ادبیات فولکلوریک، مملو از روح ستیز با استبداد و سیاهی

ملالی میوند

ادبیات فولکلوریک (Folklore) یکی از پربارترین گنجینه ها در فرهنگ تمامی ملل جهان است که خوشبختانه ادبیات کشورما هم ارثیه غنی‌ای از آثار فولکلوریک را در خود دارد اما کمتر به آن پرداخته شده است. هرچند تفحص در ادبیات مردمی افغانستان نیازمند تحقیق عمیق و تلاش کافی‌ست اما به گوشه هایی از آن در این نوشته اشاره خواهم کرد.

ادبیات عامیانه یا شفاهی که معمولا سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌گردد به ادبیاتی اطلاق می‌شود که آفریدگان آن افراد گمنام و مردم عادی بوده، هدفش انعکاس واقعیتهای اجتماعی و تلخی روزگار و یا بازتاب روح، روان و آرزوهای انسان و محیط معین شمرده می‌شود، دارای ساختار زبانی ساده ولی عالی بوده در قالب نظم، نثر، رقص، متل و ... جهت رهنمود، آموزش، سرگرمی در نهاد همه اجتماعات بشری، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.

ادبیات فولكلور كه‌ به بیان مروج امروزیان به‌ فرهنگ‌ مردم‌، فرهنگ‌ عامه‌، دانش‌ عوام‌، فرهنگ‌ توده‌ و ... تعریف و ترجمه گردیده است برای نخستین بار در نیمه‌ی قرن ١٨ میلادی توسط اروپاییان معرفی و جمع آوری گردید و با الهام از آن در اقصا مناطق جهان از سوی نویسندگان و پژوهشگران این سلسله تعقیب و ثبت گردید. مثلا در ایران صادق هدایت، صمد بهرنگی، احمد شاملو و دیگران با جمع‌آوری و آفرینش مجدد این گوهر نهفته در دل کوی و برزن، خدمت بزرگی به ادبیات فولکلوریک نمودند. اما در افغانستان با تاسف باید گفت که همانند صدها رمز و راز دیگر زندگی، ادبیات عامیانه یا به گوشه گور سوق داده شده و یا در سینه ها حبس مانده که تلاش و فکر جستجوگر و رسالتمند را می‌طلبد که به جمعاوری و غنای این گنجینه بپردازد. آنچه از این داشته های جامعه تا کنون روانه کتب و مجلات گردیده بی‌نهایت اندک، ناقص و کم مایه است.

پس بطور کلی ادبیات فولکوریک از ارزش والایی که همانا حفظ هویت ملی، آداب و رسوم مثبت، طرز زندگی ساده، مبارزه با ناگواریهای اجتماعی،‌ ضدیت با استبداد و استعمار و تاریخ واقعی ملل است، برخوردار می‌باشد.

ادبیات عامیانه شامل چندین بخش گسترده است که می توان به شکل فشرده در نثر از اسطوره ها، افسانه ها، قصه ها و غیره نام برد و در نظم از چاربیتی ها، تک بیتی ها، ترانه و تصنیف، لالایی و سوگناله ها یادآور شد.

به همین صورت، شاخه‌ی دیگر آن شامل ضرب المثل، طنز، چیستان، فکاهیات، معما، بازی های زبانی و... می‌شود که همپای زمان واقعات دردناک و افسانه های ماندگار زندگی را حرف به حرف تعقیب نموده تا به امروز رسیده است.

درطول اعصار توده های مردم در مقابل استبداد طبقات حاکم، شاهان مستبد و تجاوزات بیگانگان مطابق محل و شرایط زندگی شان آثار گرانبهایی آفریده اند. این گوشه از ادبیات حماسی ما آفریده‌هایی اند که بیانگر آرزوها و ضدیت مردم در مقابل حکام خودکامه، جهالت، خرافات و بسا نابسامی های وابسته به آن می‌باشد. این سلسله سترگ و بیباک که درس ایستادگی و نفرت به انسانهایی می‌دهد که با دردهای زمانه خو گرفته و در برابر استبداد دهانشان را سخیفانه دوخته اند.

