مسیر کابل-سپینبولدک، مرارت و تحقیر مرگآور
- رده: گزارشها
- نویسنده: ذاکر
- منتشر شده در چهارشنبه، 24 حمل 1401
با فروپاشی رژیم فاسد غنی و حاکمیت خونریز طالبان شیرازه زندگی مردم نگونبخت ما بار دیگر درید و سیلآسا مردمی که از درد بیوطنی سالها سوخته بودند جبراً تن به مهاجرت دوباره دادند.
از حاکمیت نحس طالب بیشتر از ۷ ماه میگذرد و هنوز غبار ترس و وحشت در چهرهها جاریست. نه رژيم مزدور و فاسد اشرف غنی خدمتی به مردم نادار کرد و نه طالبان خونخوار میکنند. اما کشورهای چپاولگری که در ویرانی میهن ما سهم بارز داشتند اینک داد بینانی و ناامنی مردم ما را چنان فریبنده علم کرده که گویا از سر ناگزیری قباله رسمیت را به گردن وحوش طالبی آویختنی اند تا آخرین خنجر خونآلود را بر قلب داغدار این سرزمین سخیفانه فرو برند و نیروی کار ارزان را نیز به سادگی ببلعند. وقتی وضع ابتر درونی و تبلیغات کرکننده بیرونی بدون آن که به عوامل ویرانگر بپردازد دست به دست هم میدهد چه وحشتی را در این «خرابآباد» ایجاد میکند.
روزانه ۸ تا ۱۰ هزار افغان بیدفاع بهصورت قانونی و یا قاچاق با هزارویک مصیبت وارد ایران و پاکستان میگردند. آنچه بر سر این انسانهای بیدفاع میگذرد داستان غمانگیزی است.
شهراه کابل-قندهار، قندهار-هرات یکی از راههای طولانی و پرازدحام افغانستان است که بیشترین عبور و مرور را دارد. سالها قبل این مسیر پرمشقت را بارها پیمودهام و با مشکلات مردم و مسیر آشنایم. در این اواخر بار دیگر با عبور از مرز سپینبولدک قندهار به شهر کویته و از آنجا تا مناطق دوردست رفتم. آنچه یافتم انبوهی از فقر، ویرانی و جهالت است که زمان بیهوده چرخیده و تغییری را ایجاد نکرده و انسان این پهنه هنوز در لجن عقبماندگی بهصورت آگاهانه از جاده ترقی و تعالی به دور رانده شده است.
به آغاز سفر برمیگردیم، آنچه توجه شما را در نخستین نگاه جلب میکند غمزدگی و سکوت عجیب مسافران این بزرگراه است که تو گویی همگان سرنشینان کشتی مرگ اند و یا پشت جنازه روان. افسردگی شدید و وسواس غریب از سراپای همگان هویداست، هیچ آهنگی ازغمها نمیکاهد و سکوت مطلق را برهم نمیزند. دل هر انسان را که بکاوید مملو از قصههای دردناکیست. یکی از این مسافران که با درد و آه قصهها دارد میگوید: «ما وطن باختگانیم!»
بزرگراه کابل-قندهار که در حقیقیت بزرگراهی نیست و از نظر عرض خود به سرک یک ولسوالی میماند، طی ۲۰ سال اخیر تکمیل نشد و از مراقبتهای سیار و برق محروم ماند. اکنون قیرش به خاک مبدل شده، همسان جویچه جر گردیده و تخریب شده است. پلها و پلچکهای این راه سالهاست که توسط طالبان منهدم گردیده، خانههای اطراف سرک نیز در اثر جنگها و یا توسط بلدوزرهای دولت مزدور و ناتو به بهانه تامین امنیت کاروانهای اکمالاتی امریکا و ارتش به مخروبه مبدل شده است. اکثریت پوستههای امنیتی و تاسیسات دولتی خالی از سکنه، غارت شده است، تاراجگران که ثروت ملی را غنیمت جنگی میشمرند حتا بر دیوارهای خاکی که جال آهنی (گابینها) دارند نیز رحم نکرده و بهخاطر به دست آوردن چند کیلو آهنش هنوز مصروف تخریب و کمایی بدون مزاحمت پیش میروند.
