احمد ظاهر، همپای زمانه خواند و بیبدیل ماند
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در شنبه، 25 جوزا 1392
درست ٣٤ سال از قتل احمد ظاهر گذشت، طی این مدت نه تنها احمد ظاهر کهنه و فراموش نشده بلکه طنین آوازش در قالب ترانه های مرغوب او را به ستارهای بیغروب در آسمان موسیقی کشورما مبدل ساخته که روز به روز به درخشش آن افزوده میگردد. از همینرو احمد ظاهر سرشناس ترین خوانندهایست که مرگ نتوانست بین او و مخاطبانش فاصله ایجاد کند، شهرتش مرزها را درهم شکست و بیش از چهاردهه ترانه هایش بر زبان عام و خاص در حال گردش است.
احمد ظاهر متولد ٢٤ جوزای ١٣٢٥، فرزند داکتر ظاهر صدراعظم دوران شاهی میباشد که در یک خانوادهی ثروتمند و اشرافی بزرگ شد. در دوران مکتب به موسیقی رو آورد و با استعدادی که داشت به زودی با خواندن چند ترانه در دوران مکتبش در لیسه حبیبیه، به «بلبل حبیبیه» شهرت یافت و از همین لیسه فارغ و شامل دارالمعلمین شده که بعد از فراغت جهت فراگیری موسیقی رهسپار هندوستان گردید.
در توصیف و تمجید احمد ظاهر به تکرار بیشتر از سایر آوازخوانان گفته و نوشته شده، ولی آنچه در هالهای از ابهام پیچ خورده و به گوشهای متروکی از سوی حکام مستبد پرتاب شده است همانا بلند کردن فریاد عصیان و عاصی احمد ظاهر در برابر نابرابری های اجتماعی بوده که از حنجرهی هم دوره هایش و از پیشکسوتان موسیقی ما شنیده نشده است و تا هنوز کمتر کسی به آن توجه کرده و آن را سرمشق زندگی هنری خود قرار داده است.
یگانه نوشتهای که تا اکنون به گوشه های پنهان ساز و سرود این خواننده پرآوازه اشارات موثق داشته و جایگاه احمدظاهر را بیشتر از پیش تسجیل کرده است «نیمهی ممنوعهی احمدظاهر» میباشد که در سایت «پیام زن» نشریه «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» درج است.
«عجب صبری خدا دارد» به صدای احمد ظاهر
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
 
كه اول ظلم را میدیدم از مخلوق بیوجدان،
 
جهان را با همه زیبائی و زشتی
 
به روی یکدگر ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
.....
 
معینی کرمانشاهی
احمدظاهر در برابر حاکمانی که موسیقی را هنر پست دانسته آن را به دیده حقارت مینگریستند و به هنرمندش «سازنده» خطاب میکردند قویا ایستاد و با تمام مخالفت های پدر که صدراعظم وقت بود به موسیقی رو آورد و این هنر را به جایگاه نسبتا راستینش سوق داد. او با پشت کار، صدای گیرا و قریحه دلنواز در راه مدرن ساختن موسیقی کلاسیک افغانستان گام های آگاهانه و عملی برداشت و در اولین فرصت توجه همگان را به خود جلب کرد. وی با خواندن «آخر ای دریا» به رادیو افغانستان راه یافت که زمینه شهرتش را مساعد ساخت. او سفرهای هنری و سیاحتی به کشورهای گوناگون داشت که بر روح هنرجویش اثرگذار بود بنا با تاثیر از موسیقی پاپ، موسیقی شرق و غرب را با نوآوری آلات مدرن درهم آویخت و به افغانستان اهدا کرد.
نینواز (چپ) نقش مهمی در شکل گیری شخصیتی هنری احمد ظاهر داشت.
