آنان در ۱۷ سنبله سرودخوانان به مصاف مرگ رفتند

آنان در ۱۷سنبله سرودخوانان به مصاف مرگ رفتند

امروز مصادف است با روز خونینی که سیزده تن از بهترین فرزندان سرزمین ما و آزادی‌خواهان رشیدی که صلابت و عزم آهنین شان سلول‌های زندان مخوف پلچرخی را به لرزه درآورده بود، بوسیله نوکران روس اعدام گردیدند. در ۱۷ سنبله ۱۳۶۱ میهنفروشان خلقی‌-پرچمی که از دفاع قهرمانانه جمعی از کادرهای برجسته «سازمان آزادیبخش مردم افغانستان – ساما» در محکمه فرمایشی شان وامانده و ذلیل گشته بودند، این سروهای بلند قامت را که عشق به وطن و مردم در سینه‌های بزرگ شان شعله‌ور بود به شهادت رسانیده آنان را در گورهای نامعلومی مدفون نمودند.

قبلا در مورد زندگی و پیکار انیس آزاد، یکی از این رزمندگان جانباخته به تفصیل مقاله‌ای در سایت «حزب همبستگی افغانستان» به نشر رسیده است، اینک گوشه‌هایی از ایستادگی و مقاومت حماسی دیگر همزنجیران سرفراز او را بر اساس چشمدید نسیم رهرو به نشر می‌رسانیم. آقای رهرو در جلد اول یادنامه‌ی زندان‌اش «رنج‌های مقدس»، در فصل «مضحکۀ "محکمۀ اختصاصی انقلابی"» شرح کوتاهی در مورد اسیران سامایی می‌دهد که از این میان ۱۳ تن در ۱۷ سنبله به شهادت رسیدند:

«- محمد نعیم ازهر (با نام سازمانی آذر، عضو دفتر سیاسی ساما، زادۀ هرات و فارغ فاکولته اقتصاد پوهنتون کابل بود)

- انجنیر محمد علی (با نام سازمانی رضا، عضو دفتر سیاسی ساما و مسئول نشرات، اصلا از هزاره‌های ارزگان بود که خانواده‌اش به قندهار تبعید و خود در کابل زاده شد. فارغ پولیتخنیک کابل)

- انجنیر نادر علی دهاتی (نام سازمانی‌اش پویا، عضو دفتر سیاسی ساما و مسئول کمیته تشکیلات، از هزاره‌های تبعیدی ارزگان که در ولسوالی چمتال ولایت بلخ زاده شد. قبل از زندگی مخفی انجنیر بود.)

- انجنیر میرویس (عضو دفتر سیاسی ساما و مسئول کمیته نظامی، زادۀ ولایت فراه، فارغ پولیتخنیک کابل)

- انیس آزاد (کادر برجستۀ ساما و یکی از مسئولین منطقۀ کوهدامن، زادۀ کلکان، شاعر و نویسنده)

- شاهپور روئین‌یار قریشی (در کنفرانس یازده نفری موسس ساما حضور داشت ولی چندی پس رابطه‌اش را با ساما قطع کرد. در هنگام دستگیری تمایل به رابطه‌گیری دوباره با ساما پیدا کرده بود. وی یکی از چهره‌های نامدار جنبش روشنفکری و انقلابی افغانستان بود و به همین دلیل دستگیر و اعدام گردید.)

- داکتر عبدالواحد رائین (عضو علی‌البدل دفتر سیاسی ساما، داکتر طب و زادگاه پدری ولایت لوگر)

- انجنیر زمری صدیق (عضو علی‌البدل دفتر سیاسی و عضو کمیته تشکیلات ساما، زادگاه پدری ولایت لغمان)

- انجنیر محمد امین (عضو کمیته تشکیلات ساما، زادۀ اندخوی، فارغ پولتخنیک کابل)

- انجنیر داود (عضو تشکیلات چریک شهری ساما، زادۀ هرات، محصل فاکولته زراعت)

- داکتر صدیق جویا (عضو کمیته تشکیلات ساما، زادۀ هرات، محصل فاکولتۀ طب کابل)

- انجنیر حسین (عضو ساما، زادۀ پنجشیر، فارغ پولتخنیک کابل)

- قاضی احمد ضیأ (عضو کمیته مرکزی و کمیته تشکیلات ساما، زادۀ ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک، فارغ فاکولتۀ حقوق کابل)

- حسین (عضو کمیته نشرات ساما، برادر انجنیر محمد علی)

