خاطراتی از زندان مخوف پلچرخی در دوران خلقی‌ها

زندان پلچرخی
زندان پلچرخی

بعد از کودتای ٧ ثور و به قدرت رسیدن حزب وطنفروش خلق و پرچم ملت ما هر روز مصیبت تازه‌ای را بر بدن زخمی خود حمل می‌نمودند. خلقی‌ها و پرچمی‌ها، این نوکران خاین روسی، هر روز دل و دهن هر فرد این سرزمین را بو می‌نمودند تا مبادا به زعم کثیف خود شان «ضد انقلاب» باشند و اگر ذره‌ای از افکار وطندوستی و بیگانه‌ستیزی در وجودش می‌دیدند، بیدرنگ او را راهی زندان و پولیگون می‌کردند. خودم هم از جمله افراد «ضد انقلاب» بودم.

در ٢٣ قوس ١٣٥٧ یکجا با ٦٣ تن دیگر گرفتار شدم و روانه زندان مخوف پلچرخی شدم. با وجود آن که در حضور همکارانم دستگیر شده بودم ولی پس از گذشت ١٢٤ روز، خانواده‌ام نومیدانه با تحمل صدها دربدری به سراغم رسیدند. به هر دری که رجوع کرده بودند همین پاسخ را شنیدند که ما خبر نداریم یا این که او یک اشرار و «ضد انقلاب» بود و کشته شد.

چهار ماه نخست را در اتاق‌های کوته قلفی سرد و نمناک با انواع شکنجه سپری نمودم و پس از آن به اتاق‌های عمومی انتقال یافتم. در اتاق عمومی با مساحت ١٥ در ١٦ متر، ١١٥ تا ١٣٠ زندانی در کنار هم بسر می‌بردیم.

اکثر شب‌ها ٥ تا ١٠ زندانی فراخوانده شده و ادعا می‌شد که اینان آزاد گشتند ولی در هفته نو وقتی پایوازها برای ملاقات می‌آمدند و نام همان زندانیان که خوانده می‌شد، خبری از آنان نمی‌بود. ما می‌دانستیم که آنان اعدام و یا زنده به گور شده‌اند. این جنایت به امر روزمره تبدیل شده بود و در هنگام اعلام نام‌ها سکوت می‌نمودیم تا نام خود یا دوستان خویش را تشخیص دهیم.

خوب به یاد دارم که فقط در یک روز نام ٤٢٠ تن را خواندند و از این جمله یکی از آنان با چاقویی که از فلز قطی شیر ساخته بود، قبل از اعدام، جانی مشهور خلقی و قومندان محبس پلچرخی به نام سید عبدالله را زخمی نمود. چندی بعد او را در حضور همگان به دار آویختند تا درسی باشد برای همه. پس از چند روز نام ٢٦٢ تن دیگر خوانده شد که تمام شان تحصیلات عالی داشتند. در «لیست مرگ» ٥٠٠٠ نفری نام اکثر شان را یافتم.

شرایط زندان خیلی وحشتبار بود. در طول روز زندانیان فقط برای ١٥ تا ٢٠ دقیقه حق رفتن به صحن محبس را داشتند. روزهایی که در خارج از زندان شورشی برپا می‌شد مانند قیام بالاحصار و قیام چنداول، دروازه‌های تمام اتاق‌ها را می‌بستند و حتا زندانیان مجبور بودند که در قطی‌ای در حضور همه رفع حاجت نمایند.

مجید کلکانی
مجید کلکانی

پس از ٢٠ قوس ١٣٥٨، رفت و آمد طیاره‌های غول‌پیکر باربری روسی مانند AL-76 و AN-22 شروع شد و در هر شبانه روز بیشتر ١٠٠ نشست صورت می‌گرفت. این را در داخل زندان از این رو می‌دانستم چون نشست‌ها از بالای زندان به میدان هوایی خواجه رواش صورت می‌گرفت و خودم پیش از زندانی شدنم در قوای هوایی و مدافع هوایی افغانستان کار می‌کردم. بنابر این نوع طیاره‌ها را از صدای انجن شان به خوبی تشخیص می‌توانستم. پس از رهایی از زندان، همکارانم برایم می‌گفتند که عین کار در میدان‌های هوایی بگرام، قندهار، شیندند و مزار نیز جریان داشت. علاوتا انتقال عساکر و مهمات از طریق زمین نیز به پیمانه وسیعی انجام می‌شد.

