جنبش مشروطه‌خواهی با اندیشه‌ی تجدد و حربه شعر

شعر مشهور سرور واصف در «سراج‌الاخبار»

جنبش مشروطه‌خواهی افغانستان هم‌سان مشروطیت ایران از بطن جامعه متحجر فیودالی با سلسله شاهان متکرر و با اثرگذاری تحولات جهانی و اوج جنبش‌های آزادیخواهی پا به میدان مبارزه نهاد. اگرچه جنبش مشروطه‌خواهی ایران از میان توده‌های میلیونی برخاست، ولی مشروطه‌خواهان افغانستان سر از دامن سلطنت بیرون کردند. اما شباهت‌‌های شان بر تفاوت‌ها چیرگی می‌کند زیرا اهداف مشترک در دو سوی مرز که آبستن تغییرات جهانی، تجدد اروپایی و مشروطه ترکیه است مسیر یکسان استقلال‌خواهی، قدرت مشروط، ترقی و تعالی را با شتاب تعقیب می‌نمایند. از جهت دیگر فقر کمرشکن توده‌های محروم، سلسله پادشاهان ستم‌پیشه توام با تملق و زبونی روشنفکران و در راس شاعران مدیحه‌سرا، فغان اجتماع به گرورفته را بالا می‌کرد و جامعه مستلزم تحولی کیفی می‌گردد که با فریادهای رسا امیدهای دیرینه را می‌باید تازگی بخشند.

تحت تاثیر چنین اوضاع و شرایط اختناقی، روشنفکران متعهد و ترقی‌خواه که خواهان تحول و پیشرفت عظیم بودند نیاز به ابزار نیرومند داشتند تا اساس و اهداف مردم‌گرایی شان را ابراز نمایند و در برابر شاهان مستبد و متجاوزان قد علم کنند. بر همین اساس دست به یک سلسله تغییرات ژرف ادبی در محتوا و مضمون نوشتاری زدند که در نتیجه ادبیات خاصتا شعر عریان مشروطه در کنار خیزش‌های مردم‌سالار و عدالت‌پسند متولد گردید و برای تحولات بعدی در سطح منطقه بستر زایش را گسترش بخشید.

محمود طرزی
محمود طرزی در نشر «سراج‌الاخبار» نقش مهم داشت و پدر روزنامه‌‌نگاری افغانستان نامیده می‌شود.

اینک این شعر مشروطیت است که با صلابت تمام و زبان ساده و عامیانه بر زبان رسمی دربار که همانا مدح و اطاعت از شاهان خونریز است بی‌پرده می‌تازد، بر آن بطلان می‌کشد و توده‌ها را با آهنگ شیوا متوجه استبداد و بهره‌کشی انسان از انسان می‌سازد. این شعر مشروطیت است که زیر پای شاعران حجله‌نشین و مدیحه‌سرا را به آتش می‌بندد و با سرایش شعر مردمی یکباره به کوچه‌های زندگی سرازیر می‌شود. در قاموس شعر مشروطیت به جای گل و بلبل، مدح و ثنا خدا و شاه؛ واژه‌های آزادی، وطن، عدالت، شجاعت و مردم‌گرایی جای می‌گیرند. برعلاوه، در شعر این دوره تخیل اغراق‌آمیز و عاطفه‌های نامانوس شاعران جایش را به واقعیت‌های دردناک روز و انعکاس استبداد خونریز عوض می‌کند.

فرخی یزدی که خود زاده‌ی چنین دوران پرکشمکش (۱) در ایران است با سلاح شعر، ملت را به ایستادگی فرا می‌خواند:

در كف مـردانگـی شمشـیـــر می‌بایـــد گـرفت
حـق خــود را از دهـان شیـر می‌بـــاید گــرفت
تـا كـــه استبــداد ســر بــر پــای آزادی نهــــد
دست خود بر قبضه‌ی شمشیر می‌باید گرفت

و اما در سرزمین ما، جنبش مشروطه‌خواهی در زمان سلطنت امیر حبیب‌الله خان، در درون دربار نطفه بست و آهسته آهسته به ابزاری علیه سلطنت فرسوده و استعمار انگلیس مبدل شد و راهش را با دادن قربانی یافت.

