ملکستیز، جلفتر و حقیرتر از آنچه تصور دارید
- رده: مقالات
- نویسنده: شکور
- منتشر شده در شنبه، 30 سرطان 1403
بعد از نشر «ملکستیز از بیننگی پرچمیگری تا فرومایگی صهیونیستی» نامهای با عنوان بالا به ما رسید از احمد زینو (که گفته نام مستعارش را از دو امدادگر هلال احمر فلسطینی وام گرفته که یکجا با هند رجب ششساله به شهادت رسیدند) حاوی عکسها و پستهایی از ملکستیز و طرفدارانش و نیز تصاویری حاکی از نسلکشی اسراییل. او شرح عکسها و نوشتهها را به ما واگذارده است.
اگرچه مواد ارسالی برای شناخت بهتر «متخصص حقوق» بسیار جالب و گویا اند اما آوردن همه آنها گنجایش نداشته و میماند به بعد.
دروغ! اگر به «درد تاریخی و شکنجه دایمی این مردم شریف» باور میداشتی، به ناشریفانهترین نحو به این «مردم شریف» خلم بینیات را پرتاب نمیکردی.
پروفیسر صاحب در اسراییل چه کار داشتی؟ میدانیم که دولت مذهبی فاشیست اسراییل به هیچ کسی به خصوص از کشورهای مسلمان اجازه «پژوهش» در غزه، این بزرگترین محبس روباز کره زمین و محصور از زمین، هوا و بحر را نمیدهد مگر این که مطمین شود نقطه عزیمت فرد متقاضی، جواز مسافرت و «پژوهش» در انطباق با منافع و دید اسراییل است.
برای تدریس رفته بودی؟ مگر اسراییل از تو خواست به شاگردان از نکبه بگویی که هنوز به موحشترین شکل ادامه دارد؟ که تمام گروههای مقاومت برحق و آزادیبخش اند چرا که برای رهایی از اشغال و تعیین سرنوشت خلق فلسطین به دست خود شان علیه امپریالیزم امریکا و دولت صهیونیستی اسراییل قهرمانانه میرزمند؟
خیر، حتی برای کروکورها هم ثابت است که اسراییل ملکستیز را «خودی» دیده که اجازه میدهد از سرزمینهای اشغالی گزارش تهیه کند با این مضمون که سازمانهای مقاومت «تروریست و جنایتکار» اند؛ با اداره خودگردان محمود عباس میتوان و باید «کار» و «تعامل» کرد و نظارت اسراییل بر غزه و کرانه غربی کماکان مفید و ضرورت است.
بیسبب نیست که مردم فلسطین ملکستیز را یک اجنت اسراییل تشخیص کرده و از مصاحبهای دوستانه و آگاهگرانه با وی سر باز زدهاند. مثلا در حالی که رومن فلکنشتین از زبان دوست فلسطینیاش از جنایات اسراییل حرف میزند («ملکستیز از بیننگی پرچمیگری تا...»، قسمت اول)، پژوهشگر بیدردوسر به هوای پروفیسر بودن، مجذوب سنگهای شهر رامالله شده و با یک سنگشناس سویسی روی آنها بحث میفرماید!
اگر با سمیع حامد، لطیف ناظمی، کاظم کاظمی، پرتو نادری، عبدالله نایبی، نجیب بارور و امثالهم سر و ته یک کرباس نمیبودی در پاسخ چرا ننوشتی: «اول برو داغ مشاور ارشد بودن و پولاندوزی از برکت آن را از دامانت بشوی و بعد با این شیرینزبانیهای خمچشمانه بکوش آب رفته را به جوی آری»؟
اگر ملکستیز این عکس و مدحاش از رهبران پرچمی را پیشتر انتشار میداد بسیاری سینهزنانش از ستایشهای مبتذل، مفت و مهوع «مایه افتخار و سربلندی میهن»، «ستاره درخشان وطن»، «ماشاءالله مقبول استاد مهربان» و... دچار خجلت میشدند. از زخم اشغال شوروی و جلادان خادی و اگسایی آن هنوز خون میچکد.
اسدالله حبیب از مدیران خاد بود ولی دقیق نمیدانیم که ملکستیز مثل لطیف پدرام، حسین فخری، عبدالله نایبی، حنیف اتمر و... در کشتن آزادیخواهان زیر شکنجه (امری که بر اصل میهنفروشی خلقی یا پرچمی تاثیری ندارد) دست داشت یا نه. دیدن عکس اسدالله حبیب با دستپروردهاش بلافاصله این پرسش را در ذهن تداعی میکند که داکتر بیدلشناس، رییس انجمن نویسندگان و عضو «اکادمی علوم افغانستان» کدام اسیران متعلق به جنبش دموکراتیک نوین را به دست خود شکنجه و به شهادت رسانیده است؟ البته از شاگرد خادی «متخصص حقوق بشر» وی هم نمیتوان انتظار داشت که این جانگدازترین صفحهی تاریخ میهنفروشان خلق و پرچم را از زبان مولاهای دیگرش اکرم عثمان، نور احمد نور، لطیف ناظمی و... پرسیده و در اختیار مردم بگذارد.
برای درک بهتر واقعیت اسدالله حبیب باید مطلب «نویسنده و شاعر پوشالی که حالا خود را به اخوان عرضه میدارد» را در نشریه «پیام زن» ببینیم که سالها قبل نقاب از وی برگرفته است. تا سر زدن به آن سند بد نیست چند سطر از «شعر» بیدلشناس را از «وداع با تاریکی» نقل کنیم:
ای خوشا از حزب بودن!
