جنایت و جهالت در امارت حبیبالله کلکانی به نقل از «تذکرالانقلاب»
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در دوشنبه، 08 سنبله 1395
«تذکرالانقلاب» خاطرات و چشمدیدهای روزانه ملافیض محمد کاتب هزاره است که دلایل سقوط امانالله خان و رویدادهای هفت ماه نخست حاکمیت حبیبالله کلکانی را تاریخوار ثبت نموده است. این کتاب برعکس آثار معروف کاتب چون «سراجالتواریخ» و «تحفةالحبیب» نه به دستور امیر بلکه با ابتکار خودش در سالهای پایانی زندگی او نگاشته شده است و به همین دلیل نظرات و انتقادات تند و صریح وی از حکام عصر را نیز در بر میگیرد.
کاتب در بخشی از یادداشتها از جریان شکنجه و لت و کوبش توسط سپاهیان حبیبالله کلکانی سخن گفته است که او را ناتوان و علیل ساخته و احتمال میرود به همین دلیل یادداشت ها بعد از سوم سنبله ۱۳۰۸ یکباره قطع شده، این اثر ناتمام میماند.
هرچند آرشیف ملی افغانستان در سال ۱۳۵۸ نسخه خطی این اثر را از نزد علی محمد، پسر کاتب خریداری کرد، اما سالها در آنجا محبوس ماند و نهایتا در سال ۱۳۹۲ در کابل به چاپ رسید. اما قابل یادآوریست که افغانستانشناس روس، الکساندر شکیراندو با همکاری چند محقق دیگر روس این کتاب را سالها قبل به روسی ترجمه و نشر کرد که بعد داکتر رابرت مکجزنی، افغانستانشناس نامدار امریکایی آنرا از روسی به انگلیسی برگردانی نمود. شکیراندو در پژوهش مفصلی که روی کتاب انجام داده آنرا «منبع بیمانندی در زمینه تاریخ نوین افغانستان» خوانده است.(۱)
حال که عدهای آغشته به ویروس قومگرایی میکوشند حبیبالله کلکانی، این ملاعمر و گلبدین اوایل قرن بیستم را در زرورق خوشنما بپیچانند، مطالعه این کتاب آگاهیبخش از سیاهترین روزهای تاریخ معاصرما را به خوانندگان توصیه نموده بخشهایی از آنرا که حکایت از جهالت و جنایت طالبانی حکام آن دوران دارد، در ذیل نقل میکنیم:
بخشهایی از کتاب «تذکرالانقلاب»
اثر ملا فیض محمد کاتب هزاره
برگرفته از متن چاپی منتشره «بنگاه انتشارات کاوه»
صفحه ۶۹، جریانات ۲۸ جدی ۱۳۰۷:
حبیبالله کلکانی
... پسر سقاء سید حسین را هنگام عصر از راه تصرف ارگ در شهر فرستاده، خود در عمارت باغ آقا که محکمهٔ ایالت و قضاوت و مستوفیت مرکزی است، وارد شد. و تبعهٔ جهلهٔ دَدْ صفت هر دو که در بازارها و پارک نظام و قوماندانی (کوتوالی) مشغول و سرگرم تطاول و غارت اعداد قشون قومی اقوام هزاره و وردک و وزیری و منگل و سواران رکاب شاهی و بعضی خانهها بودند، شلیک توپ و تفنگ شادمانه نموده، اهالی شهری که از کثرت فیر و شدت آواز توپ و تفنگ که برخلاف عادت و وحشیانه اقدام کردند در هراس و وسواس افتاده، هرکدام در هر مقام که بودند، جانب خانه و لانهٔ خویش، راه دویدن پیش گرفتند. و سید حسین در زیر گنبد نقاره خانه ارگ، تبعه جهلهٔ خود را منع تفنگ زدن کرده، چون دست باز نکشیدند، با تفنگی که در دست داشت، سینهٔ یکی را هدف گلوله نموده، قالبش را از روح تهی ساخت. و دیگران از مشاهدت چنین حرکت پرجهالت سراپا ضلالت او که بلاتأمل اقدام در قتل صدها نفر و این یک تن کرد، دست از گشاد دادن تفنگ کشیدند. و داخل ارگ شده، ملازمان نظام و رساله شاهی و قلعهبیگی و غیره محصورین را به خلاف عهدی که در میان نهاده به قران نگار داده بودند، به بدترین حالتی زده و کوفته و عریان کرده و بعضی را کشته از ارگ بیرون کشیدند. و چهار تن از رسالهٔ شاهی را به سر چوک که از بازار با دل افگار و بدن خسته و زار عبور میکردند به ضرب گلولهٔ تفنگ از پا درآورده، همچنین از نفری قومی وردک و وزیری و منگلی و هزاره را در هر موضع و محلی از درون و بیرون شهر خلع سلاح و برهنه کرده، به قتل