«شعر مقاومت» یا شعر تسلیم و ابتذال؟
- رده: مقالات
- نویسنده: سرور
- منتشر شده در پنج شنبه، 28 قوس 1392
«آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است. اگر کسی نان شما را بگیرد، آزادی شما را هم گرفته و اگر کسی آزادی شما را بگیرد، مطمئن باشید که نان شما هم در معرض تهدید است.»
(آلبرکامو)
ای کاش «آلبرکامو» جمله دیگری هم میگفت، جملهای که قادر میبود وضعیت کشوری را به تصویر کشد که از داشتن نان و آزادی محروم است؛ کشوری که در آنجا استقلال و دموکراسی به دار آویخته میشوند؛ روشنفکران مترقی و با احساس تازیانه میخورند؛ شرافت و وطندوستی جرم است؛ آزادیخواهی و مبارزه با نابرابری مسخ شدهاند و.... زمانی که یک سرزمین دارای چنین حالتی باشد، تا متشکل شدن تودههای میلیونی دربند آن و ویرانی کاخ استعمار و استبداد، تنها چیزی که میتواند اثرگذارترین نقش را در مسیر بهبود زندگی افراد جامعه از خود بجای گذارد، فرهنگ و ادبیات است. ادبیات هم میتواند افراد یک جامعه را از وحشتناکترین و قرونوسطاییترین وضعیت به سوی یک جامعه انسانی و روشنفکری رهنمون شود و هم میتواند همان افراد را در بسیاری جهات مشابه انسانهایی نماید که هدفشان فقط دریدن همنوعان شان است.
به تاریخ ١٧ سپتامبر ۲۰۱۳، حین گذر از پوهنتون بامیان، اطلاعیهای را دیدم که چنین نوشته بود: «محفلی که قرار است به مناسبت تشریفآوری هادی میران، شاعر آزاده و مقاوم، نمادساز و بازتابگر فاجعه دشت لیلی، افشار، یکهولنگ... تشریفآوری شما را خواهانیم.»
چرتی زدم و از خود پرسیدم «شاعر آزاده و مقاوم»؟ پی هر دلیل و توجیهی گشتم بالاخره نتوانستم به خود بقبولانم که با چنین وضعیت اسفناکی که روشنفکران ما در آن غوطهور اند، با آن همه خودفروختگی، بیوجدانی، خنثینویسی و غیرهای که «شعر مقاومت» را به مدیحهسرایی جنایات تبدیل کرده است و به جای بازتاب آلام مردم، فرهنگیان مزدور کوشش دارند تا با چسنالههای «غزل» و «سپید»شان توجه سیاهکارترین و خونریزترین افراد را به طرف خود جلب کنند، حالتی که گفتن از مردم و برای مردم را ننگ و یا حداقل اتلاف وقت میپندارند، بازهم کسی پیدا خواهد شد که به گفته شاملو به آزادی نالهای کند؟ نه!
هادی میران شاعر تسلیم طلب و پشت کرده به مردم
سوال دیگری که به شدت ذهنم را تسخیر میکرد این بود که این «شاعر آزاده»، «نمادساز» و «بازتابگر» دردهای جامعه تا کنون کجا بود، چرا شعرهای مقاومتش تا امروز به چشم نخوردهاند؟ و یا به گفته آتورنه کاستیلو «روزی خواهد رسید که سادهترین مردم میهن ما روشنفکران ابتر کشور را به استنطاق خواهند کشید. از آنها خواهند پرسید که وقتی ملت به مانند آتش یک اجاق کوچک و تنها فرو مرد، به چه کاری مشغول بودید؟» باید از این سراینده کاغذپیچ «شعر مقاومت» نیز چنین پرسید: زمانی که سوسیال امپریالیزم روس همراه با نوکران داخلیاش وطن را به تلی از خاک مبدل کرد و حمامهای خون جاری شدند؛ زمانی که خونآشامترین اشخاص زیر نام «جهاد» دمار از روزگار مردم و میهن ما کشیدند؛ زمانی که تحریک سیاه و قرونوسطایی طالبان زیر نام «اجرای شریعت غرای محمدی» هزاران انسان بیگناه را سر به نیست کردد شما کجا بودید با این «شعرهای مقاومت»تان؟
در کشور مستعمرهای مانند افغانستان، «شعر مقاومت» و یا «شاعر آزاده» دستکم بنابر دو دلیل باید از شهرتی برخوردار باشد.