نخستین شماره «سراج‌الاخبار»
نخستین شماره «سراج‌الاخبار» تحت ریاست مولوی عبدالروف خان قندهاری خاکی توسط «انجمن سراج‌الاخبار» در سال ١٢٨٤ خورشیدی به نشر رسید. اما باوجود داشتن امر از امیر حبیب‌الله خان پس از نشر فقط یک شماره، به امر هند بریتانوی تعطیل گردید.

میر غلام محمد غبار تاریخ‌نگار متعهد افغانستان در باب نهضت دموکراسی می‌نویسد:

«در بین سال‌های ١٩٠١-١٩١٨ مجدداً اصلاحاتی در افغانستان مورد عمل قرار گرفت و مدارس و جریده و کتابخانه‌های شخصی به وجود آمد، در حالیکه تجارت توسعه‌یافته و بورژوازی تجارتی به سویه ملی تبارز نمود، خصوصا از زمان امیرعبدالرحمن خان به بعد انکشاف تجارت روزافزون بود: در کابل جراید خارجی دست به دست محافل روشنفکری می‌گشت و این قشر قلیل که در ابتدا از بورژوازی ملی تجارتی و زمیندار لیبرال نمایندگی می‌کردند، بعدها برای تهدید قدرت بی‌سرحد شاه، تحصیل استقلال افغانستان و به‌وجودآوردن قانون اساسی به فعالیت آغاز نمودند. ولی آنها از داشتن ارتباط با توده‌های مردم محروم بودند.» («افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد اول، صفحه ٧٥٠).

شاه حبیب‌الله خان با سواد اندک و مشوره اطرافیانش، خواست نفرت بی‌پایان ملت را نسبت به پدر متعصب و ظالمش عبدالرحمن خان با تزویر و دورویی اندکی دور سازد و خود را با تمام زن‌بارگی و مستبد بودنش مترقی و معارف‌پرور بتراشد. به همین دلیل مکتب حبیبیه، مکتب حربیه و نشریه «سراج‌الاخبار» را بنیاد نهاد که سرانجام به سنگر آزادی‌خواهی و گورکن استعمار انگلیس و سلطان بی‌کاره مبدل گشتند.

«سراج‌الاخبار» در ١١ جنوری ١٩٠٦ برای نخستین بار به همت مولوی عبدالرووف خان، مولوی سرور واصف و سایر استادان مکتب حبیبیه به نشر رسید و پا به میدان مبازره تنگاتنگ برضد سلطنت گذاشت. نشریه‌ای که در آن سرور واصف طی قصیده‌ای مردم را به مبارزه فراخوانده می‌‌سراید «روان بیدار دار از نشئه خواب گرانجانی .... قدم در عرصه جهد و مروت مان و جهدی کن» زنگ خطری برای نظام به شمار رفته، با نشر  فقط یک شماره دروازه‌اش بسته شد و افغانستان از این چراغ کوچک نیز بی‌نصیب گشت. تا اینکه در سال ١٩١١ محمود طرزی با احتیاط و مدارا (۲) با شاه موفق به انتشار دوباره‌‌ی آن تحت عنوان «سراج الاخبار افغانیه» گشت و تا سال ١٩١٩ که مشروطه‌خواهان به قیادت امان‌الله خان قدرت را به دست گرفتند، ادامه یافت.

میرزاده عشقی، فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی
(از راست به چپ) میرزاده عشقی، فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی، شاعران و فعالان سیاسی دوران مشروطه در ایران

به روایت «افغانستان در مسیر تاریخ»، در آن هنگام روشنفکران پایتخت بیشتر گرد سه محور می‌چرخیدند: دسته اول روشنفکران لیبرال درباری که خواهان اصلاحات در داخل رژیم بودند؛ دسته دوم «جوانان خون‌گرم» که با مطالعه کتاب‌ها و جراید خارجی علاوه بر اصلاحات، خواهان تبدیل رژیم مطلق‌العنان به ژریم دموکراتیک بودند و حزب «جمعیت سری ملی» به همین هدف پایه‌گذاری شد و مرکز تجمع و کار شان مکتب حبیبیه بود. دسته سوم خارج از حلقات دربار و مکتب حبیبیه قرار داشته، از طبقات محروم اجتماع بودند که نشست‌های رفیقانه سیاسی برگزار می‌کردند و برای تحول و دگرگونی جامعه لحظه‌شماری می‌کردند.

