برگ‌هایی از تاریخ ما که عینا تکرار می‌شوند

شاه شجاع - ببرک کارمل و حامد کرزی

در تاریخ ما از شاه شجاع به‌مثابه یکی از خاینان ملی نام ننگینی به یاد مانده است. او منحیث جیره‌خوار و بازیچه انگلیس‌ها، معاهدات شرم‌آوری را به امضا رسانید و با تکیه بر قشون انگلیس با سرخمی بر تخت شاهی تکیه زد و بدین صورت در زیر نقاب وی افغانستان مورد اشغال قرار گرفت.

باوجود سرگذشت شنیع و اسفبار این «شاه فرنگی» که سینه به سینه تا به امروز نقل می‌شود، اما تاریخ معاصر ما بازهم شاهد ظهور شاه شجا‌ع های دیگری بود که به ترتیب زمینه لشکرکشی روس‌ها و امریکاییان را به کشور مهیا نمودند و سوار بر سرپنجه خارجیان به قدرت تکیه زدند. مختصرا این سه دوره مکدر را مرور نموده به درس‌گیری از آن می‌پردازم.

 

شاه شجاع اول

میر غلام محمد غبار، در اثر ارزشمندش «افغانستان در مسیر تاریخ» (جلد اول) در باره جریانات خیانت شاه شجاع می‌نویسد:

«انگلیسها قبلا زمینه فعالیت های تخریبی و تبلیغی را در افغانستان آماده کرده بودند. شعبه جاسوسی آنها بشدت کار کرده و از شرایط سیاسی و اجتماعی مملکت حداکثر استفاده نموده بودند. و آن اینکه: از عهد سقوط و تنزل دولت مرکزی ابدالی، و نفوذ و رسوخ برادران محمدزایی، و اشتعال جنگهای فیودالی، ملت افغانستان زیر ظلم و خودسری ملوک الطوایف کوفته شده، از چنین رژیمی بستوه آمده بودند، زارع و مالدار کشور عموما خواهان یک دولت مرکزی بوده و چشم به گذشته و دولت ازبین رفته ابدالی دوخته بودند.... انگلیسها شاه شجاع ابدالی را نیز در دست داشته و بشکل «مله»یی درآورده بودند تا بنام او و وعده های دروغین مردم کشور را جذب نمایند. برای همین مقصد انگلیسها صدها اعلامیه به امضای شاه شجاع در افغانستان منتشر ساختند.... درین اعلامیه ها بشدت تصریح شده بود که .... شاه اصلی افغانستان اینک با سپاه خود بعزم تصاحب سلطنت حرکت کرده است، و قشون حکومت انگلیسی هندوستان که میزبان شاه بودند در خدمت او حاضر شده اند تا جلوس او را بر تخت موروثی ببینند و تبریک گویند، آنوقت این قشون "دوست" بکلی از افغانستان خارج شده و به هندوستان مراجعت مینمایند.

مکناتن و وزیر اکبر خان
مکناتن، وزیرمختار انگلیس به تاریخ ٢٤ دسامبر ١٨٤١ به دست وزیر اکبرخان قهرمان کشته شد.

انگلیس‌ها تا زمان استقرار کامل نظامی خود در افغانستان مساعی زیادی به خرج دادند که مرد افغانستان شاه شجاع را پادشاه مستقل و مختار و قشون انگلیسی را فرمان‌بردار و ضمنا مهمان چند روزه و موقتی شناسند.... در ورود به شهر قندهار و روز مجلس تاج‌پوشی شاه شجاع، قشون انگلیسی در حین عبور شاه، بیرق‌های انگلیسی را به رسم تعظیم خم نموده و توپهای سلامی آتش نمودند.

شاه شجاع و انگلیس‌ها در هفتم اگست ١٨٣٩ وارد شهر کابل شدند، درحالی‌که هزاران نفر از شهر کابل و قصبات اطراف برای دیدن پادشاه حقیقی افغانستان جمع شده، در راه‌ها و بالای دیوار ها در حالت انتظار نشسته بودند. همینکه شاه پدیدار شد و در پهلوی او مکناتن و جنرال کین و در عقبش قشون انگلیسی دیده شد، آب سردی بود که بر سر آتش احساسات مردم فروریخت، تا جاییکه صدایی و ندایی و سلامی از هیچ طرف برنخاست و شاه با تاثر داخل بالاحصار کابل گردید....