ادبیات عامیانه که زادگاهش توده‌ی محروم و محکوم است در تقابل و تضاد آشتی ناپذیر با ادبیات سرکاری، درباری و رسمی قد علم نموده و رزمیده است. طبقات حاکم و دول مزدور با استفاده از امکانات در دست داشته خود همیشه کوشیده اند تا در بدل رز و زیور و زمین مورخین، شاعران، هنرمندان، نویسندگان سرکاری و بی‌مایه‌‌ای را برای بقای حاکمیت خود گماشته و سلطه ننگین خود را طولانی سازند. این دسته‌ی هنر فروشان با آفرینش داستانها، ضرب المثلها و کتابهای بی‌شماری بخاطر اغفال و ارعاب توده ها تدوین نموده این پروسه تا طلوع آفتاب مردم ادامه خواهد داشت.این ادبیات ضدمردمی تا امروز بوسیله مرتجعان و مستبدین نشخوار می‌شود که نقطه مقابل ادبیات مردمی می‌باشد. بطور نمونه رسول سیاف یکی از ویرانگران و جنایتگران مشهور عصر ما زباله های گنده و تاریخزده را بنام "شعر" و میراث گذشتگان طی سخنرانی‌ای تکرار نمود که «با خدا دادگان ستیزه مکن ـ که خدا داده را خدا داده است» تا کار مطیع سازی و تحمیق مردم را به با توسل به ادبیات منفعل و سرکاری گذشته آسان سازد. دربار خون و خیانت آقای کرزی پر است از مداحان بی‌مسلک و مردم ستیز که خوش خدمتی و نان به نرخ روز خوردن را جز عادت زندگی خود پنداشته و تن به ذلت می‌دهند.

مشترکات فرهنگی ستمزدگان را حتا تقسیم بندی های جغرافیایی نیز از هم جدا نساخته است و شباهت های فراوان را می‌توان در آداب و رسوم مردم دارای یک زبان ولی لهجه های متفاوت و دور از هم دریافت نمود.

متقابلا توده های مردم درتقابل با آن افسانه های بیشمار، ضرب‌المثل های ماندگار، طنزها، فکاهات و دوبیتی های آبدار و نیش دار را ایجاد نموده اند که هیچ نویسنده ، شاعر و هنرمند سرکاری و خود فروخته قدرت ایجاد آنرا ندارد. این ادبیات به حدی گستره وغنی اند که جمع آوری همه‌ی آنها امکانات وافر می‌طلبد. ادبیات ظریف و کوبنده را همسان قهرمانان واقعی شان توده های ملل زحمتکش می‌آفرینند و چو مردمک چشم در خاطره ها حفظ نموده و از نسلی به نسل دیگرانتقال می‌دهند. البته هرنسلی بر غنا و عظمت آن افزوده و به کمال تکامل رسانده و به نسل بعدی به ارث گذاشته است.

درافسانه های گوناگون به وضوح دیده می‌شود که شاهان و ستمگران را به سخره گرفته اند و از آنان آدمهای کودن و مضحک ساخته اند و در مقابل از توده های مردم قهرمانان باخرد و درایت نمایش داده اند و این نمونه ها را می‌توان در خم هر کوچه شهر و ده افغانستان دریافت نمود. قسم نمونه افسانه‌ای را در اینجا نقل خواهیم نمود که گواه حقایق فوق است:

درزمان قدیم شاه مستبدی حکومت می‌کرد و از تمام اهالی دور و بر خود خواسته بود که نان سه وقته خود را به دربار آورده یکجا صرف نمایند. مردم از ترس شاه و درباریان قلدرشاه، غذا های خوب آماده کرده به دربارشاه می‌آمدند که ازهمه‌ی غذا ها ابتدا شاه و درباریان استفاده کرده و پس مانده آنرا اهالی می‌خوردند و مردم از این وضع به شدت رنج می‌بردند و یکتن ازآنان که نسبت به دیگران از هوش و خرد بیشتر برخوردار بود، از رفتن به دربار شاه ابا ورزیده نانش را در خانه صرف می‌نمود.