وقتی شاه به‌وسیله جاسوس‌هایش به اهداف مشروطیت پی‌برد و قدرت تمام‌عیارش را در معرض خطر دید، خفقان شاهی اوج گرفت و تقریبا تمامی مشروطه‌خواهان از صحنه جمعاوری شدند. سلسله به توپ‌بستن‌ها، به زندان‌انداختن‌ها و شکنجه‌‌های وحشیانه آغاز گردید. این کشمکش خونین اگر از جهتی مشروطه‌خواهی را در اولین گام‌ها به خاک و خون کشاند ولی از سوی دگر سبب بسیج تمامی حلقات روشنفکری دور یک محور در مبارزه علیه استبداد شاهی و استقلال‌خواهی شد.

آرم جنبش «مشروطه اول»
سمبول جمعیت مشروطه خواهان افغانستان که بعدا نشان رسمی معارف گردید

محمد سرور واصف، شاعر و نویسنده و بنیانگذار جنبش مشروطه اول، در اولین فرصت به فرمان شاه قصی‌القلب به جرم آزاداندیشی محکوم به اعدام می‌شود. به گفته میر قاسم خان:

«واصف استادی بود که مدرسه حبیبیه نظیرش باز به چشم ندیده، هم عالم بود، هم ادیب و شاعر و هم از روشنفکران بارز و جسور. او مرد خیلی ظریف و خوش‌طبع بشمار می‌رفت و از اشعار و قصاید استادان سلف زبان دری هزاران بیت در حفظ داشت.» («جنبش مشروطیت در افغانستان»، عبدالحی‌ حبیبی، صفحه ۱۵).

واصف با دو مصراع یک شعر که در «سراج الاخبار» به نشر رسید، خط و راهش را از سایر شاعران خنثا این گونه جدا می‌سازد:

نگـــــویـم اینـکـه سبحـانـم ولـی ایـن قـدر دانـم
که همچو شاعران دون نیم در خال و خط فانی

می‌گویند هنگامی که جلادان شاهی می‌خواستند واصف را به دهان توپ ببندند با شهامت تمام خواهش قلم و کاغذ کرد و «با نهایت آرامی و خوش‌خطی» در صدر وصیت نامه‌اش، هدفش را چنین نوشت:

ترک مال و ترک جان و ترک سر / در ره مشروطه اول منزل است

نخستین قربانیان مشروطه اول محمد عثمان خان، لعل محمد خان، جوهرشاه خان، محمد ایوب خان، سعدالله خان، عبدالقیوم خان و دیگران به جرم حق‌خواهی بدون کوچک‌ترین کرنش در برابر شاه می‌ایستند و قطعه قطعه می‌گردند.

به صورت نمونه محمد عثمان خان پروانی از جمله‌ نخستین جان‌نثاران مشروطه‌خواهی افغانستان است که به هدف انتشار سرنوشت مشروطه‌خواهان قصد ترک افغانستان به مقصد هند را داشت ولی توسط جاسوس‌های وقت دستگیر و به دربار آورده شد. غبار آخرین بگو مگوی این انسان دلیر را این گونه در «افغانستان در مسیر تاریخ»، درج می‌کند:

«امیر عتاب کرد و محمد عثمان خان جواب داد که زحمت مرگ ما چند دقیقه‌اى بیشتر نیست ولى زحمت محاسبه شما ابدى است. ما نمی‌خواستیم شما را بکشیم ولى می‌خواستیم افغانستان را اصلاح نماییم.»

جوهر شاه خان غوربندی، هنگامی که امیر وی را نمك‌حرام خطاب كرد، بی‌هراس پاسخ داد: «ما نمک این مردم غریب افغانستان را خورده‌ایم و برای این مردم تا دم اخیر وفادار بوده‌ایم و درین وفاداری جان فدا می‌سازیم.» امیر خاین که تحملش در هم شکست با فیر تفنگچه به زندگی این جوان برومند پایان داد.