در ٥ جدی، ساعت ١١ روز به تمام زندانی‌های اعلام گردید که در صحن زندان جمع شوند چون حفیظ‌الله امین از طریق بلندگو با زندانیان صحبت خواهد نمود. وقتی از اتاق‌ها بیرون شدیم، فوراً امر گردید تا دوباره به اتاق‌های خویش برگردیم و این کار سه بار تکرار شد: ساعت ١١، ١٢ و ٢ بعد از ظهر. از آن پس در تمام اتاق‌ها را برای مدت طولانی بستند. چنین شایع گردید که امین می‌خواهد همه زندانیان را قتل‌‌عام نماید. همگی در پریشانی و دلهره به سر می‌بردیم و در ساعت ١٠ شب چندین فیر سلاح ثقیله بر زندان صورت گرفت. دیگر مطمئن گشتیم که قتل‌عامی در راه است. بعد از این فیرها برای ساعتی سکوت مرگبار در زندان حکمفرما شد. بعدتر صدای صحبت و گام‌های پرشتاب در دهلیزها شنیده می‌شد. متاسفانه در دم دروازه‌ها پرده آویزان بود و چیزی را نمی‌دیدیم. بالاخره پرده اتاق ما بلند شد و دیدیم در دهلیز پشت پنجره عساکر روسی ایستاده ‌اند.

در آن زمان بنابر مخالفت‌ها در میان خلقی‌ها و پرچمی‌ها، عده‌ای از پرچمی‌ها نیز زندانی بودند. در تمام اتاق‌ها به صورت ترکیبی زندانیان از همه جناح‌های مخالف رژیم خلقی وجود داشتند. باند پرچمی‌ها شروع کردند به هورا گفتن، رقص و پایکوبی و شعار دادن. شعارها عموماً تکراری بودند: «زنده‌باد اتحاد شوروی!»، «زنده‌باد رفیق بریژنیف!»، «زنده‌باد رفیق کارمل!» و....

دوستی در کنارم به نام انجنیر نجیب‌الله که شش سال در روسیه تحصیل کرده بود، صدا زد: «بی‌ناموس‌ها! چه جای خوشحالی دارد؟ روس‌ها وطن ما را اشغال کردند». صداهایی که «چپلک‌ها» مست شده‌اند علیه پرچمی‌ها از هر سو بلند بود. ناگفته نماند که بلاک دوم زندان پلچرخی سه منزل داشت، بنابر خصلت چاپلوس‌منشانه پرچمی‌ها، زندانیان منزل اول این بلاک پرچمی‌ها را چپلک، منزل دوم را سرپایی و منزل سوم را کلوش نام نهاده بودند بدون این که در مورد حرکت مشابه همبندان شان در منزل‌های دیگر بدانند و از آن الهام گرفته باشند.

در حین رقصیدن و پایکوبی، پرچمی‌ها رادیویی برای خود پیدا کردند که چون کارمل وطنفروش پیامش را از تاجیکستان به نشر می‌رساند. کارمل خاین در مورد همنوع جنایتکارش، امین، صحبت کرد و علاوه نمود که از اولویت‌هایش رهایی زندانیان است. فردای آن روز تغییر عمده‌ای صورت گرفت. قومندان خلقی زندان به نام شهزاده بر طرف و یکی از پرچمی‌های زندانی جایش را پر کرد. در هفته نو پرچمی‌ها لیست‌های افراد خود را ترتیب داده و توسط دو پرچمی دیگر به نام‌های کپتان بابا و داکتر برنا مهر و امضا شد. لیست پرچمی‌های آزاد شده را روی در خروجی بلاک دوم آویخته بودند و نجم‌الدین کاویانی پرچمی لیست را می‌خواند. پرچمی‌ها کسانی را که اندک هم می‌شناختند با گرفتن ٥٠٠ افغانی نام شان در لیست می‌نوشت با این بهانه که با ما در ارتباط بوده است، آزاد می‌کردند. ولی در هر اتاق یکی دو پرچمی ناشناخته را برای جاسوسی از متباقی زندانیان رها نکردند. چند روز دیگر تمام دروازه‌های زندان باز شد و همه آزاد شدند.

پس از رهایی به شهر کابل آمدم که حال و هوای دیگر داشت. عساکر روس در هر جا دیده می‌شد و مردم با نگاه‌های پر از نفرت و کینه به آنان می‌نگریستند. راهی پروان شدم و وقتی از کوتل خیرخانه گذشتم، دیدم که تمام درختان توت را که در دو طرف سرک تا چاریکار بودند، قطع کرده‌اند. شمالی دیگر آن طراوتش را نداشت و سوگ اشغال هویدا بود. به ولسوالی کلکان رسیدم و متوجه لاشه شش تانک روسی شدیم. مسافران گفتند که توسط آزاده‌ای به نام مجید کلکانی واژگون شده و بر او درود می‌فرستادند. این اولین ضربه‌ای بود که اشغالگران روس برخلاف انتظار شان حتا پیش از رسیدن به پایتخت خورده بودند.

زمانی که به قریه‌ام رسیدم شب شده بود. تمام زنان و مردان قریه به استقبالم آمده بودند. مادرم مرا در آغوش کشید و گفت: «بچیم، سیزده ماه زندانی شدنت را طاقت کردم ولی خوب شد که خلقی و پرچمی نبودی که طاقت شرمش را در نزد مردم قریه نداشتم.»

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 148 نفر