شهید ملا محمدشاه، مبارز راستین جنگ ضدروسی
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در جمعه، 05 جدی 1393
حاجی ملا محمد شاه غازی یکی از نخستین مبارزان جبهات مقاومت ملی و قومندان صادق جنگ میهنی علیه تجاوز شوروی در جنوبغرب افغانستان و بالاخص ولایت فراه بود که در برابر ستمگران روسی و مزدورانش تا پای جان رزمید. او از جنگهای تنظیمی و چپاول دارایی مردم دوری جست، به مقام و ثروت دل نبست و باوجود قدرت، نفوذ و پایگاه وسیع مردمیاش در فراه، تا آخر آبرومندانه و فقیرانه اما با رشادت و نیکنامی زیست. در دوران سیاه طالبان زندانی و تبعید شد و سرانجام طی یک توطئه خاینانه در عالم غربت توسط رژیم پلید ایران اختطاف و به شهادت رسید.
ملا محمد شاه فرزند فقیر آغاجان، در ۲ جوزای ١٣١١ در یک خانواده متوسط در روستای کنسک، شاخ وسط ولسوالی بالابلوک ولایت فراه زاده شد. او تعلیمات دینی را در ولایت هلمند فرا گرفته در سن ٢٢ سالگی (١٣٣٣) به خدمت عسکری شتافت و تاکتیکهای ابتدایی نظامی را آموخت.
تعدادی از نزدیکان ملامحمد شاه که دوشادوش او در جنگ مقاومت رزمیده، شهید شدند:
از راست به چپ: غنی جان – پسر، برکتالله – برادرزاده، ملنگ نواب – پسر کاکا و عبدالله جان – خواهرزاده.
اما اکثر آنانی که امروز داد از جهاد زده به این نام میخواهند هست و بود افغانستان را ببلعند، «نورچشمی»های شان را با پاسپورتهای خارجی به کشورهای غربی فرستاده بودند تا عیش و نوش و تحصیل کنند.
با کودتای ننگین ٧ ثور ١٣٥٧ و تجاوز شوروی بر افغانستان که روند زندگی را در سراسر کشور برهم زد و فجایع تکاندهندهای آفرید، ملا محمد شاه با کاردانی و حس وطندوستی وارد کارزار مبارزه شد و به زودی توانست جوانان بیدار و بزرگان قوم را گرد خود جمع نموده، جنگ نابرابر را با دستنشاندگان روس آغاز نماید. درخشش و برجستگی وی هنگامی در کوی و برزن فراه پیچید که قیامهای مردمی علیه میهنفروشان خلقی و پرچمی آغاز گردید و با سرازیر شدن سربازان روسی بر خاک ما، جنگ مقاومت اوج گرفت.
ملا محمد شاه مرد صادق، انسان وطندوست و چریک تیزهوش بود که از نقشههای شوم روسها و نوکرانش آگاهی عمیق داشت. بدین جهت برای مقابله و استحکام بیشتر مقاومت دوامدار، جبهه قویای را به نام «جبهه مجاهدین شرافت کوه فراه»، که بدون شک یکی از تسخیرناپذیرترین و خوشنامترین جبهات مقاومت افغانستان در لور کوه (شرافت کوه) بود، ایجاد نمود. تمام نیروی جنگی این فرمانده مردمی در شرافت کوه خلاصه نمیشد، بلکه پایگاههای تدارکاتی و تسلیحاتی در مناطق مرزی شغالی، گلدانی، موشکُشی، رباط و سایر قصبات فراه داشت که حاکی از تعهد و مبارزه بیامان این مرد راستین بود. او بارها دلیرانه بر کاروانهای اکمالاتی و عملیاتی دشمن یورش برد و آن را تار و مار نمود. پوستههای امنیتی و قرارگاههای دشمن را در هر گوشه فراه زیر نگین خود داشته و خواب شان را آشفته میکرد.