سرانجام شاه ازموضوع خبرشد و او را احضار نموده و برای ارعاب مردم داری را درصحن دربار برپاکرده فرد مذکور را بخاطراعدام به پای دار می‌طلبند که موصوف به صدای بلند با افسوس و آه می‌گفت: ای کاش شاگردی تربیه می‌کردم که هنرم در دنیا باقی می‌ماند. سخنان او را شاه و درباریانش شنیدند و از وی پرسیدند که تو چی هنرداری؟ او در جواب گفت: من حریرجنت می‌بافم که غیرازمن کسی این هنر را نمی‌داند و یکی از خواص حریر جنت این است که حلالزادگان آنرا دیده می‌توانند و حرامزادگان نه.

شاه علاقمند حریرشد و از کشتن او صرف نظرکرده به وی دستور داد تا برایش یک دست لباس از حریرجنت ببافد. محکوم با کمال میل قبول کرد و مقدار هنگفت پول را از شاه گرفت و به خانه خود برمی‌گردد. در خانه زیردرختی کارگاه بافندگی ایجاد می‌کند که در آن تاری به چشم نمی‌خورد چون وجود ندارد و پسرش را مترصد می‌سازد و به او می‌گوید؛ هرزمانیکه افراد شاه از دورمعلوم شدند به او خبر بدهند. چون میدانست که افراد شاه به دیدن حریرخواهند آمد.

بعد از یک هفته وزیردربار با هیاتی از درباریان به حکم شاه بخاطر دیدن حریر جنت به خانه جولا آمدند. پسر جولا، پدر را باخبر ساخت و پدر مصروف بافتن حریر می‌شود و ماکوی خالی را این طرف و آنطرف پرتاب می‌کند. زمانیکه هیات وزراء به خانه‌اش می‌‌رسند او مصروف کار شده نزد آنان بخاطراحترام نمی‌‌خیزد و به آنان می‌گوید ببخشید که در جریان بافتن حریرنزد شما ایستاد شدن گناه بزرگ هم به شما وهم به من دارد. هیات معذرت او را می‌پذیرند. وزیر و هیات درکارگاه آثار از چیزی نمی‌بینند وهمه دردل به مادران خود نفرین گفته خود را حرامزاده می‌دانند. ولی به روی خود نمی‌آوردند. جولا از وزیر دربار می‌پرسد‌ که حریرجنت را چگونه یافتید؟ وزیر می‌گوید، خیلی قشنگ و ظریف است واه ، واه و هیات.... هم به تایید او سر می‌جنبانند. بار دیگر جولا از وزیردربار می‌پرسد که تاحال چند متر بافته‌ام؟ وزیر پیش خود حدس زده می‌گوید: شما تا حال سه متر حریر بافته اید. جولا می‌گوید، شما واقعاً حلالزاده اید و درست من سه متر بافته‌ام .

شاه بدون لباس

بالاخره هیات نزد شاه آمده تعریف و تمجید زیادی از رنگ و ظرافت و مرغوبیت حریرمی‌نمایند و می‌گویند، تا حال سه متر بافته است و به خوبی آن تا حال ندیده اند. با توصیف حریر علاقمندی شاه را دوچند می‌سازند. هفته دوم باز هیات به رهبری قاضی‌القضات از طرف شاه به خانه جولا آمده و باز جولا را مصروف بافتن آن می‌بینند و باز طبق معمول جولا از قاضی‌القضات می‌پرسد، جناب عالی از نظر شما رنگ و ظرافت حریر چگونه است. قاضی در حالیکه چیزی نمی‌بیند و در دل خود را حرامزاده دانسته به خود لعنت می‌فرستد، به جولا می‌گوید؛ واقعاً حریر جنت است و خیلی خوش رنگ و مرغوب معلوم می‌شود. بازهم هیات به رسم تایید سر می‌جنبانند و باز جولا از قاضی‌القضات می‌پرسد که چند متربافته‌ام قاضی می‌گوید به گمان اغلب شش متربافته اید. جولا هیجانی شده می‌گوید که واقعاً شما حلالزاده اید و کاملا درست دیده اید من فقط شش متر حریر بافته‌ام. قاضی القضات با خوشحالی به دربارشاه آمده گزارش را با آب و تاب میدهد.