ای خوشا از انقلاب ثور بودن!
زندهبادا چون عقاب مست از سنگر به سنگر
پر کشودنها
چون پلنگان برآشفته دویدنها
خرما ره تا بهاران سرافرازی کشودنها
خرمی کودکان را در فروغ آفتاب انقلاب ثور دیدنها
(منظور استاد سخن از کشودنها همان «گشودنها» است!)
و به گمان قوی ملکستیز با اقتفا از همین «شعر» خیرهکننده است که دههها بعد همچون «عقاب مست»، «از سنگر به سنگر پر کشودنها» گرفته، بیمحابا و سرکش نعره زد: خوشا مقاومت فلسطین را «جنایتکار» و «همدست اسراییل» گفتنها!
ای کاش، ای کاش «ستاره روی زمین» از همان دایره دوستان «با ظرفیت بالا»یت فراتر نمیرفتی و از محمود درویش نام نمیبردی تا او از شنیعترین اهانت یک مرتجع صهیونیست افغانیتبار درامان میماند.
توهینی آزاردهندهتر از این که مشاور وزارت خارجه پوشالی، پوشالیتر از ترهکی تا نجیب و ربانی، سپنتای کاندوم و وزیر خارجه کرزی، و شاعرباشیهای دستنشاندگان سیا، به ستایش از محمود درویش قلم زنند؟
اسراییل مروان برغوثی رهبر مقاومت برجسته فلسطینی را به اتهام طرحریزی انتفاضه سوم در کرانه غربی به سلول انفرادی منتقل کرد.
محمود درویش برای مقاومتهای پیشین غزه سروده بود:
اگر از تو درباره غزه پرسیدند
بگو به آنها در آنجا شهیدی است
که شهیدی آن را حمل میکند
و شهیدی از وی عکس میگیرد
و شهیدی او را بدرقه میکند
و شهیدی بر وی نماز میخواند.
و «عاشقی از فلسطین» اگر امروز بین خلقاش میبود، غزهی نسلکشیدیده با صدهزار جانباخته و زخمی و مفقوداش را چه میخواند؟ و آیا برای او اهمیتی میداشت که در هجو پروفیسری خادی و هتاک به مقاومت شهر شهیدان سطری بنویسد؟
ملکستیز در کینهجویی به مقاومت فلسطین اگرچه جریتر اما به هیچ وجه تنها نیست. او از انحطاط ضدملی، ضددموکراتیک و ضدانقلابی سیلابآسای روشنفکران در چهل سال اخیر، به سهم خود گدیگکهای زیادی را برای دلالی دوراش گرد آورده که در زمینهی برخورد به محمود درویش نیز از پستانی واحد نوشیدهاند تا جهت مردمفریبی و کتمان لکههای هماهنگی خود با سیاستهای امپریالیستی و ارتجاع جهادی چادری مزین با نام او و گاه احمدشاملو را به سر اندازند.
ولی اقیانوس حایل بین حماسهسرای ملی فلسطین و احمد شاملو از یک سو و شاعران و نویسندگان تسلیمشدهی بویناک وطنی از سوی دیگر، با گذر زمان عیانتر و بیکرانتر میشود.
در اینجا ریاکاری خود را ناخواسته به نمایش میگذارد. اگر واقعا بر آن میبود که «مشکل اساسی فلسطین: اشغال و تخطیهای اسراییل در برابر انسانیت، و...» است، مقاومت را لاابالیگرانه همدست اسراییل در نابودی غزه نگفته بلکه آن را از موضعی نجیبانه و انسانی، شکستن یکبار و برای همیشه زنجیر اسارت و قفس پولادین اسراییل با اراده تزلزلناپذیرِ هرکولی مردم فلسطین میدانست که کار نایب امریکا در منطقه را به جنون کشیده است. اگر ملکستیز بگوید بر ۷ اکتوبر هم ایرادهایی وارد است، گناهی ندارد زیرا او آن اقدام تاریخی را با مجلس عروسی ارجمندیهایش در هوتلهای مجلل در اروپا و خلیج به اشتباه میگیرد. از کسی که از انداختن عکسهایش در طیاره و یا با هفت قلم آرایش لذت ببرد و در حدی مغلوب فقر شخصیتی و اعتماد به خود باشد که نتواند شهوتاش به لقب پروفیسری را پنهان نماید، توقع قضاوتی بشری و ضدامپریالیستی نسبت به مقاومت و اسراییل، واهی نیست؟
ملکستیز باید مقاومت و دولت اسراییل هر دو را در یک کفه ترازو بنهد تا بنابر بینش ارتجاعیاش، «بیطرفی» مراعات گردد۱، یعنی همان «بیطرفی و صداقت» جو بایدنی، ملل متحدی و اتحادیه اروپایی در برخورد به فلسطین و نسلکشی اسراییل. یک تحلیلگر تنها زمانی «بیطرف» واقعی قلمداد میشود که وقتی اسراییل جنایتکار تثبیت میشود باید به دستور سیا و موساد بر مقاومت هم خواهینخواهی آن تاپه زده شود!
