سند: یک عضو ناراض، معاملهگری های ضدملی حزب اسلامی را فاش میسازد
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: هیله نوری
- منتشر شده در پنج شنبه، 07 دلو 1395
این روزها رسانهها از معامله دیگر حزب اسلامی سخن میگویند که تلاش دارد زندانیان جنایتکار طالب را زیرنام عضو حزب بر اساس معاهده خاینانهای که با دولت بسته رها سازد. در یک میزگرد تلویزیونی، فرد بزدلی به نام فضلالله واحدی درین مورد تحلیل ارایه کرده با تملق گفت فکر نمیکند حزب اسلامی با چنین کاری، تاریخچهاش را مخدوش و خراب سازد. اما واقعیت اینست که تاریخ این حزب منفور و بیگانهپرست، به جنایت و راکتپرانی در کابل خلاصه نشده، بلکه مملو از معاملههای ضدملی و شیطانیاست که اسناد کافی در مورد موجود است. در سال ۱۳۶۶، یک عضو ناراض این حزب بصورت ناشناس نامه سرگشادهای را در پشاور وسیعا پخش کرد که در آن به گوشههایی از زدوبندها و مزدوریهای این باند سیاه و بخصوص رهبر بیمارش در جریان جنگ مقاومت ضدروسی اشاره دارد. من آنرا بازتایپ و همراه با اصل سند جهت انتشار در سایت «حزب همبستگی افغانستان» تقدیم میدارم.
بنام خدا
گلبیدین را خوبتر بشناسید
این سند افشاگر در سال ۱۳۶۶ توسط یک عضو ناراض حزب اسلامی گلبدین به زبانهای دری، پشتو و انگلیسی در پشاور وسیعا پخش شده بود. «حزب همبستگی افغانستان» آنرا بازپخش میکند.
برای دونلود روی لینک زیر کلیک کنید.
برادران و خواهران مسلمان از شما خواهش میکنم که بخاطر خدا و خون شهیدان ما به درد دل ما گوش کنید و این کاغذ را تا آخر به غور بخوانید دیگر نمیتوانم بنام مسلمان خاموش باشم و خیانتهایی را که در حق جهاد و مردم ما میشود پت کنم. من یکی از اعضای حزب اسلامی مربوط حکمتیار صاحب هستم. پدر من هم مثل فامیل ایشان به قندز مهاجرت کرده بودند، از خوردی یکدیگر را میشناختیم. سرگذشت شخصی انجنیر صاحب را نمیخواهم بگویم خوب نیست. منتها از یک سن و سال کلانتر شروع میکنم که او را محمد سرور خان ناشر به لحاظ قومی در لیسه قندز داخل کرد. در همان وقت پرچمیها کم کم کار میکردند. سلیمان لایق به اعتبار پدرش که پیر پلخمری گفته میشد و در قندز هم رسوخ داشت آزادانه کار میکرد. آن زمان زیاد از این چیزها نمیفهمیدیم به همین نافهمی تعداد زیادی هواخواه سلیمان لایق شدند - البته در آن وقت بنام «مجددی» یاد میشد. برادر ما گلبدین خان که آن زمان تخلص نداشت از رفیقهای زور سلیمان لایق و نظامالدین بود که بعد بنام تهذیب لقب گرفت. در تمام مجلسهای خصوصی و عمومی شان حاضر میشد تا که دوره لیسه را خلاص کردیم و به پوهنتون کابل داخل شدیم.
گلبدین به فاکولته انجنیری تقسیمات شد و من به یک فاکولته دیگر. در این جا بعضی چیزهایی که ما از آنها بیخبر بودیم برای ما معلوم شد. بسیار چیزها را فهمیدیم. کشوگیر مسلمانها و کمونستها زیاد بود و ما هم که از اطراف آمده بودیم معلومدار که صف مسلمانها را قوی کردیم. در اینجا دیدم که گلبدین خان هم دنبال ما آمد و به مسلمانها یکجا شد حیران شدیم و گفتیم که رهنمایی خدا باشد. چند وقت بعد بین خود برادران مسلمان دوکندی پیدا شد و بعضی شکررنجیها و خوب دقت کردیم که سرمنشا نفاق گلبدین خان است. این بیاتفاقی کم کم زیاد میشد خو برادر شهید و مبارز ما حبیبالرحمن همه را نصیحت میکرد و نمیماند که کارها خراب شود. خلاصه هنوز سه سمستر از درسهای ما پوره نشده بود که در پوهنتون بین کمونستها و مسلمانها جنگ سختی شد و یک نفر از طرف مقابل بنام «سیدال» به قتل رسید و در آن زدن زدن هیچ کس نفهمید که او چطور کشته شد. به اثر آن یک تعداد برادرها بندی شدند. چند روز بعد گلبدین خان سُت و لغت برآمد و به درسها دوام داد. کمی بعد کودتای داود شد و در همان سال اول برادر ما حبیبالرحمن را با تعداد زیادی از برادران دیگر شهید کردند و چندین صاحبمنصب از میدان هوایی بگرام گرفتار شدند. باقیمانده آهسته آهسته پوهنتون را ترک گفتیم و به پشاور آمدیم.