احمدظاهر ناب ترین و بهترین غزل های دورانش را که هم از لحاظ مضمون و هم در فرم شعری جلوه های تازه و سادهای در سطح شعر منطقه داشته از میان شاعران قدیم و معاصر همانند مولوی، حافظ، سعدی، عراقی، بسطامی، لاهوتی، فرخی یزدی، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، هـ. الف.سایه، رهی معیری، قادری، تورسون زاده و دهها شاعر نامدار دیگر منطقه برگزیده و گویاترین مصراع های آن را انتخاب نموده است. او اشعار شاعران زیادی را با آواز گیرایش در دل کوچه ها و پسکوچه ها بر زبان مردم جاری ساخته و آنان را مخصوصا در افغانستان و تاجیکستان به گونهی شیوا به معرفی گرفته است چنانچه یکی از شاعران مطرح تاجیک اعتراف میکند که ما شاعران معاصر ایرانی را از طریق آهنگ های زیبای احمد ظاهر شناختیم و آهسته آهسته با آنها نزدیک شدیم.
علاوه بر آن، این احمد ظاهر است که برای اولین بار در افغانستان شعر نیمایی را که بنام شعر نو معروف است در قالب آهنگ های زیبا و عامه پسند میآمیزد و به جامعه عرضه میدارد. «وای باران باران» از حمید مصدق، «عجب صبری خدا دارد» از معینی کرمانشاهی، «یاغی» از هوشنگ شفا، «پرکن پیاله را» از فریدون مشیری و.... شهکار شاعرانی است که با صدای جادویی احمد ظاهر رونق تازه میگیرند، اشعاری که از زوایای اجتماعی و نوگرایی اهمیت ویژهای دارند.
در مقاله یاد شده «نیمهی ممنوعهی احمد ظاهر» به خوبی به این نکته اشاراتی رفته است:
«احمد ظاهر شعرمعروف "صبر خدا" از معینی کرمانشاهی را که تا به آن زمان از حنجره هیچ آوازخوانی (حتی در ایران) شنیده نشده بود، خواند. جالب است که تا امروز هم هیچ کسی جرئت خواندن "صبر خدا" را نکرده است؛ "زندگی آخر سرآید بندگی در کار نیست" ابوالقاسم لاهوتی و "کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت" فرخی یزدی را با آهنگ های بسیار زیبایی سرایید؛ قسمتی از منظومه "آبی، خاکستری، سیاه" و "باران شیشه پنجره را شست" حمید مصدق و "یاغی" از داکتر هوشنگ شفا را سرود؛ "به داغ نامرادی سوختم" بهترین شعر خلیلاله خلیلی شاعر مرتجع، اخوانی و درباری را خواند؛ از بین صدها کار داریوش هنرمند آزادیخواه ایران "زندانی" او را انتخاب کرد؛ و... »
احمدظاهر تنها از اشعار کوبندهی ابوالقاسم لاهوتی شاعر مبارز ایران ١٤قطعه را در قالب آهنگ های دلنواز به یادگار مانده است که شعر ذیل نمونهای از آن است:
«زندگی آخر سر آید» به صدای احمد ظاهر
زنــــدگی آخر سر آیـــد بندگــی در کـــار نیست
بنـــــدگی گر شرط باشد زنـــدگی در کار نیست
گــر فشار دشمنان آبت کنـــد مسکیــن مشــــو
مرد باش ای خسته دل شرمندگی در کار نیسـت
بـا حقـارت گـــر ببـارد بـر سـرت بـــــــــــاران در
آسمـــــان را گـو برو بــــارندگی در کــارنیست
گـــر که با وابستگی داران این دنیــــــــا شـوی
دورش افگن این چنین دارندگی در کــار نیسـت
گــر بشرط پایکوبی سر بمـــانــــــــد در تن ات
جـــان ده و ردکن سر افکندگی در کـار نیسـت
زنـــدگی آزادی انســـان و استقــــــــلال اوست
بهـــــر آزادی جدل کن بنـــــدگی در کار نیست