تشخیص طرفهای یک جنگ بالاخص جنگ غزه، دشوار نیست. نازیگری اسراییل و امریکا در فلسطین آفتابیست ولی از آنجایی که نهادهایی جهانی (ملل متحد و غیره) آفریدهی امپریالیستها و تحت کنترول آنان قرار دارند۲ هیچ کدام نمیتواند «فیسبیلالله» و مبرا از «سلیقهی فکری» و تامین منافع امپریالیستها، صهیونیستها و شرکا بوده و غزه را نشتری خلیده در چشم شان نبینند. اگر چنین نمیبود چرا مردم فلسطین از آزادی محروم باشند؟ چرا جو بایدن و شرکا برای نسلکشی اسراییل کمک میرسانند؟ چرا سویدن حمید نوریِ از دژخیمان پلید رژیم ایران و محکوم به حبس ابد را رها میکند؟ چرا امریکا سراجالدین حقانی را به عنوان تروریستی تحت تعقیب با ده میلیون دالر جایزه بر سرش، به حج و ملاقاتهایی فرستاد؟ چرا ملل متحد در دوحه نه چند زن زینتی جهادی بلکه مجموع زنان افغانستان را آنچنان غدارانه به تحقیر و بازی گرفت؟ چرا هزاران پرچمی و خلقی و جهادی و طالبی جنایتکار آزادانه و سرخوش در غرب کیف میکنند؟ و بیشمار چراهای دیگر.
و همین جا پرسشی از ملکستیز: اگر به فرض مامور بررسی جنایات و بیناموسیهای رفقای خادی و «برادران» جهادیات میشدی حاضر بودی برای اسدالله حبیب، حنیف اتمر، لطیف پدرام، جنرال حسین فخری، نور احمد نور، داکتر نجیب و چند خادی شناساییشده در تعدادی کشورهای اروپایی حبس ابد بخواهی؟
این واقعیتهای سرسخت هالهی مقدس ترسیمی ملکستیز به دور «روابط بینالملل» و «حقوق بشر» را از هم میدرد.
مردم ما از روی عملکرد آنها به شناخت از ملل متحد، محکمه جهانی لاهه و... رسیده و میرسند تا از افادات ملکستیز با آن ژستهای «تخصصی»، و تبسم همیشگی ناملیحاش.
بازهم دروغ! برآمدن قرآن از خانه هندو!؟ از بدو ورود به مکتب پرچم، تعلیم و تربیت ضداستالینی هار دیدن، راه خروشچف و برژنف و بقیه لجنپاشان به نام و کار و خاطره وی را «هورا» گویان پیمودن تا تکریم گورباچوف و صهیونیزمدوستی امروزی ولی ناگهان سر از گریبان استالین در آوردن؟
این حتی «رفقا» را هم به حیرت و استهزا وا میدارد.
پروفیسر که با چشمپارگی یک پرچمی گویی از پدر پدر به استالین همچو معمار سوسیالیزم و فاتح جنگ ضدفاشیستی نگریسته، و با وعظ میهنپرستی به اردوی رژیم پوشالی از طریق بازگویی قصه پسر استالین، تلاش دارد درجه غلیان توفانی میهنپرستیاش (نوع میهنپرستیای که خود و حزبش مقابل تجاوز شوروی ارایه دادند!) را بیان نماید طوری که حتی از خط سرخ و کفرگویی دفاع از استالین هم عدول میکند!
نه جناب، وقتی در سلول سلول بدنات زهر خروشچفیزم، صهیونیزم و پنتاگونیزم (که در قاموس آنها استالین مترادف «جنایتکار، ابله، رهزن و...» آمده) ریشه دوانده، مثال «مردانه رزمیدن برای میهن» از استالین را آوردن خودنماییای است به غایت کلانتر از و متضاد با اندیشه و کله و تاریخچهات.
تو که بر مقاومت ضدامپریالیستی فلسطین فحش همسانی با صهیونیزم دادی، مُهر جو بایدن و نتانیاهو و زلنسکی را از پس دماغات زدوده نمیتوانی مگر این که ضمن امحای بینش خادی، موسادی و «سیا»ییات از مردم افغانستان پوزش بخواهی تا همان طوری که هدایت دادهای «به فراریان اعتماد نکنند»، ترا هم منحیث «مشاور و منتقد سازنده»ی «فراریان» خاین محاکمه و مجازات نکنند.
سرباز اسراییلی یوسی گمزو این عکس خود را نشر کرده که شکنجه یک غیرنظامی فلسطینی را در غزه نشان میدهد.
حضور بر آرامگاه یاسر عرفات و مدح او چه پیامی برای مردم گرفتار ما در چنگال طالبی، جهادی و تفالههای پرچمی و خلقی آنها دارد؟ این پیام را که اگر سازمانهای مقاومت به مخالفت با توافقنامه اسلو۳ برنخاسته و مانند محمود عباس تن به انقیاد میدادند، امروز در فلسطین صلح و صفا و مرحمت اسراییل حکمفرما میبود!
چهرههای معتبر فلسطین قاطعانه به مخالفت با توافقنامه برخاستند. محمود درویش آن را خیانت به امر فلسطین نامیده و فورا از شورای عالی ساف استعفا داد. ادوارد سعید نزدیکترین دستیار عرفات، آن را «نمایش تحقیرآمیز»، «ابزار تسلیم فلسطینیان»، «مشروعیت بخشیدن به اشغال» و «سبوتاژ مبارزه مردم فلسطین برای تعیینسرنوشت و ایجاد دولت مستقل» و «یک ورسای فلسطینی» توصیف و داهیانه پیشبینی کرد که پیمان نه تنها به صلح پایدار نخواهد انجامید بلکه افزایش و تداوم خشونتها بین اسراییلیان و فلسطنیان را در پی خواهد داشت. او استعفایش را از شورای ملی ساف طی بیانیهای شدیداللحن اعلام و در سالهای بعد نیز افشای توافقنامه را دنبال کرد.