غازی ملا محمدشاه (۲ جوزا ۱۳۱۱ - ۲۴ قوس ۱۳۷۶)
تاریخ همیشه قهرمانانش را از میان مردم برگزیدهاست. ملا محمد شاه که در زودترین فرصت توانسته بود ضربات کوبندهای بر دشمن تا دندان مسلح وارد سازد و با اراده قوی پیشاپیش همگان حرکت نماید، در همان آوان خیزشهای خودجوش ملت، از سوی مردم سزاوار شایستگی و نماد خودگذری معرفی گردید. بخصوص بعد از آنکه هلیکوپتر حامل جنرال خاخلف و مستشاران نظامی روسی را واژگون نمودند، بزرگان اقوام گوناگون با سپردن لقب غازی او را به صفت رییس عمومی خویش برگزیدند.
ملا محمد شاه به همان پیمانه که در برابر دشمنان مردم قاطع و تسلیمناپذیر بود، در میان دوستانش به انسان خوش خلق، خوش بیان، بذلهگو و مجاهدپرور شهرت داشت. مجاهدان تحت رهبری وی هرگز او را بدیده قومندان و بالادست خویش در حالات عادی ننگریسته، بلکه وی را همرزم و رفیق مهربان خویش میپنداشتند. وی رفتار ساده، بیآلایش و صادقانه را بر برخوردهای متکبرانه و مردمآزاریهای سایر قومندانهای تنظیمی ترجیح میداد. بعضا در مواقعی که هیچ گونه تفریح در سنگرها و غارهای کوه وجود نداشت برای رفع خستگی و ایجاد سرگرمی، همرزمانش را به دورش جمع نموده و با دوبیتیهای وطنی، افسانههای رزمی و شعرهای حماسی جوانان را مصروف ساخته روحیه میداد. حتا گاهگاهی با براه انداختن خرانبار(۱) دردها و دلتنگیهای همرزمانش را تسکین میبخشید.
حماسهها و دلیریهای ملا محمد شاه و یارانش در قالب نظم تا هنوز ورد زبان مردم فراه است:
چی سرونه دځوانانو خواره نه شی
په خبرو چا وطن ګټلی نه دی
چه لښکر د محمد شاه ورسره نه وی
په بی ننګو چا دښمن وژلی نه دی.
غازی ملا محمدشاه شعر میسرایید و مدام مطالعه میکرد. وی جهت ارج نهادن به همسنگران شهیدش، جانبازی و قهرمانیهای یارانش را بیشتر در اشعارش منعکس مینمود و گاهی هم این اشعار را در جمع وسیعی از مردم و همراهانش دکلمه میکرد.
دستنویسهای غازی ملا محمدشاه
یکی از همسنگرانش قصه میکند:
«در یکی از شبهای سرد زمستان که راهها از همه سو به روی مان بسته شده بود و دشمن تمام ساحات را تحت محاصره و کنترول داشت، همهی ما با چرتهایی که به هزار راه میرفت و دور از فامیل، به دور سُفره غریبانه جهت صرف غذا جمع شدیم. غازی که وضع آشفته را به خوبی دریافته بود در صدد شکستن این غم و غصه شد. همین که سُفره جمع شد، غازی صاحب به سرعت اریکین را خاموش و خود آغازگر خرانبار (حملهبازی) گشت و مجاهدین با سرو صدا یکی بر دیگری به شوخی حمله کردند و این ساعتتیری تا زمانی که همگان خسته شدند، دوام کرد. در همین جریان یکی از مجاهدان خواست تا وضع غازی را که در این جریان فریاد میکشید و اکت و ادای کش و گیر را مینمود، دریابد، همین که چراغ روشن شد همگان متوجه میشوند که غازی بدون هیچگونه مداخله در تاق نشسته، فقط نظارهگر یارانش است و قصد دارد فضای سکوت و رکود را به این شیوه بشکند و اوقات تلخ را با خنده و سرمستی پشت سر زند.»