آوازهها در پشاور این طور بود که گلبدین خان دستوری بین ما آمده و لست برادران را هم او به دولت داده است و به همین سبب بین برادران در خود پشاور هم آزردگیها و بگومگوهای پیدا شد. در این وقت کوشش کرد با حکومت وقت پاکستان راه پیدا کند و به وسیله یکی دو نفر پیپلی {اعضای حزب «پیپلز پارتی» (حزب مردم) بوتو} خصوصی با بوتو دیدار کرد و از او مقداری سلاح و کلدار را گرفت که بر علیه دولت داود خان اغتشاش را برپا میکنیم دیگر برادرها با آن مخالفت کردند ولی فشار بوتو و اصرار گلبدین خان آخر سبب شد که چند تا برادران ما به جاهایی مختلف افغانستان رفتند و تک و تکی را شروع کردند که از آن خبر دارید. از آنجا که آمدند ناکام نفاقها زیاد شد و یک گروپ از دیگر برادران جدا شدیم و بعد این گروپ هم به وسیله گلبدین خان تجزیه شد و مرا هم به حساب وطندار و صد زبان بازی به گروپ خود برد. که حالا بسیار پشیمان هستم ولی آن وقت فکر میکردم که خوب کرده و راستی هم به راه اسلام کار میکند. روز ما بسیار خراب بود چیزی نداشتیم ولی رابطه با حزب دولتی پاکستان خوب میشد کم کم قوت لایموت پیدا میشد. بعد از کودتای جنرال محمد ضیاالحق، حکمتیار صاحب کوشش کرد که به جماعت اسلامی پاکستان خود را نزدیک کند. چرا که آنها بسیار قدرت داشتند. ولی مودودی صاحب که مرد کلان و عالمی بود به او روی خودش نشان نداد و به اشخاصهای دیگری رابطهاش بسیار خوب بود. بعد از کودتای شورویها و آمدن ترهکی دفعتاً وضع تغییر کرد و گلبدین خان که در آن وقت گروپ ما را حزب اسلامی نام گذاشته بود به سفارت لیبیا در اسلامآباد تماس برقرار کرد یک ماه بعد پول زیادی بدست آمد. گرچه اندازه صحیح آن برای ما معلوم نبود ولی کارهای ما کم کم سربراه شد چند تا تفنگ و تفنگچه از وقت بوتو داشتیم و پیسه هم از لیبیا آمد و چند نفر را بداخل روان کردیم که فعالیت کند. نفرهای ما بعداً معلوم شد عوض ترهکی به ضد دیگران فعالیت میکردند و از همان وقت کم کم برای بعضی برادران مخلص شکهایی پیدا میشد و بازهم میگفتیم ممکن حسابهای باشد که ما نمیدانیم. خلاصه جریان زیاد است که کتابها میشود ولی کوتاه سخن را به شما میگویم که بعد چه دیدیم و چه کردیم. در بین خود حزب چند تا گروپ خاص ساخته شد که ما پسان خبر شدیم. اینها چند دفعه پلانهای کودتا را بر علیه ترهکی و امین فاش کردند و به دولت راپور دادند و آوازه بود که دستور حکمتیار صاحب بود، و او خوبتر میفهمید که چه بشود. یک بار که همه مسلمانها میخواستند در کل ولایت شورش کنند ولی همین شبکه مخفی حزب آن را راپور دادند. به همین واسطه بود که در چنداول بسیار برادران ما به شهادت رسیدند و ناکام شد. دفعه دیگر تعدادی صاحبمنصبان عسکری و پولیس بکلی آمادگی گرفتند که کودتا کنند و لستها تیار شد و با حکمتیار صاحب قسمها کردند و خودش هم تا لوگر رفت و تمام کارها تیار شد لیکن دو روز پیش از وقت همه گرفتار شدند و معلوم شد که تمام نامها و راپورها را به حفیظالله خاین داده بود. بعد که غند اسمار حرکت کرد و کل عسکری جلالآباد و چغهسرای هم به آنها همدست شدند دوازده ملیون افغانی حفیظالله خاین روان کرد که غند اسمار را تخریب کنند. همین طور هم کردند که تمام سلاحهای شان هم برباد رفت و عسکرها و صاحبمنصبهای شان هم تیت و پرک شدند و یک تعداد شان گرفتار شدند و شهید شدند. پس از این واقعه انجنیر صاحب در یک مذاکرات خصوصی گفت که امین قدرت را به ما واگذار میکند و ما باید این فرصت را از دست ندهیم همه