- زبیر احمد (چریک شهری ساما، زادۀ پنجشیر، برادر انجنیر حسین)

- محمد امین (عضو ساما، زادۀ پنجشیر)

- ضیأالحق (عضو ساما، افسر نظامی، زادۀ هرات)

- مسعود (چریک شهری ساما، زادۀ هرات)

- محمد نسیم (اینجانب، عضو کمیته تشکیلات ساما، زادۀ ولایت پروان، معلم)»




و جریان این مضحکه محاکمه که در ۳ جوزای ۱۳۶۱ آغاز گردیده را شرح می‌دهد:

«...نزده تن از رفقای سازمان را با دست‌های اولچک‌زده در موتر دیدم. آه که چقدر دلم می‌خواست هر کدام شان را جداگانه در آغوش بگیرم! دیگِ بخار به حرکت درآمد. همۀ ما ایستاده بودیم چون جای برای نشستن نبود....

دیگ بخار پس از صدها جمپ و جولِ آزاردهنده برِک زد. سرنشینان آن که از کثرتِ نفر و هوای گرم و خفقان‌آلودِ "تابوت متحرک" شدیدا شکنجه شده بودند به عجله از موتر پایین شدند. موتر دَم دروازۀ کوته‌قلفی‌های صدارت توقف کرده بود، همان محلِ نفرین‌شده‌ای که ماه‌ها در آن زیرِ شکنجۀ جلادانِ خاد به سر برده بودیم. نفرِ موظف کلید را در دست گرفت تا دستبندهای ما را باز کند. دستبندها را یکی پی دیگر باز کرد. یک یک نفر ما را در کوته‌قلفی‌ها تقسیمات کردند. باز هم این کار خلافِ معمول صورت می‌گرفت. کسانی را که به مقصدِ محاکمه به صدارت می‌آوردند در اتاق‌های عمومی نظارتخانه جای می‌دادند.

...

عصرِ همان روز ما نزده تن هم‌دوسیه را از سلول‌ها بیرون کشیده و در گوشه‌گک حویلی کوته‌قلفی‌ها ایستاده کردند. متوجه شدم که سلمانی‌ای آورده بودند تا سر و ریش ما را اصلاح کنند. وقتی سلمانی را دیدیم فهمیدیم که "آرایش" موی سر و ریش ما دلالت بر "علنی"بودن محکمه می‌کرد. قوماندان و معاون سیاسی شکنجه‌گاهِ صدارت با سربازانش در کنارِ سلمانی ایستاده بودند. این اصلاح موی و ریش مطابق خواست ما صورت نمی‌گرفت بلکه فیصله چنان بود که حتماً موهای سرِ ما را کوتاه کنند و ریش‌های ما را بتراشند. عده‌ای از همزنجیرهای ما چون نعیم ازهر و شاهپور قریشی با تراشیدن ریش‌های شان به‌طور جدی مخالفت نشان دادند اما شدت عمل قوماندان و معاون سیاسی این مخالفت را بی‌اثر گذاشت.

...

حوالی ساعت هشت صبح ۴ جوزای سال ۱۳۶۱ خورشیدی پهره‌دار کوته‌قلفی‌های صدارت با وارخطایی دروازۀ سلولم را گشود. برخلافِ دفعات پیشین نامم را نپرسید. مرا مخاطب قرار داده آمرانه گفت: "زود از اتاق بر آی!" دستپاچگی او علامتی بود از شدتِ عمل خدمات اطلاعات دولتی (خاد) علیه ما. وقتی از سلول بیرون شدم چند تن از یاران در حویلی ایستاده بودند. آنها را پیشتر از من از کوته‌قلفی‌های صدارت بیرون کشیده بودند. به من گفته شد که در قطارِ آنها بایستم. لحظاتی بعد دیگران را نیز آوردند. یاران یکدیگر را با تبسم شیرین استقبال می‌‌کردند. ما را با دقت تلاشی کردند. سرهای بیشتر همرزمان بلند و لب‌های شان پرُ از خنده بود.»

آنان در ۱۷سنبله سرودخوانان به مصاف مرگ رفتند
رژیم دست‌نشانده که از استقامت و روحیه بلند انقلابی این مبارزان در جریان محاکمه نمایشی وامانده گشته بود، خبر «محکومیت» این صخره‌های تسلیم ناپذیر را با انبوهی از دروغ و بهتان از طریق روزنامه‌هایش به نشر رسانید.