بوریس گروموف قوماندان عمومی قوای روسی در افغانستان در کتاب خاطراتش تحت عنوان «ارتش سرخ در افغانستان»، از امضای معاهده مخفی احمد شاه مسعود با قشون شوروی پرده برمیدارد، اما در مورد ضربات کاریای که از جبهه ملا محمد شاه خورده، اعتراف میکند:
«پاسگاهها، سنگرها و گشتیهای ما و یگانهای ارتش افغانستان پیوسته مورد تهاجم دشمن قرار داشتند و تلفاتی هم میدادیم که این امر ما را ناگزیر در برابر لزوم تحمیل اقدامات کوبنده بر خنثی ساختن نیروهای مجاهدان قرار میداد. به تعبیر دیگر ما باید این پایگاه را نابود میساختیم و کاری میکردیم که دیگر لور کوه فراموش مان شود.... نبردهای لور کوه متاسفانه بدون تلفات جانی نبودند. بیشترین تلفات در میان نظامیان تیپ ٢١ پیاده ارتش افغانستان مستقر در فراه بود. ما در لور کوه نه تنها عدهای از سربازان و افسران خود را از دست دادیم بلکه چند تن از مستشارات نظامی نیز جان باختند که سرلشکر خاخلف(۲) افسر نیروی هوایی ارتش شوروی یکی از آنها بود.» («ارتش سرخ در افغانستان»، ترجمه عزیز آریانفر، ص ٩٦-٩٧)
روسها و رژیم دستنشاندهاش با تمام ساز و برگ نظامی که داشتند ٢٢ نوبت طی ١٤ سال متواتر بر شرافت کوه (لورکوه) این قلهی تسخیرناپذیر مقاومتگران راه آزادی، یورش گسترده را از زمین و هوا سازمان دادند، ولی هرگز نتوانستند اراده و عزم قوی غازی و یارانش را درهم شکنند و هر بار با تلفات و سرافکندگی عقب رانده شدند. جنرالان روسی بارها با تعویض تاکتیکهای گوناگون نظامی یعنی طولانی ساختن محاصره، پیادهکردن کماندوها از طریق هوا، بستن راههای آذوقه و اکمالات نظامی و ماین فرش نمودن ساحه خواستند عزم این رادمردان را درهم کوبند اما برخلاف ادعای دروغین جنرال ب. گروموف مبنی بر تسخیر پایگاه مجاهدان شرافت کوه، هرگز موفق نشدند.
به گفته شاهدان عینی، محاصرهها و عملیاتهای پی در پی توام با تلفات فراوان ماهها طول میکشید ولی برای دشمن نتیجهی قابل قبول را در قبال نداشت. مبارزان با حب وطن و شکم گرسنه و اراده پولادین ماهها مقاومت نموده و مرگ را بر تسلیمشدن ترجیح میدادند.
جنرال بوریس گروموف که بارها بر فراز لور کوه به منظور فرماندهی جنگ پرواز داشته، در کتاب نامبرده، نبرد در لور کوه را اینگونه تصدیق میکند:
«کوهستان لور کوه منطقه بسیار دلچسب و غیرعادی است که بلندترین قله آن در ارتفاع ٣٠٠٠ متری از سطح دریا قرار دارد. برپایه مدارک و اطلاعات نظامی ما و ارتش افغانستان در مرکز کوهستان یک پایگاه بزرگ و "آسیبناپذیر" پر از جنگافزار و خوار و بار مجاهدان قرار داشت که این پایگاه پیوسته در بزرگراه هرات -قندهار به کاروان های ما و همچنان به قرارگاه تیپ مستقل ٧٠ موتریزه حمله مینمودند.» (همان کتاب، ص ٩٥)
نقشه شرافت کوه
صاحبمنصب تانکیست که در آن هنگام زیر قومانده رژیم فعال بود و نمیخواهد از وی نام برده شود، میگوید:
«از آنجایی که روسها و دولت وقت به کرات توسط ملا محمد شاه درهم شکسته شده بودند، بیاندازه خشمگین بودند به همین دلیل بارها برایش کمین کردیم، راههای گوناگون را سنجیدیم، تا اگر شود او را درهم کوبیم و یا زنده بدست آوریم، ولی او چنان عمل میکرد مثل اینکه از برنامههای ما آگاهی داشته باشد.»
