دست امریکا در «دهشتناکترین نسلکشی قرن بیستم» در اندونیزیا
- رده: مقالات
- نویسنده: رها آرزو
- منتشر شده در سه شنبه، 01 دلو 1392
بعد از جنگ جهانی دوم امریکا و بریتانیا به عنوان دو متحد پیروز بر سایر رقبای امپریالیست شان، در پی بلعیدن ملتها و سرزمینهایی که تازه از یوغ استعمار چند قرنهی اروپاییها رهایی یافته بودند، برآمدند. آنان زیر نام «توسعهدادن»، «فقرزادیی»، «گسترش حقوق بشر»، «جهانیسازی» و دهها دروغ دیگر، سیاستهای استعمارگرانه امپریالیستی را در پیش گرفتند تا منابع طبیعی و نیروی ارزان کار کشورهای جهان سوم را راحتتر به تاراج برند.
امریکا جهت دست یافتن به این خواستهای خود در کنار سرکوب جنبشهای آزادیبخش در نقاط مختلف دنیا، اقدام به سرنگونی چند دولت مستقل و مردمی نمود که تلاش داشتند تا دست شرکتهای دزد و غارتگر غربی را از سرنوشت ملتهای شان دور نگهدارند. به همین دلیل است که بخصوص طی دهههای پنجاه، شصت و هفتاد میلادی شاهد کودتاهای نظامی به حمایت مستقیم امریکا و بریتانیا در کشورهایی چون ایران، شیلی، ارجنتاین، اندونیزیا، یونان و... بودیم.
در آن سالها جلوگیری از اشاعه کمونیزم (همانند شعار امروزی «مبارزه با تروریزم») مهمترین دستاویزی بود که امریکا و متحدان غربیاش خون دهها میلیون انسان بیگناه را به زمین ریختند. کودتای نظامی سال ١٩٦٥ میلادی در اندونیزیا و بزرگترین نسلکشی نیمهدوم قرن بیستم در این کشور از نمونههای بارز این ددمنشیها بود.
داکتر احمد سوکارنو از ملیگرایان و آزادیخواهان نامآور اندونیزیا با فیدل کاسترو
در اکتوبر ١٩٦٥ یک توطئه امریکایی به رهبری جنرال سوهارتو در اندونیزیا علیه دولت چپگرای این کشور که داکتر احمد سوکارنو آن را رهبری میکرد، به راه افتاد. شش جنرال نظامی به قتل رسیدند و حزب کمونیست اندونیزیا مسئول این کشتار، و برنامهریز یک کودتای قریبالوقوع معرفی شد. موج وسیع تبلیغات علیه این حزب توسط سران ارتش و بخصوص سوهارتو که اکثر آنان به شمول خود وی تحصیلیافتههای امریکا بودند روی دست گرفته شد. بالاخره این نه حزب کمونیست بلکه سوهارتو بود که کودتا کرد و دولت سوکارنو را سرنگون ساخت.
داکتر احمد سوکارنو از ملیگرایان و آزادیخواهان نامآور اندونیزیا بود که استقلال کشورش را در اگست ١٩٤٥ از استعمارگران هالندی و جاپانی اعلام کرد. وی که به عنوان بنیانگذار اندونیزیای مدرن شناخته میشود، مخالف سرسخت سرمایهگذاریهای خارجی و انحصارات امپریالیستی در کشورش بود و تلاش داشت که ملتش را به سوی ترقی و بهروزی سوق دهد. سوکارنو نه تنها از استقلال و عدم وابستگی اقتصادی و سیاسی ملت اندونیزیا دفاع میکرد بلکه جنبشهای استقلالطلبانه و ملی را در سراسر آسیا، افریقا و امریکای لاتین حمایت میکرد.
ایدههای ملی و سوسیالیستی احمد سوکارنو از حمایت وسیع حزب کمونیست اندونیزیا که بین دهههای پنجاه و شصت میلادی سه میلیون عضو داشت، برخوردار بود. این حزب در میان روشنفکران شهری و تودههای روستایی دارای پایه قوی بود؛ صدها اتحادیه تودهای کارگری، سازمانهای دهقانی و نهادهای فرهنگی و زنان در سرتاسر اندونیزیا تحت رهبری آن از سیاستهای ضد امپریالیستی دولت سوکارنو طرفداری میکردند. اینها همه خطر جدی برای قدرتهای امپریالیستی به شمار میرفت ازینرو دست به اقدام فوری زدند.
جانپیلجر روزنامهنگار آسترالیایی در کتاب «اربابان جدید جهان» مینویسد:
«... طبق یک یادداشت داخلی سازمان جاسوس امریکا، دو سال پیشتر، نخست وزیر («محافظهکار») انگلستان، هارولد مک میلان، و جان افکندی، رییس جمهور («دموکرات») امریکا، توافق کرده بودند که «در صورت مناسب بودن اوضاع، و بسته به فرصتهای موجود، رییس جمهور (دکتر احمد) سوکارنو از میان برداشته شود.»