قلات، مرکز ولایت زابل در وسط مسیر کابل-قندهار افتاده که روزانه هزاران موتر از آن عبور میکند و میزبان مسافران بیشماری از سراسر کشور میباشد، اما هنوز به دهکدهای ویرانی شباهت دارد تا مرکز یک ولایت و بزرگراه. اینجا هنوز از تکامل بشری و تمدن شهری فرسنگها فاصله داریم و با هزار درد در قرن سنگ قدم میزنیم. نه جایی برای خلوت و استراحت مسافران است و نه شهری برای شهروندانش. از مکاتب دختران و مراکز علمی خبری نیست و زنان و دختران تا اکنون همسان بردگان در کیسههای بودنه به نام چادری محبوس و در عقب مردان روان اند. از انسانهای تکیده و محروم از هر نگاه گرفته تا خانههای گلی، دکانها و غرفههای خاکپُر مواد غذایی، بیبرقی، صحت، مالداری و زراعت بدوی که نشاندهنده خیانت جنایتکاران خارجی زیر عنوان «عمران و بازسازی» و حاکمان فاسد داخلی در دو دهه اخیر نشئت میگیرد، به وضوح نمایان است که چه جنایتی نسبت به این مردم شده است که انزجار و نفرت هر رهگذر اندک آگاه را نسبت به این جانیان بر میانگیزاند.
هوتلها با بوی سوزناک تعفن به هر چیز شباهت دارد جز هوتل. با دراز کردن سفرههای چرکآلود و پایماندن شاگردان هوتل بر آن با این سخن که «هر چیز داریم» اما در حقیقت هیچ چیز ندارند جز غذای غیرصحی و بینظافتی که در نخستین ساعات تسمم غذایی و یا اسهال به سراغتان میآید، خاک بر چشم مسافران زده پولشان را به گونه قانونی دزدی میکنند.
طی چهارونیم دهه فقر گسترده، جنگ و افکار بنیادگرایی بهصورت زهرآگین در تاروپود اجتماع تنیده و بستری را برای ظهور طالب و سایر نیروهای قرونوسطایی پهن نموده است. تعویذ، دم و دعای ملا، جهاد، زیارت، خیرات، مدرسه، عبادت و سایر رسوم مزخرف بر داکتر و درمان، آموزش و پرورش، فرهنگ عالی تودهای و سایر امور حیاتی حکمرانی میکند و تودههای مناطق وسیعی را کور و کر و پسمانده نگهداشتهاند. مغزشویی جوانان از طریق مدارس بنیادگرایی اسلامی که دنیا را موقتی و گذرا میخوانند و همه فکر و ذکرشان را «برهوت»ی به نام بهشت میسازد.
مرد ۳۵ سالهای از دولتآباد فراه، با چشمان سرمهپُر و کورتی پلنگی که در صف طالبان چند سال ایستاده است، لقمهنانی برای فامیل ۸ نفریاش ندارد اما تفنگ بر شانه هنوز در هوای جهاد با غرور کاذب و کاکهگی عقآور بر موترسایکلاش سوار است او اصلاً به شکم گرسنه فرزندان و خانماش اعتنا ندارد که آنان کاسه گدایی به همسایگان پیش کرده و روزانه چه رنجهایی را متحمل میشوند و فقط خواب بهشت از خود بیخودش ساخته مست «شهادت» است.
قندهار هنوز بوی خون و باروت میدهد و مردم از جنگهای ویرانگر چند ماه گذشته قصههای تکاندهنده دارند و میگویند: طی سالهای خون و خیانت تنظیمها هم به این شدت تلخی جنگ را تجربه نکرده بودیم، به ویژه هنگامی که جنگ به داخل ناحیههای شهری رخنه کرد زندگی کاملاً برهم خورد و ما شاهد تلفات جانی بودیم و مردم بهخاطر نجات جان، هستوبود خود را رها کردند و به جاهای نسبتاً امن پناه بردند.
ولسوالی ارغنداب، از حاصلخیزترین ولسوالیهای قندهار که در اثر جنگهای اخیر زیان مالی و جانی فراوان را با باشندگانش متقبل شده، علاوه بر تضادهای قومی و جنگ خانهبهخانه، سالها وقت طلب دارد تا وضعیت عادی و مزارع، فارمها، باغها و منازل باشندگان محل دوباره آباد شود.
در شهر قندهار، هوتلها و رستورانتها لبریز از بیجاشدگانی اند که رخت سفر بهسوی پاکستان از طریق مرز سپینبولدک بسته تا سر به در برده، لقمه نانی پیدا کنند.
اما شرایط به این آسانی نیست، مسافرانی که اسناد (ویزه پاکستان و تذکره سپینبولدک) ندارند در شهر قندهار سرگردان اند زیرا طالبان به موترداران مسیر قندهار و سپین بولدک اخطار دادهاند: درصورتیکه افراد بیاسناد را منتقل کنید مسافران مسترد، راننده لتوکوب و زندانی شده و موترش ششماه خواهد خوابید، به همین منظور دهها پوسته بازرسی در این مسیر ایجاد شده تا از فرد فرد پرس و پال نمایند.