«آن سوی کوه: تکتیکهای مجاهدین در جنگ با قوای شوروی در افغانستان»، کتابی است که توسط علیاحمد جلالی و ولستر گراو تالیف شدهاست. انجنیر محمد ابراهیم مشهور به سپینزاده(۳) که زمانی یکی از مجاهدان شرافت کوه تحت قومنده ملا محمد شاه بوده، «محاربه در پایگاه کوهستانی شرافت کوه» را تهیه نموده، مینویسد:
«قطار سربازان شوروی که الی ۲۰۰ عراده تانک و زرهپوش با آن همراه بود، به فراه تقرب نموده ساحه را محاصره کرد. طیارات شوروی از شیندند پرواز کرده بر پایگاه مجاهدین از ارتفاعات بلند و پایین بمباری کرد. توپخانه شوروی داخل موضع آتش شده مواضع مجاهدین مولوی محمدشاه را چندین ساعت تحت آتش شدید قرار داد. در روز اول قوای شوروی ضربات هوایی و آتش احضارات توپچی را به عمل آورد. در روز دوم با واحدهای پیاده که توسط تانکها تقویه شده بودند بر تنگی حمله کردند. قوای مولوی محمد شاه حملهی دشمن را عقب زد. به روز سوم قوای شوروی به مدخل تنگی باز حمله نمودند اما این بار دشمن هم چنان نیرویی را از طرف تنگی جرآب نیز وارد عمل کرد و سپس قوای دیسانت هجومی در بالای کوه پیاده کرد. این نیروها از تنگی کنسکی گذشتند و قوای مولوی محمدشاه را از عقب مورد تهدید قرار دادند. پسر مولوی حین تیراندازی توسط ماشیندار ثقیل زیگویک کشته شد.»
«با آغاز تاریکی شب قوای محمد شاه بین نیروی دشمن گیر مانده بود. محمد شاه افرادش را جمع نموده گفت، "یا در همین جا تا آخرین فرد مقاومت میکنیم و یا با قبول خطر بر دشمن حمله کرده محاصرهی آنرا میشکنیم و از این جا بیرون میرویم. ما باید به حال دستجمعی به شکستاندن حلقه محاصره سعی کنیم. اگر دشمن ما را دید ما نیروی کافی برای جنگیدن با آن خواهیم داشت. و اگر دشمن ما را دیده نتوانست ما همه یکجا از این جا بیرون میشویم." تمام مجاهدین با طرح وی موافقه کردند. در حدود ۷۰ نفر مجاهد از خالیگاه بین قوای شوروی به خارج نفوذ نموده از قسمت علیای تنگی به کوهها رفتند.» («آن سوی کوه»، ترجمه داکتر بهار جلالی، صفحات۳۱۵-۳۱۶)
با این مانور مدبرانه هجوم گسترده دشمن را خنثا کرده و ساعتها آنان را بیهدف مصروف جنگیدن با صخرهها نموده خود با مدافعان دیگر موفقانه از حلقه کمین دشمن جان سالم بدر بردند.
۷ سپتمبر ۱۹۸۱: مجاهدین جبهه ملا محمدشاه در کنار لاشه هیلکوپتر روسی (عکس از: کتاب «جهاد! جنگ مقدس در افغانستان» به قلم نویسنده سویدی به نام اندریس سندلن)
غازی محمد شاه به شدت از جنگهای تنظیمی که باعث تلفات و دشمنیهای خانوادگی، گروهی، قومی و... میگردید، متنفر بود. وی دشمن مشترک ملت را هدف قرار میداد و به همین سبب دامنه پیکارش محدود به ولایت فراه نمیشد. او در اتحاد با سایر جبهات مقاومت، نبرد را به ولایات همجوار به شکل جنگهای جبهوی دراز مدت سامان میبخشید. مانند جنگ ماککی در ولایت نیمروز و غیره.