بعد از آنکه قوای انگلیس در نقاط سوق الجیشی قندهار، غزنه و کابل و جلال آباد و بامیان و غیره با سواره و پیاده و توپخانه و جباخانه مستحکم گردید، وضع و رفتار انگلیس هم تبدیل شد. دیگر انگلیسها "دوست" نی، بلکه زمامدار اصلی و حاکم نظامی افغانستان بودند. مکناتن نماینده و سفیر انگلیس از این بعد عملا بشکل صدراعظم و هم نایب السلطنه افغانستان درآمد. تمام امور دولت، عزول و نصب وزرا و افسران افغانی، بودجه و مالیات، مجازات و مکافات و غیره همه در اختیار او بود. شاه شجاع که در اوایل علی‌الرسم افغانی در روز های معین دربار عامی تشکل و به عرایض مردم و پیشنهادات مامورین رسیدگی کرده و اوامر و نواهی صادر میکرد، بتدریج به موقفی رسانیده شد که از حرم و یا اطاق نشیمن خود خارج نمیشد. ... عمارت شاه و اطاق دربار او توسط افسر و عسکر انگلیس محافظت میشد. هیچ افغانی بدون اجازه صاحبمنصب انگلیس حق دیدن شاه را نداشت. کلنل دینی در بالاحصار که بحیث یک افسر شاه شجاع اقامت داشت، آنقدر بیباک بود که حتی در مجلس شاه بدون اجازه داخل میشد و وقتیکه بنام شاه به او از این حرکت بی‌ادبانه اخطار داده شد در جواب گفت: من فقط امر گورنر جنرال هند را اطاعت میکنم و بس.... »

اما سلطه انگریزی دوام زیادی نیاورد و به زودی مردم ما در نقاط مختلف کشور علیه آنان با شهامت بی‌مانندی دست به مبارزه و قیام زدند و جنگ اول افغان و انگلیس آغاز گشت.

داکتر برایدن
داکتر برایدن تنها فردی بود که از قشون هفده و نیم هزاری انگلیس جان به سلامت برد.

توده های تمامی ملیت های ما متحدانه علیه تجاوزکاران بسیج میشدند و آنچنان با شجاعت و ایستادگی و با دست خالی مقاومت میکردند که خاطرات آن از صفحات درخشان تاریخ ماست. لیدی سیل که جنگهای کابل را شاهد بود در خاطراتش نوشت:

«چیزیکه راجع به بی‌عاطفه‌گی و جبن افغانان گفته میشود، تنها نظر انگلیسی است، درحالیکه افغانها یک نژاد قوی و خوب بوده و از قتال باکی ندارند. افغان بدون ترس در مقابل توپ می‌ایستد و سیلاوه خود را بکار می‌اندازد. وقتیکه او یک موضع را اشغال کرد، دیگر استرداد آن مشکل است.»

طی همین دوره بود که قیام کابل دشمن سراسیمه را زبون و به امضای یک معاهده مملو از سرافکندگی با افغانها مجبور ساخت. مبارزین افغان تحت رهبری وزیر اکبر خان و دیگران مکناتن را به قتل رسانیدند تا بالاخره قشون هفده و نیم هزار نفری انگلیس مجبور به عقب نشینی از کابل گردید و در مسیر کابل تا جلال‌آباد آنچنان قدم به قدم منهدم گردید که در انتها فقط داکتر برایدن موفق شد در ١٣ جنوری ١٨٤٢ نیمه جان خود را به قشله انگلیس در جلال آباد برساند و سرگذشت شرم‌آورترین شکست نظامی تاریخ انگلستان را بازگو نماید.

در قندرهار و غزنی نیز اردوی انگلیس شکست های تلخی را تجربه کرد. در قندهار هشت هزار کشته داد و سه هزار اشتر باربرش به دست افغانها افتاد.