مارگرت تاچر صدراعظم انگلستان که نقش مادر را برای تمامی دیکتاتوران و جنایتکاران دوران جنگ سرد بازی میکرد، سوهارتوی جلاد را «یکی از بهترین و ارزشمندترین دوستان مان» نامید.
بعد از کودتای سوهارتو، دیکتاتوری نظامی در سرتاسر اندونیزیا حاکم گردید و طی کم و بیش یک سال (١٩٦٥-١٩٦٦) بین یک تا دو نیم میلیون انسان کشته شدند که اکثریت آنان را اعضا و هواداران حزب کمونیست تشکیل میداند. این قتلعام به دستور مستقیم سوهارتو توسط ارتش اندونیزیا صورت میگرفت. ملیشیا، گروههای بنیادگرای اسلامی و مسیحی هم در کشتار شرکت داشتند. آنان به سراغ هرکسی که با رژیم جدید مخالفت میکرد، میرفتند و برچسب کمونیستبودن و یا هواداری از کمونیستها را بر آنان میزدند. رویهمرفته اعضای اتحادیههای کارگری و زنان، دهقانان، معلمان، محصلان، روشنفکران و اندونیزیاییهای چینیالاصل قربانیان اصلی این کشتار بودند. قتلعام در جاکارتا پایتخت اندونیزیا آغاز گردید اما وسعت فاجعه در مناطق جاوه شرقی، جاوه مرکزی، بالی و سوماترا شمالی فراختر بود، زیرا کمونیستها در این نقاط نفوذ بیشتر داشتند.
سازمان استخباراتی امریکا CIA در گزارش سال ١٩٦٨ خود اعتراف نموده که:
«از نظر تعداد کشتهشدگان، این کشتار یکی از دهشتناکترین نسلکشیهای قرن بیستم است.»
اسناد محرمانه سازمانهای استخباراتی امریکا و انگلستان، و اظهارات ماموران اسبق «سیا» واضح میسازد که دولتهای امریکا، انگلستان و به احتمال زیاد آسترالیا طراحان اصلی کودتا و قتلعام صدها هزار اندونیزیایی بودند. کتی کادین Kathy Kadane روزنامهنگار و محقق امریکایی بعد از مصاحبه با ماموران امریکایی در اندونیزیا در ١٩٩٠ نقش امریکا را در این فاجعه افشا میکند:
«آنها به شیوهای روشمند، لیستهای جامعی از فعالان کمونیست تهیه میکردند. حداقل ٥٠٠٠ اسم در اختیار ارتش اندونیزیا قرار گرفت، و امریکاییها، بعدا، اسامی کسانی را که کشته یا دستگیر شده بودند از لیست خط میزدند.»
رابرت ح. مارتنز از ماموران سیاسی سفارت امریکا در جاکارتا به کادین گفته است:
«این کار کمک بزرگی به ارتش اندونیزیا بود. ارتش احتمالاً افراد بسیاری را کشت، و احتمالا دست من آلوده به خون بسیاری است، ولی این آن قدر بد هم نیست...»
رولاند چالیس خبرنگار بخش آسیای جنوب شرقی بی.بی.سی. به جان پیلجر در مورد نقش مخفیانه دولت بریتانیا در این کشتارها گفته است:
«کشتیهای جنگی بریتانیا یک کشتی پر از نیروهای نظامی اندونیزیا را تا تنگه مالانا اسکورت کردند تا آنها در قتلعام شرکت کنند. من و دیگر خبرنگاران در آن زمان از این واقعیت آگاه نبودیم ...»
انور کنگو در صحنهای از فلم «تمثیل قتل» که شیوه کشتن افراد با سیم را بازسازی کرده است.
جوانان پانکاسیلا Pancasila Youth یکی از گروههای ملیشیا است که سوهارتو را در به سرانجام رسانیدن کودتا کمک کردند و نقش عمده در قتلعام داشتند. این گروه متشکل از اوباشان (گانگسترها) هستند که با الهام از صحنههایی از فلمهای کاوبایی ـ امریکایی و گانگستر، اسیران را میکشتند. جوشوا اوپنهامر Joshua Oppenheimer کارگردان فلمی مستند «تمثیل قتل» The Act of Killing محصول سال ٢٠١٢، هشت سال در اندونیزیا بسر برده و با افرادی که خود را گانگسترها مینامند مصاحبه داشته است. انور کنگو یکی از گانگسترها از سوماترا شمالی در این فلم خواسته صحنههای شکنجه و قتل آزادیخواهان را که خود انجام داده بازسازی کند. انور و سایر گانگسترها به سبک جنگسالاران افغانستان نه تنها از اعمال شان پشیمان نیستند که بسیار به افتخار از آنها یاد میکنند. انور و همکارانش از روشهای و وسایلی سخن میگویند که برای کشتن صدها هزار تن به کار گرفته بودند. انور میگوید که آنان کمونیستها را دستگیر میکردند و در چند کشتارگاه مثل دفتر روزنامه Medan Post و سینماها شکنجه و به قتل میرسانیدند. وی اضافه میکند که در اوایل گردن اسیران را میبریدند اما خون تمام سطح ساختمان را میگرفت و پاککاری آن زیاد وقتگیر بود، بعدا، آنان شیوه جدید را اختراع کردند که پس از شکنجه با سیم افراد خفه میشدند. اکثرا اجساد به دریاها انداخته میشد، رنگ آب دریاهای اندونیزیا از خون قربانیان سرخ شده بود!