رسانیدند. حتی از خانهها که پناه جسته بودند، برآورده، انواع بدناموسی و غارت و سرقت از قوه به فعل آورده، با وجود اظهار دینداری آنقدر بدرفتاری کردند که آئین دین اسلامی را مطعون بیگانگان ساخته، به بدنامی کشیدند. حتی نگارندهٔ این فجایع که از اهل اسلامی است بر ادعای دینداری و اظهار مسلمانی ایشان هزاران لعن و نفرین گفته، از خداوند جای همه را در اسفلالسافلین خواسته و میخواهد. و هر لحظه که از مشاهدات کردار این گروه ضلات سمات بیاد آرد به جز لعن دیگر کلمه بر زبان نخواهد راند. و ملانمایانی را که سرکرده دزدان و جمعی از قطاعالطَریقان را مجاهد و غازی نام نهاده بر بلد اسلام که از بام تا خفتن و شام پنج نوبت بانگ مسلمانی و تکبیرات نماز جاری و جماعات در مساجد جاری است. امر تاختن کرده و یکی را از بین ایشان به امارات برداشتهاند، چه باید گفت که: صدها تن را خون ریخته، قوهٔ جامعهٔ اسلامیه را تا صد سال از نیروی که در بازو داشتند کاسته، ضعیف و ناتوان کردند. و ذخایری را برای حراست مملکت و حفاظت ناموس و ضیعت(۲) ملت و دفاع حملهٔ خصمای دین و ذخیره و اندوخته شده بود، تمام به غارت و یغما دادند.
صفحه ۷۱، زیر عنوان «اظهار دیندٔاری و کردار بیدینی اهالی شمالی»
... پس از آن تبعه پسر سقاء و حمیدالله برادر و سیدحسین وزیر جنگ و پردل سپهسالار او وغیره دزدان که هرکدام نام منصب بزرگی را بر خود نهاده بودند به مفاسقت و غارت اقدام کرده به بهانهٔ اینکه آواز تفنگ از این خانه شنیده شده یا تفنگ در آن است دسته دسته و جوق جوق شده از دست بدناموسی به زنان و دوشیزگان و پسران و تاراج مال و منال یازیدن و پسران و زنان و دختران را در اطاقهای خلوت برای مخالطت کشیدن و هر ده و بیست نفر یکی و دو نفر زن و پسر و دختر را در منزل و اطاق بیتوتهٔ خویش دریغ نکرده، تا امروز یکشنبه بیست و هشتم رمضان مطابق یازدهم مارچ سنه هجری ۱۳۴۷ و سنه میلادی ۱۹۲۹ هست، این فعل و عمل جاری، اما قدری کمتر از شبها و روزهای اوَل است.
و آنگاه که پسر سقاء از ایالت حرکت کرده، داخل ارگ پادشاهی شد، شب با پدر خود که عمر در مغارات و جبال و بیابان به سر برده و با سرو پای برهنه و گرسنه خائفانه امرار حیات کرده بودند، خویش را در عمارت شاهی دیده، مبهوت و متحیر شدند. و اظهار شکر خدا نموده از تناول پلاو، محض هضم نفس، سرباز زده در ظرف چینی سفید که برای بول و غایت [غایط] در مبرز خاص امیر امانالله خان بود و مبرز را خانهٔ شامخوری تصور نموده بودند، نان با شوربا طرید کرده و در هر لقمه شکری گفته تا که سیر شدند. و از این روز به بعد را نکث عهد پیش گرفته، سرای جای و مال و متاع و ذخیره و اندوختهٔ آن بیست تن را که عنایتالله خان در عهدنامه نام برده و امان جان ومتاع و ضیاع و ناموس داده شده بودند، پی هم ضبط و خود ایشان را به جز دو سه نفر با دیگر وزراء و مأمورین بزرگ حبس و در ارگ توقیف فرموده، از هر کدام مبالغی برعلاوهٔ آنچه در قید ضبط آورد، بیم قتل داده بگرفت. و خزینهٔ عینالمال و اغلب بیتالمال را با قورخانه چند روز و شب در کوهدامن به ذریعهٔ موتر حمل و نقل داده تا که از جانب جلالآباد و قندهار و دیگر بلاد آسودهخاطر و مطمئن گشت که افاغنه عموماً غیرت ناموس و ننگ و جرأت حمله و جنگ ندارند، دست از فرستادن ذخایر دولتی و ضبطی و مصادرتی در کوهستان و کوهدامن کشیده به زن خواستن و زنان و دختران و پسران بازرگانان و سرداران و نامداران را از سپاهی تا افسر شب به اجبار و اکراه در اطاقهای خود بردن زیاد پرداختند. و تا اوایل ماه رمضان یک صد و نود و یک خانه از متموّلین و وزاراء و مأمورین وغیره را ضبط و غارت کردند....
