با گذشت دو دهه، از زخم افشار خون میچکد
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در سه شنبه، 21 دلو 1393
نشر دوباره
این مطلب در ۲۱ دلو ۱۳۹۱ به نشر رسیده بود ولی از آنجایی که هنوزهم خون از زخم افشاریان جاریست، مطلب را دوباره به نشر میرسانیم.
درست بیست سال قبل از امروز به تاریخ ٢١ و ٢٢ دلو ١٣٧١ (١٠ و ١١ فبروری ١٩٩٣) در اوج خرمستیهای تنظیمی در کابل، نیروهای شورای نظار زیر رهبری احمد شاه مسعود، اتحاد اسلامی تحت رهبری عبدالرب رسول سیاف و حرکت اسلامی تحت فرمان سید حسین انوری در جریان جنگهای خانمانسوز شان با حزب وحدت اسلامی، بر مردم بیگناه هزاره ما در منطقه افشار کابل یورش برده هولناکترین و ددمنشانهترین قتلعام و غارتگری را به نمایش گذاشتند. در این جریان صدها هموطن ما بهطور بیرحمانه به قتل رسیدند، دار و ندار شان غارت شد، بر زنان زیادی تجاوز صورت گرفت و این منطقه فقیرنشین به مخروبه وحشتناکی مبدل گردید. گزارش سال ١٩٩٣ حقوق بشر «وزارت خارجه امریکا» تعداد کشتهشدگان این جنایت را حدود هزار تن ذکر نمودهاست.
احزاب جنایتکار جمعیت و اتحاد در جنگ شان با حزب آدمکش وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری، در یک تهاجم گسترده بر غرب کابل حمله نمودند و وقتی قومندانان و تفنگداران وحشی حزب وحدت از صحنه فرار کردند، نیروهای جمعیتی و سیافی با درندهخویی تمام به جان اهلیان مظلوم افشار افتاده، آنچنان بربریت حیوانی را راه انداختند که قلم از شرح آن عاجز است.
بعد از سالها آوارگی، تعدادی از بازماندگان این قتلعام به خانههای شان بازگشتهاند ولی کابوس این توحش و بیرحمی با گذشت دو دهه هنوز سراسر ذهن آنان را فراگرفتهاست. به تاریخ ١٨ دلو ١٣٩١ در جستجوی شاهدان عینی این جنایت تاریخی به دیدار قربانیان به افشار سری زدم. دو مادر سوگواری که عزیزان شان را در این فاجعه از دست دادهاند.
خانم گل که در فاجعه افشار دو برادر خود را از دست دادهاست. درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود، حادثه را چنین بیان کرد:
«همه ما در خانه بودیم که افراد سیاف و افراد مسعود داخل شدند دو برادرم به نامهای سلطان علی و عوض علی و خسر برادر بزرگم به نام محمد علی را در اولین فرصت کشتند و مرا با قنداق زدند و دو پسرم را به نامهای حسن رضا و زینالله را با خود بردند. ما بهخاطر نجات ناموس خود با دو دخترم راهی جز فرار نداشتیم، اجساد را در روی حویلی ماندیم و ناچار راهی تایمنی شدیم. زمانیکه از خانه بیرون شدیم در کوچه ما بیش از ٧٠ مرده در روی سرک افتیده بودند و با پای لچ به سمت تایمنی حرکت کردیم.»
خانم گل که اشک از چشمانش جاری بود، ادامه میدهد:
«فردای آن روز بهخاطر احوالگیری اجساد و دو پسرم دوباره به منطقه افشار آمدم، در نزدیکی پل تخنیک شدیداً مرمی میبارید و در پوسته مرا ایستاد کردند و گفتند که کجا میروی؟ من گفتم که در ایجا خانه من است، گفتند چادریت را بالا کن، زمانیکه چادریام را بالا کردم با عصبانیت گفتند که تو خو هزاره هستی، تو اینجا چه میکنی؟»
«گفتم من به دنبال پسرانم آمدیم و باید آنان را ببینم. پس از گریه و فریاد بسیار زیاد مرا به مسجد بردند و گفتند که منتظر باش. پس از چند لحظه جراب بچه بزرگم را برایم آوردند. با چیغ و واویلا آن را بوسیدم. یک قومندان سیاف مرا با خود برد و پس از دو روز با پسرانم مرا رها کرد.»
«بچههایم را به کمپنی بردم و خودم دوباره پشت مردهها آمدم. دیدم که دهها جسد را در یکجا جمع کردهاند و با بلدوزر میخواهند که در زیر خاک کنند. چشمم به دو برادرم افتید و زار زار گریستم و خواستم تا آنان را با خود ببرم. یک تن از نزدیکان ما در آنجا بود که به کمک وی توانستم اجساد را با خود ببرم. این سه تن را با بسیار بیرحمی کشته بودند و چشمان شان را با برچه کشیده بودند.»