لارد اکلند گورنر جنرال هند در توصیه هایش به تاریخ ١٥ مارچ ١٨٤٩ به قوماندان عمومی اردوی هندوستان نوشت:

«این همه حوادث از مخالفت عمومی ملت افغانستان سرچشمه میگرفت که به مقابل ما متحد شدند، و این جنگ شکل یک جنگ ملی و مذهبی بخود گرفت. این حوادث باید ما را به این نتیجه ناگزیر برساند که اگر ما باز افغانستان را اشغال هم کنیم، این کشور هیچگاهی در مقابل یک متجاوز غربی، مقوی ما نی بلکه تضعیف ما خواهد کرد. پس پالیسی پیشروی انگلیس در افغانستان باید بکلی مطرود و معدوم تلقی گردد.» (تاریخ غبار)

غبار ادامه میدهد:

«بعد از آنکه انگلیسها افغانستان را ترک گفتند و از خورد کابل تا جلال آباد از سر نعش هزاران افسر و عسکر انگلیس – که بدون قبر و کفن افتاده بودند – گذشتند، دوستان معدود آنها یعنی خاینان ملی افغانستان هم مجال درنگ در این کشور نداشتند.... بدینصورت یک صفحه از تاریخ افغانستان که با هجوم دولت انگلیس آغاز شده بود، با انهدام آندولت به پایان رسید.»

خود شاه شجاع که مردم لقب «شاه فرنگی» را بر او نهاده بودند و شدیدا منفور شده بود، به تاریخ ٥ اپریل ١٨٤٢ بدست سردار شجاع الدوله و یارانش در کابل به قتل رسید.

 

شاه شجاع ثانی

میهنفروشان پرچمی به سرکردگی ببرک کارمل
ببرک کارمل در حضور تعدادی از رهبران منفور خلقی و پرچمی سند فروش افغانستان را به امضا میرساند.

به تاریخ ششم جدی ١٣٥٨ بود که تاریخ در کشور ما تکرار شد و شاه شجاع ثانی (ببرک کامل) سوار بر تانک با ١٢٠هزار عسکر روسی داخل افغانستان شده بر تخت ارگ تکیه زد و دولتی بی‌اراده تر و مزدورتری را که بوسیله روسها مستقیم رهبری میشد بنیاد گذاشت.

نوکران خلقی و پرچمی روسها که بین مردم منفور بودند و دولت لرزان شانرا ناتوان در برابر اوج خیزشهای ملی میدیدند زیر نام اینکه «انقلاب در خطر است» افغانستان را به «همسایه بزرگ شمالی» شان فروختند. اینان با چشم‌پارگی اشغال مستقیم کشور بوسیله ارتش روس را «مرحله تکامی انقلاب ثور» نامیده بصورت گوشخراش زیر نام «دوستی افغان – شوروی» تبلیغات راه انداختند. روسها نیز با نیرنگ، حضور شانرا دفاع از مردم افغانستان وانمود کردند اما آنچه عیان بود برنامه جهانکشایی و رسیدن به بحر هند هدف استراتژیک امپراتوری شوروی را تشکیل میداد.

رهبران خاین جهادی ثمرات مباره ملت را برباد دادند
باندهای مزدور و جنایت پیشه بنیادگرا ثمرات مبارزه ملت را برباد داده به پای اربابان امریکایی، پاکستانی، ایرانی و عربستانی خود ریختند.

مصطفی دانش که خود از مطبوعاتچی های رژیم منفور کودتا بود میگوید:

«در مصاحبه هايم با کارمل، در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶ هميشه ويکتور پتروويچ پليچکا سرمشاور شوروی را کنار او می‌ديدم. او در ظاهر در برابر کارمل سر خم می‌کرد، اما به واقع بر او فرمان می‌‌راند، و از طريق او بر سراسر کشور افغانستان حکومت می‌کرد.» (بی.بی.سی فارسی، ٤ دسامبر ٢٠٠٤)

ولادیمیر سنگیریف نویسنده و روزنامه نگار سرشناس روسیه که در اگست ١٩٨٩ در حالت تبعید با کارمل گفت و گوی جالبی داشته، در حاشیه آن مینویسد:

«ببرک کارمل از دسامبر ١٩٧٩ تا ماه می ١٩٨٦ مقام های منشی عمومی و رئیس شورای انقلابی را برعهده داشت. او به ندرت محوطۀ ارگ تاریک و دلگیر را ترک می‌نمود. کاخ را از جانب بیرون، گارد افغانی محافظت می کرد. احاطۀ داخل آن، توسط دیسانت شوروی کنترول می‌شد و در درون عمارات، افسران اداره ٩ "کی.جی.بی." اتحاد شوروی مسئول حفظ امنیت بود. مشاورین ما به کارمل مشوره می‌دادند که وی به بیرون از دیوار های قدیمی نرود... پرواضح بود که او رهبر واقعی افغانستان نبود. همه امور، توسط مشاورین رهبری می‌شد. کارمل به شدت توسط مشاورین در حلقه بود: مشاور حزبی، مشاور شورای انقلابی، مشاورشورای وزیران، حتا "کاکا خوانده" های "کی.جی.بی." که شباروز در کنارش قرار داشتند و توسط اداره ٩ تقویت می‌شدند. یک تعداد می‌آمدند؛ دیگران برمی‌گشتند.»

مردم افغانستان در همان اولین روزهای حاکمیت دولت پوشالی و بخصوص بعد از تاخت و تاز نظامی روسها با دست خالی برای دفاع از استقلال و آزادی به مبارزه آغاز کردند و با دادن قربانی های بیشمار پوزه ارباب و دست نشاندگان خلقی و پرچمیش را به زمین مالیدند. روسها و چاکرانش با هیچ مقدار جنایت و قید و بند و کشتار موفق نشدند روحیه آزادیخواهانه ملت ما را درهم شکنند.

از آنجاییکه دستاوردهای مبارزه برحق ملت ما را نوکران بیگانه و احزاب مرتجع، جنایتکار و جهالت پیشه بنیادگرا در نیمه‌راه ربودند، با سقوط رژیم مزدور، افغانستان به سرنوشت بحرانی تر و هولناکتری مواجه شد. آنچه از جنگ چهارده ساله سالم مانده بود بوسیله غلامان امریکا، پاکستان، ایران و عربستان به غارت رفت و کشور و مردم ما روزگار به مراتب خونین تری را زیر سلطه آدمکشان و خاینان جهادی و طالبی تجربه نمودند که تا امروز این بحران ادامه دارد.

اما خاینان داخلی هرگز سرنوشت بهتری از مردمی که قربانی پستی آنان میشوند ندارند. شاه شجاع ثانی بعد از اینکه باداران روسیش با شکست های مفتضحانه تغییر سیاست دادند، از جانب گرباچف خلع ید شده به جایش داکتر نجیب نشانده شد. ببرک در ۲۱ نوامبر ۱۹۸۶ با تحقیر و توهین در آپارتمانی در حومه مسکو تبعید و در واقع زندانی شد و اجازه بازگشت به افغانستان را نداشت. وقتی هم که در ١٩٩٦ مرد خاک افغانستان به او جا نمیداد و قبرش باربار ویران گردید.

اربابان روسی میهنفروشان خلقی و پرچمی نیز همراه با جیره خواران شان راه انهدام پیمودند و امپراتوری شوروی سقوط نمود.

 

شاه شجاع ثالث

غلامان امریکا
امروز امریکا لشکری از رهبران "جهادی"، تکنوکرات ها و روشنفکران مرتجع و خنثی را در دایره جیره‌خوارانش دارد.

برای بار سوم این تجربه تلخ و غمبار تاریخ ما بوسیله جمعی از افغانها خاین و وطنفروش در سال ٢٠٠١ تکرار گردید و اینبار وطن ما مورد هجوم امریکا و ناتو قرار گرفت و یک دولت دست نشانده و فاسد بر ما تحمیل گردید. نه سال سگ جنگی های باندهای بنیادگرای تنظیمی و امارت جهل و جنایت طالبی آنچنان وطن و مردم ما را به تباهی و بحران سوق داد که امریکا زمینه را برای مستعمره ساختن افغانستان و تبدیل آن به پایگاه مستحکم نظامیش در آسیا کاملا مساعد دید. مخصوصا حادثه یازدهم سپتامبر برای کاخ سفید شانس طلایی برای اهداف جهانکشایی‌اش را مهیا نمود.