ما به چرت رفتیم و حیران ماندیم که چه گپ است. خو بازهم فکر کردیم که البته به خیر ماست و به خیر اسلام است. چند روز صبر کنید تا چه میشود. کمی بعد یعنی وقتی که لشکر روسها با ببرک لعین داخل افغانستان شده بودند به یک تعداد ما فرمان داد که بداخل بروند. من با چند برادر دگر به کوهدامن و کوهستان رفتیم. یک ماه بعد که کم کم بلد شدیم و راه و چاه را شناختیم دیدیم که برادران ما از حکومت پول و سلاح میگیرند. گفتیم این چه گپ است و چه حساب است گفتند که دستوری است پروا ندارد همه تکنیکی میباشد بعد دیدیم که با همان سلاح و مرمی دولتی به جان دیگر مجاهدین فیر میکنند شب به خانههای مردم میروند و پول و مال شان را میگیرند و به کسانی که به دیگر تنظیمها بودند بیحرمتی میکردند. با روسها و متحدین وطنی جنگ نبود فقط انتظار میکشیدند که شورویها به دیگر گروپها حمله کنند اینها از پشت سر میرفتند و مجاهدین را زیر آتش میگرفتند. هر قوماندانی را که در داخل میکشتند ۵۰ هزار افغانی جایزه دولت میداد از هر مجاهد عادی ۲۰ هزار. سر قوماندانهایی که از پشاور روان میکردند یکصد هزار افغانی جایزه بود. دل ما از این جنایت به کفیدن رسیده بود هیچ چیزی گفته نمیتوانستیم، مجبور آنجا را ترک کردم و با چند برادر دیگر به مناطق قندز و تخار و بغلان و مزارشریف رفتیم. در هر جا همین رقم کارها را دیدیم که از چشم انسان خون میآید در تنهایی گریه میکردیم. دیدنیهایی بود که من از گفتن آنها ننگ میکنم. مردم را حتی زنده در میدادند، زنده به دریا میانداختند که شما به گروپ دیگر تعلق دارید. ملانماهایی در میان بودند که اصلاً معلوم نمیشد چکاره اند و همیشه فتوا میدادند که دیگر تنظیمها کافر اند کشتن آنها روا است و مال شان هم به جمله غنیمت است. خرمنهای شان را میسوختاندند و چه کارهای دیگری که روسها هم در اول آن کارها را نمیکردند. مردم از این ظلم و ناروا بسیار مهاجر شدند و کمی هم خود را به دولت تسلیم کردند. از این دیدنیها دل ما طاقت نکرد و پشاور آمدیم.
هنوز این سوالها و آن ظلم و ناروا در کله ما دور میزد که دیدیم سه نفر از بلند رتبههای خاد کابل یعنی شنواری دگروال حبیبالله هدایت و برید جنرال غلام صدیق میرهکی پشاور آمدند و انجنیر صاحب در خانه که آنها بودند بدیدن شان رفت. بعد موتر و خانه و انظباط و مصارف برای شان مقرر شد. بین برادران مومن و مخلص گپ ها تا و بالا شد که این چه حساب است و باعث بدنامی حزب میشوند. این حرفها به گوش حکمتیار صاحب رسید و در گفتارهای عمومی و خصوصی به همه فهماند که اینها از خود هستند از اول با حزب بودند، یکی دو ماه نگذشت که کارهای حزب رقم دیگر شد به تمام سنگرهای خود فرمان صادر کرد که دیگر تنظیمها را تا که میتوانید بزنید تا نوبت به ما برسد. راههای شان را بگیرید نمانید که دیگران بداخل قوتدار شوند. خداوند این فرمان را رسوا کرد و در پشاور از سوی گروپهای دیگر تکثیر گردید که همه از آن خبر شدند. پس از آمدن جنرال میرهکی همین طور خلقیها و پرچمیها دفترها و جبهههای حزب را پر کردند پروگرامها زیاد ساخته شد که در داخل و خارج حل شود. یک گروپ ترور وظیفهدار شد که بعضی از رهبرهای جهاد و اشخاص فهمیده و مخالف و قوماندانها را ترور کنند تا یک اندازه هم موفق شدند و بسیار قوماندانها در پشاور و در داخل از بین ورداشته شد. مولوی شفیعالله صاحب که واقعاً یک مجاهد با ایمان و مسلمان خوب بود و روسها از ترس او به کوه صافی جرئت نداشتند که بروند به وقت نماز