ع. الف که در جنگ ماککی همدوش غازی میرزمید در کتابچه خاطرات خود نوشتهاست:
«جنگ تاریخی کنگ و ماککی ولایت نیمروز را هنوز همگان به یاد دارند. محمد شاه غازی با ابتکار عمل توانست با اتحاد جبهات خُرد و بزرگ فراه منجمله جبهه عمومی سورخاش فراه به رهبری استاد محمد علم خان و جبهات نیمروز به قیادت گل محمد و پرویز شهریاری وارد جنگ جبهوی و طولانی با روسها و نوکرانش در سال ١٣٦٢ گردد. ما گروپ هاوان بودیم و او بیشتر اوقات با گروپ ما بود و در جریان جنگ با آنکه تلفات زیاد نیز داده بودیم و پسرش نبی جان زخمی و پایش قطع گردیده بود، اما بر روحیه و روش رهبریاش بیاثر بود و با همان شیوه معمولی مزاح میکرد و با جرأت و غرور کامل ترس مجاهدان کمتجربه را با خودگذری خویش و یارانش میشکست و با راهنمایی به آنان میآموزاند تا تحت تاثیر قوتهای برتر نظامی دشمن نروند. چنانچه یک روز او بنا به مشکلی در میدان نبرد حضور نداشت، رژیم هجوم وسیع نموده قریب بود که پایگاه مجاهدان را تصرف نماید، خوشبختانه وی در لحظات حساس خود را به ما رساند و در خط مقدم جنگ قرار گرفت و دوباره مجاهدان را سازماندهی نموده و به پیشروی ادامه دادیم. تااینکه سرانجام خود را به ٤٠٠ متری پوسته ماککی رسانیدیم. بعد از یک ماه این دژ دشمن را درهم کوبیده و تسخیر نمودیم »(۴)
ویژگی دیگر این قهرمان واقعی، سادهزیستن و بیادعابودنش در مبارزه بود. وسیعترین پایه مردمی و بیشترین نیروی جنگی را در ولایت فراه او داشت، ولی هرگز از موضع حاکم با مردم سخن نزد و جهاد را همانند قومندانان خونریز تنظیمی وسیلهای برای غارت و چپاول و بیحرمتی به نوامیس ملت نمیدانست. او برخورد دوگانه با مجاهدانش را شرم میپنداشت و برعکس رهبران خاین تنظیمی و تعدادی از قومندانان اخوانی که در اوج مقاومت اولاد و بستگان شان را برای تحصیل به خارج فرستادند، نزدیکترین اعضای فامیل ملامحمد شاه در صف مقدم نبرد جنگیدند و جان باختند که از آن جمله میتوان از شهیدانی چون پسرش (غنی جان)، برادرزادهاش (برکتالله)، کاکازادهاش (ملنگ نواب) و خواهرزادهاش (عبدالله جان) نام برد.
به همین صورت او هرگز تعصب نمیشناخت، خلاف اخوانیهای مرتجع، با روشنفکران مترقی و آزادیخواه مناسبات خوب داشت و به تحلیلهای شان ارج مینهاد، چون در عمل صادق بودن آنان را تجربه کرده بود. لذا از زمانی که هنوز جبهات گوناگون در سطح ولایت شکل نگرفته بود تا هنگامی که جبهات گسترده پایهگذاری شد، او بر اساس نیاز و پلانهای عملیاتیاش هرگاه و بیگاه، تعدادی از روشنفکران آزادیخواه فراهی و غیرفراهی را جهت بررسی اوضاع و پیشبرد مبارزات ضد روسی فرا میخواند که از آن میان جانباختگان غیوری چون شهید کریم جان، شهید داکتر رشید، شهید تورن بصیر غوربندی (۵) شایان ذکر است. این درحالیست که قومندانان مشهور تنظیمی در اکثر نقاط کشور روشنفکران ضدبنیادگرا را دشمن پنداشته بخصوص در تخار، پنجشیر، هزارهجات، پروان، کنر، لغمان و سایر مناطق به قتلعام آنان دست زدند.
یکی از قومندانهای «جبهه عمومی سورخاش فراه» در خاطراتش مینویسد:
«خودم در اوایل سال ١٣٦٠هـ.ش در پایگاه مرز شغالی با او آشنا شدم، او را شخصیت ملی و نمونه میدانم، بیاد دارم زمانیکه هفت نفر از افراد جبهه ما توسط باند جنایتپیشه جمعیت اختطاف و قطعه قطعه شدند، ما چیزی در بساط نداشتیم، نه سلاح، نه وسایل حمل ونقل و نه حتا چیزی برای خوردن. غازی ملا محمدشاه شهید بعد از دریافت خبر ناگوار ربوده شدن افراد جبهه، اسلحه و سایر امکانات به دسترس ما قرار داد. به همین صورت در سال ١٣٦٤ زمانیکه در منطقه مرزی رباط باند گلبدین بر ما یورش آورد، نامبرده از کمک به ما دریغ نورزیده حتا پایگاهش را در اختیار ما گذاشت.»
حاجی غازی از سوی تنظیم «حرکت انقلاب اسلامی افغانستان» به رهبری مولوی محمد نبی اکمال میشد. اما خلاف سایر قومندانهای تنظیمی فرد سرسپرده و دنبالهرو نبود و همانند بنیادگرایان به دستور آی.اس.آی پاکستان و واواک رژیم ایران جنگهای تنظیمی، سمتی، لسانی، مذهبی و منطقوی را در منطقه دامن نمیزد. او بارها گفته بود که مجبوریتهای جبهه و جهاد او را بهسوی این تنظیمها کشاندهاست در غیر آن نه با این رهبران تنظیمی میانه خوب دارم و نه برای آینده افغانستان اینان را افراد سالم میدانم.