صفحه ۸۳، زیر عنوان «اقدامات پسر سقاء و سید حسین در اجرای امور امارت»
... و به زن خواستن اقدام کرده، دختر سردار نصرالله خان نایبالسلطنه مرحوم و شهزاده امینالله خان پسر امیر عبدالرحمن خان را به اجبار و اکراه به مزاوجت تکلیف کرد. و کتاب نامنویس مکتب مستورات را احضار فرموده، شهرت داد که همه را به توتخوران و دزدان و سر و پا برهنهگان کوهدامن و کوهستان به زنی دهد. گویا از این آوازه و پروپاگان ابلیسانه دزدان و وحشیان تبعهٔ خود را مژده و امید میداد که از او خرسند گردیده، دل بستهٔ شقاوت و شرارتش شوند. و در روزی هزار مجمع پلاو از مال ملت که در خزانهٔ دولت برای صرف روز حاجت، در عرصهٔ پنجاه سال به خون دل و رنج جگر و عرق جبین و کدیمین فراهم آمده بود، امر طبخ و صرف کسانی که نان گندم را به چشم ندیدهاند، نمود. و خزانه و قورخانه را با اسلحه به ذریعه موترها شب و روز از ارگ کشیده به چاریکار و جبلالسراج حمل و نقل داد. و ارگ بدان نظافت و صفایی را از قاذورات وحشیان کوهستانی عینا مبرز و مزبله کرد.
این دو در انظار اظهار دینداری و اسلامیت کرده، برخلاف اظهارات ظاهریه اقدامات در اموری که در هیچ شرع و معمول فطرت بشر نباشد، نمود. چنانچه هر روز منادی ندا میکرد که دکاکین را باز دارند. اگر کسی دست به مال دکانی دراز نماید، هدف گلولهٔ سیاست میشود. و در قفای آن مال و متاع دکان را اَحاد و افراد تبعهٔ ایشان بدون دادن بها برداشته به توبرهٔ که با خود داشتند، میانداختند. و همچنین به بهانهٔ جست و جوی تفنگ، به خانهها داخل شده مال و متاع اهل خانه را از نقد و جنس به تاراج بر میداشتند. و نیز اعلان کرد که هرکس تفنگ داشته باشد و تسلیم نکند، امر قتل و ضبط و اسر جان و مال و اهل و عیال است. و از این اعلان زیادهتر مردم را در خسارات و تلفات انداخته، حتی اعداد قشون قومی طوایف وزیری و منگل و وردک و هزاره را از لباس و سلاح و پولی که برای خرج بام و شام خود داشتند. عاری و برهنه و تهیدست نموده، بعضی را که به زبان، امتناع از گرفتن مال و سامان خویش مینمودند، به ضرب گلولهٔ تفنگ از پا درآورده، هلاک میکردند، چنانچه پسر سقاء عموم نفری قومی و همچنین روزی در ماه رمضان پسر خوشکلی از ساکنین محلَهٔ اندرابی را که با پدر عاجز و محاسن سفید خود در حمام رفته بود، سه چهار تن از تبعه و سپاهی پسر سقاء در اندرون حمام دست اغلام به لنگش انداخته، اقدام به برآوردن لنگ و کشف سرین و سترگاه کردند و آن پسر و پدرش با غیرتمندانی که در حمام بودند، قرب پنجاه تن از داخل و خارج حمام فراهم شده، پسر و پدر راه دادخواهی نزد سیدحسین بردند...
صفحه ۱۱۸، تحت عنوان «وقایع روز بیستم شوال مطابق اول اپریل»
..و هم در خلال احوال مسطور حبیبالله از وفور میل به مباشرت زنان دختران نصرالله خان نایبالسلطنه و امینالله خان پسر امیر عبدالرحمن خان را به مزاوجت خویش خواسته و ایشان اباء و استنکاف نموده تا که پیشنهاد اجبار کرده، پاسخ شوهرداربودن از ایشان شنیده، دست از طلب بازداشت. و طلبگار دختر ماهچهره و گلعذار سردار محمدعلی خان بن پیر محمدخان برادر امیر دوست محمد شد. و از اباء و امتناع او طریق روز و تغلَب پیش گرفته، دختر تن به خودکشی و زهرچشی در داده، زهر چشید و از همبستر حبیبالله خان نجات و در پایان کار از فضل پروردگار صحت نیز یافت.