جنبش مشروطه علاوه به این که ساختار اجتماعی را دگرگون کرد و شاهان متکبر را از تخت شاهی به پایین کشید؛ وحدت عمل و نظر را میان اقشار و طبقات محروم به نیروی مقتدر مبدل ساخت؛ تحول کیفی را در افکار عامه زنده ساخت؛ تبادل مدنیت و اندیشه‌ها را رونق داد. ترجمه آثار معتبر جهان در بخش‌های تاریخ، ادب، سیاست، شعر تا تکامل و پیشرفت علوم همه و همه جهت تحرک و مدرن‌سازی جوامع عقب نگهداشته نقش فوق‌العاده‌ای ادا کردند. در آن هنگام اگر مشروطیت با قربانی‌دادن‌ها سر بلند نمی‌کرد و دیوارهای کهنه استبداد و قالب‌های دگم و کلیشه‌ای را درهم نمی‌کوبید، امروز نه افتخارات تاریخی می‌داشتیم، نه جنبش دموکراتیک نوین پا به میدان می‌گذاشت و نه شاهد حضور شعر مقاومت و مردم‌گرا در این سرزمین می‌بودیم.

شجاع‌الدوله غوربندی
شجاع‌الدوله بابکرخیل غوربندی از مشروطه‌خواهان نزدیک به امان‌الله خان بود که گفته می‌شود به زندگی ننگین امیر حبیب‌الله خان پایان داد.

قبل از ظهور جنبش مشروطه‌خواهی، به طور کلی شعر و شاعران یک‌‌نواخت عمل کرده و در قالب سبک‌های کلاسیک در حصار حلقات معین دربار فقط از آرایش معشوقه‌ها، شراب ناب، صفت خداوندگار و غیره حرف به میان می‌آوردند. اما این شعر مشروطیت است که همچون گرز قوی کسالت فکری و انحطاط اجتماعی زمانش را درهم شکسته و با فریاد عدالت‌خواهی با زبان آهنین در برابر شاهان خونریز می‌ایستد و افشاگر ستمگران قلدر شده، شیپور انقلاب را به صدا درمی‌آورد.

شاعران دوران مشروطه‌خواهی (مشروطیت اول و دوم) نظر به دیدگاه و شیوه بیان شان به سه گروه متفاوت دسته بندی می‌گردند.

دسته اول، شاعران سنت‌گرا اند که آگاه و مسلح به اوزان و سنت‌های کلاسیک شعر و هنوز با فرم و اندیشه پیشینیان خود وداع نگفته ولی خواهان تجدد و تغییر نظام مطلقه شاهی اند و بیشتر به جای رُک و بی‌پرده سخن گفتن، در قید سنن شعری در لفافه با مخاطبین خود سخن می‌زنند و انتقاد می‌کنند، اما نه به گونه تند و صریح. از این گروه می‌توان از محمود طرزی، ابراهیم صفا، انور بسمل و عبدالعلی مستغنی نام برد.

محمود طرزی هنگامی که بی‌تفاوتی شاه ستم‌پیشه، غرق عشرت و بی‌کاره را نسبت به مملکت می‌بیند و از پیشرفت روزافزون جهان می‌شنود، خطاب به شاهی که در شکار بودنه و زن‌بارگی غرق است در حالی که دنیا سرشار تحول و تکاپو است، می‌سراید:

بیا ببین كه در جهـان چگـونــه گشته كارهـا
جهان، جهان ریل شـد؛ زمان، زمـان تــارهــا
چه بحرها كه بر شده چه خشكه‌ها بحارها
چه كوه‌ها شكاف شد گذشت از آن قطارها
جهان، جهان علم و فن، زمان، زمـان كـارهـا
بس است صید بودنه میــان كشتـــــزارهـــا

دسته دوم شاعران مردم‌گرا و معترض بودند که با سلاح شعر همچون فرخی یزدی، میرزاده عشقی و عارف قزوینی در برابر استبداد می‌ایستند و با شعر عریان در میان مردم (توده شهری) آمال و اهداف مشروطه‌خواهی را با صدای رسا فریاد می‌زنند و تا پای جان به آرمان‌های آزادی‌خواهی خود متعهد می‌مانند. سرور واصف، عبدالکریم نزیهی جلوه، هادی داوی پریشان، نسیان و شیون با اندک تفاوتی از همین دسته شمرده می‌شوند.