خلاصه بعد از رفت و آمد چندین هیات لباس تکمیل شده، جولا به هیات می‌گوید که بردن حریربه دربار شاه گناهیست بزرگ و امکان ندارد پس شاه باید برای پوشیدن حریرجنت به خانه او بیاید. هیات موضوع رابه شاه گزارش میدهند و شاه هم قبول می‌کند. شاه جشنی به مناسبت پوشیدن حریر برپا می‌دارد و از تمام مناطقی که دراطراف قلمرو پادشاهی او زند گی می‌کنند درین جشن دعوت به عمل آورده و قبل از آن محلی را برای جمع شدن مردم و مهمانان تعیین می‌کنند که همگان شاه را با لباسش که از حریر جنت بافته شده تماشا نمایند. روزبعد شاه با جمعی از وزرا و درباریان با شان و شوکت به خانه جولا می‌آیند تا حریر جنت را پوشیده به میان مردم بروند. جولا به شاه می‌گوید که پیراهن و تنبان از حریر جنت ساخته شده است و آنرا جز حلالزاده ها کسی دیگر نمی‌بیند و بند تنبان از تار و پود دنیایی است که هرکس آنرا می‌بیند. جولا شاه را لچ و لخت می‌نماید و ابتدا پیراهن را به طریق خاصی به او می‌پوشاند و کسی آنرا نمی‌بیند ولی بخاطریکه حرامزاده خطاب نشوند همه واه واه می‌گویند و از رنگ و رخ آن تمجید می‌نمایند و خود شاه نیز در بدن خود چیزی نمی‌بیند، دردل خود را حرامزاده دانسته و مادرش را لعنت میفرستد ولی در ظاهر مثل دیگران واه واه می‌گوید و خود را خوشحال نشان می‌دهد. در میان ولوله تماشاچیان تنبان را هم به تن شاه کرده بند تنبان را به کمرشاه می‌بندند. شاه با بدن برهنه که غیر از بند تنبان چیزی به تن ندارد از خانه جولا برآمده در کوچه و بازار در معرض تماشای دیگران قرار می‌گیرد و همه پادشاه را برهنه دیده غیر از بند تنبان چیزی دیگری نمی‌بینند ولی بخاطریکه حرامزاده خطاب نشوند همه واه واه کنان به تعریف و توصیف حریر جنت می‌پردازند.

بالاخره بعد از چند روز شاه ملکه خود را قسم می‌دهد که در بدن او چیزی بنام لباس می‌بیند یا خیر؟ خانم شاه می‌گوید نه تنها من بلکه هیچکس در بدن شما چیزی بنام لباس ندیده است. درباریان و خود شاه در نتیجه بجایی می‌رسند که می‌دانند جولا آنان را فریب داده و سر شان کلاه گذاشته است. لشکر شاه با قهر و غضب به خانه جولا هوشمند هجوم می‌برند و با تعجب در می‌یابند که جا است و جولا نه.

این ضرب‌المثل «جا است وجولا نه» از همان زمان مانده است و در گفتار روزانه مردم ما استفاده می‌شود. درین افسانه به حماقت و کودنی شاه و درباریانش و زیرکی جولا که تمثیل از توده ها است صحه گذاشته است. به همین قسم در تمام دوبیتی ها، فکاهات، طنزها و ضرب‌المثل وغیره ادبیات فولکلوریک این گونه طرح ها به صراحت دیده می‌شود.