اینبار حامد کرزی منحیث شاه شجاع ثالث و باندهای خودفروخته «ائتلاف شمال» و تعدادی از تکنوکرات های بیوطن نقش چوبدست های امریکا و ناتو را بازی کردند و افغانستان به میدان جنگ تبهکارانه‌ای با استفاده از مدرن ترین زرادخانه غرب مبدل شد. طی یازده سال گذشته دهها هزار هموطن ما به قتل رسیدند؛ افغانستان به پایتخت مافیای مواد مخدر و فاسدترین و فقیرترین کشور جهان مبدل شد. امریکا و غرب ظاهرا در مقابل گروه های تروریستی‌ای در جنگ است که سه دهه تمام با دالر، اسلحه و امکانات خود شان به میدان آمده و قدرتمند شدند.

کرزی در پناه نیروهای ویژه امریکایی
کرزی در پناه نیروهای ویژه امریکایی در ارزگان در ١٦ نوامبر ٢٠٠١ چند هفته قبل از اینکه بوسیله کاخ سفید به ارگ کابل نصب شود.

اما امریکا با درسگیری از شکست انگلیس و روس، با حیله ها و شیوه های مدرن استعماری وارد میدان شد و از طریق چماقش سازمان ملل متحد تسخیر افغانستان را «قانونی» جلوه داد؛ بوسیله رسانه ها، این اسلحه برنده تر از گلوله‌، حضورش در افغانستان را مثل اشغالگران دیگر توجیه نموده «جنگی علیه تروریزم»، «آوردن دموکراسی»، «تامین حقوق زنان» و ... تبلیغ نمود؛ با گماردن روشنفکران مرتجع کوشید روحیه آزادیخواهی و بیگانه ستیزی را در وجود مردم و بخصوص جوانان ما بخواباند.

امریکا برای زمینه سازی نصب کرزی در کابل، در نوامبر ٢٠٠١ او را همراه با لشکری از نیروهای ویژه به ترین کوت فرستاد و در مطبوعات به مثابه رهبر مقاومت ضد طالبان تبلیغ و برجسته نمود و بعد در کنفرانس نمایشی بن رئیس جمهور مقرر کرد. درست مثل شاه شجاع، کرزی با دهل و کرنای ارتش امریکا به ارگ آورده شد و در حضور منفورترین و بدنامترین شخصیت های افغانستان مراسم تاجپوشی‌اش انجام گرفت و تا سالها بوسیله بادیگاردهای امریکایی نگهداری میشد. از آنجاییکه کرزی با صدق دل در عملی ساختن سیاست های امریکا نقش ادا نمود، غرب نیز تا حال به هرصورتی او را در قدرت نگهداشت و از طریق کارزار مسخره‌ای به نام انتخابات رژیمش را تا امروز تمدید نمود.

دولت کرزی به مراتب رسوا تر و شرم‌آورتر از پوشالیان گذشته طوق ننگین وابستگی و غلامی را به گردن آویخته و نه تنها امریکا و غرب بلکه استخبارات بدنام ایران و پاکستان و دیگر کشورهای منطقه نیز تا عمق در این اداره گندیده و ضدملی نفوذ داشته و حکام بی‌اراده هرکدام مصروف پول اندوزی و وطنفروشی اند و حال برای امضای قرارداد به خاطر پایگاه های دایمی امریکا در کشور جانفشانی دارند.

از این مثال میزان بی‌ننگ بودن پوشالیان کنونی را تخمین بزنید: وقتی چند ماه قبل اوباما برای امضای قرارداد فروش افغانستان به ارگ می‌آمد، ساعاتی قبل از ورود او نیروهای امریکایی داخل ارگ شده تمامی گاردهای ریاست جمهوری را خلع سلاح نموده خود امنیت را در دست گرفتند. این نیروها حکم داشتند که تمامی مقامات را تلاشی نموده بعد اجازه داخل شدن به ارگ دهند. معاونین کرزی، وزرا و خلاصه همه مهمانان توسط سربازان و سگهای امریکایی بازرسی بدنی شدند!!