میرغلام محمد غبار
میرغلام محمد غبار، تاریخ‌نگار شرافتمند کشور ما که اثر ماندگارش «افغانستان در مسیر تاریخ» را بر مبنای مبارزات طبقات زحمتکش این مرز و بوم نوشت و نه قهرمانی شاهان.

تنفر و انزجار مشروطه‌خواهان از امیران مستبد و مردم‌خوار که حاضر اند برای بقای سلطنت خویش از غلامی تا خونریزی دست به هر جنایتی نابخشیدنی بزنند، را می‌توان در بیان شیوای «شیون» به سادگی جست:

بهـر كـرسـی پی بـزرگـــــــی هرگـــــز
پیش هر دلــه و دیوث خم و چم نكنــم
ریش نگذارم و تسبیح به گردش نـــارم
خلق نفریبم و بر چهره‌ى شان دم نكنم
بنویسم ز وفادارى ســگ صــد دیــــوان
مصرعـی حیـف به مـــداحى آدم نكـنـم

«جلوه» که ستم چندلایه و تزویر استبدادگران را با چشم و پوست حس کرده دگر به ناله و شکوه اعتقاد ندارد بنا آگاهانه مردم را به شورش و به تعیین سرنوشت در برابر ستمکاران در اشعارش دعوت می‌کند:

تا كی از جور و ستم ناله و فریاد كنیــد
سعـی بر هم زدن منشاء بیــداد كنیـــد
فتنه انگیزی و تبعیض نژادی در قــوم
فكر آینـده‌ی ملك خــود و اولاد كنیـــد
سوخت ای همنفســان آتش استبـدادم
شرح این سوخته را بر همه انشاد كنید

هادی داوی «پریشان» نیز از این که سال‌ها زندانی دست ستمگران گشته، از جنایت و خیانت دربار به ستوه آمده و شدیدا خواهان شکستن دیوار سکوت و احیای مشروطه بود. هرچند در مرحله بعدی کارمند بلندپایه سیستم شاهی شد و در دوره هفتم شورا منحیث رییس پارلمان، پاسدار اهداف حاکمیت وقت گردید، ولی در آن هنگام این نغمه از حنجره‌اش شنیده می‌شد:

تا به كی، اولاد افغــــــان تـــــــا به كی؟
تا به كی هان! تابه كی هان! تا به كی؟
نـــــور بیــــداری جهــــــانی را گـرفـت
خـــواب غفلت ای حریفــان تا به كی؟

عبدالرحمن لودین
عبدالرحمن لودین که بنابر نظرات انقلابیش به «کبریت» مشهور بود.

دسته سوم شاعران عصیانگر و چپ‌گرا بودند که با الهام از پیروزی انقلاب بلشویکی روسیه مردم را به انقلاب دعوت می‌کردند. این دسته درد اجتماع را در نابودی طبقات حاکم می‌جستند و بس. شعر در قاموس اینان حربه‌ای بود که با آن می‌شود قلب دشمن سوگندخورده را نشانه گرفت و روح محرومان ستم‌کشیده را نوازش داد. چنانچه تک بیت «کبریت»، «خوب ای خران چرید که خوب چاق‌تر شوید» از یک قرن بدینسو در جامعه ما چلش داشته و دارد و معمولا مردم در مسایل روزمره در برابر جنایت‌کاران به جای ضرب‌المثل از آن استفاده می‌کنند. نمایندگان این دسته در ایران به طور اخص ابوالقاسم لاهوتی و در افغانستان عبدالرحمن لودین مشهور به «کبریت» می‌باشند. او بر خلاف سایر روشنفکران هم عصرش مبارزه مسلحانه در برابر استبداد را امر مبرم دانسته و به روشنی می سراید:

حاصل كنید اسلحه، كوبید طبل و كوس
آرید رو به جنگ چو عثمانــــی و پروس
تا حلـق انگریز فشــــــارید و نــای روس
در جاغـور تفنـگ گــــذارید كــــــــارتوس

غبار، «کبریت» را جوان چهارشانه در عین جدیت ظریف، با تحصیلات اندک ولی آثار نظم و نثر سیاسی و اجتماعی زیاد، در زبان دری نویسنده و شاعر مبتکر و مستقل توصیف کرده، مولف لغت‌نامه پشتو به دری (نسخه خطی آن نابود گشته است) مسلط بر زبان‌های عربی، اردو، ترکی و انگلیسی معرفی نموده است.

