«بیگم جان»، حکایت زنانی که میسوزند ولی نمیسازند
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: سلسله
- منتشر شده در پنج شنبه، 16 حوت 1397
سینمای هند مملو از فلمهای ارتجاعی، مبتذل و تجارتی است ولی گاهی فلمهایی در آن آشفتهبازار تولید میشوند که ارزش دیدن داشته و پیام آگاهیبخش سیاسی و اجتماعی را در خود جا دادهاند. «بیگم جان» یکی از این فلمهاست که زندگی چند زن در روسپیخانهای را به تصویر میکشد که حین جدایی پاکستان از هند بر سر مرز قرار گرفته و باید ویران گردد، اما آنان با زندگی پرتحقیر وداع گفته و سرنوشت خویش را به دست میگیرند. این زنان روسپی تفنگ برداشته و اجازه نمیدهند بیشتر از این مورد توهین و ستم قرار گیرند.
«بیگم جان» که در ۲۰۱۷ به بازار آمد توسط سریجیت مکرجی نوشته و کارگردانی و در نقشهای مرکزی ویدیا بالن منحیث بیگم جان و گوهر خان منحیث روبینا بازی نمودهاند. فلمساز، «بیگم جان» را به نویسنده پیشرو و چپ ادبیات زبان اردو، عصمت چغتای و سعادت حسن منتو تقدیم نموده است که بنیاد ادبیات انقلابی، ریالیستی و فمینیستی را در این زبان گذاشتند. صحنههایی از فلم از رمانهای نویسندگان مزبور اقتباس گردیده اند.
فلم با الهام از واقعه تجاوز بر جیوتی سینگ، دختر ۲۳ سالهای که در جنوب دهلی شبهنگام حین برگشت از سینما در بس شهری مورد تجاوز گروهی قرار گرفته و پس از چند روز در شفاخانه جان باخت آغاز میگردد، اما دختری که قرار است قربانی شود، موفق به فرار شده، تا این که پیرزنی در میان دختر مذکور و مردان متجاوز قرار گرفته و با برهنه ساختن خود، آنان را وادار به فرار میکند. هویت این زن بزرگسال و معنای این صحنه را در قسمتهای پایانی فلم به خوبی درک میکنیم.
سپس، فلم به داخل روسپیخانه رفته و پیرزنی از حماسههای «رانی جانسی» به دختر کوچکی میگوید. ملکهای که برضد بریتانیا برخاست و رهبری خیزش را به عهده داشت. ملکهای که پسر فرزندیاش را بر پشت خود میبست و با شمشیر بر دست علیه بریتانیاییها میجنگید. در صحنههای دیگر هم، این پیرزن از داستان زنان سرکش دیگر تاریخ هند همچون راضیه سلطانه و پدماوتی میگوید.
و بعد، بخشهایی از زندگی پرملال هر زن این خانه را به تصویر میکشد: دختری پس از تحمل تجاوز گروهی، دیگر در خانه پدریاش جا نداشته و به اینجا پناه جسته است؛ زنی از فرط تنگدستی به این ماتمسرا کشانده شده است؛ خانم بزرگ این خانه مشهور به بیگم جان در آوان کودکی ربوده شده و پس از سالها روسپیگری این رتبه را کسب نموده است؛ دختری هم در همینجا زاده شده و به احتمال قوی که روزی جای مادرش را خواهد گرفت؛ و عشق نافرجامی، سرنوشت زن دیگر را به اینجا گره زده است. از سوی دیگر، ریا و تزویر حکام دینی و متنفذین منطقه را میبینیم که هرچند خود از مشتریان همیشگی این خانه اند ولی در محضر عام علیه آن تبلیغ میکنند.
در اگست ۱۹۴۷، زمانی که آفتاب امپراتوری بریتانیا رو به غروب بود، دولت استعمارگر این کشور اعلام میکند که شبهجزیره هندوستان را به دو قسمت تقسیم خواهد کرد: پاکستان و هند. و این کار را به سر سیرل ریدکلیف، یکی از مقامات بلندپایه بریتانیا در هند محول نمود. بریتانیا همان نیرنگ «خط دیورند» را تکرار نمود. این روباه انگلیس که از طول و عرض سرزمین هندوستان ناآگاه بود و حتا فرق شمال و جنوب را نمیتوانست، میان ایالتهای پنجاب و بنگال هند دو خط کشید. همهچیز تقسیم شدند: کشتزارها، جنگلها، کوچهها، روستاها، شهرها، جویبارها، دریاها، کوهها، صحراها، حیوانات، مردان و زنان، بزرگسالان و کودکان. و این دو «خط ریدکلیف»، ۱۴ میلیون را دربدر و آواره ساخت. صدها هزار بیخانمان شده و هزاران تن زجرکش شدند و نسلهای بعدی را این «خط ریدکلیف» از ریشههای شان جدا کرد.
خانهی بیگم جان نیز از این جدایی در امان نمانده و باید دو تقسیم شود. هرچند، زنان این خانه در شروع با شنیدن «آزادی هندوستان از بریتانیا» در رادیو به جشن و پایکوبی میپردازند، لیکن بیگم جان میگوید:
«آزادی فقط برای مردان است. زنان حتا حق آزادی دشنامدادن را ندارند. چه؟ دشنام به خواهر و مادر، یعنی به ذات خود دشنام بده. زن تنفروش، آن روزی که بدنش را میفروشد، جشن بگیرد و یا روزی را که فروخته نمیتواند؟»
نمایندههای دولت پاکستان و هند که هرچه تلاش به خالیساختن این خانه از طریق روند دولتی میورزد، ناکام مانده و تا این که مسوولیت این کار را به یکی از اوباشان منطقه به نام کبیر میدهند. زنان مذکور برای نجات خانه شان به هر در و دیواری پناه میجویند، مگر کسی به داد شان نرسیده و بایست خود ناجی خویش گردند. آنان استفاده تفنگ را برای روز مبادا میآموزند، اما این روز زود به سراغ شان میرسد. صحنهای را تماشا میکنیم که بیگم جان تمام زنان خانه را جمع کرده و از آنان میخواهد که برای نجات جان خویش خانه را ترک کنند، اما هیچکس پا بیرون نمیکشد و تصمیم بر این میشود که فقط زنی با یک دختر نوجوان و کودک آنجا را ترک گوید. و این نقطه عطفی در زندگی این روسپیان است. زنانی که دیگر روسپی نمانده و مبدل به زنان سلحشوری میشوند که باید مسیر زندگی خود را با دستان پردرد ولی توانای خود تعیین کنند.
وقتی آن زن با دو دختر جوان و کودک از خانه بیرون میشوند، در مسیر راه با پولیس منطقه برمیخورند که قصد تجاوز به زن بزرگ را میکند، اما در این اثنا آن دخترک خود را برهنه ساخته و در میان پلیس و مادرش قرار میگیرد و مانع تجاوز میگردد. فلمساز با ربط این صحنه با صحنه نخست خواسته نشان بدهد که فقط تقویم به پیش رفته ولی ستم بر زنان ادامه دارد. این کودک همان پیرزنی است که در شروع فلم با برهنه ساختن خود، دختری را از تجاوز نجات میدهد.
در فرجام، زنانی که با گذشته پامالشدهی شان بدرود گفته تا آخرین نفس میرزمند، تا این که در داخل خانه شعلهور شان میسوزند ولی نمیسازند.