مردم ما در گذشته به اشغالگران بیرونی و شاه شجاع ها درس عبرتناکی داده اند که تاریخ آنرا به یاد دارد. امریکا از سی سال گذشته افغانستان را در وضعیتی قرار داده است که ملت ما در دست باندهای رنگارنگ خاین و مرتجع و آدمکش دستپخت غرب اسیر گردیده است. طالبان و باند فاشیست گلبدین که گویا علیه امریکا اعلام جهاد کرده اند تحت رهبری آی.اس.آی. در پس پرده به معامله گری مشغول اند و هیچگونه حس ملی و انسانی نمیشود در آنان سراغ نمود. بیش از سی سال جنگ خانمانسوز ملت ما را خسته و درمانده ساخته است و این برای امریکا بمثابه موهبتی بود که از مقاومت و خیزش همگانی ملت ما برای کسب استقلال و آزادی تا حال جان به سلامت برد.

اما با گذشت هر روز جو بیزاری و تنفر مردم ما مقابل امریکا و چاکرانش فزونی می‌یابد و ملت ما از ستم،‌ بیعدالتی، فساد، چپاولگری و زورگویی های جاری به جان رسیده است و هرآن اینجا و آنجا دست به اعتراض میزنند و با گذشت زمان این جرقه ها به آتش سوزانی مبدل خواهد شد که متجاوزین و زایده هایشان را در کامش فرو برد. در ضمن امریکا و کشورهای ناتو با بدترین بحران اقتصادی مواجه اند و دیگر تبلیغات و عوامفریبی‌هایشان رنگ باخته و بی‌سابقه ترین اعتراضات و جنبش های ضدجنگ رژیم های جنگ افروز را سراسیمه و محتضر ساخته است.

این سه دوره تاریخ وطن ما درس های گرانبهایی در بر دارد:

  • هیچ ملتی تحت اداره یک کشور متجاوز به خوشبختی و آرامش نمیرسد.

  • اشغالگران برای فریب توده ها نیرنگ های متنوع را به کار میبرند و معمولا در لباس دوست وارد میشوند، باید مردم را آگاهی داد که در دام شان گرفتار نشوند.

  • «تفرقه بیانداز و حکومت کن» سیاست تمامی جهانکشایان است که مردم مستعمرات را آنچنان در بی‌اتفاقی غرق نمایند که فکر اتحاد و مبارزه مشترک در آنان کشته شود. ازینرو مردم ما باید این هشیاری را داشته باشند که در جال اختلافات بی‌ارزش سمتی، زبانی، قومی، مذهبی و ... اسیر نشوند و آنانی را که این مسایل را دامن میزنند منحیث خاین طرد کنند.

  • تجاوزکاران همیشه بر تاریک اندیش ترین، ضدملی ترین و پوسیده ترین عناصر و نیروها تکیه میکنند و آنان را پایگاه اجتماعی خود قرار میدهند. مبارزه علیه این نیروهای سیاه را نباید کم بها داد.

  • وقتی توده ها برای استقلال و آزادی برخیزند، با دستان خالی میتوانند شکست ناپذیر ترین قدرت ها را به زیر کشند.

  • جواسیس بیگانه باید بدانند که صاحبان خارجی شان تا وقتی به آنان نیاز دارند از آنان سود میبرند و بعد در عالم بدنامی و ذلت و بی‌ننگی آنان را به حالشان رها میکنند و در تاریخ جز نام خفت‌آور چیزی از آنان نمی‌ماند.

  • مبارزه یک ملت برای استقلال و آزادی تا وقتی توسط عناصر ملی، پاک و عدالتخواه رهبری نشود به کجراه کشانیده شده ثمراتش به باد فنا میرود و یا فوق‌العاده محدود میگردد.

  • ملت ما همیشه در برابر اشغالگران خارجی قهرمانانه و حماسی دست به مبارزه مرگ و زندگی زده آنان را با شکست مفتضح مواجه کرده اند، اما در مبارزه علیه حکام مستبد و پوسیده داخلی ضعیف عمل کرده اند و به آنها زمینه داده اند که بر شانه ملت سوار شوند.

  • جنگهای معاصر در دو عرصه نظامی و تبلیغاتی به راه می‌افتند و رسانه ها نسبت به گلوله و سرباز نقش مهمتری را برای به بردگی کشانیدن ملتهای فقیر به عهده دارند. وظیفه نیروهای آزادی طلب و دموکرسی خواه است که زهر پراکنی رسانه ها و نمایندگان فرهنگی بیگانگان را خنثی نمایند.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 155 نفر