عبدالرحمن لودین با نفرت عمیق از دشمن و عشق بی‌پایان به مردم، به همان اندازه که انسان اندیشه و خرد بود، در عمل نیز هرگز تردید نداشت. او عریان‌ترین نوع شعر را فریاد زد و در شجاعت، رُک و بی‌ریاگویی شباهت فراوان با میرزاده عشقی دارد.

ای غافل از زمانه و شاغل به لهو گلف (۳)
با دشمن خبیث كسی كرده است حلف؟
خود فكر كن عدو نكند چون ز عهد خلف
باید گریست بر سر این احمقی و جلف
تا چند برای دیدن حق کور و کر شوید

غبار می‌نویسد:

«٩ سال پس از سرکوبی مشروطه‌خواهان عبدالرحمن خان لودین محرر سراج‌الاخبار (پسر کاکا سیداحمد خان) که جوان رادیکال و آتشین‌مزاجی بود، در شب جشن تولد امیر حبیب‌الله خان با تفنگچه‌ای در بام دکان متصل کوچه قاضی (شوربازار) در انتظار موتر امیر نشست. (آن وقت معمول بود که شخص شاه در شبهای جشن و چراغان کابل بازارهای ارگ، چوک و شور بازار را عبور می‌کرد) همین که موتر امیر مقابل دکان مذکور رسید. تفنگچه عبدالرحمن خان به صدا درآمد و گُله در دماغه موتر اصابت کرد. اما موتر به سرعت گذشت و امیر سالم ماند. فردا شهر کابل پر از جاسوسان شده بود و مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک [جاسوس خاص دربار] جداً در صدد کشف قضیه برآمد.».

داکتر عبدالرحمن محمودی
داکتر عبدالرحمن محمودی، از روشنفکران پیشتاز افغانستان و بنیانگذار «حزب خلق».

به تعقیب آن  عبدالرحمن فوری دستگیر و زنجیرپیچ به کوته‌قلفی سپرده شد. به همین بهانه عبدالهادی داوی و سایر مشروطه‌‌خواهان را نیز به زندان انداختند.

بر نقـــــد و جنس مــــــالی مان خائنــــــان امین
در مجــــلس سیـــــــاسی مان جاهــــــلان مكین
نه فكر و هوش و قلب نه وجدان و عقل و دین
تا بهـــــــــر انتبــــــــاه صــــــــدایی كنـــــــد چنین

«کبریت»

 

با پیروزی مشروطه‌خواهان در سال ١٩١٩، کبریت در کنار یارانش از زندان آزاد و در زمره نخبگان و رجال سیاسی چپ‌گرای دولت امانیه قرار گرفت. در دوره اغتشاش بچه سقاو دوباره زندانی شد و تا لب گور رفت اما نجات یافت و بالاخره در تصفیه خونینی که توسط نادر جلاد راه افتاد، به عمر ٣٧ سالگی در سال ١٩٣٠ تیرباران شد.

«در هر حال نخستین جنبش عملی دموکراسی با حبس و اعدام آزادی‌خواهان در ١٩٠١ عجالتا خاموش گردید. محبوسین در دو دسته یکی با زولانه و غره بغرا (طوق آهنین و زنجیر) در زندان ارگ سلطنتی و دیگران با زولانه در زندان شیرپور بشکل (کوته قلفی) تقریبا نه سال محبوس ماندند. دولت به اینها روزانه فی نفر دو نان خشک میداد. در سال ١٩١٨ محبوسین ارگ در یک سرای دیگری در (شوربازار) منتقل ساخته شدند. بعدها که بر امیر آتش تفنگچه به عمل آمد، این محبوسین واپس به زندان ارگ برده شدند و سختگیری بر محبوسین سیاسی دو چندان گردید. در طی حادثه مشروطه خواهان محبوس با مقاومت مردانه ثابت کردند که پیروان نخستین یک ایدیولوژی جدید و صمیمی ترین انسانهایی هستند که بر پایه عقیده و ایمان تکیه داشته از حرص و ترس و ریا مبرا هستند.» («افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد اول، صفحه ٧٥٤).