آری، عرفات آغازگر توفان فلسطین و «حماسهگر» بود اما متاسفانه تا آخر همدم توفان نماند و به ورطه معاملهگری با آرمان فلسطین غلتید.
پیمان اسلو و عرفات را اکثر نیروهای ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی محکوم کردند، لیکن اسراییل، امریکا، ارتجاع عرب و محمود عباس پشت آن ایستادند.
بهمناسبت پروفیسر شدن در پوهنتونی بیطاقت شده و یکی از مکنونات قلبیاش را برملا مینماید: «راستش لقب پروفیسوری را بسیار دوست دارم.»
اگر این را به رایالعین نمیدیدیم باور نمیکردیم کسی هر قدر هم از عقده خودکمبینی رنج ببرد، این گونه رقتانگیز کوچک شده و در پیراهن نگنجد آن هم زمانی که سه ماه بیشتر از غافلگیر شدن دردناک مردم ما با صاعقه طالبان بر گردههای شان نگذشته بود.
دوست ما احمد زینو حق داشت بنویسد: ملکستیز جلفتر از...
جناب ملکستیز، آیا عطا محمد، عبدالله، امرالله صالح و... با زدن ریش و بروت و آراستن خود با آخرین مودهای اروپایی توانستند ماهیت قرونوسطایی اخوانی شان را پنهان سازند که چنانچه آمد، تو با لباس و سنگار «جلالتمآب»ی و«دکتر»یات بتوانی؟ و گیریم عدهای ناآگاه، جهادی و «انجمن نویسندگان»پسند پر «یک دانشمند بزرگ و خیلی متفکر»، «افتخار دنیای ما»، «افتخار بزرگ منطقه و جهان»، «شیک و دلانگیز و ناب» و پرهای تهوعآوری از این دست در کلاهت زنند و مثل جنرال حسین فخریها به حج بروی، حفره عفن جهادی- خادیات را هیچگاه چاره نمیتوانی مگر با افشاگری صریح و بیکموکاست کارنامه خونپر دوران خادیگری خود و همراهان کلان و خردت. تا چنین نشود علاوه بر تبهکاران بنیادگرا، چرخه وزیر و سفیر و قومندان و وکیل و... شدن میهنفروشان پرچمی-خادی نظر سرمچارها، گلابزویها، جنرال نورالحقعلومیها، جنرال حسین فخریها، باری سلامها، مینه بکتاشها، عبدالله شادانها... از حرکت نیفتاده و رشتهی خیانتپیشگان خادی-جهادی-طالبی در این مرز و بوم ضخیمتر خواهد شد.
بلی هر دو در خیانت به وطن «ظرفیت بالایی» داشتند، ظرفیت امرالله صالح که بالا نمیبود نه به جاسوسی برای سیا میبالید، نه خود را به کرزی و غنی و عبدالله عرضه میکرد، نه در عروسی فرزندش راهها را بند میانداخت، نه هوس ویرانی سینما پارک به سرش میزد، نه قتل یما سیاووش، نه ربودن عبدالرووف کوچک و توطئه قتل پدرش حاجی محمد نبی، نه دستگیری تروریستان و برملا نمودن هویت ستون پنجمیها و امالفسادان حاکم، نه رهایی آدمکشان طالبی و متحدان و نه زیر زدن صدها خیانت و جنایت و اختطاف دیگر، نه شرمسار بودن از گرهخوردگی دماش با دم غنی و نه....
و سمیع حامد به یقین کمتر از او «ظرفیت» نداشت که نه یکدل که صددل خود را به مشاوریت ارشد روسپیخانهی ارگ به نظارت مدبرانهی «دکتر» محمود فضلی رییس عمومی اداره امور ریاست جمهوری پیشکش کرد که به برکت آن میلیونها را بالا رفت و لیست ابرفاسدان دولت پوشالی را با نام خود غنای هنری و ادبی پستمدرنیستی بخشید!
تو ملکستیز خان هر کوکب و ماه ملی و بینالمللی که لقبات دهند، بنابر برتولت برشت نه نادان که جنایتکار استی:
«آن که حقیقت را نمیداند نادان است اما آن که حقیقت را میداند و انکار میکند تبهکار است.»
تو و کلیه همفکران «با ظرفیت بالا»یت مخصوصا از این لحاظ هم تبهکارید که به خاطر حفظ خرک و درک موجود و خوشایند امپریالیزم، واواک و آی.اس.آی. نه تنها در مستراح بردههای پنتاگونی شادمانه غوطه زدید بلکه همراه آن مفاهیم حیاتی استقلال، یکپارچگی افغانستان، دموکراسی سکیولاریستی و عدالت اجتماعی را زیرپای سیا و پادوان خاین جهادی و تکنوکرات تجزیهطلباش مدفون ساختید.
