اشتباهات یک قهرمان
- رده: دیدگاه حزب
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در شنبه، 24 عقرب 1393
مقاله ذیل در شماره ۱۴ (سنبله ۱۳۸۴) «همبستگی غږ»، نشریه «حزب همبستگی افغانستان» به نشر رسیده بود و از آن جایی که نکات مهمی در بر داشت، نشر مجدد آن را مفید دانستیم.
مردم ما شاه امانالله خان را در مقایسه با امیران یا روسای جمهور پیشین و پسین او به درستی در حد قهرمان قبول دارند. زیرا که اتفاقا تمامی حاکمان این سرزمین بلادیده در دورههای قبل و بعد از امانالله سیهکار و خونریز و وابسته و بیگانه با بهروزی مردم بودهاند.
اما آموزندگی تاریخ یکی هم در این است که درسهایش جمعبندی شده و از تکرار اشتباهات جلو گرفته شود.
با صرفا قهرماننامیدن و ستودن امانالله نمیتوان مردم را آگاهی واقعبینانه تاریخی بخشید. باید اشتباهات او را نیز برملا ساخت – مخصوصا در این غمناکترین مقطع- تا با درسها و معیارهای لازم جلو تکرار مکرر تاریخ – هرچند به مضحکترین و خونینترین اشکال آن- را در میهن فلکزدهی ما گرفت.
در اینجا قصد سرانگشت گذاردن روی اشتباهات امانالله خان در زمان حکومتش را نداریم. تاریخ همان است که واقع شدهاست. و از سویی چه بسا که اشتباهات مذکور متنازع فیه باشند و هرکس آنها را به زعم خود طور دیگری تفسیر و رد یا قبول کند.
بحث ما بر سر کمبودها و خطاهای وی پس از خلع قدرت است که به نظر ما نشان میدهند که شاه ترقیخواه فقط تا زمانی به بیرونکشیدن افغانستان از قعر عقبماندگی وحشتناک و بینظیر و بردگی میاندیشید و میخواست کار کند که بر مرکب پردبدبهی سلطنت سوار باشد ولی به مجردی که از آن محروم شد رسالتش را نیز پایانیافته تلقی کرد و کشورش را از یاد برد.
این یک بهاصطلاح فتح باب در موضوع است. بیگمان تاریخنگاران میهنپرست و مترقی ما دقیقتر و عمیقتر میتوانند و باید موضوع را بشکافند.
پارهای از آنچه را که شاه حسرتبدل نفهمید یا نکرد یک یک بشماریم:
۱- بعد از چیرهشدن جهالت ننگین سقوی و متعاقب آن رژیمهای تا مغز استخوان مرتجع و آزادیکُش و خونآشام نادر شاه و هاشم و شاه محمود و داوود خان در عهد ظاهر شاه، امانالله تنها به یک نظارهگر مطلقا منفعل و بیحس بدل گشت و از کوچکترین حرکت در همداستانی و کمک به مبارزان ضدارتجاعهای خونریز فوقالذکر ابا جست. او با شهرت مثبت خود در اروپا از وسیعترین امکانات سیاسی و مادی و تبلیغاتی برخوردار بود اما متاسفانه تلاشی به خرج نداد تا از آنها برای ادامه مبارزه استفاده کند. او در اولین سالها و حتا ماههای سقوطش شاهد سر به نیستشدن مبارزان بود ولی خون عبدالرحمن لودینها، سید کمالها، عظیم منشیزادهها، عبدالخالقها، محمد ولیخانها، فقیراحمد خانها، غلام نبی چرخیها و دهها و صدها شهید دیگر بود، ولی این خونهای جلیل نتوانست انفعال و محافظهکاری و سازشکاری او را بشکند.
