبارز میساخت به همین علل دشمنان ترقی افغانستان که از محبوبیت روزافزون مردمی این فرزند رشید میهن سخت در هراس بودند و با کینه توزی در صدد گرفتن جانش بر آمدند.
سرانجام با كودتای ننگین ٧ ثور ۱۳۵۷، عبدالاله رستاخیز همانند صدها مبارز ضد دولت به دور دست ترین منطقه افغانستان (غور) تبعید شد ولی میهنفروشان خلقی و پرچمی که عناصر آگاه و مبارزی چون او را مانعیای در برابر ادامه حاکمیت مخوف شان میدانستند، به غور نارسیده او را دستگیر و ولچک پیچ به زندان جهنمی پلچرخی منتقل نمودند. رستاخیز شکنجه و اذیت و آزار های چندین ماهه را تحمل نمود اما تسلیم نشد، تا اینکه در یکی از روز های خزانی ١٣٥٨ این ددمنشان منفور، رستاخیز قهرمان را به پولیگون مرگآور سپردند. (١)
از اینجا از دل تاریک این زندان دردانگیز
شکستم این سکوت تلخ
تا بار دگر خوانم
که مرگ ما پر قو نیست
کوه است و گرانسنگ است.
۱۶ میزان ۱۳۴۷
عبدالاله رستاخیز تا پای جان جانانه رزمید و با نفرت عمیق به دشمنان انسانیت راه عدالتخواهی و مردمگرایی را با نثار جانش به درگاه تاریخ روزگار حک کرد. او قهرمان واقعی و راستین ملت است نه جنایتکاران وطن فروش که امروز در هر در و برزن نام و نشان ننگین شان کشال است و به زور تانگ و توپ متجاوزان بر مردم تحمیل میشوند. با تاسف فراوان باید گفت؛ اگرچه نوشتهها و اشعار این مرد شعر و ستیز تا اکنون به چاپ نرسیده اند اما تاریخ آزادیخواهی افغانستان بدون شک نقش برازنده و انقلابی رستاخیز را هم در عرصه شعر مقاومت و هم مبارزاتش را در کنار سایر جانباختگان راه آزادی محفوظ خواهد داشت. و ما متعهدیم تا راهش را که همانا راه رهایی انسان دربند از ساطور استبداد و استعمار است بیرهرو نگذاریم.
چند سروده از عبدالاله رستاخیز:
شعری برای تو
عمریست میترا
ــ یك سال آزگار ــ
میترای كوچكم
كاندر زلال چشمهی اندیشه های من
شعریست جاودان
زیبا و دلفریب
رنگین چو ماهیان
رقصنده در بلور دل انگیز آبها،
این شعر، شعر توست
ــ شعر زمان تو ــ
شعری كه از فروكش اندوه قرنها
شعری كه در فراكش امید رستخیز
می پرورد مدام
آوای مرغكان نواسنج صبحدم
زیباترین ترانه ی گلهای زندگی،
این شعر، شعر توست
شعر شكست شیشهی سنگین یك سكوت
در كهنه گور مه گرفتهی تاریخ
بانگی بلند بر یل گهگیر آزمند
شعری كه خفته گرم
در بیشه های روشن و تاریك یك نگاه،
شعر نگاه تو!
عمریست میترا
دیگر شراب عشق كهن در پیاله نیست
دیگر سراب خشك هوس جاودانه نیست
باید شكست جام تهی از شراب را
باید بنای عشق تو و آرزوی تو
با دستهای خود
در قلب مهر پرور انسان به پا شود
باید چو دختران دلاویز صبحدم
روبید گرد تیره شبان
با حدیث نوز
باید درید پردهی تاریكی دروغ!
این شعر، شعر توست
شعری برای نسل نو و روزگار نو
شعری كه با زبان «هزار آتش جوان»
میگوید مدام:
«ــ پیكار، پیكار
پیكار زندگی
بهر نجات زآتش اندوه بیكران»
این شعر زندگیست!
شعری برای «تو ».
٢٦ اسد ١٣٥٠
قلعه كرنیل ـ زندان دهمزنگ، كابل
مشق خون
خیز ای خلق كبیر
خیز ای موج خروشندهی پیكار سترگ !
كه اجیران ستم
پاسبانان دژ استبداد
دشنهی وحشت و كین آغشتند
آزمندانه به خون
ــ خون فرزند وطن
خون فرزند ستمدیدهی این مرز كهن، ــ
خیز ای خلق كبیر
خیز ای خالق رزمندهی دوران نوین !