صفحه ۱۴۴، تحت عنوان «وقایع روز سهشنبه، ۶ ذیقعده، مطابق ۲۷ حمل ۱۳۰۸ ش.ه و ۱۶ اپریل ۱۹۲۹م»
... و هم در خلال این احوال دختر سردار محمدعلی خان پسر سردار پیر محمدخان بن سردار سلطان محمدخان برادر امیر دوست محمدخان را که نوادهٔ فاطمه سلطان، دختر امیر دوست محمدخان است، و حبیبالله خان او را خواستار مزاوجت شده و او به عزم انتحار زهر آشامیده و به معالجه صحت یافته، دوباره به اجبار خواستار او شده، او اباء نموده، به درب سرای مادرش از سپاهیانی که از رحم به فرسنگها دورند، گماشته، حکم کرده که به زور دختر را به بستر مخالطت میکشم. و دختر و مادر تن به مرگ داده تا این روز، پذیرا نشدند و آخرالامر چنانچه بیابد او را به اجبار و اکراه برده، تصرّف شد.
صفحه ۱۵۷، تحت عنوان «وقایع روز چهارشنبه، ۱۴ ذیقعده، مطابق ۴ ثور و ۲۴ اپریل»
در شب چهارشنبه ۱۴ ذیقعده، خواجه تاجالدین رئیس بلدیه و سیدآقا قوماندان به امر حبیبالله خان مسماهٔ بینظیر دختر امیر محمدخان بن محمدعلی خان پسر سردار پیر محمد خان بن سردار سلطان محمدخان برادر امیر دوست محمدخان را که از خواستگاری حبیبالله خان دو بار به زهر آشامیدن و طناب به گلوی خود انداختن، اقدام در انتحار خود کرده بود، به قهر و غضب از خانهٔ پدر و جدّهاش دختر امیر دوستمحمد خان کشیده، در ارگ نزد حبیبالله خان خادم دین رسولالله بردند. و او آن بیچارهٔ مظلومه را به اجبار نکاح و تصرّف کرد.
صفحه ۱۶۱، تحت عنوان «وقایع روز جمعه، ۱۶ ذیقعده، مطابق ۶ ثور و ۲۶ اپریل ۱۹۲۹»
... و هم در اخلال احوال مزبور، حبیبالله خان، شبی دختر نصرالله خان نایبالسلطنهٔ مرحوم را که با عزیزالله خان پسر او در بطن دختر سردار فقیرمحمدخان تولد یافته، به روی روز افتاده است، به اجبار در ارگ خواسته، به همبستری و مزاوجت خود، تکلیفش کرد. و او اظهار انعقاد عقد مناکحت خود را با امانالله خان کرده، حافظ محمد حسن امام نماز امانالله خان و گواهان عقد نکاح او که عقد بسته بودند، گواهی بر صدق اظهار شهزاده خانم داده و حبیبالله خان ایشان را تخویف و تحذیر نموده، فرمود که: پس از جست و جو اگر محقّق شود که گواهی به غلط داده بودید، بازپرس سخت خواهم کرد. و شب او را نگاه داشته، فردا اجازت رفتن به خانهاش داد. و شب دیگر، سید حسین خان او را به اجبار و نام تحقیق مناکحت و عدم آن را با امانالله خان کردن در منزل خود جلب کرده، امر نمود که در پس خانهٔ این سالون که من نشستهام جای راحت او را ترتیب دهید تا تحقیق کنم. و شب او را نگاه داشته، بامداد در منزلش رجعت داد...
صفحه ۱۶۵، تحت عنوان «وقایع روز دوشنبه، ۱۹ ذیقعده، مطابق ۹ ثور ۲۹ اپریل»
در این روز، به ساعت نُه صبح یک نفر مهاجر از قوم وزیری را، از تبعهٔ امانالله خان، که دستگیر شده بود، در سر چوک به دار سیاست کشیده، دو تن را هدف تیر تفنگ و هلاک و پانزده نفر را لای و لجن به رو مالیده، در بازار گردش داده، تشهیر نمودند. و در حین گردش منادی ندا میکرد که: هر که به روی پادشاه اسلام و خادم دین رسولالله تیغ خلاف از غلاف کشد، چنین دچار و گرفتار و اقتضاح و رهسپار عبرت میشود. و برایشان قرار هر واحدی نیم پاو نمک و نیم پاو آرد با هم آمیخته و پخته امر دادن کرد که تا بمیرند، غذای شبانه روز شان همین باشد. و در پایان کار از سمر شدن خبر یک پوند به هر اسیر و دستگیر دادن امانالله خان و رخصت کردن شان از قید رها شدند.