خانم گل از زبان یکی از دوستانش که شاهد صحنه بوده نقل میکند که اجساد را در یک مسجد جمع کرده بودند و پشک و سگ گوشت آنها را میخوردند. او پشکی را که مصروف دریدن یک جسد بود دور پرتاب کرد ولی افراد مسعود او را لت و کوب کرده گفتند که چرا پشک را دور انداختی، میگذاشتی تا این اجساد را بخورند.
خانم گل میگوید افراد سیاف و مسعود تنها با کشتن مردم بسنده نکردند بلکه مال ما را چور کردند و بالای ناموس ما تجاوز کردند. او شرح میدهد که تعداد زیادی از دختران افشار بهخاطر فرار از تجاوز جنسی خود را در چاه انداختند.
او ادامه میدهد:
«یک خانم از نزدیکان ما که در اثر فشار بالا فلج شده بود در همین حادثه نیست و نابود شد. پسر این خانم که به ساعت ساز مشهور بود میگفت که کاش من استخوان مادرم را بیابم تا دلم جمع شود. پس از مدتی خویشاوندان آنان دیده بودند که این زن را در روی دیوار میخکوب کردهاند.»
خانم گل به مسعود و ربانی و سیاف لعنت میفرستد و آنان را مسوول تمامی جنایات افشار میداند.
خانم دیگری به نام مریم که شوهرش به نام علی محمد توسط سیاف زندانی شده بود، واقعه را برایم چنین بیان نمود:
علی محمد که توسط افراد سیاف زندانی شده بود پس از چهار سال در حالی رها شد که معتاد و مصاب به تکلیف روانی بود.
«زمانیکه شوهرم را افراد سیاف بردند با سه بچه و دو دخترم تنها ماندم، از ترس تجاوز خانه را رها کردم با یک چادری کهنه راهی تایمنی شدم و یک شب را در مسجد سپری کردم، بعداً به خانه برادر شوهرم رفتم که در آنجا نیز تحت ستم خانوادگی قرار گرفتم. پس از ٤ سال شوهرم در حالی رها شد که معتاد بود و تکلیف روانی پیدا کرده بود. او تا به امروز یک مریض عصبی است که اطفال خود را لت و کوب میکند و مسوول این همه سیاف و مسعود و ربانی و خلیلی اند.»
او از زبان شوهرش نقل میکند که بیش از صد تن در کانتینری اسیر بودند که از آن جمله تنها ١٢ تن زنده رها شدند.
او از وضعیت بد کنونی زندگیش نیز مینالد و میگوید که اولاد ربانی در خارج تحصیل میکنند ولی ما توان پیدا کردن یک لقمه نان را نداریم و شوهرم بیکار است.
مریم با خشم تمام در انتظار عدالت است:
«اگر یکبار سیاف را ببینم مانند ملالی جویا به او میگویم که تو جنایتکار هستی، تو میخواهی که انتحاریها در دروازه کابل آویزان شوند ولی پایه دار جای تو و امثالت است.»
اسنادی در باره قتل عام افشار
در مورد قتل عام افشار، سازمانهای مدافع حقوق بشر چون «دیده بان حقوق بشر»، «پروژه عدالت افغانستان»، «عفو بینالملل» و غیره تحقیق نموده و در باره چگونگی قتل و کشتار و عاملان آن گزارشهای مفصلی انتشار دادهاند.
افشار در سال ۲۰۰۲
«پروژه عدالت افغانستان» در گزارش کاملی که از جنایات جنگی طی سه دهه گذشته در سال ٢٠٠٥ انتشار داد، فصلی تحت عنوان «قتل عام و تجاوز جنسی دستهجمعی در افشار» دارد که بخشهایی از آن را نقل میکنم:
«عملیات افشار در فبروری سال ١٩٩٣ بزرگترین و کاملترین استفاده قدرت نظامی توسط دولت اسلامی افغانستان تا آن زمان را نشان داده است. دو هدف تاکتیکی در این عملیات بود. اول اینکه مسعود هدف داشت که توسط عملیات قرارگاه های نظامی و سیاسی حزب وحدت را فتح کند و گرفتار کردن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت.
نیروهایی که تعرضات را در غرب کابل در ١٠-١١ فبروری ١٩٩٣ انجام دادند، همه رسماً متعلق به وزارت دفاع دولت اسلامی افغانستان بودند.
وزیر دفاع و قوماندان اعلی دولت اسلامی در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل میکرد. مسعود اشتراک قطعات اتحاد اسلامی در طی یک توافقی همراه عبدالرسول سیاف، رهبر حزب به دست آورد. با وجود اینکه قطعات اتحاد رتبه های تشکیلاتی اردوی افغان برایشان داده شده بود، قوماندان ها در ساحه دستوراتشان را از قوماندانهای ارشد اتحاد و شخص سیاف اخذ میکردند. سیاف عملاً به عنوان قوماندان عمومی نیروهای اتحاد در جریان عملیات عمل میکرد و مستقیماً با قوماندانهای ارشد توسط مخابره ارتباط داشتند. در این صورت، سیاف به طور مساویانه همراه رهبری جمعیت اسلامی مسوولیت کنترل و فرماندهی را دارد.»