اینان با چوبک کرزی، غنی و عبدالله شدن، خود را «شهید» نه بلکه مردار و حرام کردهاند. با این هم به فرمایش تو «فرصت» یافته و «حمایت» شوند تا به سرجنایتکاران وحشی سیاف، گلبدین، محقق، دوستم، عمر زاخیلوال، محمود فضلی، حمدالله محب و... استحاله یابند؟
تو «مقبول داکتر چشمآبی» و «افتخار افغانستان و جهان»، از اندیوالی و مغازله «اکادمیک» با آن مولودات جنایت و بیناموسی به سرپرستی سیا، سیر نشدهای و بقا و تکثیر شان در افغانستان ملوثشده و مشبوع از فاجعههای جهادی و شرکای تکنوکرات را آرزو میکنی تا رضایت امریکا به جا آورده شود؟
این نگرانی از «ترور شخصیت» جاسوس خاص سیا و بازوی راست «قهرمان ملی» نی بلکه وصایایی برای یک همدل و همسو است.
«افتخار بزرگ این مرز و بوم» «فراموش» میکند که امرالله صالح فرستاده خاص سیا در کنار کرزی و غنی و عبدالله بوده و از ذخیرههای رییسانجمهوراش برای افغانستان حساب میشد (پروفیسر ناامید مباش خودت هم پیش واشنگتن در همین قطار جا داری) بنا بر این «ترور شخصیت» او تا وقتی نافش به ناف سیا وصل است وهمی است که «افتخار بزرگ سرزمین ما، منطقه و جهان» را فراگرفته و بس.
مثل اینست که «دکتر»ت به کرکس بگوید «شیدا و مفتونات هستم و هر وقت آواز میدهی از چشمهای من و جاوید لودین پیاله پیاله اشک میریزد ولی از تو گلهمندم که چرا لاشخوری میکنی؟»
«دکتر سیاستدان»ات آن قدر احمق و بیشعور نیست که نفهمد طالبدوستی و پاکستاندوستی در ذات سرورش است و بدون آن دو وجه ضدملی و خاینانه، برای سیا مورد مصرف نمیداشت تا او را در ارگ بنشاند. کرزی قسمی که در فرصتهای مقتضی با نخرههایی «ضدامریکایی» «مستقل»نمایی مینمود، گاهگاهی به وزیرکاش هم اجازه میداد از «اختلاف نظر با او» در «بخش برخورد طالبان و پاکستان» حرفی بزند تا در هیئت وزیر خارجهای «مستقل» ظاهر شود. خودفروختهای که پستی را تا سرحد بوسیدن دست یکی از بدنامترین اجداد تاریخ ارتجاع اخوانی کشور برساند، نمیتواند «قاطعانه» ضدطالبان باشد. و نفرین به پروفیسر لافزن سفلهای که همین «دکتر» دستبوس را حتیالوسع باد میدهد.
راستی، «سرمایه بزرگ معنوی وطن و جامعه اکادمیک کشور»، چه شد که از داکتر و دکتور به «دکتر» و نیز از آن به «اون» و «همون» رو کردی؟ بنابر اصول روابط بینالملل یا هماهنگی با «دکتر» سپنتا، «دکتر» حامد، «دکتر» لطیف پدرام، کامران میرهزار، نجمالدین کاویانی، عوض نبیزاده، حسین یاسا، همت فاریابی، رسول رهین، داکتر ثنا نیکپی، فرید یونس، نجیب بارور، عبدالعلی فایق، خالق لعلزاد وغیره خاینان مصاب به خارش مزمن و حاد تجزیهطلبی؟
ملکستیز با خرواری از سفیده تقلا دارد روی سرقصاب خاد را سفید نماید تا از سیاهرویی پرچمیگری خودش هم بکاهد. او با آن که جنایتهای نجیب را «کارنامههای وحشتناک» و «واقعیت تلخ» مینامد، زبانش بند میآید بگوید سرجلاد را از چه رو به مثابه «آهنینمرد» میستایی؟ از آن رو که از شکنجهها و تیربارانها و زندهبهگور کردنهای مبارزان و بیگناهان هیچگاه خسته نشد؟ از آن رو که تا دم آخر به عضویت در کی.جی.بی وفادار ماند؟
همچنین، «سازگار»ی او با «منطق زمان» غیر از گسست از شورویِ در شرف زوال و پیوستن به امریکا بود؟ هجوم «پرچمدران» پس از جواب شدن از شوروی برای بوسیدن خاک امریکا (همسان یلتسین) معنایی غیر از تاسی از «منطق زمان» (رد ترقیخواهی و اقتدا به امریکا) داشت؟
آقای ملکستیز، روزش که برسد مردم ما مشت خونین «مرد آهنین» و «منطق زمان» امپریالیستی ترا به یاد هزارانهزار زنده به گوران، بر سر ابرمیهنفروشان پرچمی-خلقی و مدافعان شان خرد کردنی اند.
