تجاوز روس‌ها ‌آغاز خونریزی و دهشت در افغانستان

روزنامه انیس

بعد از آنکه نور محمد تره‌کی «نابغه شرق»(!!) و رهبر حزب دموکراتیک خلق افغانستان به امر «شاگرد وفادار» خود حفیظ الله امین به اصطلاح محترمانه به قتل رسید، دایره‌ی اختناق، دستگیری و قتل‌های وحشیانه هنوزهم وسیعتر گردید. حالا دیگر، خلقی‌های طرفدار تره‌کی، پرچمی‌ها و گروه کاری‌ها هم مصون نبودند و اکثرا راهی زندان پلچرخی می‌گشتند. به تمام پرچمی‌هایی که خارج از زندان بودند از سوی رهبری شان ابلاغ شده بود که در صورت دستگیری، خود را عضو «حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان» معرفی کنند. آنان هنوز برای بازگشت به قدرت امیدوار بودند اما فهمیده نمی‌شد که این امیدواری از کجا منشاء می‌گرفت. رادیو و تلویزیون کابل اعلاناتی مبنی بر امکان حمله‌ی خارجی بر شهر کابل را نشر نموده از مردم می‌خواستند که در صورت شنیدن صدای زنگ خطر بلافاصله تمام چراغ‌های خویش را خاموش سازند. آمادگی برای مقابله با خطر توصیه می‌شد اما مشخص نبود که حمله را کدام کشور و چگونه انجام خواهد داد.

حفیظ‌‌الله امین در بیانیه‌هایش روی دوستی افغانستان با شوروی بیشتر از پیش تکیه می‌کرد، رهبرانش را می‌ستود و حزب خود را نزدیک‌ترین دوست آنان معرفی می‌نمود.

تقریبا یک هفته قبل از ششم جدی ساعت‌های متوالی صدای طیاره‌ها در فضای کابل، گوش مردم را می‌خراشید. دلیل آن روشن نبود اما گفته می‌شد که طیاره‌ها سنگین‌وزن با ارتفاع خیلی زیاد وارد فضای کابل می‌گردند و برای نشست ناگزیر باید چند بار به صورت مارپیچ در فضای کابل از ارتفاع خود بکاهند. روز دوم یا سوم جدی دوستی را که در میدان‌ هوایی خواجه‌رواش کابل صاحب‌منصب بود دیدم. او ضمن صحبت از حفر سنگر در اطراف میدان هوایی کابل یاد کرد ولی نمی‌دانست که این کار را کی و برای چی انجام می‌دهد. بهرحال احتمال وقوع حادثه کاملا روشن بود. فردای آن روز یکی دیگر از دوستانم را ملاقات نمودم که در بسیاری مسایل از او الهام می‌گرفتم. درمورد سنگر کندن‌ها، پرواز طیاره‌ها و اینکه چند ماه قبل در حوزه‌های حزب خلق نظرخواهی در رابطه با مسئله‌ی مطالبه کمک نظامی از شوروی مطرح گردیده بود، صحبت کردیم. اما هیچکدام ما حمله‌ی نظامی روس‌ها را پیشبینی نمی‌نمودیم.

شام پنجم جدی از کارته نو با موتر کوچکی به سوی خیرخانه محل زندگی خود راه افتیدم. در طول سرک کنار چمن حضوری، فاصله‌ی بین دروازه‌ی لاهوری تا جاده میوند، دوبار چیزی نمانده بود که با تانک‌های زرهدار روسی که با سرعت بسیار زیاد به طرف بالاحصار در حرکت بودند تصادم نمایم. وقتی به خانه رسیدم فورا به سراغ رادیو رفتم که دریابم چه خبر است. صدای حفیظ‌الله امین بود که مثل همیشه به روابط دوستانه با روس‌ها افتخار و تاکید می‌کرد؛ به مردم اخطار می‌داد که ٢ میلیون نفوس برای ما کفایت می‌کند؛ «مصونیت، قانونیت و عدالت» در کشور حکمفرما است و غیره. چون صدای امین بسیار ملال‌آور بوده و مانند مرمی بر فرقم فرود می‌آمد رادیو را خاموش نموده در حویلی بر آمدم. می‌خواستم به منزل یکی از خویشاوندانم که در آن نزدیکی‌ها بود بروم تا برنامه تلویزیون را ببینم. اما به دلیل نزدیک بودن ساعت شروع قیود شبگردی صرف‌نظر کردم. بعد از صرف غذا دوباره رادیو را روشن کردم چون هنوز هم صدای امین پخش می‌شد فکر کردم شاید کدام یکی از رادیوهای ممنوعه مانند بی‌بی‌سی خبری داشته باشد. چینل را عوض کردم که صدای ببرک کارمل را از رادیو تاجکستان شنیدم. هر دو «انباق» یکی از رادیو کابل و دیگری از رادیو تاجکستان همزمان نجاست روس‌ها را بر سر و روی خود می‌مالیدند. امین از دوستی شوروی حرف می‌زد و ببرک از سرنگون شدن و مرگ امین و انتقال قدرت به دارودست‌ی خودش.