صفحه ۱۶۹، تحت عنوان «وقایع روز چهارشنبه، ۲۱ ذیقعده، مطابق ۱۱ ثور اول می ۱۹۲۹»
... و در این روز، قریهٔ خوشی واقع لهوگرد را شعیه مذهب اند و از دادن افراد قشون قومی سرباز زده بودند، قشون حبیبالله خان ایشان را قتل و غارت نموده، حتی اطفال شیرخواره را در حالت شیر مکیدن از پستان مادرش به تیر تفنگ با مادرش کشتند. و پسران پنجساله و هفت ساله را از قفا سر بریدند و تبعهٔ محمدنادر دو روز پای جرأت پیش نهاده و جنگ خفیفی نموده، بازگشتند.
صفحه ۳۷۵، در ارتباط به روز جشن استقلال
روز دوشنبه، سیزدهم ربیعالاول، مطابق بیست و هفتم اسد و ۱۶ نوامبر
...اهالی شهر را از وضیع و شریف قومی و ضعیف منادی ندا در داد که به ساعت هشت قبل از ظهر از اطاق نصرت اول واقع قرب مسجد شاه دو شمشیره تا جشنگاه در هر دو طرف خیابان عام رده برکشیده به پای انتظار عبور موتر پسر سقا بایستند. و مردم از خوف جان که مبادا دچار فشار و انزجار آیند، با آنکه دیدار رخسار پسر سقا در انظار همه ناگوار مینمود تا ساعت ده در آفتاب سوزان ایستاده، هنگام مرور موتر آن سرخیل اهل شرور دست سلام اجباری به جبین آشنا کردند. و پسر سقا پا نهاد ساحت جشنگاه شده، در محضر عام و ازدحام خواص و عوام بر تختی که از چوب ساخته بودند، صعود و در نطق افتتاح جشن تأسی با اعلی حضرت امانالله خان که کلامش ملکالکلام بود، نمود. و کلمات دزدانهٔ چندی که به منزلهٔ، کلامالسّارق و مسروقالکلام، مینمود و آن را از شیرجان وزیر دربار خود تعلیم و یاد گرفته بود، در معرض بیان آورد، که ثبت آن نامهٔ انقلاب را منقلب میساخت، لذا ضبط نکرد.
۱- اکثر تاریخنویسان و پژوهشگران افغان نیز بر اهمیت این کتاب به مثابه گزارش دستاول از یک دوران مکدر تاریخ ما تاکید ورزیده در مورد آن مقالات زیادی نوشته اند. از جمله نیلاب رحیمی در باب «اهمیت چشمگیر» آن مینویسد:
«گرچه کتابهای دربارهء تاریخ این عهد حساس کشور ما نگاشته شده است لیکن هیچ کدام آن به دیدگاه یک مورخ ژرفنگر و کاوشگر دارای متن سالم و مورد اعتماد نیست، زیرا قدرتمندان خودبین که اوضاع و شرایط سیاسی و فرهنگی و علمی و اجتماعی کشور را مهار کرده بودند، آن اثرها را به میل و خواست خود درآورده اند، اما این رساله که دامنش از چنین لکههای ننگین پاک است به مثابه یک متن منقح و درخور توجه اهل تحقیق و دانش در داخل و خارج کشور، جولانگاه وسیعی داشته طرف پذیرش حلقههای پژوهشگران جهان قرار خواهد گرفت و این مرحله از تاریخ وطن در پرتو همین اثر، بیشتر از پیشتر روشن خواهد شد.» («یادنامه کاتب»، مجموع مقالات، گردآورنده حسین نایل، کابل ۱۳۶۵، ص۱۰۷)
۲- ضیعت: بر وزن هیبت، آب و زمین و زراعت را گویند. کنایه از دارایی است. (دهخدا)
مطالب مرتبط:
سند تاریخی: مقررات طالبانی حکومت حبیبالله کلکانی
جریانات قدرتگیری حبیبالله کلکانی به قلم میرغلام محمد غبار
«فرمان پادشاهی» حبیبالله کلکانی، سند ضدیت با علم و ترقی