با سرازیرشده لشکر طالبان به حمایه پاکستان و دوباره سرگرفتن جنگهای داخلی، غازی ملا محمدشاه برخلاف سایر قومندانهای تنظیمی زندگی ساده و بیآلایش را در عالم مهاجرت آغاز کرد.
غازی شخص نترس، حاضر جواب و قاطع در تصامیم و برخوردهایش بود. دشمنانش با توطئه و نیرنگ بارها کوشیدند تا او را در دام جنگهای داخلی و تنظیمی که جزئی از سیاست شیادانه و توسعهطلبانه احزاب بنیادگرا و اربابان شان بود، اندازند ولی موفق نشدند. از دوران جنگ مقاومت ضد روسی تا ظهور طالبان فقط چند درگیری با حزب اسلامی گلبدین و مزدوران منطقوی ایران داشت. زمانی مردم ولسوالیهای پرچمن و گلستان ولایت فراه که از ظلم و ستم قومندانهای حزب اسلامی گلبدین به ستوه آمده بودند، نزد حاجی غازی آمدند و مشکل خود را با وی مطرح ساختند، او فورا دست به عمل شده با گسیل نیرو اوباشان حزب اسلامی و افراد خودسر را که باعث اذیت و آزار مردم میگردیدند، جانانه ادب داد.
بودند افراد فرصتطلب و توطئه افکن در درون جبهه، که قصد داشتند زیر نام ملا محمد شاه غازی جنگهای قومی و ساحوی را دامن زده و حریفان شخصی شان را به نام فلان قوم و قبیله بکشند، تا افکار عامه را نسبت به او خدشهدار ساخته جایگاه خویش را تسجیل نمایند. ولی زمان حقانیت ملا محمدشاه را ثابت کرد و دشمنانش را نزد مردم خجل ساخت.
«جبهه عمومی مجاهدین شرافت کوه» کمر دشمن تا دندان مسلح را در مناطق جنوب غرب شکستاند و این به قیمت گزافی برای مبارزان آن تمام شد. در این جبهه ٦٧٦ تن از بهترین فرزندان این سرزمین، در راه آزادی و استقلال افغانستان به شهادت رسیدند که هرچند امروز در حاکمیت تیکهداران جهاد نامی از آنان برده نمیشود ولی بدون شک جزئی از تاریخ درخشان مبارزاتی کشور محسوب میگردند.
هشتم ثور ١٣٧١ جنگ مقاومت ملی که منجر به شکست رژیم مزدور نیز گردید پایان یافت و زمامداری رهبران تنظیمی توام با خونریزی و ویرانی آغاز گردید و حاصل خون یکونیم میلیون شهید و معیوب توسط مشتی از جنایتکاران معلومالحال، که تاهنوز بر سرنوشت ملت سوار اند، به باد فنا رفت. در این جریان حاجی غازی با رتبه برید جنرالی بهمثابه قومندان عمومی فرقه ٧١ فراه باقی ماند و نیرویش را حفظ نموده، در جنگهای داخلی شرکت نه جست. او باوجود فشارهای مضاعف قوماندانهای تنظیمی و بخصوص جمعیت اسلامی افغانستان و شخص تورن اسماعیل که در صدد کناره گیریاش از این پست بود، هرگز کنار نرفت زیرا به سرشت جنگطلبانه بنیادگرایان آگاه بود و میگفت که اگر فرقه با تمام تجهیزاتش بدست اینان افتد جنگهای تنظیمی همسان جنگهای خانمانسوز کابل و قندهار و سایر ولایات در اینجا نیز آغاز و فراه به حمام خون بدل خواهد شد.