از پشت سر بالایش فیر کردند و شهید شد. برای کشتن دیگر قوماندانها مثل سید جگرن و اسمعیل خان و مولوی صاحب حقانی، قوماندان عبدالحق و مسعود هم جایزه ماندند. عزیزالرحمن الفت و غروال را هم همینها گفتند و پلان شان بود که استاد سیاف و استاد ربانی و مجددی و قاضی صاحب محمد امین وقاد و مولوی خالص را هم بدرک شان روان کنند خو اجل شان نیامده بود و تا حال زنده ماندند. در خود پاکستان شبکههای خاد تشکیل شد در پشاور، در کویته، در کراچی و لاهور بکار شروع کردند. یک شبکه بسیار خطرناک و فعال زیر نظر مستقیم میرهکی و حکمتیار صاحب در پشاورمور اسلامآباد جور شد که پندی را هم اداره میکرد و برای این که مردم سرش نفهمند چند هوتل و آپارتمان کرایه کردند و آنها را به یک نفر جانی و قاچاقبر بنام پالوان قیوم سپردند. نفرهای خاد و موترهایش از کابل میآیند و میروند و بود و باش شان از پندی و اسلامآباد همه در این جاست احوالات را همه از همین جا میگیرند و همین جا تسلیم میکنند چند لاری و موتر هم از بودجه خاد و حزب بوسیله میرهکی به اختیار همان قیوم است و به وسیله آنها چندین تن هیرویین و چرس و تریاک به هر سو برده میشود و عایدات آن به نفرهای خاد و حزب و فعالیتهای شان تعلق دارد. یک بار او را پولیس نظامی به برگه گیر کرد و پشاور برد اما گلبدین خان بسیار واسطهها و وسیلهها کرد و پول زیاد داد تا که او را خلاص کرد و ما آوازه کردیم که مجددی او را خلاص کردند و حالا هم همان شبکه گرم است و کار خود را میکنند. برعلاوه این رابطهها و مسایل خویشاوندیهای دیگری هم انجنیر صاحب حکمتیار با کابل دارند که آن را محکم ساخته میباشد چنانچه همشیره تهذیب عضو کلان بیروی سیاسی کابل را به برادر حکمتیار صاحب عروسی کرده بودند و پس از مرگ برادر آنرا در نکاح خود آورد و دختر اندر خود یعنی خواهرزاده تهذیب را به همایون جریر طوی کرد که این شخص از اودرزادههای بسیار نزدیک دستگیر ملحد است مشهور به دستگیر پنجشیری و از جمله کسانی است که سالها پیش دستگیر بیرق برادر کمونستها بود و به همان رابطه به حکمتیار صاحب پیوست حالا میفهمید که گپ چیست و رابطهها به کجا چسپیده است.
به این رقم حکمتیار صاحب هیچ وقت نمیخواست که ما در داخل و یا در باور با دیگر تنظیمها اتفاق داشته باشیم و این کار بسیار برادرهای ما را که از اول مسلمان بودند رنج میداد ولی از ترس کاری کرده نمیشد. کسانی که از بین خلق و پرچم آمده بودند همیشه این مخالفتها را قوت میدادند و همین وظیفه را داشتند و بس. وقتی که مسئله اتحاد هفتگانه شد حکمتیار صاحب فوراً به خانه استاد سیاف دوید و خود را نزدیک ساخت. در اول ما حیران شدیم این کارها شد همه اعضای حزب خوش بود که اتحاد خوب است و به نفع ماست. ولی یک کرت دیدیم که وضع تغییر خورد و آوازه شد که در کنفرانس اسلامی جهاد به رسمیت شناخته میشود و استاد سیاف به حیث ریيس آن مقرر گردید. در این وقت به کل نفرهای حزب امر کرده شد که استاد سیاف و اتحاد را تخریب کنند. بعد از چند روز با همان زرنگی و چالاکی استاد ربانی و مولوی خالص را هم بازی داد و به نام جور کردن یک ائتلاف آنها را هم به استاد سیاف مخالف ساخت و اعلامیههایی به ضد او نشر کردند و در سخنرانیها و مجلسهای خود به او حرفهای ناسزا گفتند. با آن هم مولوی خالص دل نکرد که به حکمتیار ائتلاف کند چون او را در گذشته هم خوب میشناخت. ولی کوششهایی از هر سو جریان پیدا کرد که اتحاد سهگانه و هفتگانه یکجا شود. انجنیر صاحب که