کابینه کارمل
اولین کابینه ببرک کارمل پس از اشغال افغانستان توسط شوروی

تا نیمه‌های شب بیدار مانده و به نشرات رادیو گوش دادم و فهمیدم که جای قصاب را میراث‌دارش گرفته است. صبح، شاید همزمان با اذان ملا، یکی از همسایه‌ها زنگ دروازه را به صدا درآورد. در را گشودم و همسایه‌ام را دیدم که بازوانش را گشوده و می‌خواهد مرا به آغوش گیرد. چون همیشه با او در مورد جنایت خلقی‌ها و وابستگی‌شان به روس‌ها حرف می‌زدم فکر کرده بود که من هم پرچمی باشم، و به تصور که شاید از این نمد کلاهی نصیب خودش هم شود، از به قدرت رسیدن ببرک کارمل برایم تبریک گفته افزود: «دیشب تا دیر وقت چراغ خانه شما روشن بود به فضل خدا که انتظار شما پایان یافت و ببرک صاحب به قدرت رسید». من هم چند دشنام جانانه را به او و ببرک «صاحب» نثار کرده و دوباره به خانه برگشتم.

صبح، همین که هوا روشن شد به سوی شهر راه افتیدم. نمی‌دانستم کجا می‌روم اما می‌خواستم از وضع شهر مطلع شوم. هم به دلیل برف‌باری‌ و هم به خاطر اخبار دیشب، چندان کسی در سرک‌ها دیده نمی‌شد. برای اولین بار در چوک باغ زنانه (برکی شهرآراء) چشمم به تانک‌هایی افتاد که عساکر روسی بر آن نشسته و کمی دورتر عده‌ای از مردم هم به تماشا ایستاده‌اند. به سوی ده‌دانا راه حرکت کردم، سرک‌ها خالی بود کسانی ولی عده معدودی هم که در بازار دیده می‌شدند مضطرب به نظر می‌رسیدند. در ده‌دانا همان دوست داکترم را دیدم، از تانک‌های روس که در چند نقطه (شهرآراء، کوته سنگی، دهمزنگ و پهلوی قصر دارالامان) دیده بودم برایش قصه کردم.

امر بد را به فال نیک گرفتیم. به این نتیجه رسیدیم که دیگر نقابی بر روی اشغالگران روس‌ نمانده است. اگر چه بسیار بیشرمانه تجاوز کردند اما دیگر مجبور نبودیم در مورد مزدور و دست‌نشانده بودن «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» برای کسی توضیح بدهیم و دلیل بیاوریم چون دم روباه بهترین شاهد حضور خودش بود. می‌دانستیم که دیگر مردم ما یکپارچه و یک‌صدا در مقابل روس‌ها و مزدوران شان رزمیده و با شناختن دوستان و دشمنان واقعی خود، دموکراسی واقعی را به جای «دموکراسی» روسی خواهند نشاند.

در واقعیت نیز همانطور شد. مردم دیگر نیاز به تبلیغ نداشتند. آنان با تشخیص دشمن بطور خودبخودی به سنگرها رو آوردند. ‌گفته می‌شد که در همان اولین روزهای تجاوز روس‌ها، شخصی که جهت خریداری از ولایت میدان وردک به کابل آمده بود، وقتی سرباز روسی نشسته بر تانک را می‌بیند با پرتاب سنگی بر او حمله‌ور می‌شود و این وطندوست بلافاصله در اثر فیر مرمی سرباز روس به شهادت می‌رسد. به همین منوال بود وضع تمام مردم در سرتاسر کشور ما. همه بپا ایستادند، جنگیدند، کشته و زخمی و زندانی و یتیم و بیوه شدند. هر هموطنی پدر، مادر، خانم، شوهر و یا فرزندی را از دست دادن...

اما افسوس که جیره‌خواران و دلالان سازمان‌های جاسوسی ثمره‌ی مقاومت و قربانی‌های مردم درددیده‌ی ما را ربوده و سرزمین ما را که در آن هنگام در دام یک جهان‌خوار گرفتار گردیده بود، امروز به بند بیش از چهل کشور دنیا کشیدند.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 67 نفر