حاجی غازی که به ماهیت ضد مردمی دولت به اصطلاح مجاهدین پی برده بود و در دوراهی قرار داشت با ظهور طالبان فرقه را بدون جنگ به آنان سپرد، ولی آنان ناجوانمردانه و کینتوزانه حاجی غازی را اسیر کرده ولچک پیچ نزد ملاعمر در قندهار منتقل میسازند. به گفته اقارب حاجی، ملا عمر از او میخواهد تا به حمایت تحریک اسلامی طالبان دست به جنگ زند، اما غازی جواب میدهد که برادرکشی بس است. به این دلیل به زندان انداخته میشود تا اینکه به وساطت جمع وسیعی از ریش سفیدان فراه از قید رها و از وطن رانده میشود.
راست: آرامگاه شهید ملا محمدشاه
چپ: چوک ملا محمدشاه در فراه
او که نه پساندازی دارد و نه از پول جهاد ثروتاندوزی کرده است، در آغاز راهی پاکستان میشود و زندگی بس فقیرانهای را دور از مردمی که به آنان عشق میورزید، به سختی سپری میکند. با آنکه به سرشت درندهخوی رژیم پلید ایران آگاه است و رژیم را دشمنش میداند ولی تنگدستی و دوری از وطن پای او را به حریم رژیم سفاک ایران میکشاند، تا از یک سو در میان کتلهای از هموطنان مهاجرش در نزدیک منطقه باشد و از سوی دگر با شغل کوچکی که پسران و اقاربش اختیار کرده، لقمه نانی به دست آورد.
سپاه پاسداران ایران و مزدوران منطقویاش که از سالیان سال بدین سو حاجی غازی را مانع پلانهای شوم خود در ولایت فراه قلمداد میکردند، در انتظار چنین فرصتی لحظه شماری میکردند (۶). سرانجام حاجی غازی در شهر زاهدان درحالیکه کپسول گاز (پکنیک) را گرفته راهی بازار بود، توسط موتر نظامی «سپاه پاسداران» تعقیب و اختطاف میگردد تا اینکه به تاریخ ٢٤ قوس ١٣٧٦ جسد بیجانش در حومه شهر یافت شد.
معرفی شخصیتهایی چون ملامحمد شاه از آنرو اهمیت کسب میکند که تاریخچه جنگ مقاومت ضدروسی وطن ما سالهاست که توسط یکمشت تیکهداران «جهاد» مسخ گردیده، اینان درحالیکه با جنگهای تنظیمی و خاینانه شان مقاومت میهنی را از پشت خنجر زدند، اما امروز بیشرمانه لقب «قهرمان» را به خود و کشتهگان شان پیوند زده زیر نام «رهبران جهادی» به سرمایههای قارونی دست یافته، بهصورت سیریناپذیر به غارتگری و چپاول داشتههای ملی ما ادامه میدهند. اما در حاکمیت خاینان ملی، مبارزان واقعی ملت ناشناخته مانده و در هیچ جایی یادی از آنان صورت نمیگیرد و تصاویر شانرا هم در هیچ مراسم رسمی نمیتوان دید. اگر یک دولت نسبتا ملی میداشتیم، بدون شک عناصر ملی و آزادیخواه نظیر ملا محمد شاه، استاد حبیبالله خان گجگینی، پهلوان ملتان و... شایسته لقب قهرمان بودند.
اکنون مصایب و دردهای کشور همسان دوران اشغال روسی جریان دارد. پس راه و رزم حاجی غازی و یارانش را آنانی به پیش خواهند برد که صادقانه به ملت و آزادیاش میاندیشند نه مجاهدنماهایی که تا هنوز به صورت غارتگرانه حاصل فداکاریها و مبارزات ملت را دزدیده، فقط برای کسب دالر و مقام، افغانستان را به امریکا متجاوز پیشکش نمودند و کشور آزادگان را در زنجیرهای بیش از چهل کشور پیچاندهاند.
نام و خاطرات ارزنده ملا محمد شاه برای همیشه در قلب مردم فراه جاری بوده، نامش با خط زرین در صفحات تاریخ ما حک خواهد بود.
یادداشتها:
۱- «خرانبار» به اصطلاح مردم فراه، همان حمله بازی، خوش طبعی و نوعی از زورآزمایی است و یا هجوم چند نفر بر یک نفر و یا یک گروه بر گروه دگر به منظور ساعتتیری و بلند بردن مقاومت بدن.