این نوشته بیان علایق ناگسستنی پروفیسر خادی-جهادی و نیز به رخ کشیدن «منزلت» خودش است بین کثیفترین مهرههای رژیم کرزی. او از شرکت در همایش به قدری ذوقزده شده که حتی از اشاره به موقعیت چوکیاش و از آن باورنکردنیتر دو بار در آغوش گرفته شدن توسط برهانالدین ربانی قاتل (قاتل هاشم واسوختها، انجنیر رسول اکبریها، بصیر بهرنگی، معلم هاشم امینیها، انجنیر فرید، قدوس خیراندیشها، معلم عبدالرشیدها، فتاح موج، معلم سیدشاه همدردها، امدادالله اکسیرها و...) ابا نمیورزد که نشانه همان خودشیفتگی عجیب و غریب و در عین حال احساس حقارت این فرد میباشد. ملاقات او با ربانی ما را به یاد تفاخر داکتر اکرم عثمان از دیدار نجیب در حضور خانوادهاش میاندازد با این تفاوت که او بهمثابه یک پرچمی زبون حق داشت از تقرر به سفارت در ایران در پیراهن نگنجد اما ملکستیز صرفا به دلیل نشستن در کنار ربانی و «مهربانیها»ی وی شادیمرگک شده به پرواز درامده است. آیا پرچمی و جهادی و تکنوکراتی را میشناسیم که به وقار و کرامت شان ارزشی بالاتر از چوکی و مقام قایل گردیده باشند؟
و نمیدانیم برخورد «خیلی انتقادی» او به سگجنگیهای ربانی و شرکا چه بود که به آن مینازد؟ ولی تردیدی نداریم که او هرگز باور، جرئت و صداقت آن را نداشته که همه طرفهای آن چهار سال چنگیزگری جهادی را سرجنایتسالاران متجاوز معرفی نموده باشد و الا دعوت در محفلی جهادی در سرینا هوتل حرامش بود.
از جلالتمآب خطاب کردن «دکتر» عبدالله دل آدم بالا میآید و بعد ادعای «پژوهشگر بینالملل» که «خانواده روشنفکران در داخل و خارج» کشور «دکتر» جاسوس را «شخصیت روشنفکر» و قدردان «چهرههای بارز فرهنگی و اجتماعی» میپندارند، مجددا باید به میزان بیوجدانی پروفیسر آفرین گفت.
کسی که ابراز ارادت و احترام به خاینی چون «دکتر» عبدالله۴ از سگانجنگی کلان چهار سال خون و خیانت جهادی را بیشرافتی ابدی نپندارد، دیگر چه لئامتی از او بعید خواهد بود؟
تغییر مهرآمیز حرف کسینجر از ایدئولوگهای امپریالیزم که «دشمنی با امریکا خطرناک اما دوستی با آن مرگبار است.»: امریکا خورشید تابان است و هیچ جنبندهای از مدار حیاتبخش آن نمیتواند خارج گردد و به هر حال باید خود را مزید بر «سازگاری» با «منطق زمان»، با «منطق خورشید» نیز انطباق دهد.
«مرد بزرگ تاریخ»، امریکای دشمن مردم ما و دنیا، برای خودت و جمیع همردیفان و ثناخوانان خادی و جهادیات مسلما خدا و خورشید است. اگر این طور نبود با دشنام به مقاومت فلسطین برضد «خورشیدامپریالیستی»، خود را از حداقل نجابت و عزت تهی نمیکردی.
به عبارت دیگر «افتخار بزرگ سرزمین ما، منطقه و جهان» با زبان بیزبانی میگوید وقتی با معصومیت یک طفلک از عشقام به لقب پروفیسری زبان گشودم، عکسهایم را در کلاس اول طیاره، با «جلالتمآب»های محترم حفیظ منصور، اشراق حسینی، عسکر موسوی، انورالحق احدی، سیما سمر و غیره در برنامه «اندیشه» طلوع، در سرزمینهای فلسطین، در اسراییل و جاهای دیگر همگانی نمودم و شما عزیزان اعترضی نداشتید که هیچ بلکه به تناسب سطح و سواد دلاویزتان آنها را ستوده و با صفات «پروفیسور نازنین و شیک و بادوام»، «از سرمایههای انسانی برابر حتی بالاتر از جهان مترقی»، «افتخار بزرگ این مرز و بوم»، «سرمایه معنوی جهان بخصوص کشور عزیز ما» و هزارهاتای دیگر مرا مدیون و غریق الطافتان ساختید و من هم «یک کهکشان سپاس»م را نثارتان کردم، حالا چه شده که برخورد «متسامحانه» و سراسر اغماضگرانه شما دوستان افت کرده و بر «پژوهشگر ارشد» انگشت میگذارید؟
لاکن گویی «افتخار تک تک هموطنان خردمند و چیزفهم» حس کرده که دم دراز خروس خودبینی و«خودشیفتگی» کمماننداش پوشاندنی نیست، میافزاید: «این کار ناشی از خودشیفتگیام نیست»! راستی؟ در آن صورت چرا به کامنتنویسان سبکتر از خود صدا نکردی که «دیگر تعریف و تمجیدهای غیرنورمال و خندهآور را یک سو گذارید که هم تمسخر مردم علیه مرا بر میانگیزد و هم علیه شما»؟
باری «شخصیت بیبدیل»، این اختلال روانی اگر نمودار نارسیسزمی بسیار پیشرفتهات نیست چیست؟ معلول وضع نابسامان و متشنج روابط بینالملل!؟
ملک ستیز خان، اگر کرامالدین کریم این خوک کثیف طالبی پشتگاههایی متکی به سیا نظیر «دکتر سیاستدان»، «نواندیش و سازمانده و بازیگر خوب»، «جلالتمآب شخصیت روشنفکر» و «شیر جوانِ» و برادرزادهی نازدانهی برنار لویی را نمیداشت، میتوانست آنچنان فارغبال و با رذالتمابی یک جمعیتی-شورای نظاریای «با ظرفیت بالا» مدتها به بیناموسی و خواهر و مادر نشناسی و تضعیف و دلسردی جامعه ورزشکاران ارجمند و بالاخص دختران پروجاهت و افتخارآفرین فتبالیست ما مشغول باشد؟
* * * *
خوانندگان ما خرده خواهند گرفت که در اوضاع و احوال داغ و خطیر ملی و جهانی و این قدر پرداختن به یک فرد؟
چه کنیم، در این وطن که امپریالیستها و عمله و فعله بومی شان برای ما «قهرمان ملی»، «متفکر دوم گیتی»، روسای جمهور، وزیران، والیان، جنرالان اردوی ملی و پلیس ملی، سخنگویان، کاندیدهای نوبل صلح، و قسعلیهذا تعیین میکنند، و رژیم خودساختهی شان را از مزدوران نکتاییپوش به مزدوران جهلسالار قرونوسطایی و زنستیز لنگیبهسر خود تحویل میدهند و حالا به آنان نیز رنگ «معتدل» و «افراطی» میزنند تا نسبت به ایشان در جامعه نوعی «نظر مثبت» و «جاذبه» ایجاد کنند، همواره از جمع پستترین رجالههای جهادی و غیرجهادی با القاب «رجال» و «شخصیت» تراشیدهاند که متاسفانه به علت تباهی و طفره رفتن گستردهی اغلب روشنفکران در امر افشای چاکران امپریالیزم و فاشیستهای دینی، ماهیت آن محصولات بیگانه، در نقاب مانده، کرمها کبچهمارها شدند و با وصف تصاعد بوی بد پوسیدگی و گندیدگی، به عنوان «از غنیمتهای روزگار»، «افتخار بزرگ این مرز و بوم» و... شناسانده و تبلیغ میشوند تا روزی هم بر گردهی مردم ما لم دهند.
