شهید عبدالخالق قهرمان راستین وطن ماست
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در پنج شنبه، 27 قوس 1393
عبدالخالق فرزند مولاداد هزاره یکی از قهرمانان واقعی کشور ماست که ٧٩ سال قبل از امروز با نشاندن گلوله به قلب سیاه نادر شاه غدار، جانش را فدا کرد اما مردم را از مظالم یکی از پلیدترین شاهان کشور نجات بخشید.
او در سال ۱٢٩۵ (١٩١٦) در یک خانواده روشنفکر و فقیر چشم به جهان گشود. پدر خالق، فرد تعلیم یافته و آزادیخواه بود و به زبانهای انگلیسی، آلمانی و روسی تسلط نسبی داشت چون سفرهایی به همراهی غلامنبی خان چرخی به اروپا داشت. اين سفرها به مولاداد زمینهای بود تا اندیشه و آرمانهایش را بارورتر سازد. او فرد پرشور و سیاسی بود و علاقه خاص به جریانهای مترقی و دموکراتیک داشت. به همین علت در رشد و سمتدهی عبدالخالق نیز سعی زیادی مینمود.
خانواده خالق به نهضت امانی علاقه مفرط داشت زیرا امانالله خان، شاه وطندوست افغانستان طی فرمانی بار کنیزی و غلامی را از دوش مردم ستمدیده دور کرد که این امر باعث محبوبیت وی بین طبقات ستمکش گردید. خالق که از ملیت رنجدیده هزاره بود، مزه تلخ فقر و ستم را با تمام وجود تجربه نموده بود و مالامال از کینه عمیق در برابر عاملان تیرهروزی ملتش بود.
او با کاکایش خداداد در خانه غلام جیلانی خان چرخی خدمت مینمود و پیوندش با این خانواده مبارز به او زمینه میداد که با چهرههای جنبش مشروطه آشنا گردد و با جمعی از مبارزین دلیر ضد استبداد در یک سازمان مخفی وابسته گردد. او که در مکتب نجات تحصیل میکرد، از معلمان شرافتمند و مترقیاش چون محمد عظیم خان و محمد ایوب خان معاون مکتب آگاهی سیاسی کسب مینمود.
آخرین تصویر عبدالخالق شهید (نفر اول از چپ) با یاران دربندش
نادرشاه یک انسان سفاک و قسیالقلب بود که به مجرد کسب قدرت قدم به راه خونین و مکدر امیر عبدالرحمن نهاد و اکثریت روشنفکران ستمستیز و مشروطهخواه را قلع و قمع کرد. شخصیتهای برجسته کشور و وفادار به امانالله خان را با شیوههای حیوانی تحت نام قین و فانه، روغن داغ، واسکت بریدن، چانواری کردن و غیره شکنجه کرده به چوبه دار میآویخت.
این شاه شیاد، میهنپرست نامدار غلامنبی خان چرخی را همراه با هجده تن از اعضای خانوادهاش به قتل رسانید که غلامجیلانی خان چرخی نیز شامل آنان بود. عبدالخالق که به فامیل چرخی تمایل خاصی داشت، این قتل عام، تنفر علیه رژیم خونآشام نادرشاهی را بیش از پیش در قلبش شعلهور ساخت.
عبدالخالق و یارانش در شرایطی مبارزه میکردند که فشار و اختناق نادرشاهی تمامی راهها را برای پیکار بسته بود. عرصه برای عناصر آگاه و ستمستیز روزتاروز تنگتر و خونبارتر میشد و ستم و استثمار به حدی رسیده بود که او و رفقایش را به شکستن زنجیر ستم ترغیب مینمود.
عبدالخالق (چپ) و دوست همرزمش محمود
عبدالخالق درحالیکه کمتر از ١٨ سال عمر داشت، تصميم گرفته بود به هر قیمتی و با گذشتن از جان عزیزش، نادر شاه غدار را از سر راه بردارد. او ابتدا تلاش نموده بود که در جشن سنبله همان سال قصدش را عملی کند، اما موقع برایش برابر نشد. تا اینکه به تاریخ ١٦ عقرب ١٣١٢ (٨ نوامبر ۱۹۳۳)، در چمن قصر دلگشا جایی که یکسال پیشتر غلام نبی خان چرخی زیر قنداغ و میلهٔ تفنگ بشکل وحشیانهای کشته شده بود، محفل توزیع انعام برای طلبهٔ معارف تشکل گردید. شاه منفور با غرور تمام به این فکر که با قتل و ترورش دیگر مبارزی در مقابلش نمانده، در برابر صفوف متعلمین قدم میزد، تا اینکه نزدیک عبدالخالق رسید، درین اثنا او از روی شانه رفیقش محمود خان که در صف اول ایستاده بود، با تفنگچهاش به صورت برق آسا سه گلوله شلیک کرد که به قلب و مغز نادرخان اصابت نموده این سمبول قساوت و جنایت را نقش بر زمین ساخت. همه به هرسو در گریز بودند، گلوله چهارمی در میله تفنگچه گیر مانده بود اما او تفنگچهاش را با شدت تمام بر جسد نیمهجان شاه کوبید و بدون اینکه تلاشی برای فرار نماید، با خونسردی بر جایش ایستاد و آخرین دقایق جانکندن شاه خاین را نظاره کرد.
