سیر صعودی دست فروشی در پایتخت از امارت ملاعمر تا مافیای ملا کرزی

فقر در کابل

دقیقا مثل دیروز همه چیز را به یاد دارم. گریه آن زن دست فروش در منطقه جاده کابل که از زندگی خود می‌گفت و از بیچارگی کودکان بدون پدر. او یک تیپ کهنه در دست داشت و از زیر چادری هر عابری را با نگاه های محرومانه می‌دید تا برای تیپی که تنها یادگار همسرش بود خریداری بیابد. حدود سیزده سال پیش، اواخر امارت طالبان در افغانستان بود که من از مزارشریف برای انجام کاری به کابل آمده بودم. در این مدت سری زدم به جاده میوند کابل جاییکه سگ جنگی و خودخوری دهه هفتاد میان تنظیم های جهادی دو طرف جاده را کاملا ویران کرده بود و با گذر از این ساحه مو بر بدن انسان راست می‌شد. نام آن زن را هنوز هم به خاطر دارم. نورگل سه دختر و دو پسر داشت و در منطقه شاه‌شهید کابل زندگی می‌کرد. او تنها نان‌آور خانه و سرپرست کودکانش بود.

نورگل از ساعت هفت صبح تا چهار یا پنج عصر در جاده مصروف دست‌فروشی بود و گاهی هم اگر کاری برایش پیدا می‌شد در مکروریان‌ها لباسشوی و جاروب و پاک‌کاری می‌کرد. ملاعمر رهبر طالبان زنان را از کارکردن در بیرون از خانه محروم ساخته بود. چلی بچه های یال‌کشال «امربالمعروف و نهی از منکر» اگر زنان را در بازار و در محلات عمومی می‌دیدند شلاق‌کاری می‌کردند و با صد دشنام و توهین آنان را از شهر می‌راندند.

نورگل بیشمار خاطره هایی از لت و کوب زنان بدست طالبان داشت و خود او هم بارها شاهد چنین صحنه ها بود. نمی‌دانم حالا و با گذشت سیزده سال نورگل کجاست. احتمالا هنوز هم در زیر همان چادری گک کهنه و دستان سرماخورده و لرزان سرگرم دست فروشی است. یا اینکه از برکت اشغالگران امریکایی حالا گدایی می‌کند و یا شاید هم طعمه یکی از بمب های بی٥٢ امریکا شده باشد که طی دوازده سال گذشته دهها هزار هموطن معصوم ما را به خاک و خون کشید.

فقر در کابل

این وضعیت نورگل و هزاران زن افغان بود که در زمان امارت طالبان برای پیشبرد زندگی بخورنمیر حتی شلاق طالبان را تحمل کرده برای پیدا کردن لقمه نانی از خانه بیرون می‌شدند.

دیروز (٣ جدی ١٣٩٢) سالها بعد از «جاده میوند» گذر کردم و چیزی دیدم‌ که مانند داستان نورگل هیچگاه فراموشش نخواهم کرد. حضور دهها زن دستفروش و گدا با چهره های غم‌زده در این ساحه قلب هر انسان شریف را جریحه دار می‌ساخت. حالا هرچند دیگر از «امر بالمعروف» و شلاق بدستان طالبی خبری نیست ولی به جای شان چند سرباز با لباس نظامی ژولیده و کهنه و تفنگ های خاک گرفته در وسط چهارراه میوند ظاهرا برای تامین امنیت و جلوگیری از ورود انتحاری ها به شهر نشسته اند و با ترس و لرز چهار سمت را تماشا می‌کنند. اما صحنه های دردناک فقر و فلاکت زنان و مردان هیچ تفاوتی با دوران طالبان نکرده و تنها تغییری که می‌شود دید، بلندمنزلهای مافیاسالاران است که در هر گوشه به چشم می‌خورند. درین منطقه جمعی از زنان و مردان دستفروش دقیقا در جایی نشسته اند که نورگل تیپش را برای فروش گذاشته بود. حالا نورگل های بیشماری را می‌شود دید و مردان بیچاره‌تر از نورگل را. یکی ساعتی در دست دارد و صدا می‌زند «صد افغانی»، از سمت دیگر کرتی کهنه را بلند می‌کند و می‌گوید «زمستانت را گرم می‌کند ١٥٠ افغانی» بوت کهنه، لباس کهنه، ظروف و وسایل آشپزخانه، تیپ و تلویزیون، رادیو و آبگرمی و آخرین داشته هایشان را که می‌دانند چند پولی فروش می‌شود از خانه بیرون کشیده و آنرا به لیلام گذاشته اند. این بازار حالا بزرگتر و شلوغ‌تر از دوره طالبان است و صدها نفر نه تنها از کابل بلکه از ولایت های همجوار نیز برای خرید و فروش اموال دست دوم اینجا می‌آیند و برای بقای خود و فرزندان شان با هر بیچارگی و دربدری که شده لقمه نانی کمایی می‌کنند. این تجارت تا زمانی ادامه خواهد داشت که دیگر یک سوزنی هم برای فروش در خانه نداشته باشند.