٢- نویسنده کتاب «ارتش سرخ در افغانستان»، جنرال خاخلف را اینگونه معرفی میکند:
«جنرال خاخلف به دستور فرمانده کل نیروی هوایی اتحاد شوروی مارشال کوتاخف به افغانستان آمده بود تا کارآیی جنگندههای نوع سوـ٢٥ را آزمایش کند. جنرال هوایی چندین روز پی در پی در دامنه های لور کوه به سر برد در واپسین روز زندگی، او سوار بر یک فروند هلیکوپتر رزمی به قلب دره پیش رفت تا ببیند که جنگنده های سوـ٢٥ چگونه هدفهای خود را درهم میکوبند. یک هلیکوپتر پشتیبان دیگر، هلیکوپتر او را همراهی میکرد. دشمن هلیکوپتر حامل خاخلف را سرنگون کردند که در نزدیکی پایگاه شان به زمین خورد.»
وی در ضمن اضافه میکند که جهت بدست آوردن جسد جنرال و سایرین عملیاتی را سامان میدهند که یک هفته طول کشید و هشت نفر دگر نیز کشته دادند.
۳- در دوران جنگ مقاومت ضد روسی، امریکا اگر از یک طرف مجاهدین بالاخص بنیادگرایان را اکمالات تسلیحاتی و لوژیستیکی میکرد تا حریف سیاسیاش (روسیه) را به زمین کوبیده و دست بالا در منطقه داشته باشد، از سوی دگر بنا به سیاست های توسعهطلبانه و مزدورپروری برای برنامه های آیندهاش در صدد خرید روشنفکران اشرافزاده و متنفذین محلی که بیشتر از سایرین زبون زندگی مجلل و مجذوب دالر میشوند پای لچ کرده بود . انجنیر ابراهیم سپینزاده هم همانند حامد کرزی، سلام رحیمی، علیاحمد جلالی، رحیم وردک و دیگران توسط داکتر عبداله عثمان یکی از جاسوسان کارکشته، از جبهه ملا محمد شاه به بهانه اختلافات بر سر «تقسیم غنایم جنگی» به پشت جبهه کشانیده میشود. بعد از سپری نمودن آموزش های خاص و کسب اعتماد از سوی اربابان امریکایی، با تجاوز امریکا به افغانستان این آقازاده در کنار کرزی از ارگ ریاست جمهوری سر بیرون کرد و بهمثابه مهره مهم و باصلاحیت، یکی از گردانندگان رژیم فاسد و پوشالی کابل طی سیزده سال اخیر بود که در خدمت سیاست های امریکا چانه زنی میکند.
۴- وی در ادامه این جریان میافزاید:
«در این جنگ مولوی فقیر یکی از قوماندان های حزب اسلامی مولوی خالص که داشکه و سلاح زیادی از طریق رباط به نیمروز آورده بود، در اثر پافشاری و سلطه حاجی غازی ناگزیر شد، شرکت کند. ولی بعد از یک روز از طرف شب با گروپش فرار مینماید. صبح روز بعد حاجی مطلع شد که مولوی فقیر فرار نموده، در جمع مجاهدین با دشنام فریاد زد که بیغیرت گریخت و اخوانیها جنگ نمیکنند و تفرقهافکن اند و...»
۵- ملا محمد شاه همین که آگاهی یافت تورن بصیر جان غوربندی تانکیست است و در ضمن کمک های اولیه صحی را میداند، صمیمانه از «جبهه عمومی سورخاش فراه» (مشهور به «جبهه معلمان»)، خواهش نمود تا وی را به جبهه شرافت کوه جهت شرکت در عملیاتها و کمک به مجروحان جنگ برای مدتی بفرستند، ازینرو شهید بصیر جان ٦ ماه در کنار ملا محمدشاه غازی کار و مبارزه نمود.
۶- در دوران جنگ داخلی، رژیم مزدور ایران قصد داشت تا تعدادی از جواسیسش را در مرز پشمیکه ولایت فراه جابجا سازد. مجری این برنامه نواسه های مدیر افضل بودند و زیر نام مسکنگزین کردن هزارهها که در حقیقت تلاشی برای جابجایی افراد حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری بود، عملا پشمیکه را تصرف نموده بودند ولی حاجی ملا محمد شاه دست به عمل شد و این کمپ مزدورپرور را تار و مار نمود چون به درستی از توطئههای شوم رژیم خونخوار ایران آگاهی داشت.