افرادی که اسناد ندارند بهخصوص آنانی که خطر متوجهشان است و بیمارانی که جهت تداوی رونده پاکستان اند با قبول لتوکوب و توهین و تحقیر و هزینه چند برابر به رانندگان یا رشوه به پوستههای امنیتی داده با اذیت و آزار فراوان خود را به بولدک میرسانند. اما ماجرا در اینجا ختم نمیگردد، مرز سپینبولدک به معنای واقعی کلمه محشر است.
بیوهزنان نگونبخت که دیگر راه و چارهای برای زندهماندن ندارند در وسط جاده قندهار-سپین بولدک با طفلکان سر و نیمسر خویش به امید به دست آوردن چند افغانی دست گدایی بهسوی مسافران دراز دارند.
کودکان محل که از فرط فقر رنج میبرند با پاهایی لچ و لباس ژولیده هنوز با مهره و تعویذ وداع نکرده از دنیای کودکی محروم اند و با آینده نامعلوم در پی لقمهنان با کلمات دلسوزانه مسافران را بدرقه میکنند.
شهرک مرزی سپینبولدک که چندی قبل در خون عزیزانش غوطهور بود با وجود ازدحام فراوان مردم، بیجنبوجوش است و همه مثل این که چیزی را گم کرده باشند در چرتهای خویش غرق اند. مردمیکه اینجا تجمع کردهاند به زعم خودشان قصد دارند از غم و درد گریز کنند اما آیا به این آسانی میتوان از ریشه و کاشانهی خویش برید و از آفت ویرانگر رهایی یافت؟
جوان بدخشانی که سابقه کار در اردوی ملی را دارد با بغض و اندوه فراوان نقل میکند:
«دو برادرم در برابر چشمانم شهید شد و با دستان خود دفنشان کردم، درد فراوان داشت ولی سمت معلوم بود که چه باید بکنم. اما حالا نمیدانم چه کنم و تصمیم گرفته نمیتوانم، اعصابم را از دست دادهام، ۱۲ نفر نانخور در خانه و چیزی درک نداشته باشد. دستمان از زمین و زمان کنده است، من این وضع را تحمل نتوانستم و فقط یک جوره کالایم را گرفته میخواهم سرم را پناه کنم، نزد کاکایم به شهر کویته بروم تا اگر ممکن باشد از او کمک طلب کنم و تسکین یابم. اما خدا میداند و دلم. خودم اینجا هستم ولی تمام هوش و حواسم در بدخشان است زیرا خانهمان از چیزی به نام غذا خالی بود. سه روز است که در مسیر قندهار و سیپنبولدک سرگردان بودم تا کاکایم از کویته برایم مبلغ ۲۰ هزار کلدار فرستاد و من با رشوه تا اینجا خود را رساندم.»
طالبان شلاقبهدست و سلاحبهدوش از بالای دیوارهای استنادی مردم را تماشا و کنترول میکنند. صدها انسان را هممانند گله حیوانات در یک میدان جمع نموده و از مجرا یا دروازههای تنگ و پُرخموپیچ به آن سوی مرز به مفهوم واقعی تخته میکنند. این شلاقبهدستان فقط در دهان دروازهها و یا مجرای کوچک رسماً وظیفه دارند تا با شلاق و تفنگ خود با زشتی بر عابران بیدفاع بتازند و شلاق و قنداق بر سر و کمر رهگذران حواله کنند.
افراد موظف طالبان که صلاحیت اجرایی چندانی ندارند و فاقد سلوک انسانی و تربیه اولیه اند فقط به گماشتگان خشن میمانند که جهت خوشخدمتی به فوج پاکستان به توهین و تحقیر مردم میپردازند و صفها را برای شناسایی افراد ترتیب میدهند اما این فوج پاکستان است که در چندین جای اسناد را دیده تشخیص درست و نادرست تذکره، پاسپورت، مهاجرکارت و... را صادر میکنند نه طالبان. تعجبآور اینجاست که آنان حتا حکم میکنند که این تذکره جعلی است و آن یک واقعی.
مناطق دو طرف مرز (قندهار، زابل و هلمند و پشتونهای ایالت بلوچستان) از نظر تفکر، فرهنگ و وضعیت اقتصادی چندان تفاوتی ندارند. باشندگان هردو سو گرفتار فقر و قربانیان جنگ و فریبخوردگان تروریزم اند که بهعنوان ابزار برای اهداف شوم حاکمان ضدمردمی و استعمارگران بزرگ استعمال میگردند.