اول: «شعر مقاومت» شعریست که به مرحبا و ماشاءالله گفتن وحشیگریهای جنایتکاران کمر نبسته و پاچه بر نزده بلکه همچو گلولهای بر قلب تک تک دشمنان مردم نشسته و کاخ ظلم جنایات را به لرزه درآورد. «شعر مقاومت» شعریست که به گفته ویکتور خارا، شاعر و آوازخوان آزاده و مردمی شیلی، «به کار جنایتکاران نمیآید که آزمند زر و زور اند»، شعریست که همیشه خلاف جریان شنا کند ورنه چرا باید به آن گفت «شعر مقاومت»؟ در نهایت، «شعر مقاومت» شعریست که وطنفروشی و انسانستیزی جانیان معلومالحالی را که مردم افغانستان را اسیر ساخته مورد تاراج و جنایت قرار میدهند در قالب سیاه و «سپید» خامهزنی نکرده بلکه چهرههای منفور آنان را افشاء نموده و بمثابه مرهمی پنداشته شود برای دردهای مردم و بلندگویی باشد جهت رسانیدن آلام مردم به گوش تاریخ. اما در جهنمی به نام افغانستان، شعری که چنین خاصیتی داشته باشد، ممکن است شاعرش از چشم تبهکاران پنهان بماند؟
جنایتکارانی که تجاوز و زورگویی، چپاول و زراندوزی، خیانت و بربریت پیشه اصلی آنان است حاضر خواهند بود به شاعر آزادیخواهی اجازه دهند تا با خیال آرام «شعر مقاومت» بسراید و به خیر و خوبی کار دفتر شعرش به پایان برسد و برایش اجازه سخنپراکنی در پوهنتونی تحت رهبری مرتجعترین عناصر داده شود؟
دوم: در کشوری که مردمان مظلومش از داشتن کمترین و کوچکترین حامی و همصدا محروم اند؛ که ویرانههایش جان میدهند تا کسی پیدا شده و این داغ درد شان را در دل تاریخ حک نماید و در سرزمینی که بر پیکر مردمان دردمندش بار بار زخم دیگری حواله گردیده باشد، چه شد که این «شعر مقاومت» آقای هادی میران کوچکترین نفوذی در دل تودههای این خاک نداشته و یا حتی کسی آن را نشنیده است؟
در کشوری چون افغانستان که در آن بیعدالتی، جنایت، فساد، زورگویی، خیانت و نوکری به بیگانگان موج میزند و اکثریت قاطع ملت توسط یک مشت عناصر خاین و جانی اسیر گردیده، شعر یا هر اثر هنری دیگری را فقط زمانی میتوان پرصلابت و مقاومتگر نامید که دردهای مردم را انعکاس داده، علیه عوامل تیرهبختی های مردم موضع بیگذشت گیرد و برای توده ها راه نشان دهد.
شعری که بازتابدهنده اوضاع اسفناک مردم باشد، دیگر نیازی ندارد که بخاطر شناساندنش یک محفل ادبی برگزار کرد. چنین شعری خود در تودهها نفوذ کرده و به شعار مبدل میگردد. مگر شاعران پرآوازه ایران چون احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، مینا اسدی، حمید مصدق، ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی، پروین اعتصامی و... برای این که شعرهای شان در دل مردم جا باز کنند و یا خود از شهرت برخوردار گردند همواره محافل «ادبی-فرهنگی» به این سبک برگزار میکردند؟ شاعرانی اند که حتی شهرت و جایگاه آنان منحصر به یک دیار نیست. مثلاً کدام روشنفکری است که با نام و آثار برتولت برشت و یا مایاکوفسکی آشنایی نداشته باشد؟
در کشور جنگلیای که جانهای بیشماری هر لحظه در اثر انتحار و بمباردمانهای کور امریکاییان و سر بریدنهای طالبان از بین میروند، بعید هم نیست که «زلف کج یار» و «چشمک دختر همسایه»، «شعر مقاومت» خوانده شود. در صورتی که شعر آقای میران و همکاسههایش، «شعر مقاومت» به حساب آیند، سرودههای آقای پرتو نادری، رهنورد زریاب و... باید «شعرهای اولترا مقاومت» باشند! پس در این دنیای «ادبی-فرهنگی» شاعرانی چون داوود سرمد، عبدالاله رستاخیز، خسرو گلسرخی، ناظم حکمت، پابلو نرودا، لورکا، برتولت برشت و نظایر شان چه موقعیتی را کسب میتوانند؟ آیا شعر اینان هم در گوشهای از شعرهای آقای هادی میران ضمیمه شده و به حساب «شعرهای مقاومت» خواهند رفت؟ نه! بدون شک که نه! گرگ و گوسفند هیچ وقت در یک گونی با هم نمیسازند چون ذات آنها از هم متفاوت اند. در چنین شب و روزی لابد سرودههای شاعرانی که با لب خندان بخاطر سرودن قطعه شعری آزادی حاضر اند زندان و شکنجه و اعدام را بپذیرند اما در پیشگاه جنایتکاران و دشمنان مردم سر خم ننمایند، «شعر مقاومت» بوده نمیتواند.