احمد ظاهر بخشی از شعر «بیداد» فرخی یزدی، شاعر ستم ستیز و پرشور ایران را که در اوج استبداد شاهی علیه رضا شاه سروده است خواند که در جامعه بسته ما کمتر کسی از شدیدا سیاسی بودن این شعر آگاهی داشت و بیشتر آنرا شعر صرفا عاشقانه میپنداشتند:
«کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت» به صدای احمد ظاهر
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت
هیچکـــس همچـــو تــو بیدادگــری یاد نداشت
گــوش فریــاد شنــو نیست خدایـــا در شهـــر
ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت
خــوش به گل درد دل خویش بافغان می گفت
مـــرغ بیـــدل خبـــر از حیلـــه صیــاد نداشت
عشــق در کوهکنی داد نشــان قــدرت خویش
ورنـــه ایـــن مــایــه هنـر تیشه فرهاد نداشت
جــــز بـــــه آزادی مــلــــت نبــــــود آبـــــادی
آه اگــــــر مملـکتــــــی ملــــــــت آزاد نداشت
فقـــــــر و بیچــــــارگی و خـــــــون جـــــــگر
چـــه غمی بــود کـه این خاطر ناشاد نداشت
هـــــر بنـــائی ننهـــادند بـــــر افکــــار عمـوم
بـــود اگـــر زآهــــن، او پــایـــه و بنیاد نداشت
کــــی تــوانـست بـدیـن پـایه دهـد داد سخن
فــــرخـی گـر بــه غــزل طـبع خـداداد نـداشت
و یا شعر اندیشه برانگیز «یاغی» از هوشنگ شفا برای نخستین بار توسط احمدظاهر به گوش مردم ما رسید:
بر لبانم غنچهی لبخند پژمردهست
نغمهام دلگیر و افسردهست
نه سرودی، نه سروری
نه هم آوازی، نه شوری
زندگی گویا ز دنیا رخت بربسته ست
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده ست
این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیریست؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی، شوری، نشاطی، فریادهایی تازه میجویم
من بهر آیین و مسلک، کو کسی را از تلاشش باز میدارد
عاصی ام دیگر
.....
زندگی یعنی تکاپو
زندگی یعنی هیاهو
طی سالیان متواتر آوازخوانان جوان به تقلید از احمد ظاهر جیغ های زیادی زدند و یا گاهی به سروده های وی گلو تازه کرده، به همانگونه شقیقه ماندند و سر میجنباند ولی به جایی نرسیدند زیرا ابتکار و خلاقیت «عاشقان سینه چاک» احمد ظاهر تنها در تقلید طوطی وار و سطحی نگری از هنر و دمک زدن به دربار جنایتکاران خلاصه نمیشود بلکه زهر کشندهای را به نام هنر موسیقی خورد ملت میدادند که سالها به کار آگاهگرانه و مبارزهی متداوم نیاز است تا تصفیه کاری شود. اینان از جنبه های مثبت و خلاقیت هنری احمدظاهر فرسنگ ها فاصله دارند و ادعا شان از هنر پوچ محسوب میشود. احمدظاهر با تمام اشراف زادگیاش حس وطندوستی و مردمخواهی داشت و علاوه بر اینکه به درگاه جنایت و جنایتکاران خلق و پرچم سرفرو نبرد برعکس علیه آنان نفرت و کینه بیپایان داشت. بدبختانه کسانی که تا دیروز برای رژیم قاتل احمد ظاهر و میلیونها انسان بیگناه دیگر ساز و سرود تهیه و سر میدادند با دیده درآیی وقیحانه خواندنهای وی را به فرمایش باداران تازه کار، فریاد میزنند که نهایت دردآوراست.
احمد ظاهر با تمام موانعی که بر سر راه هنرش وجود داشت برای موسیقی افغانستان کارهای درخور تمجید و ماندگاری انجاد داد. او اشعار توفانی را به آهنگ کشید که تا امروز از گفتن الفاظ بکرش زبان در دهان آوازخوانان قرصکی، «آهای با یک تن اتن کی میشود»، «آشتی میوه شیرین خداست»، «چای و چیلمی» و سایرین میسوزد.