كه جوانان ستیزندهی تو
پرچم سرخ نبرد اند به كف
حمله ور برصف بیدادگران
می ستیزند به فرمان زمان
صحن پیكار جوان
شده آغشته به خون
ــ خون گلرنگ شهیدان دلیر
كشتگان ستم و مكر دبیر، ــ
خیز ای خلق كبیر
خیز ای شعلهی قهر و عصیان
كاخ ضحاك زمان آتش زن
نیك بنگر كه جوانان غیور
جامهی رزم به بر
باز در دفتر حماسهی تو
با خطی سرخ به خون بنوشتند:
«ــ مرگ بر اهرمن استبداد!
دیر پا نیست شب تیرهی غم
میرسد نوبت فردای سپید
ننگ بر خنجر خونبار ستم !»
ثور ١٣٤٨ خورشیدی
قلعه كرنیل ــ زندان دهمزنگ، كابل
نشاط جوانی
در پیچ و تاب طرهٔ خوبان سیمتن
در ژرفای جام
وندر طنین خندهٔ بیباک دختران
هنگامهٔ «نشاط جوانی» نهفته است.
×
اما دریغ و درد که این خنده های مست
آوازهٔ سرور
افسانهٔ نشاط
از کید روبهان ستم پیشهٔ زبون
در شامگاه تیرهٔ افسون ناکسان
اندر گلوی دختر دهقان فسرده است.
اما دریغ و درد که اندر دیار ما
گرگان حیله گر
در قلب این مغاک به یغما همی بند
پیمانه ها زهستی بی انتهای خلق
با حیلت و فسون
×××
پیغمبران شعر!
تا کی درون ظلمت شبها گریستن؟
یا در پناه پردهٔ پندار های پوچ
بر آستان عشق و هوس دیده دوختن؟
فریاد ها کشید!
توفنده سیل سرکش زورآزما شوید!
رزمنده سر کنید!
رنگین چکامه های ستم سوز خویش را.
تا موج روستا، «طغیان شهرها»
توفنده تر شود، وز دوش توده ها
یکباره بگسلد
زنجیر های حیله و تزویر و بندگی.
وآنگاه در طلیعهٔ خورشید رستخیز
مستانه سرکنیم
زیبا ترانه های شگوفان زندگی
از بوستان خرم و از مرغزار سبز
وزشهر و روستا
همواره بشنویم، مواج و پرخروش
موج، طنین خندهٔ مغرور در دختران...
اول حوت ١٣٤٧
قلعه کرنیل ـ زندان دهمزنگ
کابل
سرود مادر
درون صخره های سخت و پهنای بیابانها
و درآغوش توفانهای درد آگین یأس آور
و یا در بستر گلهای رنگارنگ و فرحت زا
دراین گیتی
از آن کو زشت یا زیبا بود
حتی خدا را میتوان انکار کرد
اما نشاید کرد مادر را
ازآن رو میستایم
من تو را مادر
تو ای پروردگار اولین حماسه های زندگی سازم
تو ای آموزگار قلب من
هرگز
ز لوح خاطرم احساس گرم و اشک سوزانت نخواهد رفت
و روح سرکشم از پهنۀ عصیان
فرود آرد
سراندر پیشگاه مهر بی پایان تو
تا زندهام مادر
و مادر بیا!
بیا یک لحظه در معراج هستی بخش انسانها
و بشنو این پیام خلق را
کز جمله مادر ها
دراین کشور
و در هر گوشۀ دنیا
نخواهد توده جز فرزند های انقلابی را
و ای مادر
من این را خوب میدانم
که در آینده مادر ها
به فرزندان شان آموزش پیکار خواهند داد
ولی آیا
توهم این کار را با جهد خواهی کرد؟
آری!
آری من این را خوب میدانم.
یادداشت:
١- بنابر شواهد در ٢١ و ٢٢ عقرب همین سال لست شهادت دوازده هزار انسان اسیر تنها از کابل را که در اثر شکنجه و اعدام های صحرایی توسط دولت مزدوران روس جان باخته بودند با بیشرمی تمام در پشت دروازه های وزارت داخله در برابر چشمان منتظر بازماندگان ماتمدار شان نصب کردند و امید همه را در هم کوفتند. به گمان اغلب رستاخیز و بسیاری از قهرمانان جانباخته که امروز جایگاه شان درمیان مردم ما خالی خالی است نیز در جریان همین قتل عام وحشیانه به جاودانگی پیوسته اند.