شهید عبدالخالق با جمعی از همصنفیهایش در مکتب نجات
قبل از این که نادرخان به زباله دان تاریخ فرستاده شود، فقط شش ماه پیش از آن جوان از جان گذشته دیگری به نام سید کمال خان که در آلمان محصل بود و از سرنگونی دولت مردمی شاه امانالله و دستاندازیهای انگلیسها رنج میکشید، دست به ماشه برده و سردار عزیز برادر بزرگ نادر (پدر داوود خان) را که وزیر مختار افغانستان در برلین بود به قتل رسانید. به تعقیب آن جوان شجاعی به نام محمد عظیم منشیزاده که در لیسه امانی معلم بود، به قصد کشتن وزیر مختار بریتانیا در کابل وارد سفارت انگلیس شد اما چون به وزیر دست نیافت سه تن از کارمندان سفارت را کشت.
میر غلام محمد غبار در اثر ارزشمندش «افغانستان در مسیر تاریخ» درین مورد مینویسد:
«دولت محمد عظیم خان را اعدام نمود و بخاطر سوختن چشم روشنفکران، خواجه هدایتالله خان محبوس را نیز به دار بیاویخت تا رضایت کامل سفارت انگلیس را حاصل نماید. همچنین در کابل حکومت نظامی در دهشت و ترور افزود. تمام این صحنه ها خونین در برابر چشم وطنپرستان افغانی گسترده بود. از آنجمله جوانی برخاست و گفت: "سید کمال خان و محمد عظیم خان شهید دم مار را بریدند، اکنون نوبت من است تا خود مار را بکشم". این گفتار عبدالخالق خان بود. اینست که دو ماه بعد ضربت شدیدترین روشنفکران بر فرق تاج و تخت دولت فرود آمد و این دستگاه مخرب و جبار را به لرزه درآورد.»
عبدالخالق با کشتن نادر شاه، در واقع، جان صدها تن از زندانیان سیاسی را نجات داد. غلام محمد غبار مینویسد که اگر عبدالخالق نادر خان را ترور نمیکرد، ممکن او و تمامی دیگر روشنفکرانی که در سرای موتی و دیگر دخمهگاهها زندانی بودند، کشته میشدند.
نادرخان در آغوش طره باز خان جلاد، لحظاتی بعد از اینکه گلوله های عبدالخالق به زندگی ننگینش پایان داد.
عبدالخالق نه از روی خصومت شخصی و احساسات جوانی بلکه با آگاهی عمیق از ماهیت رژیم حاکم و با قبول تمامی عواقب آن، که به خوبی آن را محاسبه نموده بود، با شهامت تمام قاتل هزاران انسان شریف و ملی را اعدام انقلابی نمود.
با برچیدهشدن بساط نادرخان، پسر ١٩ سالهاش ظاهرشاه بر تخت شاهی نشست اما هاشم خان، کاکای خونخوار او همهکاره بود و دوره مکدر هاشم خانی را بنیاد گذاشت که عبدالخالق، دوستان و نزدیکانش اولین قربانیان آن بودند.
به تاریخ ٢٦ قوس ١٣١٢ (١٨ دسامبر ١٩٣٣) کابل باز به حمام خون مبدل گشت و مقاومتگاه دهمزنگ که خون بزرگ قهرمانان ضد استبداد و ارتجاع بر آن نقش بسته بود، اینبار با خون بیگناهان بیشماری شستشو داده شد. عبدالخالق همراه با همصنفیاش محمود خان، پدرش مولاداد، کاکایش خداداد، مامایش قربانعلی، غلام ربانی، مصطفی و لطیف جوانان خاندان چرخی، علی اکبر غندمشر کاکای محمود خان، محمود کارگر مطبعه انیس، متعلمین هرکدام میر مسجدی، محمد زمان، سید عزیز، محمد اسحق و میرزا محمد، غلام رسول معلم سپورت، محمد ایوب معاون مکتب امانی، محمد عظیم معلم، و ٢١ تن از اعضای خانواده و نزدیکان خالق بشمول دو تن از پسران خورد کاکایش به نام های عبدالله و عبدالرحمن بعد از شکنجه های طاقت فرسا اعدام شدند. حتی حفیظه خواهر نه ساله او نیز در سیاهچالهای شاهی از میان رفت.
جلادان ستم شاهی بهصورت وحشیانه به جان عبدالخالق افتاده تمام بدن این جوان بلندهمت را دریده بودند. چشمان او را از حدقه بیرون نمودند، انگشت دستش را که ماشه را فشرده بود قطع کردند و اعضای بدنش را قطعه قطعه کردند، اما او و دوستانش تا آخرین دقایق جانبازانه مقاومت را بر تسلیم و خواری ترجیح دادند. اما دولت درمانده، سند جعلیای را زیر نام اقرارنامه عبدالخالق در جریده دولتی «اصلاح» نشر نمود که مملو از اتهامات و دروغهای شاخدار بود.