۲- او در اروپا میتوانست با نوشتن کتاب و کتابهایی حاوی خاطرات سیاسیاش روشنگر یکی از سیاهترین دورههای تاریخ کشور ما باشد تا راه برای مسخ آن بهوسیله تاریخنگاران وجدانباخته مسدود گردد. اما حتا صفحهای هم از اینگونه چیزها از او به جا نماندهاست، یا اگر هم چیزی نوشته باشد، چرا آن را انتشار نداد یا چرا آن را به آنچنان دستهای ناخلف سپرد که دهها سال پس از مرگش هم به علت محافظهکاریهای «شاهانه» نمیخواهند انتشار یابند.
۱۹۲۸: شاه امانالله خان در دیدار با رییسجهمور مترقی ترکیه، مصطفی کمال اتاترک.
۳- او از یکسو اگر باید از زندگی و شخصیت و کار غلام نبی چرخی، عبدالرحمن لودین، محمد ولی خان و سایر مبارزان و هواخواهانش مینوشت، از سویی هم باید روشنفکران خاین و درباری مثل برهانالدین کشککی، اکبر اعتمادی، سید قاسم رشتیا، صدیق فرهنگ، حسن شرق، اسحق عثمان، هاشم میوندوال، صلاحالدین سلجوقی و امثالهم، جلادان و کاسهلیسان دربار مثل سید شریف سریاور، عبدالغنی قلعه بیگی، فیضمحمد ذکریا، عبدالاحد ماهیار، فضلاحمد مجددی، محمد علی مورخ و امثالهم و ملا عبدالقدیر شهاب، ملا حضرت شوربازار و غیره ملایان جاسوس و مزدور را افشا مینمود.
اگر ملت افغانستان بخت داشتن تاریخنویس ارجمند و مبارزی چون غلام محمد غبار را نمیداشت، شاید امروز این عصارههای استبداد و ارتجاع بر مبنای تبلیغات رژیمهای مخدوم و مقامات کلانی که احراز کرده بودند، هرکدام را «رجل بزرگوار و خدمتگزار بیهمتای کشور» میپنداشتند.
۴- سکوت امانالله خان در برابر جنایتهای دوران نادرشاه و ظاهرشاه چنان مرگبار بود که وی حتا از مصاحبه با نشریات خارجی هم برای آن که مبادا مناسباتش با خاندانهای حاکم به هم بخورد یا هر ملحوظ غیرقابل بخشایش دیگر، امتناع میورزید. گویی از اول قسم خورده بود که بعد از برافتادن از سلطنت زبان نگشاید. در کتاب معروف «تاریخ افغانستان» نوشته لویی دوپری آمده که قبل از ترک کشور وقتی وی هنوز در قندهار بود، خبرنگار «شیکاگو تریبون» با او مصاحبهای انجام داد. اما با جستجو برای دیدن این مصاحبه درمییابیم که شاه به قول خبرنگار مذکور امروز و فردا میکرد و هیچگاه حاضر به مصاحبه نشد.
۵- فرزندان زیادی از وی به جا ماندهاست. با این که حساب پدر و فرزند یا فرزندان را از هم جدا باید دید، ولی عجیب است که متاسفانه هیچیک از فرزندان (چه رسد به دیگر بستگان) وی از شیوه نادرست پدر عدول نکرده و هیچکدام از مبارزه عملی و پیگیر او برای آزادی و دموکراسی که بگذریم حتا صفحهای هم از زندگی خود را که ارزش تاریخی داشته باشد، ننوشتند. امانالله خان اگر خود در راه مبارزه برای آزادی افغانستان متعهد باقی میماند، مسلما با تمام توان میکوشید فرزندانش راهش را ادامه دهند.
مصاحبه «همبستگی غږ» با دختر وی را هرکس با علاقمندی فراوان خواند ولی میبینیم که در سراسر آن هیچ نکته قابل توجه و ﺗﺄمل وجود ندارد.
شاه نور دوم سهانوک با بسیاری از اعضای خانوادهاش در جنگ آزادی برای وطنش کامبوج سهم گرفت ولی شاه اماناللهی ما نه این که خود از دخالت در سیاست کشورش کاملا استعفا داد، بلکه کوشید فرزندانش هم از آن بیگانه بمانند تا مبادا آسیبی برای شان برسد.