با تاسف باید گفت همین که نام احمدظاهر به میان میآید، بدون اینکه به جنبه های بزرگ هنرش توجه شود فورا جلوه هایی از دختربازی و می خوارگیاش برجسته و بزرگ میگردد زیرا رژیم قاتل و منفور کودتایی که جان احمد ظاهر را گرفت فقط با تبلیغات زهرآگین و ضد اخلاقی نسبت به احمد ظاهر خواست تا خشم و نفرت مردم را برای مدتی فرو نشاند و قتل احمدظاهر را که همهمهای در آن هنگام برپا کرده بود خاموش سازد. به تعقیب آن هر رژیم دیگری که بر گرده های مردم نصب شد در کنار هزاران هزار جنایتی که آفریدند آواز وی را جرم پنداشته و حتا لشکر جهل و جنایت تنظیمی گورش را منفجر ساختند تا مبادا زمزمهای از او شنیده شود. حال آنکه هنر و دانش موسیقی وی همراه با سهمی که در این عرصه ادا کرده است را نمیتوان به وزن اشتباهات حتا زنندهاش به ترازوی قضاوت کشید.
مقبره احمد ظاهر در جریان سگ جنگی تنظیمی انفجار داده شد.
فراموش نباید کرد که احمد ظاهر در خانوادهی ثروتمند با ناز و تنعم پرورش یافته و هنگامیکه «شهره شهر» شد در گرو اوضاع و شرایط فوقالعاده ملوث و دوستان فراوان ولی ناخلفش به انحراف کشانیده شد. و اما در میان این همه دوستان نابکار و منحرف یاران خوب و استادان ورزیدهای نیز در کنارش بودند که در شکل گیری هنر و شخصیت هنریاش بینهایت موثر بودند از آن میان میتوان از فضل احمد ذکریا مشهور به «نینواز»، استاد ارمان، عبدالرحیم ساربان، ظاهر هویدا، ترانه ساز و... یاد کرد. وی در واپسین سالهای عمرش به ماهیت کثیف و فرصت طلبانه دوستان و اقارب هرزهاش که پایش را بار بار به کشمکش و جدال خانوادگی، بیشخصیت سازی، زندان و زولانه و سرانجام زمینه قتلش را مهیا نمود، پیبرده بود. در مقابل، اثر و تلاش زنده یاد «نینواز» و سایر دوستان سالمش که هر کدام در درخشش احمد ظاهر نقش بسزایی بازی کردند قابل توجه اند، ولی جلادان در کمین نشسته با توطئه نزدیکانش مجال ندادند و او را در اوج شهرت سر به نیست کردند.
از آنجاییکه تا هنوز شعاع استبداد بر تمام امور زندگی ما سایه افکنده، آنانیکه در راه خدمت به وطن و مردم گام نهادند و قابل تقدیر اند در این سرزمین نه تنها به جایگاه والای خود نرسیده بلکه همیشه در حاشیه رانده شده اند و فقط جنایت و جنایتکارانی که عامل بربادی افغانستان اند به دیده تحسین و تمجید نگاه میشوند و جاده ها، اماکن، مراکز فرهنگی و هنری و .... بنام آنان تسجیل و تصویب میگردد. در مقابل از هنرمندان محبوب و میهن دوست که واقعا برای آزادگی و بالندگی افغانستان در برابر استبداد و فاشیزم جان داده اند تجلیلی به عمل نمیآید بلکه در ذهنیت ها نیز به گونهی مبتذل آن کوبیده میشوند که احمد ظاهر و «نینواز» نمونهای از اینگونه هنرمندان اند. خانهای در شهر کابل که احمد ظاهر در آن تولد شد و سالها زیست باید به مثابه یک جای تاریخی به موزیم موسیقی افغانستان تبدیل میشد اما برعکس این خانه فعلا به حیث دفتر یک شرکت خصوصی مورد استفاده قرار میگیرد.
سرانجام احمدظاهر در٢٤ جوزای ١٣٥٨ درست در ٣٣مین سالگرهاش توسط جلادان رژیم خونخوار حزب دموکراتیک خلق، با هدایت مستقیم داوود ترون و اسداله امین و تنی چند از همراهانش ناجوانمردانه ظاهرا در یک «حادثه» ترافیکی به قتل رسید.
مرد نمیرد به مرگ مرگ از او نام جست | نام چو جاوید شد مردنش آسان کجاست |
آنچه از احمدظاهر به یادگار مانده مجموعهای از آهنگ های فراموش ناشدنیایست که تا امروز همپای زمانه پیش میرود و جایگاهش را تا هنوز به کسی نه سپرده است.