غازی امان‌اله خان
غازی امان‌الله خان، شاه جوان و مترقی افغانستان که خواست ملتش در جاده شکوفایی قدم بردارد ولی دولتش توسط حبیب‌الله کلکانی مشهور به «بچه سقا» به فرمان انگلیس واٰژگون شد.

مشروطه‌خواهان با تمام مصایب زندگی، زندان و اعدام، به مبارزه برخاستند و از پا نیافتادند؛ تسلیم زر و روز نشدند؛ در پی تجمل و زندگی آرام هرگز نرفتند؛ هنر و شعر شان را همسان روشنفکران امروزی به دربار جانیان به لیلام نگذاشتند. سرانجام تلاش و جانفشانی‌ها به جایی رسید که شکارچی (امیرحبیب الله) در شکارگاهش طبق برنامه‌ای از قبل تعیین‌شده، به ضرب گلوله یکی از مشروطه‌خواهان به رهبری امان‌الله خان به گورستان تاریخ سپرده شد. امان‌الله خان که سخت مشتاق افغانستان مستقل و آزاد بود با فرمان مرگ پدر و به زندان انداختن کاکایش، تمامی مشروطه‌خواهان را رها و به دور دولت ملی جمع نمود و در اولین فرصت وارد میدان جنگ با استعمارگران انگلیس شد و استقلال را به ارمغان آورد.

جنبش مشروطه‌خواهی افغانستان از درون قصرها سر بدر کرده و بلای جان سلاطین خونریز طی دهه‌های متوالی گشت. با آنکه آرمان‌های مردم‌گرایی را با ایثار و خودگذری پاس داشتند، از هرگونه تعصب و تنگ‌نظری مبرا بودند و همسان اکثریت روشنفکران امروزی هرگز به منافع شخصی خویش نیاندیشیدند. ولی با تاسف هرگز موفق نشدند تا فراگیر پیوند ارگانیک را با توده‌های میلیونی برقرار سازند و ندای عدالت‌خواهی و مبارزه را در میان اقشار محروم شهر و ده وسعت بخشند که اشتباه بس کشنده برای این جنبش تمام گردید.




زیرنویس‌ها:

١) در ایران نیز استبداد دولت شاهی قاجار، غارت ثروت‌های ملی، مداخله و استعمار انگلیس و روس سرنوشت مردم را به سوی تباهی سوق می‌داد و فقر استخوان سوز زندگی را برای اکثریت محروم، نهایت تلخ ساخته بود به همین سبب اعتراضات مردمی از شهرهای بزرگ مانند تهران، تبریز و سایر مناطق... سر بلند کرد و در این بحبوحه جنبش مشروطه‌خواهی ایران با تمام کمی و کاستی‌اش به زبان شیوای دردها و آرزوهای ملت مبدل شده و با لوح عدالت‌خوهی و عزل حکام فاسد پا به میدان مبارزه خونین گذاشت و در این کارزار بی‌باکتر به پیش رفت.

٢) در دوران خفقان عبدالرحمن خان، حبیب‌الله خان و نادرخان و... هر حرکت ضدسلطنتی جرم پنداشته می‌شد و هر جرم را با گلوله و زندان پاسخ می‌گفتند. برای این که احتیاط و مدارای محمود طرزی، مشروطه‌خواه شهیر مفهوم شود نمونه‌ای می‌آورم: به‌خاطر نوشتن مطلب انتقادی تحت عنوان «حی علی الفلاح» برای «سراج الاخبار افغانی»، که قبل از چاپ توقیف شد، جزای نویسنده را امیر با قلم خود در حاشیه مقاله این گونه نوشته بود: «محمود بی‌وقت اذان داده است و مرغی كه بی‌وقت اذان بدهد سرش از بریدن است.»

٣) «امیر حبیب‌الله خان بازی گلف را دوست داشت و همیشه در چمن حضوری گلف می‌نمود.» - غبار.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 87 نفر