رژیم خونریز و خادیست‌های تا به دندان مسلح دربرابر چند انقلابی بالنده‌ی دست‌بسته در هراس اند که صلابت شان را در بیرون و شکنجه‌گاه‌های رژیم به نمایش گذاشته‌اند:

«...پاسبانان مسلح دست به ماشه در گوشه و کنار ایستاده بودند. خادیست‌ها دَور دَور ما می‌گشتند و ما را از نظر می‌گذشتاندند.

...

چند دقیقه‌ای نگذشت که دیگ بخار توقف کرد. برای ما گفتند "پایین شوید." از محوطۀ صدارت بیرون نشده بودیم. ترس و تشویش خاد به حدی بود که ما را از فاصلۀ چند صد متری داخلِ صدارت با موترِ سرپوشیده انتقال دادند. هر طرف سربازان مسلح کمین گرفته بودند. خادیست‌ها با دستپاچگی ته و بالا می‌دویدند. دسته‌ای از خادیست‌های مسلح با ماشیندار در حالیکه دریشی شخصی به تن داشتند، پیشروی ساختمانی انتظار ما را می‌کشیدند. آنها به آسانی نمی‌توانستند به طرف ما ببینند. ما را داخلِ ساختمان برُدند. پا به دهلیزِ کوچکی که تالار را با اتاق‌های دیگر وصل می‌کرد گذاشتیم. دهلیز را پردۀ نخی سفیدی به دو قسمت تقسیم کرده بود. بازهم تلاشی. از سر تا پای ما را پالیدند. پس از آن نوبت به آلۀ مخصوص برقی رسید که با آن ما را تفتیش بدنی کردند. همه این احتیاط‌ها ترس و وحشت آنها را نشان می‌داد. رهزنانِ روسی و مزدوران شان ساما را مسلما جدی می‌گرفتند و به چشم یک سازمانِ توانمند و خطرناک برای خود می‌دیدند. سنجش خاد شاید آن بود که مبادا فداییان سامایی از بیرون حمله‌ور شوند.

...

...فضای تالار پرُ از جنب و جوش بود، ولی به مجرد ورودِ ما فضای آن تغییر کرد و "مهمانان" نگاه‌های شانرا به ما دوختند. سکوتِ ترس‌آوری بر فضای سالون حکمفرما گردید. گویی همه را برق گرفته بود.

...

سارنوال مشفق پس از آن اتهام‌نامۀ خود را خواند. دست‌های او می‌لرزید و زبانش دچار لکنت شده بود.

...

سارنوال اتهاماتِ سرهم بندی شده را چنان با اغلاطِ فاحش و با سکتگی شرمسارانه قرائت می‌کرد که حتی آقایان و خانم‌های "مهمان" هم از این بی‌سوادی و ترس و لرزِ آقای مشفق زهرِ شرمندگی قورت می دادند.»

سپس به جزییات محاکمه نمایشی می‌پردازد و از روحیه بلند مبارزان دربند می‌نویسد:

«همانگونه که ما دستگاه مزدور را در مجموع آن به رسمیت نمی‌شناختیم، نظم و دسپلین نمایشی خود ساختۀ استعماری آنان را نیز به سخریه گرفتیم. در برابرِ اتهامات و یاوه‌های سارنوال مشفق یاران ما بلند می‌شدند و علیه اتهاماتِ دروغینِ او اعتراض می‌کردند. به‌ویژه اعتراضات شدید و قاطع زنده‌یاد قاضی احمد ضیأ که مبتنی بر احکام حقوقی و استدلالات منطقی و بسیار شجاعانه بود، سارنوال و هیئت "قضایی" را سخت دستپاچه ساخت.

...

وقتی به شخصيتِ عبدالمجيد کلکانی تاختند، انيس آزاد اين فرزندِ دلاورِ مردم از جا برخاسته و با آواز بلند فرياد کشيد: "شما بالای مجيد هر نامی را که می‌گذاريد کار شماست، ولی او شخصيت بی‌مانند و قهرمان ملی و پيشوای ما بود." وقتی یاران از سیاست سخن گفتند و ساما را یک سازمان سیاسی معرفی کردند، سارنوال با خشم و عتاب گفت: "ما شما را به‌عنوانِ زندانیان سیاسی نمی‌شناسیم. شما نزدِ ما زندانیان جنایی می‌باشید." بازهم یاران در برابرِ این "عدالتِ نوع روسی" سر خم نکردند و پاسخ دادند که: "اگر چنین است، چرا از ما سوال‌های سیاسی می‌کنید؟ تمامی اوراقِ دوسیه‌های ما و تمام جریان تحقیق ما با سیاست پیوند دارد. اتهامات ما براندازی دولت شماست و مبارزه برضد قوای اشغالگرِ روس که شما آن را حافظِ ننگ و ناموس وطن و مردم قلمداد کرده اید..." در برابرِ این استدلال محکم سارنوال و هیئت "قضایی" حتی یک کلمه هم جوابی نداشتند.