سالهای سال مجددی و افندی را داو و دشنام میداد و نمیماند که آنها در اتحاد هفتگانه بیایند این دفعه فقط بخاطری که ریاست استاد سیاف و اتحاد را گدود کند به آنها روی آورد یعنی که بعد از همه دشمنیها شخصاً بخانه افندی صاحب اسلامآباد رفت و پشت سر او نماز خواند و مهمانیها زد. وقتی یکی از برادران از وی سوال کرد که انجنیر صاحب نماز تان چطور میشه با خنده جواب داد که یک تکتیک سیاسی است. بعد وقتی که دور ششم مذاکرات ژنیو چالان بود آوازه شد که شورویها از افغانستان میبرایند و حکومت ائتلافی تشکیل میشود در این وقت انجنیر صاحب در جلسات متعدد به همه ما توصیه کرد که با پرچمیها و خلقیهای کاری نداشته باشید هر کدام پیش شما آمد آن را در بغل بگیرید و این کار به نفع ما و شماست. در آینده به درد ما میخورد. رفت و آمد افراد از کابل زیاد شد و همه چیز سردرگم معلوم میشد. این موضوعات که خلص آنرا عرض کردم یک تعداد برادران مسلمان ما را هر روز عصبانی میکرد و در آخر برای ما شکی باقی نماند که حزب آلوده شده است و به همین سبب قاضی صاحب محمد امین خان وقاد معاون حزب با یک تعداد برادرهای مجاهد و متعهد از حزب برآمدند و حالا مستقل از حزب حکمتیار صاحب به جهاد دوام میدهند. اگر چه بسیار کوشش شد مقامات پاکستانی به قاضی صاحب سلاح و مهمات ندهند ولی خداوند خودش کارساز است.
تا این جا خلص جریان پشاور و داخل را گفتیم حالا کارهای خارجی حزب اسلامی را هم مختصر مختصر میگویم تا مسلمانان از حقیقتها باخبر باشند. چطور که پیشتر عرض کردم ابتدای وقت مدرک پولی حکمتیار صاحب لیبیا بود و تا بحال هم این رابطه برقرار است در پهلوی لیبیا وقتی که در ایران انقلاب شد اولین گروهی که خود را پیوند کرد حکمتیار صاحب بود و بعد فهمیدیم که تودهایهای ایران در اول وقت مقتدر بودند و حزب را کمک میکردند. این رابطهها به حدی نزدیک بود که مصارف دفتر و خانه و تمام چیزهای ما را ایران میداد و اعضای حزب با سپاه پاسداران از یک گریوان سر میکشیدند. آن قدر دوستی پیشرفت کرد که بغیر از اعضای حکمتیار صاحب قونسلگری ایران در پشاور به کسی اجازه نمیداد که به ایران سفر کند همه مردم حیران مانده بود که این چه مسئله است. برای ما مردم مسافرت به ایران بسیار آسان بود و خوب پیش آمد میکردند. یک بار مرا هم هوس گرفت که ایران را ببینم. رفتم کویته و از آنجا با چند نفر رفتیم ایران تقریباً سه ماه در آنجا ماندم و زیاد وقت در دفتر میبودم و خیلی علاقه داشتم که بفهمم باعث ازدیاد دوستی دو طرف چیست. در اول هر چه از ما پت بود فقط دو سه نفر بودند که تا و بالا میدویدند و سرسر میکردند و چند نفر هم صبح میبرآمدند و شام میآمدند و در یک کوته تنها میرفتند و بسیار دیر مخفی گپ میزدند و باز به اتاق دیگر میآمدند. این کارها بیشتر مرا به شک انداخت که باید از حقیقت باخبر شوم بالاخره یک روز یکی از آنها را که با هم خویشی زیاد داشتیم و در مکتب ابتدایيه صفنی بودیم گوشه کردم که چه خبرهاست و چرا از ما که عضو حزب هستیم و چند سال جان کندیم پت میکنید. او برایم چشمک زد که چپ باش من برایت به فرصت میگویم. روز بعد مرا به یک پارک دورتر از شهر برد وقت رسمی بود جز چند باغبان کسی در آنجا دیده نمیشد آن وقت مرا قسم داد که به دیگر اعضای حزب یا خارج از حزب نگویم من هم قول دادم. این برادر ما سر جوال را باز کرد و تمام جریان را یک به یک گفت کم بود از شنیدن آن حرفها جیغ بزنم. چیزهایی شنیدم که در خواب هم باور نمیکردم. خلص که حزب در اول به کمک تودهایها در آنجا راه پیدا میکند بعد از این نزدیکی استفاده میکند و چند طرفه کار میزند یعنی جریانات روزمره و احوالات را هر روز جمعآوری میکردند، بعد آن را در یک کوته مخصوص تایپ میکردند یک کاپی آن را به بعضی از کشورهای عربی میدادند یک کاپی به نماینده (جاسوس) اسرایيل و یک کاپی هم به کاتب سفارت انگلیس در یکی از بازارهای تهران که از آنجا به سی.