تلاش جمعی از روشنفکران افغانی مقیم اروپا برای ایجاد حزبی بر سرکردگی امانالله خان به منظور برانداختن نادرشاه، اولین و آخرین اقدام عملی او به شمار می رود که دیگر هرگز دنبال نشد و به نظر میرسد با کشتهشدن غیرانسانی غلام نبی خان چرخی، اراده امانالله هم در زمینه مبارزه علیه نادرشاه بهکلی شکست.
۶- او بهخاطر دفاع از یک حرکت ارزشمند شخصیاش هم که شده باید روی مسایل معینی روشنی میانداخت. از بین دهها مثال که در تاریخ غبار هست، یکی هم اینکه گویا اعلامیهای به امضای او درمورد برانداختن نادرشاه توسط سه نفر بهشمول یک مهاجر هندی به کابل آورده شده بود. امانالله خان میتوانست درمورد اعلامیه و اساسا جزییات حزبی که در اروپا ایجاد شده، توضیح دهد که بدبختانه هیچگاه این کار را نکرد.
چرا او متن اعلامیه را در اختیار هموطنانش قرار نداد؟
مگر غیر از این بود که میخواست با رژیم جنایتکار نادرشاه کنار آید؟
۷- امانالله خان اگر مغروق آسودهطلبی و محافظهکاری «شاهانه»اش نمیبود، وقتی سید کمال کشنده برادر نادرشاه در آلمان محکوم به اعدام شد، میتوانست با همراهی مبارزان افغان در خارج به دفاع قاطع از وی، منشیزاده، فقیر و عبدالخالق و دیگران برخاسته، همگی یا لااقل تعدادی از آنان را از مرگ نجات دهد. بخصوص سیدکمال که چه ساده محکوم به اعدام شد، زیاد ممکن بود با راهانداختن کارزار دفاعی جلو اعدامش را گرفت.
تاریخ اگر هر خطای امانالله را ببخشد، بیتفاوتماندن دردآورش در برابر ریختهشدن آنهمه خونهای شریف را نخواهد بخشید.
۸- امانالله میتوانست به پیکار در راه آزادی کشورش پشت کند – که کرد. ولی به لحاظ حفظ کرامت و استغنای شخصیاش هم که شده باید هر مشکلی را به جان میخرید و نباید آن نامهی سبک را به «حضور اعلیحضرت غازی» (نادر شاه) درباره دریافت املاک و فابریکههای «من و ثریا و اولادها»یش و یا بیعتنامهی خفتبار را به ظاهرشاه مینوشت. (برای دیدن نامه و بیعتنامه رجوع شود به جلد دوم تاریخ غبار صفحههای ۱۰۱ و ۱۲۴)
لحن نامههای مذکور آنقدر ذلتبار و به دور از ﺷﺄن شخصیتی است که با توجه به آن اگر از زبان غبار و مستند نمیبود به مشکل میشد پذیرفت که امانالله زمانی جهت خدمت به وطنش، پدر هرزه و وابستهاش را از سر راه برداشتهاست.
امانالله خان تا نیمهی راه رفت (قهرمان بود) ولی بعد جنگ ناکرده و آسان تن به تسلیم سپرد (قهرمان نبود).
او با ادامه راهی که در ابتدا در آن قدم گذاشته بود، میتوانست نقش مهمی در آگاهساختن و اعتلای جنبش آزادیخواهانهی مردم داشته باشد که بدون تردید اجازه نمیدادند، این چنین ساده و پیهم از یک سوراخ بار بار گزیده شوند.
همان طرز تفکر و نیرویی که امانالله ترقیخواه را سرنگون کرد، اینک بیش از ده سال است به مهمترین مانع در راه آزادی و آبادانی سرزمین سوگوار ما بدل شدهاند.
مطالب مرتبط:
توجه ویژه به اقلیت هندو، گواه عدالتخواهی شاه امانالله
آموزهای از استقلال سیاسی ما
۲۴ فبروری ۱۹۲۸: شاه امانالله خان و ملکه ثریا در جریان سفر رسمی شان در برلین.