در گوشه‌ای از تالارِ محکمه وسایلِ چاپ، کتب و مجلات، شماره‌های ندای آزادی (ارگان نشراتی سازمان آزادیبخش مردم افغانستان) و ویژه‌نامۀ شهید عبدالمجید کلکانی را در معرض دید "مهمانان" قرار داده بودند. این‌ها به‌مثابۀ اسناد و مدارک جرمی و اثباتی به خاطرِ محکومیت ما عنوان شده بود. شاید حق به طرفِ "محکمۀ اختصاصی انقلابی" بود، زیرا در دورانِ زمامداری "خلق" و پرچم و "دولت دموکراتیک" تحتِ رهبری آنها کتاب داشتن، کتاب خواندن و دگرگونه اندیشیدن سزای مرگ در بر داشت! زنده‌یاد انجنیر محمد‌علی مسئول امور نشراتی ساما با آرامش و شهامتِ کم‌نظیری مسئولیت تمامی اسناد، کتب و وسایل چاپ را به گردن گرفت. منظور از به عهده گرفتنِ بارِ سنگینِ مسئولیت‌ها آن بود تا بارِ مسئولیت همرزمانش را سبک کرده باشد.»

هرچند، این محکمه نمایشی برای انقلابیون بی‌باک حکم مرگ را صادر می‌کند ولی این انسان‌های تسلیم‌ناپذیر بی‌پروا و خندان به‌‌سوی زندان می‌روند:

«حلقه‌های اولچک دست‌های ما را يکبار ديگر باهم پيوند زد. دست مرا با دستِ انيس آزاد بستند. با وجود فيصلهٔ اعدام از طرفِ "محکمهٔ اختصاصی انقلابي"، گردن هيچ کسی پتَ و خميده نبود. هيچکسی به "ترحم" و "عدالتِ" از قبل معلومِ "محکمهٔ اختصاصی انقلابی" چشم ندوخته بود. ما با غرور و متانت فاتحانه از ساختمان بيرون شديم.

...

وقتی پا به حیاط گذاشتیم انیس آزاد که مردِ دلیر و عیار صفت بود با شور و جاذبۀ خاصی با آواز بلند آغاز به خواندن این سرودۀ حماسی و ماندگار زنده‌یاد داؤد سرمد کرد:

ز خونِ خویش خطی می‌کشم بسوی شفق            
چـه خوب عاشـق این سرخی سـرانجـامم            
نویـــد فتح شبستــان دهم به راهــروان            
ســرودِ رزمِ پیـــام‌آوران شـــود نـــامم            
عقـــاب زخمی‌ام می‌تــوانی‌ام کشتـــن            
مگـــر محــال بود لحظه‌ای کنی رامـم            
تویی که پشت تو می لرزد از تصورِ مرگ            
منم کــه زندگــی دیگرست اعــدامـم            

همزنجیریان انیس آزاد را همراهی کردند. هول تیرباران و بیم حلقۀ دار هم نمی‌توانست چشم دلاور مردانِ سامایی را بسوزاند. فضای عجیبی ایجاد شده بود. ترنم پرُصلابتِ این سرودِ جانبخش تا سلول‌های تاریکِ صدارت می‌رسید و روح و روان دخمه نشینان را پالایش می‌داد.»

بالاخره در ۱۷ سنبله ۱۳۶۱ از جمع نوزده تن، ۱۵ زندانی (انجنير نادرعلی دهاتی، انجنير محمد علی، انجنير ميرويس، محمد نعيم ازهر، انجنير زمری صديق، داکتر عبدالواحد رائين، انيس آزاد، شاهپور قريشی، انجنير محمد امين، زبير احمد، قاضی احمد ضيا، داکتر صديق جويا، ضيأالحق، انجنير داوود و محمد نسيم) برای اعدام فرا خوانده شدند که دو تن (محمد نعیم ازهر و محمد نسیم) اعدام نمی‌شوند ولی پس از مدتی نعیم ازهر با قامت افراشته به‌سوی اعدام می‌رود و فقط نسیم جان به سلامت می‌برد.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 99 نفر