آی.ای روانه میشد و از تمام این منبعها پول زیاد بدست میآوردند. و راپور کارها و زندگی و فعالیت سازمانها و مهاجرین را در ایران به تودهایها و سفارت افغانستان میدادند. در پهلوی آن داد و معامله حشیش و هیرویین در دفتر حزب عملی میشد. راستی راستی که وحشتآور بود موهای جانم بلند شد و دیگر طاقت نیاوردم و فردایش باز روانه پاکستان شدم. پس از فاش شدن کارهای تودهایها و بگیر بگیر آنها وضع حزب هم در ایران خراب گردید و مقامات ایرانی کم کم شکبر شدند و همه کارها معطل ماند آن طور که باز همان برادر ما سال گذشتهها خبرش کردند و امر داد که بعضی کاغذها که باشند بسوزانند و همه چیز را نابود کنند و فوری از ایران برایند. بعد اعلان کرد که ایرانیها پیشنهاد ما را قبول نکردند و حزب دفترهای خود را بسته کرد. به این رقم هم از آن بلا خود را خلاص کرد و هم بعضی عربها را خوش ساخت که پول زیاد بدهند. از شما چه پرده کنم که دیگر علاقه من به جهاد کم شد و قصد کردم که باید چند روز در خود پشاور باشم و خود را از دیگر کارها خبر کنم. در جریان پرسوپال و کنجکاوی از دفترها و مجلسهای حزب فهمیدم که متخصصین سی.آی.ای هم مثل کی.جی.بی دوست و رفیق حزب بودند و حالا همه میکنند و چند نفر از جمله داکتر فیضالله کاکر به مرکز سی.آی.ای از طرف حزب در امریکا هر وقت در تماس است. در اسلامآباد هم نفرهایی بودند که همیشه به سفارت امریکا میرفتند و گزارش میرساندند به یک نفر دیگر حزب بنام «امانیار» که در جرمنی بوده وظیفه داده شده که به لندن برود و مصارف دفتر و خانه او را انگلیسها ذمهوار شدهاند و در آنجا هم مرکز تاسیس شده که تقریباً هفت سال میشود در آنجا فعال است و شبکهها را پیش میبرد. در اروپا اول چیزی نبود تنها انجنیر صاحب به سفر اول خود به جرمنی دو ملیون مارک از اشترپیس قبضه کرد و بعد از آن به چند نفری که از باند پرچمی و خلقی دستوری به جرمنی آمده بودند و خود را در جمله حزب اسلامی زده بودند مانند حلیم کریم و کریم پوپل و طوطیخیل وظیفه میدهد که برای حزب در جرمنی فعالیت کنند اینها این طرف و آن طرف خیزک میزدند اما دفتری موجود نبود تا که در سال ۱۹۸۴ به کمک حزب کمونست آلمان غربی یعنی حزب ویلی برانت و شمیت یک دفتر باز شد و یک نفر بنام مهاجرزاد امیر آن مقرر گردید. حالا باید شما بفهمید که مهاجرزاد کیست و از کجا و چطور به حزب اسلامی و آلمان غرب داخل شده.
از راست به چپ: میلتن بیردن (مسئول سی.آی.ای در اسلام آباد)، ریچارد کر (معاون سی.آی.ای.)، روبرت اوکلی (سفیر امریکا در اسلام آباد)، جنرال حمید گل (رئیس آی.اس.آی.)، ویلیام ویبستر (رئیس سی.آی.ای.)، ربانی، گلبدین.
تصویر بالا که یک ملاقات مخفی گلبدین و ربانی را در ١٩٨٨ با مقامات بلند پایه سی.آی.ای. و آی.اس.آی. نشان میدهد از کتابی تحت عنوان «دشمن اصلی» نوشته میلتن بیردن گرفته شده. میلتن طی سالهای ١٩٨٦ الی ١٩٨٩ مسئول مهمترین مرکز سی.آی.ای. در آسیا بود که در اسلام آباد موقعیت داشت. او رسانیدن کمکهای امریکا به بنیادگرایان افغان را تنظیم مینمود.