«دیدهبان حقوق بشر» در سندی تحت عنوان «دستان خونآلود» در جولای ٢٠٠٥ جریان طرح و نقشه این عملیات را چنین درج نمودهاست:
«دیدهبان حقوق بشر گزارشهای موثق و نامتناقض از چندین مقامی که با شورای نظار و دولت موقت کار میکردند دریافت داشته که کارزار نظامی علیه وحدت بوسیله مقامات بلند پایه جمعیت و شورای نظار، اتحاد و دولت ربانی طرحریزی و تصویب گردیده بود.
رئیس استخبارات، محمد قسیم فهیم تمامی مسوولیت را برای عملیات های ویژه داشت. پرسونل وی با یک تعداد از قوماندان های شیعه اطراف افشار تماس گرفته و تعهد آنها را برای همکاری با حمله دولت اسلامی کسب نمودند.
بر اساس گزارش «دیده بان حقوق بشر» قومندانهای جمعیت درین عملیات عبارت بودند از: محمد قسیم فهیم، انور دنگر، ملا عزت، محمد اسحاق پنجشیری، حاجی بهلول پنجشیری، بابه جلندر پنجشیری، بسم الله خان، بابه جان، گدا محمد، حاجی الماس، گل حیدر، خانجر آخوند پنجشیری، باز محمد احمدی بدخشانی.
و قوماندان های اتحاد اسلامی قرار ذیل بودند:
حاجی شیرعلم، زلمی طوفان، داکتر عبدالله، جکرن نعیم، ملا تاج محمد شریک، عبدالله شاه خنجر، عبدالمنان دیوانه، امان الله کوچی، شیرین، مشتاق لالی، ملا کج کول.
مهمترین مقر جدید سلاح ثقیله قبل از عملیات، نقطه تپه علی آباد بود. مسعود ٢٣ اسلحه زیو را در آنجا به همراه گروه اعزامی ٣٠ نفره مستقر کرده بود تا مناطق اطراف سیلوی مرکزی، افشار، کارته سه، کارته چهار، و کارته سخی را هدف گیری کنند. اهمیتی که قدرت آتش گروهی و تعداد زیادی از مکانهاییکه از آنجا سلاح های ثقیله استفاده میشد داشت این بود که آنها بزرگی و اهمیت عملیات را نشان دهند. این فقط یک حمله ضربتی و جنگ جزیی نبوده بلکه یک جنگ تمام عیار بوده که دولت اسلامی ذخائر نظامی ترکیبی از دوره ارتش شوروی سابق و مجاهدین را در مقابل اهدافی در محدوده پایتخت مستقر کرده بود.
شاهدانی که با نظامیان در زمان عملیات شرکت داشتند، گزارشاتی را در مورد پلان گذاری و هماهنگی نظامی که مسعود قبل از عملیات نظامی انجام داده بود، تهیه نموده اند. طبق گفته یکی از شاهدان، قوماندان های ارشد جمعیت به همراه قوماندان های ارشد اتحاد (شیرعلم و زلمی طوفان) و مهمترین متحد شیعه بنام سید حسین انوری به علاوه مشاورین نظامی دولت اسلامی افغانستان به ریاست مسعود در قرارگاههای ارتش در بادام باغ دو روز قبل از عملیات جلسه داشتند. جلسه دیگر در یک خانه مصون استخبارات در کارته پروان، نزدیک هوتل انترکانتیننتال در شب قبل از حمله برگزار شد. مسعود از همین منزل به عنوان اتاق عملیاتی در بیشتر روز استفاده کرد. همچنین یک جلسهای از قوماندان های اتحاد به ریاست سیاف در پغمان یک روز قبل از عملیات برگزار شد. هدف این جلسه ها آموزش قوماندان های اصلی به نقش آنها در حمله زمینی بود.
نقش رهبري سياف در اتحاد و طرحريزي مستقيم جنگ افشار توسط وي، او را در جايگاه مسوول اصلي تمام جنايات و بدرفتاريها در افشار، قرار ميدهد.»
خبرگزاری فرانسه به تاریخ ١٦ فبروری ١٩٩٣ گزارش داد:
«روز دوشنبه حدود ١٠٠ زن مقابل دفتر سازمان ملل در کابل دست به اعتراض زده و خواستار بازگشت شوهران و برادران زندانی شده شان بودند در حالی که تعدادی هم چور و چپاول، تجاوز و قتلهایی را که در ساحه افشار صورت گرفته، شرح دادند.
فیروزه، قرآنی را نشان داد که توسط مرمی پاره شده بود. او گفت که او این قرآن را بروی مهاجمین وار کرد اما بیهوده بود، گلوی شوهرش بریده شد و سه دخترش هم کشته شدند.»
عاملان این فاجعه امروز هم در کرسیهای مهم دولت قرار دارند اما تمامی قربانیان این فاجعه خواستار محاکمه آنان هستند.