فقر در کابل

بسیاری از زنان دست فروش که زیر چادری نشسته اند از کمره عکاسی من ترس دارند. یکی از این زنان که نخواست نامش فاش شود برایم گفت «اگر تصویرم را خویش و قوم ببینند برایم آبرو نخواهد ماند». از یکسو ترس از اقارب و از سوی دیگر ناتوانی و فقر این زن نادار و فقیر را خورد و خمیر می‌کند اما مجبور است با قبول تمام سختی ها بازهم مانند نورگل سردی و گرمی هوا و فضای گندیده کابل را تحمل کند تا برای کودکانش لقمه نانی ببرد. شوهر این زن معیوب است و معتاد. در چهارقلعه وزیرآباد زندگی می‌کند آنهم در یک خانه گک نمناک و مخروبه. سه پسر و چهار دختر دارد. دو پسرش اسپندی هستند و عاید کار آنان به مشکل صد افغانی می‌شود.

فقر در کابل

برای نورگل و این زن دست فروش و هزاران نورگل دیگر فرقی نمی‌کند که حکومت بدست نجیب است یا ربانی و یا هم ملاعمر و ملا کرزی. در هردوره همان اند که بودند و در حضور اشغالگران امریکایی و جنایتکاران جنگی دیروز و مافیای موادمخدر امروز بیچاره‌تر از گذشته گشته بار فساد بی‌انتها نیز کمر شانرا خم نموده است. چهار دهه جنگ و ترور و اختناق و بخصوص ١٢ سال گذشته فقرا را فقیرتر ساخت و ثروتمندان را ثروتمندتر. اگر دیروز زنان مظلوم شلاق چلی‌بچه ها را می‌خورند، امروز با رشد سرسام آور موادمخدر تحت لوای امریکا و ناتو، میلیونها هموطن ما به دام اعتیاد کشانیده شده اند که بازهم این زنان و کودکان معصوم شان اند که هولناکتر از شلاق طالبان، درد این بیماری واگیر اجتماعی را متحمل شده به سیهروزی سوق داده می‌شوند.

فقر در کابل

ماشین جنگی امریکا اگر تا یک قرن دیگر هم در افغانستان بچرخد جز ویرانی و تباهی و نگونبختی هیچ تغییر مثبتی در زندگی افغانها نخواهد آورد و هیچ نورگلی را از روی سرک بر نخواهد داشت.

این تنها افغانها اند که اگر برخیزند و حق شانرا از حلقوم آدمکشان و دزدان بر سر اقتدار و اربابان خارجی شان بگیرند، این کشور بدبخت می‌تواند به جاده ترقی و تعالی راه یابد، ورنه حدیث ماتم و سیهروزی مردم ما را پایانی نخواهد بود.

فقر در کابل

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 131 نفر