احزاب بنیادگرای افغانستان و بخصوص حزب اسلامی گلبدین و جمعیت اسلامی ربانی عمده ترین دست پرورده های سی.آی.ای. طی جنگ سرد به شمار میرفتند و قسمت عمده کمکهای امریکا را بدست میآوردند. اینان روابط عمیقی با سی.آی.ای. و آی.اس.آی. داشتند و مطابق اوامر آنان فعالیت میکردند. این احزاب ضدملی و خاین تا امروز رشته هایشان با استخبارات خارجی را حفظ نموده اند.
عبدالکریم مهاجرزاد بچه مامای جلالر کی.جی.بی معروف است. تازه از فاکولته زراعت فارغ میشود، با پاسپورت رژیم کابل کی.جی.بی به ترکیه فرستاده میشود تا ترکی را خوب یاد بگیرد و بین ترکها فعالیت کند و دستوری از طرف کی.جی.بی با شبکههای سی.آی.ای در ترکیه هم روابط خوب برقرار کند و از همان راه به رادیوی آزاد اروپا در مونشن معرفی میشود که یک دستگاه تبلیغاتی یهود و سی.آی.ای میباشد از طرف این اداره یک سال لندن میرود که زبان انگلیسی را هم خوب یاد بگیرد و پاسپورت را هم در اپریل ۱۹۸۲ برایش درست میکنند که هر طرف فعالیت کرده بتواند که تا حال هم هر دو پاسپورت یعنی از کی.جی.بی و سی.آی.ای در جیبش میباشد.
در لندن هم رقم جاسوسی و خرابکاری اسلام را خوب به او یاد دادند. در آن زمان بغیر از چند نفر محدود کسی در فکر این چیزها نبود و خبر هم نمیشدند که چه گپهاست. در اولهای سال ۱۹۸۴ شنیدیم که مهاجرزاد با آن همه اوصافی که پیشتر گفتیم از رادیوی آزادی به بن آمده بود بنام آمر مسئول آژانس مجاهدین .... خود را معرفی کرده بود و به این نام کارهای حزب اسلامی را پیش میبرد و این چه گپ است که آب و آتش و باد چطور یکجا میشود. کی.جی.بی، سی.آی.ای، حزب اسلامی و مهاجرزاد میانجی هر سه در همین وقت هم کدام دفتر و اتاقی نداشتند دفعتاً خبر شدیم که والتر شمیت با اثر سفارش روسها به تاریخ ۸ مارچ ۱۹۸۴ قراردادی را با او امضا کرده و او را به رسمیت شناخته است و با همان پاسپورت نمبر (۰۳۲۲۱۲۶) که رادیوی آزاد اروپا برایش برابر کرده این مامور زراعت بنام ژورنالیست خود را معرفی کرده و نماینده کل مجاهدین یاد شده بعد از این قرارداد کی.جی.بی آپارتمانی را به اختیارش مانده و کرایه گرفته که شش طبقه دارد مثل قونسلگریهای شوروی در خارج و ماهانه بیست هزار مارک کرایه آن است در هر اطاق تلکس و تیلفون و مخابره و وسایل مختلف نشر و چاپ اعلامیهها و فتوکاپیها وجود دارد که در هر ماه مصرف کل آن بیش از چهل هزار مارک مساوی به صدوچهل هزار کلدار میشود یعنی همان قدر مصرفی که دهها خانواده مهاجر را در هر ماه از گرسنگی و هلاکت نجات میدهد. فقط یک طبقه او را بنام مسجد یاد میکنند تا مردم را بازی بدهند مثلی که ببرک و نجیب قرآنکریم را در تلویزیون میخوانند. کسانی که از این لانه جاسوسی به منبعهای خارجی معرفی گردیدهاند همه شان معاش میگیرند. یعنی از برادران مخلص و مسلمان که بدلیل همین کارهای ضداسلامی و افغانی خود را از اینها دور کرده بودند و صف جدا داشتند در اخبار ماه عقرب ۱۳۶۴ «جبهه حق» تمام این مسایل را واضح و پوستکنده نوشتند و رابطه اینها را گفتند ولی هیچ فایده نکرد و حزب آن را به رخ خود نیاورد و مهاجرزاد روز به روز معتبرتر شد. به اثر همین رسوایی سال گذشته وقتی میخواست برای جاسوسی و جمع کردن احوال و خبر به ایران برود در میدان هوایی مهرآباد برایش اجازه ندادند و از همان جا پس روانش کردند. در پهلوی این کار همراه خود حزب ویلی برانت رابطه بسیار خوب درست کردهاند و کریم حلیم و مهاجرزاد این شبکه را پیش میبردند. در هامبورگ یک نفر خلقی دیگر بنام «شیرزاد» که وقتی خود را بچه ترهکی میگفت و پسان در حزب درآمده بود نماینده شده و مصرف دفتر هامبورگ را هم آق مراد تاجر قومهای مهاجرزاد میدهد.