در کتاب «اربابان جدید جهان» جان پیلجر آمده است که مارشال گرین Marshall Green سفیر آن زمان امریکا در اندونیزیا نزد وزارت خارجه امریکا به عنوان «رهبر کودتا» شناخته شده بود. طرح وی که در ١٥ اکتوبر ١٩٦٥ به واشنگتن تلگراف شده از این قرار بود که نام حزب کمونیست اندونیزیا و حامیش، رییس جمهور داکتر احمد سوکارنو، باید «لکهدار» شود و تبلیغاتی حاکی از مجرم بودن، «خیانتکاری و وحشیگری» حزب کمونیست باید رواج داده میشد.
در فلم «تمثیل قتل» یکی از گانگسترهای قاتل به نام ادی زولکادری Adi Zulkadry میگویند که در آن سالها تبلیغات این بود که کمونیستها ستمگر و بیرحم هستند، اما «کمونیستها بیرحم نبودند! این واقعیت است و من کاملاً با آن موافقم، ولی هر واقعیت نباید در انظار عموم قرار گیرد. من بدون شک آگاهم که ما بیرحم بودیم.»
دولت امریکا بعد از آن که ارتش اندونیزیا را تجهیز و آماده کشتار نمود جهت سهولت در امر سازماندهی قتلعام یک دستگاه مخابره از پایگاه هوایی امریکا مستقر در فیلیپین توسط طیاره به اندونیزیا انتقال داد. این شبکه از نظر فناوری فوقالعاده پیشترفته بود. جان پیلجر مینویسد:
«این شبکه نه فقط عملیات نسلکشی سربازان سوهارتو را هماهنگ میکرد، که نیز امکان گوش دادن به کشتارها به طور زنده را برای بالاترین ارکان دستگاه دولتی امریکا فراهم میآورد....»
هدف نهایی قدرتهای غربی ریشهکن کردن همیشگی ایدههای سوسیالیستی در اندونیزیا بود، چیزی که امریکا و سایر متحدان غربیاش را به هراس انداخته بود. آنان به هیچ عنوان حاضر نبودند که «غنیترین منابع طبیعی، بزرگترین غنایم آسیای جنوب شرقی» (توصیف ریچارد نیکسون رییس جمهور امریکا از اندونیزیا) خارج از حیطه و خواست «صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی» عمل نماید و توسعه یابد. در کل آنان نمیتوانستند منافع شان را در جنوبشرق آسیا بیشتر از آن در مخاطره قرار دهند بنا با راه انداختن حمام خون، آن کشور را به مستعمره شان بدل کردند.
جوشوا اوپنهامر به تاریخ ١٩ جولای ٢٠١٣ در مصاحبهای با رادیو «دموکراسی نو» گفت:
«پیام از سوی امریکا این بود که هدف این نیست که تنها دنبال چند رهبر احزاب سیاسی یا مثلاً رهبران کمونیست برویم که مخالف رژیم جدید اند، باید دنبال تمام پایههای تودهای گروههای چپی رفت. بناءً هر کی عضویت یکی از احزاب دموکرات را داشت اعدام و کشته شد و یا به بازداشتگاهها انداخته شدند. این چیزی بود که در ١٩٦٥ در اندونیزیا اتفاق افتاد با کمک و پشتیبانی همهجانبه غربیها.»
جان پیلجر در کتابش مینویسد:
«نه قیامی مسلحانه توسط حزب کمونیست اندونیزیا، که محبوبیت تودهای این حزب بود که امریکا را به هراس میانداخت ـ هراس از این که اندونیزیا هممانند همسایه شمالیاش، ویتنام، "ممکن است کمونیست بشود."»
دولتهای امریکا، انگلستان و آسترالیا برعلاوه حمایت مالی و لوژیستیکی «پنهان»، از این بزرگترین قتلعام نیمه دوم قرن بیستم، در سطح دیپلماتیک هم حمایت اشکار شان را از سوهارتو قصاب میلیونها اندونیزیایی ابراز میداشتند.