ولی حزب ما در مبارزه علیه این انحطاط، و شاعران و نویسندگان و سیاستمداران ملوث به آن، راه سکوت و سستی در پیش نخواهد گرفت و مصمم است قلمبدستان در خدمت امپریالیزم، صهیونیزم و هرگونه ارتجاع را همچو یکی از مسئولیتهای بنیادیاش رسوا و محکوم نماید. پرداختن به ملکستیز بر درک همین ضرورت استوار است.
و از کسی نمیدزدم
اما ...
اگر گرسنه شوم
گوشت چپاولگرانم را
خواهم خورد
حذر کن ...
حذر کن ...
از گرسنگیم
و از خشمم
اسماعیل هنیه رییس دفتر سیاسی حماس که لااقل 60 تن از اعضای خانواده اش در نسل کشی جاری جان باخته اند در باره شهادت سه پسر و چهار نواسه اش گفت: «همه مردم ما و همه خانوادههای ساکنان غزه بهای سنگینی را با خون فرزندان خود پرداختهاند و من یکی از آنان هستم....فرزندانم در غزه نزد مردم ما مانده و آنجا را ترک نکردند. خون آنان قربانی راه آزادی فلسطین است.... همه مردم ما و همه خانوادههای ساکنان غزه بهای سنگینی را با خون خود پرداختهاند و من یکی از آنان هستم.... خون فرزندانم از خون شهدای ما در غزه گرانبهاتر نیست، زیرا آنان همه فرزندان من هستند. .. اشغالگران بر این باورند که با هدف قرار دادن فرزندان رهبران، عزم مردم ما را در هم می شکنند. ما به آنان می گوییم که این خونها، اراده ما را در اصول و دلبستگی به سرزمینمان بیشتر استواری می بخشد.»
معزز خلیل عبایات ورزشکار ۳۷ساله فلسطینی که ۹ماه در یکی از شکنجهگاههای اسراییل بود"I've been martyred, right?"
— The Cradle (@TheCradleMedia) July 10, 2024
After 9 months of detainment in Israeli prisons – better described as torture centers – 37 year old Moaziz Abayad was released in shocking condition, revealing the inhumane conditions imposed on Palestinian prisoners by the Israeli occupation.
His… pic.twitter.com/0qkbsp7Jiz
BREAKING: A large number of casualties are being transported to hospitals in Khan Younis following a barrage of Israeli airstrikes on al-Mawasi region, the area designated as a 'humanitarian zone' by the Israeli army. pic.twitter.com/KHGjiRghWN
— Quds News Network (@QudsNen) July 13, 2024
غزه به انفجار ادامه خواهد داد
«پهنهاش بمبگذاری شده و پیوسته منفجر میشود و این نه مرگ است نه خودکشی این شیوه غزه است برای اعلامِ ارزشِ زندگیِ خویش چند سال است که گوشت غزه از بارش گلولهها تکهتکه درحالِ پرواز است و این نه جادوست نه معجزه، این سلاح غزه است در دفاع از خویش و برای خسته کردن دشمن.
بیش از چهارسال است دشمن سرخوش از رویاهاست، شیفته بازی با زمان است اما نه در غزه! زیرا غزه از بستگانش دور و به دشمنانش نزدیک است زیرا غزه جزیرهای است که هرگاه منفجر میشود چهره دشمن را میخراشد. آرزوهای دشمن را درمیشکند و وی را از رضایتِ گذشت زمان بازمیدارد!
زمان درغزه چیز دیگری است، زمان درغزه یک موجودِ بیطرف نیست او مردم را به برودتِ اندیشه نمیکشاند بلکه آنها را به سوی انفجار و برخورد حقیقی هُل میدهد!
زمان دراینجا کودکان را از کودکی به پیری نمیبرد بلکه آنها را در نخستین برخورد با دشمن، مرد میکند!