نتیجه که این دفترهای حزب در جرمنی فقط مرکز سازمانهای جاسوسی شرق و غرب اند به هر دو طرف کله میزنند و از هر دو طرف پول میگیرند. ترک و عرب را هم بازی دادهاند و پولهای شان را به نام جهاد میگیرند ولی به کارهای خود خرج میکنند. مقصد کلی شورویها از این مصرف و دفتر اینست که فعالیت تمام افغانها را در جرمنی فلج کنند و نمانند که مردم یکجا شود به ضد مجاهدین و قوماندانها به ضد رهبرهای جهاد و به ضد هر کسی که از راستی دشمن روس باشد فعالیت نمایند.
همین طور که حزب از هر طرفی یعنی از چپ و راست و کی.جی.بی و سی.آی.ای و قذافی و ویلی برانت و اخوانالمسلمین استفاده میکند همین قسم در پاکستان هم از پارتیهای مختلف کار میگیرد جماعت اسلامی پاکستان را به واسطه قاضی حسین از خود کرده که منشی جماعت اسلامی است و از مردم قبایل سرحدی است و از خویش و قوم نزدیک اجمل ختک و دوست او میباشد. تمام کمکهای جماعت اسلامی به حزب داده میشود و دیگر تنظیمها را تخریب میکند در عین زمان با پیپلیها که مخالف جماعت اسلامی است رابطه بسیار خوب از سابق دارد از این باب کارهای حزب در پاکستان خوب سربراه است. در هر دفتر و اداره حتماً نفر این دو پارتی موجود است و به نام حزب اسلامی کارها را زود اجرا میکنند. یکی از دیگر خود خبر ندارند این پروگرامها فقط بعد از آمدن میرهکی سربراه شد و از همین چینلهاست که سلاحهای زیاد را هم حزب میگیرد.
مقصد اصلی حزب اینست که دیگران به هر وسیلهای که شود از بین بروند یا بدنام شوند و آینده کل بدست حزب باشد و با خلقیها پرچمیها حکومت مشترک بسازد. تا به الحال خیلی سلاح و مهمات را در داخل ذخیره و دفن کردهاند ویک مقدار سلاحهای خفیفه را هم به پیپلیها دادهاند و پول زیاد کمایی کردهاند. با چین و هندوستان هم حزب رابطه بسیار خصوصی و محکم دارد و بعضی معلوماتها را از راه نفرهای حزب در دهلی به آنها میرساند مخصوصاً رقم و جاهای سلاح و تربیهٔ عساکر پاکستان را همه به آنها معلومات میدهد و پول میگیرد. پس از قدرت گرفتن نجیب حزب کارهای خود را خوب جمع و جور کرده و دست و پا زدنها بسیار شده. بیشتر از هر کار باز پلان ترور قوماندانها و بدنام کردن دیگران سردست گرفته شده و اسلام و همه چیز فقط به خاطر این میباشد که حکمتیار صاحب هر رقم که میشود یک بار به تخت ترهکی و امین بنشینید و نقشه امین خاین را که گفته بود یک ملیون نفر در افغانستان به کار داریم و بس همان را عملی سازد و آن وقت یک حکومت ستالینی را زیر نام اسلام جور کند و رقیبهای خود را سر به نیست نماید. تا حال یکی دو بار انتخابات در حزب همه را بازی میدهد و هر وقت هم خودش است و کسانی را که خودش خوش میکند و موعظه هم میکند که کاندیدشان در انتخابات اسلامی نیست که مبارزه کند گناهکار است و به همین رقم فقط در غم خود است که باید تا آخرت هم امیر باشد. همان چند نفری را که میفهمد مهم است و زور دارند خوش نگاه میکند شورا هم از همان هاست و قدرت و پیسه همه چیز ولی بیچارههایی که خون میدهند و خانه و زندگی شان برباد رفته است و چیزی گفته نمیتوانند آنها را به وعظ و تهدید چپ میسازد.
این بود خلص موضوعی که ما از نزدیک آن را دیدیم و دل ما به درد آمد و گردن خود را پیش خدا و رسول (ص) خلاص کردیم. دل تان باور میکنید یا نی. اگر هیچ چیز باورتان نمیشود عکسهای حکمتیار صاحب و بوتو را که یکجا روزنامه جنگ پاکستان زمستان گذشته چاپ کرد بخوانید و بفهمید که گپها چیست!!