در مسیر چمن-کویته و سایر مناطق قبایلی شعارهای نوشتاری به حمایت طالبان به مراتب بیشتر از این سوی مرز بر در و دیوار نصب گردیده و ملا برادر را «قهرمان» و «فاتح» دانسته و تسلیمدهی افغانستان نگونبخت به طالبان توسط امریکای مکار در دوحه را «انقلاب» میخوانند. چیزی که در مسیر راه از تبصره باشندگان زابل و قندهار نیز به نام «نوی انقلاب» بارها شنیدم.
غ.ر. از باشندگان منطقه کچلاک کویته میگوید:
«در اثر تبلیغ آزادانه ملاها و رهبران طالبان که "جهاد در افغانستان فرض است" در این اواخر از تمام مناطق پشتوننشین مردان ۱۸ تا ۶۰ ساله که توان دارند برای جهاد به افغانستان رفتهاند. حالا جهاد ختم شد اما آنان مصروف زراندوزی اند. اگر ماه ۲۰ هزار افغانی عاید کنند در اینجا تقریباً معادل ۴۰ هزار کلدار میشود و این مبلغ کلان است برای مردمی که وضع اقتصادی خوبی ندارند. من افرادی را میشناسم که اینجا دریور، تیکهداران سیب و انار و دکاندار بوده، اکنون در افغانستان چوکی و مقام دارند، رییس، قومندان و ولسوال اند و طبعاً مبالغ درشت از پول نصیبشان میگردد، این افراد از یک موتر به چند موتر و از یک خانه به چندین خانه و زن رسیدهاند. خانههای اکثریت رهبران طالبان از رییسالوزرا تا به وزیران لمیده بر قدرت هنوز در شهر کویته زیر نگین آیاسای پاکستان است.»
بنیادگرایی، فقر، جهالت، پرورش تروریزم و محرومیتهای اجتماعی در دو طرف مرز بخصوص مناطق وسیعی از افغانستان و قبایل آنسو در تاروپود جامعه ریشه دوانده و سبب عقبماندگیهای وحشتناک و کشنده در سلول سلول مردم گردیده که سالها کار آگاهگرایانه و بنیادی میطلبد تا تغییر بنیادی ایجاد گردد. هنوز مراکز دهشت و بربریت با ثروتی که در دست دارد رو به فزونی است و متقابلاً کسب علم و آگاهی به عنصر حیاتی مبدل نشده و هستههای روشنگر که بتوانند تنور مبارزه را در برابر ارتجاع منطقه داغ نگهدارد و صبغه قومی نداشته باشد متاسفانه محسوس نیست. انکشاف تکنالوژی و انترنت با تمام اثرگزاریاش در این مناطق تا حال خاکروبه صد ساله اذهان عموم مردم را نرُفته است.
دردآورتر از همه این که زنان نه بال جامعه بهسوی ترقی و تعالی خوانده میشوند و نه زحمتکشانی که میبایست جایگاه رفیع داشته، قدر شوند بلکه اکنون هم بار جامعه اند و به عنوان ناموس خانواده، انسان شمرده نمیشوند بگذریم از شرایط آموزش و تحصیلشان.
محرومیتهای وافر حاشیهنشینان دو سوی مرز که ریشه در استبداد و استثمار حاکمان خونآشام در طول تاریخ دارد سبب عقده اجتماعی عمیق گردیده و زمینه را برای افکار فرتوت بنیادگرایی مساعد ساخته است از جهت دیگر امپریالیزم که آفریدگار چنین خندق پرگند میباشد به خاطر سلطه و چپاول به نیروی نادان و ارزان نیاز دارد که با استخدام جاسوسان منطقوی و ایجاد مدارس از فقر و دین سود جوید.
پس طی ۲۰ سال اخیر بیشترین تلفات جانی و مالی را مردمی دادهاند که امروز از همه ویرانتر و فقیرترینها اند و شکار آشوب بنیادگرایان و سیاست تروریزم کشورهای غارتگر شدهاند. کودکان اینان از مکتب باز ماندهاند و بیشترین مکاتب خیالی در همین مناطق درج جدولهای معارف شده و پول آن به جیب فاروقوردکهای خاین ریخته است. در اثر بمباردمان ناتو و رژیم مزدور خانه و مزرعه همین تودهها به خاک و خون یکسان شده و در نهایت سود آن را غارتگران داخلی و خارجی بردهاند.
حرف آخر: تا هنگامی که عوامل بدبختیها را دقیق تشخیص ندهیم و در برابر جنایتپیشگان قاطع ایستاده نشویم و با آگاهی و خودگذری به سوی بسیج مردم نرویم ما از فجایع هولناک پیدرپی که بر ملت ما به تکرار تحمیل میشوند به درستی نیاموختهایم. بناءً تغییر بنیادی مستلزم کار و مبارزه پیگیر و خستگیناپذیر نیروهای مترقی و آزادیخواه خواهد بود.