یادی از هموطنان معصوم ما که طعمه «لویه جرگه مشورتی» شدند
- رده: گزارشها
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در سه شنبه، 10 جدی 1392
طی روزهای گذشته نهادهای امنیتی دولت دروغپرداز کرزی اعلان تبلیغاتیای را از شبکههای تلویزیونی پیاپی به نشر میرسانند که در آن «تامین موفقانه امنیت لویه جرگه مشورتی» بمثابه یک دستاورد بزرگ جلوه داده میشود. اما از آنچه حرفی به میان نمیآید و با عوامفریبی زیر زده میشود، حمله انتحاریای بود که در آستانه برگزاری جرگه در نزدیکی این ساحه به وقوع پیوست و جان دهها هموطن بیگناه و فقیر ما را گرفته و خانوادههای زیادی را به ماتم نشاند.
صفیالله میوه فروش، احمد ذکی قصاب و اسماعیل ترکاریفروش سه جوانی بودند که در این حادثه شهید شدند. اینان در گوشهای از چهارراهی در غرفههای فقیرانه شان مصروف کسب رزق حلال بودند که انفجار هولناک آنان را لت و پار نمود. حال هنگام رد شدن از برابر غرفههای آنان و دیدن تصاویر بزرگ دو تن از این جوانان زحمتکش که توسط خانوادههای شان در آنجا نصب شده، قلب انسان را پردرد میسازد.
این انفجار به حدی قوی بود که دود آن از فاصله بسیار دور قابل مشاهده بود.
بنابر آمار رسمی ١٧ تن بیگناه در حمله انتحاری ١٦ نوامبر ٢٠١٣ آدمکشان طالبی در چهارراهی تعلیم و تربیه -چند قدمی تالار لویه جرگه- کشته شدند. این انفجار بینهایت قوی دقیقا زمانی رخ داد که دولت یکی از بزرگترین عملیاتهای امنیتی را جهت تدویر لویه جرگهای که در آن ٢٥٠٠ نماینده گلچین حکومت به فروش افغانستان به متجاوزان امریکایی رای مثبت دادند، زیر دست گرفته بود. هزاران نیروی اردو و پولیس در ساحه بسیج شده، شهر جنگزده کابل تقریبا فلج و به سنگر آمادهباش شباهت یافته بود.
قربانیان این فاجعه نیز زیر موجی از تبلیغات دروغین به نفع نهادهای امنیتی دولت در «تضمین امنیت جرگه» به فراموشی سپرده شدند. ازینرو من به دیدار بازماندگان چند تن از قربانیان رفتم تا فریاد پردرد شان را انعکاس دهم.
فردوس پسر یک و نیم ساله شهید احمد ذکی
در ابتدا با نایبالله دیدم که برادرش ذکی در دکان قصابی شان شهید شده است. او با چشمان پراشک در حالی که بغض گلویش را فشرده بود و به سختی سخن میگفت، واقعه را چنین تعریف نمود:
«برادرم احمد ذکی ٢٤ سال عمر داشت. دو سال از عروسیاش میگذشت و یک پسر به نام فردوس داشت که یک و نیم سال عمر دارد. روز حادثه بسیار یک روز بد بود. برادرم در داخل قصابی بود و زمانی که انتحاری شد او با سه نفر دیگر در داخل دکان جان باختند. در آن روز زمانی که من به محل حادثه رسیدم تعداد زیاد مرده و زخمی هر طرف افتاده بودند و این ساحه به ویرانه تبدیل شده بود. فکر میکردیم که مواد انفجاری از هزار کیلو هم زیاد بود.»
دولت پوسیده و مطبوعات وابسته به آن نیز عمداً این فاجعه را زیاد انعکاس ندادند تا بوی ناتوانی شان در حفظ امنیت در قلب پایتخت، بلند نشود. گرچه منابع مختلف تعداد کشته و زخمی را ١٥ الی ٢٠ تن گزارش دادند ولی بر اساس گفته شاهدان عینی، به دنبال این انفجار اجساد دهها هموطن ما در هر سو پراکنده بود ولی نیروهای امنیتی بلافاصله ساحه را در محاصره گرفته جلو ورود مردم و خبرنگاران را گرفتند و حتی با خشونت تمام کسانی را که قصد تصویربرداری از صحنه را داشتند به دور راندند. آنان اجساد و زخمیها را با حالت فجیع در پشت موترهای «رینجر» انداخته به سرعت از آنجا دور و ساحه را پاککاری کردند تا هیچکس نتواند میزان فاجعه را درک نموده گزارش دهد، چون این حادثه تمامی لاف و پتاقهای دولت در «حفظ امنیت لویه جرگه» را مورد سوال و تمسخر قرار میداد.