زمان در غزه، آرامش نیست، یورشِ نیمروزِ سوزان است، زیرا ارزشها در غزه متفاوت است؛ تنها ارزشِ انسانِ اشغالشده میزانِ مقاومتش در برابرِ اشغال است، این تنها رقابت ِ آنجاست و غزه به دانستنِ این ارزش شرافتمندانه و بیرحمانه عادت کرده است و آن را از کتابها و دورههای مطالعاتی و بوقهای تبلیغاتیِ پر سروصدا و شعارها فرانگرفته بلکه به تنهایی از تجربه و تلاش آموخته است.
غزه به سلاحهایش، توان و بودجهاش نمیبالد، او گوشت تلخ خود را عرضه میکند، با اراده میکوشد وخونش جاری میشود.
غزه در سخنرانی مهارت ندارد، غزه حنجره ندارد، منافذ پوستش با عرق و خون و آتش سخن میگوید. از اینجاست که دشمن تا سرحد مرگ از او بیزار است و تا حد انجام هر جنایتی از او میترسد ومیکوشد غزه را در دریا، در بیابان یا در خون غرق کند. زیرا غزه آموزهای رامنشدنی است و الگویی است درخشان، همزمان برای دوستان ودشمنان! غزه زیباترین شهر نیست، ساحل آن آبیتر از کرانههای شهرهای عربی نیست و پرتقالهای آن زیباترین پرتقالهای مدیترانه نیستند.
غزه پولدارترین شهر نیست، بهترین و بزرگترین شهر نیست اما برابر با تاریخِ امت است زیرا او در چشمِ دشمن آزاردهندهترین است زیرا او در فروپاشیِ روحیه و آسایشِ دشمن، تواناترین استغزه، کابوسِ دشمن است، او پرتقالی مینگذاری شده است! کودکانی بیکودکی، سالمندانی بدونِ پیری و زنانی بیآرزو، آنها این گونهاند، آنها زیباترین ِ ما، پاکترین ما، بینیازترین ما وشایستهترین برای عشق هستند.
هنگامی که ازغزه افسانه میسازیم به او ستم میکنیم، زیرا وقتی او را درمییابیم میفهمیم غزه چیزی بیش از یک شهر تنگدست و کوچک نیست که مقاومت میکند آنگاه از خود میپرسیم چه چیزی از او یک افسانه ساخته است؟
غزه نه اسب دارد نه هواپیما و نه عصای جادو، نه نمایندگی در پایتختهای مختلف جهان، غزه خود را از ستایش ما، از زبان ما و از مهاجمانش رها کرده است؛ از این رو هنگامی که در این فضا با او دیدار میکنیم ما را نمیشناسد، زیرا غزه در آتش زاده شده است و ما درانتظار و گریه بر دیار!
درست است که غزه شرایط ویژه و سنتهای انقلابی دارد اما رازش، مبهم نیست؛ مقاومتی مردمی و درهم تنیده که میداند چه میخواهد! (میخواهد دشمن را از پیراهنِ خود بزداید) و پیوندِ مقاومت او با مردمانش، پیوندِ پوست و استخوان است نه رابطه معلم وشاگرد.
مقاومت درغزه تبدیل به شغل یا یک موسسه نشده.غزه سرپرستی کسی را نپذیرفته و سرنوشت خود را به امضا یا اثر انگشتِ کسی نسپرده است. برایش مهم نیست نامش را بدانیم و تصویرش را بشناسیم، او به لنزِ دوربین ها وخمیرِ لبخندها برچهرهاش باوری ندارد.
ازاینجاست که غزه برای دلالان یک تجارتِ زیانبار است، از اینجاست که غزه گنجینه بیپایان معنوی و اخلاقی برای همه است از زیباییهای غزه آن است که صدای ما به او نمیرسد و چیزی حواسش را پرت نمیکند! هیچ چیز مُشتِ او را از چهره دشمن دور نمیکند.
دشمنان ممکن است بر غزه پیروز شوند، ممکن است استخوانهایش را بشکنند، ممکن است در شکمِ فرزندان و زنانش تانک بکارند و او را به دریا، شنزار یا خون بیندازند اما او دروغها را تکرار نمیکند و به مهاجمان نمیگوید: بله!
غزه به انفجار ادامه خواهد داد و این نه مرگ است و نه خودکشی این شیوه غزه است برای اعلامِ ارزشمندی زندگیاش! غزه به انفجار ادامه خواهد داد.
از کتاب منثور محمود درویش «یومیات الحزن العادی» ترجمه یدالله گودرزی به نقل از سایت ایبنا
پینوشتها:
۱- او مینویسد: «واقعیت این است که این جنگ (جنگ غزه) چندین طرف دارد، وظیفه تحلیلگر این است تا همه طرفهای جنگ را با امانتداری بررسی کرد تا تخصصگرایی، بیطرفی و صداقت در تحلیلها قربانی سلیقههای فکری نشود.»
۲- علاوه بر انبوه شواهد دایر بر ابزار امپریالیزم بودن ملل متحد، حق وتو ۵ کشور بارزترین وجه ساختار غیردموکراتیک و تبعیت موسسه مذکور از پنج قدرت نیست؟
۳- توافقنامه بین یاسر عرفات و اسحاق رابین که بر اساس آن «سازمان آزادیبخش فلسطین»، اسراییل را به رسمیت شناخت و بر کنترول آن بر کرانهغربی و غزه و ادامه اعمار شهرکسازیها صحه گذاشت.
۴- رجالهای که اقرار نمود همیشه سر زدن به مغازهای در لندن را محض به سبب خریطههای خرید آن خوش داشت!