بد نیست اندکی با شعرهای مقاومت این شاعر «نمادساز» آشنایی پیدا کرده و از او فیض بریم. (نقلقولهایم محدود به آن چند قطعه از اشعار پربار جناب هادی میران میشود که در محفل ایراد فرمودند و طبیعیست که شعرهایی که در آنجا به «خوانش» گرفته شدهاند، به عنوان نمونه و الگوی شعرهای «مقاومت»، از قسمتهای مختلف آثارش انتخاب شدهاند!):
گـره افتـاده در پلکت قرارم
لـبت پیـوند دارد بـا بهـارم
منم یک شهـر پیغمبر برایت
تویی یک بامیان پروردگارم
و
چنـان پیچیدهای در تار و پودم
که جاری میشود در هر سرودم
تـویی اسـراییل نـاز و قـشنـگم
بــرایت اوج احسـاس یهــودم
ازین که در شعر بالا بدون کدام دلیلی از اسراییل و یهود نام برده شده است، خدا میداند که انگیزهاش چیست. البته این چیزها میتوانند تداعیگر فقط یک چیز باشند که همانا وسعت معلومات شاعر است. یعنی خواننده فکر نکند که آقای هادی میران تاکنون نامی از اسراییل و یهود نشنیده است! شاعر «مقاومت» در جایی جرئت بر زبان راندن این اشعار بیمایه را به خود میدهد که در چند قدمیاش مردم مظلوم از فرط فقر و بیعدالتی در مغاره های کوه بسر میبرند و بینوایی و جنایت بیداد میکند اما آن رهبران فاسدی که سنگ نمایندگی آنان را به سینه میکوبند، به بهای بدبختی های این تودههای مظلوم کلکسیون موتر های کادیلاک شانرا به رخ میکشند و شرکت غلغله و شهرک و ... میسازند.
در قسمت دیگری از شعرهای «مقاومت» هادی میران، چنین میخوانیم:
غزل از تو دو برگ مخمل از من
دو پـلک تشنه از تو ریمل از من
سکـوت گامهـایت را فـرو ریز
غــرور آهــو از تو جنگل از من
راستی انسان به چه اندازه وقیح و عاری از انسانیت باشد که بر خاک نمناک از خون معصوم شکیلایی ایستاده است که قاتلانش با خاطر آرام میخرامند و با استفاده از زور شان خانواده ماتمدارش را تهدید میکنند، اما این درد جانسوز در شعر «شاعر مقاومت» جایی نداشته برعکس با بیشرمی باورنکردنی از «پلک تشنه» و «ریمل» سخن میراند.
سالها قبل پاپَٰ این دسته از وجدانفروشان و خنثینویسان -رهنورد زریاب- ماسک از روی «شعر مقاومت»شان برداشته بود:
«بنده که در دوره اشغال کشور توسط سپاه سرخ در کابل بودم، چیزی بنام ادبیات مقاومت ندیدم و از کسی هم در این مورد چیزی نشنیدم... امروز برخی از خامهزنان ما، بعضی از سرودهها و نبشتهها را که در همان زمان در کابل چاپ شده بودند، در شمار ادبیات مقاومت درمیآورند که به عقیده من درست نیست. زیرا پدیدههایی را که از سوی رسانههای همهگانی نیروی اشغالگر یا دولت دستنشانده آن (درست دولت مستعمره امروزی ما و عروسک دستنشاندهای بنام کرزی-نویسنده) پخش و نشر شوند نویسنده و شاعر از این کارهای شان حقالزحمه هم بگیرند (درست مثل خود جناب رهنورد زریاب)، به هیچ صورت نمیتوان ادبیات مقاومت نامید.»
