فیروز کوه من
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: م.آژن
- منتشر شده در پنج شنبه، 14 عقرب 1394
تقدیم به دخترانی که هر روز قربانی دست ستمگران اند. به رخشانهای که به تاریخ ۴ عقرب ۱۳۹۴ توسط انساننماهای جاهل و درنده در غور سنگباران گردید و ما انبوه زندگان بیتفاوت نگریستیم و یا شاید گریستیم.
فیروز کوه من
فیروز کوه من (*)
دیدم که دختران ترا
جاهلان قرن
با سنگ میزنند
دیدم که قاضیان ستم کیش بدسگال
نامردانه دُره به هر شانهی جوان
بی ننگ میتنند
من کوه درد شدم
اما تو ای تناور ایستاده استوار
نه انفجار خشمِ و
نه کهکشان سوگ
افتادهای سکوت
خاموشی بر جنایت نابخردان دهر
مسکوتی بر تبار دل آزار زندگی
در حیرتم که وای
چرا
ای نماد رزم
عصیان نمیکنی؟
فیروز کوه من
من سالها به دامن تو اشک ریختهام
تحمل شکسته است
برخیز به مشت باور مان همتی بده
تا مکتبِ «سیا» و «سیاف» و «عمر» را
از ریشه برکنیم
ورنه،
این طعنه های تلخ زمان هویت تُرا
بس خرد میکند.
فیروز کوه من
من بی تو مُردهام
من با تو زندهام
من پاسدار کوچکی هر لالهی تو ام
سوگند کن به نالهی «رخشانه» زیر سنگ
از جا بکن تحجر و بن بست کور را
تا آفتاب عشق درآید
به خانهام.
م.آژن - کابل
١٤ عقرب ١٣٩٤
* با اندوه باید گفت: بیآنکه پای یاس در میان باشد اینک با تو ای انسان این سرزمین سخن نمیگویم. مخاطب من در این شعر، فیروز کوه، قلهایست که در دامنههایش رخشانه ١۹ساله را به جرم دوست داشتن سنگسار کردند. از انسان این سرزمین جز افسوس چیزی درخور ستایش نشنیدم، با کوه دردم را گفتم تا اگر صدایی برخیزد و تو انسان غرق در ماتم را برانگیزاند و آنگاه به پاس عزت و هویت بربادرفتهات بپاخیزی و این غدههای چرکین تن انسانیت را با غریو خویش بزدایی.