قتلعام بیش از یک میلیون انسان آنچنان در پس پرده تبلیغات رسانههای غرب صورت گرفت که امروز اسناد تصویری معدودی از آن باقی مانده است.
مارگرت تاچر صدراعظم انگلستان که نقش مادر را برای تمامی دیکتاتوران و جنایتکاران دوران جنگ سرد بازی میکرد، سوهارتو را «یکی از بهترین و ارزشمندترین دوستان مان» نامید. در ١٩٩٦ تیم فیشر Tim Fischer، نماینده صدراعظم آسترالیا گفت: «وقتی مجلات به دنبال مرد نمونهی نیمه دوم قرن حاضر میگردند، شاید لازم نباشد که از جاکارتا فراتر بنگرند.»
جوشوا اوپنهامر در مصاحبه با «دموکراسی نو» میگوید که این بزرگترین کشتار عصر ما در امریکا به عنوان «خبر خوش» تبلیغ میگردید، گزارشهای «نیویارک تایمز» و مجله «تایم» به آن اختصاص داده شد و از آن به عنوان «چراغ امید» در آسیا نام برده شد. «تایم» این کشتار را «بهترین خبر از آسیا برای دنیای غرب» نامید.
نلسون ماندلا بلندترین مدال افریقای جنوبی را به سینه سوهارتو آویخت.
ستایش غرب از سوهارتو در حدی رسید که حتی بهاصطلاح بزرگترین مبارز ضداپارتاید نژادی، نلسون ماندلا بالاترین نشان افتخار افریقای جنوبی را به وی اعطا نمود زیرا این قاتل ملت اندونیزیا و تیمور شرقی کلانترین تمویلکننده «کنگره ملی افریقا» به حساب میآمد.
سوهارتو به کمک اربابان امریکایی و انگلیس خود نه تنها ملت اندونیزیا را از دم تیغ کشید که دو صد هزار تن (یک سوم جمعیت) کشور تیمور شرقی را در جریان عملیات اشغالگرانه کشت. ٦٣٠ میلیون دالر قرضه «بانک جهانی» به این پروژه بدنام مهاجرت اختصاص داده شد و صدها دزد و جانی نظامی و غیرنظامی اندونیزیایی به تیمور شرقی گسیل شدند تا جان و مال مردم آنجا را به تاراج برند.
سوهارتو بعد از ٣٢ سال حاکمیت مستبدانه بر اندونیزیا این کشور را به فاسدترین مکان دنیا مبدل ساخت و بالاخره در ١٩٩٧ استعفا داد، چون دیگر تاریخش برای اربابان غربیاش گذشته بود و چهرههای جدید باید روی کار میشدند. او ١٥ میلیارد دالر را به عنوان «حق انفصال از قدرت» با خود برد که فعلاً فرزندانش با آن زندگی افسانوی برای خود درست کرده اند درحالیکه ملت زیر بار ٢٦٢ میلیارد دالر قرضههای خارجی گور شده است. سوهارتو با شرمندگی تمام بدون هرگونه جوابگویی در برابر جنایاتش در ١٩٩٨ به اثر سرطان مرد.
سوهارتو به کمک اربابان امریکایی و انگلیس خود نه تنها ملت اندونیزیا را از دم تیغ کشید که دو صد هزار تن (یک سوم جمعیت) کشور تیمور شرقی را در جریان عملیات اشغالگرانه کشت
نزدیک به پنج دهه از قتلعام در اندونیزیا میگذرد، این جنایت را با قتلعامهای دوران آلمان نازی مقایسه میکنند اما مطبوعات غربی بر آن پرده افکندند. لیکن عاملان و جنایتکاران این ددمنشی همانند برادران بنیادگرا و غیربنیادگرای افغان شان نه تنها فارغبال و به دور از هر بازپرسی و محکمه زیر چتر حمایت امریکا و غرب بسر میبرند، که هنوزهم بر سرنوشت مردم زحمتکش اندونیزیا حکومت میکنند.
شباهت دیگر اندونیزیا با افغانستان این است که تلاش میشود که به هیچصورت و در هیچ جایی به این جنایت اشاره نشود، در کتابهای تاریخی که در مکاتب اندونیزیا تدریس میشوند از ذکر این دوره مانند دوره چهار ساله جنایت تنظیمها در افغانستان کاملا چشمپوشی شده است.
پنج دهه حاکمیت نوکران امریکا و غرب و هجوم و چپاول کمپنیهای غربی، اندونیزیا را به یکی از دردبدرترین، فقیرترین و بدبختترین کشورهای آسیا بدل کرده است که در مقاله دیگری به این گوشه از حضور امریکا در اندونیزیا خواهم پرداخت.