سند جعلی و بیشرمانهای که تحت عنوان «اقرارنامه عبدالخالق» بعد از اعدام وی به تاریخ ٢٩ قوس ١٣١٢ در شماره ١١٦ روزنامه «اصلاح» توسط رژیم مستبد به نشر رسید.
میر غلام محمد غبار در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ» (ص ١٧٢) در این مورد مینویسد: «...نشر این سند جعلی نمایندهٔ اخلاق سیاسی خانوادهٔ حکمران افغانستان بود که ثبت تاریخ کشور میگردد... آیا وجدان و شرافت انسانی اجازه میدهد که کس خصم خویش را با چنین اسلحهٔ نامردانه و تقلبی بکوبد؟ ... این تقلب و دسیسه خانواده حکمران تنها خیانت به محمد عظیم خان و عبدالخالق خان و روشنفکران کشور نبود، بلکه خیانت به تاریخ افغانستان و هوش و رشادت ملت آن محسوب میشد.»
غبار در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ»، جریان حماسی مقاومت این جوانان رشید را چنین نقل میکند:
«عبدالخالق را آنقدر شکنجه کردند که رانهایش شارید و خودش از حرکت بماند، معهذا او تا آخر زندگی هیچ فردی از رفقای خود را افشا نکرد و گفت که من به تنهائی عزم کشتن نادرشاه را نمودم و کشتم. وقتیکه رفقای او را زیر شکنجه قرار دادند، بازهم یگان یگان آنان از معرفی کردن رفقای خود انکار نمودند. یکنفر محمد اسحق خان گفت من از اصل نقشه مطلع استم و اگر مرا با عبدالخالق مواجه کنید تمام را به تفصیل بیان خواهم نمود. شاه محمود خان عبدالخالق را روی چهارپائی بخواست و همینکه عبدالخالق رسید، رفیق مجروحش بجانب عبدالخالق خان مجروح تر نگریست و با تأثر و هیجان شدید گفت:
"ای رفیق ناجوان! چرا بمن و رفقایت اعتماد نکردی و عزم خود را پنهان نمودی؟ و اگر اینطور نمیکردی حالا از این حکومت یکنفر هم زنده نهمیبود. سخن آخرین خود را به تو گفتم خداحافظ."
عبدالخالق خان جواب داد: "راست میگویی رفیق، احتیاط من بیجا بود. از تو عفو میخواهم."
از مشاهده چنین صحنهٔ جوانمردانه رنگ از رخسار هیئت تحقیق پرید، زیرا اینان تمام مردم را در آئینه نفس محقر خویش میدیدند، و شهامت و مردانگی را نمیشناختند.»
خبر ترور نادر شاه در شماره ٩ نوامبر ١٩٣٣ روزنامه «اندین اکسپرس» هند برتانوی. دولت انگلیس از کشته شدن مزدورش در افغانستان تکان خورده از امکان برگشت امان الله خان و یارانش به قدرت هراس داشت.
با تاسف فراوان که امروز از جنایتکاران جانی مثل مسعود، ربانی، مزاری و دیگران رسما تجلیل میشود، در سالگرد و قبرهای شان میلیونها دالر به مصرف میرسد و جادهها و موسسات تعلیمی به نامهای کثیف شان ملوث میشوند ولی از قهرمانان واقعی و مردمی ما که در برابر وحشت و استبداد بدون هیچ چشمداشتی زندگی شان را قربان کردند، هیچ نامی برده نمیشود.
شهید عبدالخالق هرچند از میان ملیت مظلوم هزاره ما برخاسته بود، اما از آن آگاهی و وجدان سیاسی برخوردار بود که بدور از مرزبندی های قومی و ملیتی و زبانی با مردم تیرهبخت تمامی ملیتهای وطن ما درآمیزد و به خاطر بهروزی شان جوانیش را قربان نماید. اما امروز یک تعداد شوونیست های هزاره که ویروس قومگرایی تمام وجود شان را فرا گرفته با نصب تصاویر عبدالخالق در کنار چهره های پلید و خونخواری چون عبدالعلی مزاری، شفیع دیوانه و دیگر نوکران رژیم سفاک آخندی ایران، به یاد و خاطره قهرمان راستین وطن ما توهین روا میدارند و تلاش میورزند تا عبدالخالق بزرگ را در سطح نوکرکان ارتجاع و جهالت تنزل دهند.
شهید عبدالخالق هرچند به شهادت رسید اما با نثار خون نجیبش نهال عدالتخواهی و آزادگی را در کشور ما نیرو بخشید و با حرکت حماسی و انقلابی نامش را منحیث یکی از قهرمانان راستین ملت ما در تاریخ ثبت نمود.
طرح پنسلی از چهره عبدالخاق قهرمان که بوسیله «حزب همبستگی افغانستان» تهیه گردیده است.