(«فصلنامه رنگین»، تابستان و خزان ۱۳۷۹)
وقتی به شعرهای مقاومت آقای هادی میران بنگریم، میبینیم که همهی شان همچو پوقانهگگ پاره شده و دود هوا میشوند. ولی در این باره خوبست پرتو افشانی خود میران را نیز از نظر بگذرانیم:
«زمانی که در افغانستان زندگی میکردم، غم نان، ترس از کشته شدن و جمله بدبختیها سبب میشدند تا شعرهایم نیز از همین بدبختیها روایت کنند ولی وقتی به سویدن رفتم دیگر این غمها از شانهام برداشته شدند و یکسره راحت گردیدم و این تأثیری خود را روی سرودههایم که همهگی را در آنجا سرودم، گذاشت. با آنهم من هیچوقت وطنم را از یاد نبرده و از سرودن شعرهای مقاومت دست نکشیدم.»
خوب، پس قضیه از این قرار است و ما بیخبرانیم! خانه سویدن خراب که این شاعر شیرین کلام ما را از سرودن «شعرهای مقاومت» باز داشت و اگر در افغانستان میماند، یقیناً که دیگر چیزهایی از قبیل «غرور آهو از تو جنگل از من» را رنگ کرده بنام «شعر مقاومت» به جان مردم ما نمیزد. (راستی، مگر زمانی که برتولت برشت شعر «آلمان ١٩٤٥» را سرود خودش در امریکا نبود؟)
«البته چیزی دیگری هم که تأثیری زیادی روی چگونهگی شعر میتواند داشته باشد، رشته تحصیلی است و من در بخش جامعهشناسی تحصیل کردم ورنه اگر از پوهنزی ادبیات فارغ میشدم، یقیناً شعرهایم به گونهای دیگری باید میبودند.»
ولی راستی آقای هادی میران وجدان و نجابت و غرور و... کوچکترین بستگیای به رشته تحصیلی دارند؟ اینجا مسئله رشته تحصیلیتان در میان نیست. آن چیزی که شما را به این روزگار کشانیده بیوجدانی و خودفروختگی تان است. اگر شرافت و درک میداشتید حتما دردهای هموطنان مصیبترسیدهی تان را فریاد میکردید. میتوان تضمین نمود که در آن صورت تودهها به ادبیات شما توجه میکردند نه اینکه فقط چند «روشنفکر» بیمایهتر از خود تان بخاطر اشعار زردرو و تسلیم تان چک چک کرده القابی را به نام تان علاوه نمایند.
اما چیزی که شما و سایر یاران روشنفکر و «ادیب»تان اصلاً ندارید، وجدان و حداقل احساسات مردم و وطندوستی است. ورنه دلیل سرودن شعرهای برنده و آتشین سعید سلطانپورها یا داوود سرمدها، انیس آزاد، مرضیه احمدی اسکوییها، شاندور پتوفیها، لنگستن هیوزها، محمود درویشها و غیره خواندن پوهنزی ادبیات و یا رفتن و نرفتن به این و آن کشور میباشد؟
در کشوری چون افغانستان که در آن بیعدالتی، جنایت، فساد، زورگویی، خیانت و نوکری به بیگانگان موج میزند و اکثریت قاطع ملت توسط یک مشت عناصر خاین و جانی اسیر گردیده، شعر یا هر اثر هنری دیگری را فقط زمانی میتوان پرصلابت و مقاومتگر نامید که دردهای مردم را انعکاس داده، علیه عوامل تیرهبختی های مردم موضع بیگذشت گیرد و برای توده ها راه نشان دهد. شاعری که بر اسب خیالی نشسته از کنار تمامی این فجایع بیدریغ گذر کرده، شعرش فقط از «ریمل» و «زلف یار» و «پلک تشنه» و ... سخن گوید، در آخرین تحلیل به مثابه همدست دشمنان عمل نموده از قبول مسئولیت در قبال مردم بیپناهش طفره رفته است، چون به گفته عزیز نسین، «انسان فقط در قبال گفتههایش مسئول نیست، بلکه در قبال سکوت هایش نیز مسئول است.»