شیر محصل انستیتیوت تخنیکی در سوگ برادر خود صفیالله نشسته است که در دکان میوهفروشیاش معصومانه به شهادت رسید. وی این داستان غمانگیز را چنین شرح داد:
«در روز حادثه در صنف بودم ساعت ٣ و ١٥ دقیقه بود که صدای انفجار به گوشم رسید. برایم زنگ آمد و گفت کجا هستی که در پیش دکان تان انفجار شده. ما در چهارراهی تعلیم و تربیه دکان میوهفروشی داریم. من هم عاجل به مامایم احمد ذکی که او هم در انفجار کشته شد زنگ زدم دیدم که تلفن خاموش است، بعد به برادرم صفیالله زنگ زدم تلفن او هم کار نمیکرد خلاصه به تمامی دکاندارانی که در آنجا بودند زنگ زدم ولی کسی جواب نمیداد. بعد به خانه مامایم که در همین نزدیکی است زنگ زدم آنان گفتند که انفجار شده ولی خبر نداریم که کی کشته شده و کی زخمی است.»
شیر با موترسایکل بعد از عبور از مشکلات و موانع پولیس خود را به محل میرساند. در آغاز برایش گفته میشود که پای برادرت قطع شده و به شفاخانه ٢٠٠ بستر انتقال داده شده است. او خود چنین میگوید:
«من هم خود را به آنجا رساندم دیدم که بسیار شلوغ است. اول ما را به مردهخانه بردند و اجساد را نشان دادند که برادرم در بین شان نباشد. پس از ١٠ دقیقه به ما احوال دادند که یک نفر در زیر عملیات جان باخت، زمانی که اسم و مشخصاتش را پرسیدیم فهمیدم که صفیالله شهید شده است.»
صفیالله فارغ پوهنځی فارمسی بود. او در سال ١٣٩١ از پوهنتون فارغ شد و در همین روزها تلاش داشت تا دواخانهای باز کند. اما طالبان وحشی این دستپروردگان پاکستان، تمامی آرزوهای صفی و چندین محصل دیگری را که در این حادثه جان باختند با خاک یکسان کردند.
شیر یادآور میشود که تنها در دهلیز شفاخانه ٢٠٠ بستر بیش از ١٠ تن بیجان افتاده بودند. تعدادی در عملیاتخانه و شماری هم در مردهخانه بودند. وی میگوید تعداد کثیری از زخمیها به شفاخانه ٤٠٠ بستر منتقل گردیدند از جمله مامایش احمد ذکی که در همان جا جان سپرد.
کمی دورتر از قصابی و میوهفروشی، ترکاریفروشی کوچکی بود. دکانداران گفتند صاحب این دکان اسماعیل نام داشت زندگی خود را در همین انفجار از دست داد. بخاطر اینکه در مورد وی بدانم به آنجا رفته و با برادرزادهاش ملاقات کردم. او چگونگی کشته شدن کاکایش را برایم شرح داد:
«کاکایم اسماعیل ٤ پسر و ٢ دختر داشت. بزرگترین پسر او ٦ ساله است. او تنها نانآور خانه بود. همان روز حادثه او ساعت ١٢ بجه از مارکیت آمد. سودا را پایین کرد و بخاطر نان چاشت رفت خانه. زمانی که دوباره به دکان برگشت کمی حالش گرفته بود به همین دلیل من هم دکان را ترک و راهی خانه خود شدم. در راه بودم که صدای انفجار را شنیدم. به سمت دکان دویده و دیدم که چهار طرف مرده و زخمی افتادهاند. یک ملیبس هم در اینجا بود که تعداد زیادی از سواریهایش کشته شده بودند. زمانی که به دکان رسیدم کاکایم در زیر خاک بود و حتی فهمیده نمیشد که در اینجا هم نفر است. بعد از تلاش زیاد او را از زیر خاک کشیدیم. او ساعت هفت شام در شفاخانه شهید شد.»
کرزی و تیم مزدورش، بخاطر فروش افغانستان به اربابان امریکایی شان، جمعی از بلیگویان سرسپرده و نوکران امریکا را در یک جرگه فرمایشی گرد هم آورد تا داغ ننگ وطنفروشی را ثبت تاریخ ما کنند. این جانیان خود را پشت دیوارهای کانکریتی پنهان کردند ولی مردم ستمدیده و عساکر اردو و پولیس را گوشت دم توپ ساختند. در این واقعه المناک صدها فامیل به سوگ نشستند و دهها طفل و زن یتیم و بیسرپرست ماندند که کسی هرگز از آنان یادی نخواهد کرد.
با ختم جرگه، این جمع فروختهشدگان از این که از تهدیدهای «برادران» طالبی شان جان به سلامت بردهاند آنچنان غرق شادی بودند که پیاپی خواهان دادن مدال به سران نیروهای امنیتی شدند. اما کسی نگفت که جرگهای که به قیمت جان و هستی هموطنان مظلوم ما تمام شود، ناکامی تمام پلان امنیتی را ثابت میسازد. در کشورهای دیگر چنین ناکامیهایی فوری به استعفای مقامات منجر میشود، اما در افعانستان اسیر مافیا و اشغالگران به گردانندگان ناکام مدال و مکافات داده میشود و حتی تعدادی از گدیگکهای دولت چون فرخنده زهرا نادری در حمایت از «موفقیت تاریخی» نهادهای امنیتی در «حفظ امنیت لویه جرگه» یک راهپیمایی مسخره را در کابل سازمان داده بر زخمهای قربانیان فراموششده این حمله انتحاری نمک پاشید.
قصابی شهید احمد ذکی
میوه فروشی شهید صفی الله