نویسندگان غربی معمولا سوژه های آثار شانرا از میان ادبیات سرشار فلکلوریک کشورهای شرقی جستجو نموده، بهترین بخش های این ادبیات مردمی و دست نخورده را جذب فرهنگ خود نموده به آن غنا می‌بخشند. اما متاسفانه نویسندگان شرقی و بخصوص افغانستان از این گنجینه استفاده چندانی نکرده و حتی تعدادی از نویسندگان سرکاری از استفاده ادبیات مردمی در آثار شان خجالت کشیده آنرا نوعی کسر شان تصور می‌کنند. اما مبارزین راه عدالت و دموکراسی می‌توانند و باید در یافتن این نوع ادبیات، که در واقع زبان توده هاست، تلاش وافر بخرج دهند و در نبشته هایشان از آن استفاده نمایند، چون این نوع ادبیات است که مردم عمدتا بیسواد افغانستان به آسانی و عمیقا آنرا درک کرده و پیام مبارزین به مخاطبان عمیقتر رسوخ می‌نماید.

البته در زمان ما با جنایات و کشتار بی دریغ خلق و پرچم و روسهای متجاوز، جنایات جهادی ها در کابل و سایر نقاط افغانستان، وحشی گری های طالبان بربرمنش، بمباردمان کور امریکا و متحدانش و حکومت فاسد کرزی و کابینه و مجلسینش توده های مردم فراوان دوبیتی، فکاهی، طنز، ضرب‌المثل و ... آفریده اند که بیانگر امیال آنان و بازگوکننده واقعیت های تلخ و جانکاه سرزمین ماست. مثلاً در زمان زمامداران تنظیمی که پاتک سالاری، وند گیری و چور و چپاول حد نمی‌شناخت، فکاهی را به این مضمون یافتم: «از قومندان جهادی پرسیده اند که خدا را دوست داری یا خداوند را، جهادی در جواب می‌گوید خداوند را. می گویند چرا؟ می‌گوید چون که وند دارد.» این فکاهی ساده و امثالهم با تمام سادگی‌اش نمایندگی از فرهنگ، سیاست و چپاول دزدانی می‌کند که روزگاری سرنوشت افغانستان را در گرو خود داشتند و اینک یک شبه دموکرات شده با ثروت افسانوی زندگی تجملی را در همین کابل مملو از فقر دارند.

با ضرب المثل "تانک داری، بانک داری" تا دیروز "وند" می‌رفتند و امروز "فند" همه آشنا اند که بیانگر واقعیت دردآور امروز جامعه ماست همه می‌دانند که ادبیات فولکلوریک یا عامیانه توسط هیچ شاعر، نویسنده و یا هنرمند مشخص به میان نیامده بلکه از دل فرهنگ مردم مطابق واقعیت های و شرایط اجتماعی برمی‌خیزد.

توده ها با ظرافت خاص بعضی کلمات و جملاتی را که با معنای واقعی آن همخوانی ندارد با شیرین زبانی خود را به کوچه حسن چپ می‌زنند تا پیامی را که می‌خواهند بیان دارند با این کج فهمی های درست اندیش همیشه اهداف مردمی جهت آگاهی عامه تفهیم می‌شود .بطورمثال: پدر حبیبه دانش وکیل پارلمان خود را قاضی "مفرد" تخلص داده بود ولی آدم فاسد و جانی بوده مردم محل او را قاضی "نفرت" می‌خوانند. و یا ترکی را خرکی، کرزی را شاه شجاع، نجیب را نجیب گاو می‌گفتند. همین قسم در زمان تجاوز روسها صدها دوبیتی ذریعه مردم سروده شده که هنرمندان محلی آزادانه با تار و غیچک در محافل خود زمزمه می‌کردند. بطورمثال در مورد مل اصمد یکتن از مجاهدان پاکباز خان آباد تخار که شهرت خوبی داشت دوبیتی سروده بودند بدین مضمون:

سرکوه بلند تانکها قطار اس ملاصمد می‌گه راکت بکار اس
ملاصمد میگه راکت برقی چرنگس می‌کند در گوش خلقی

و یا

امو دهقان و شالی ره مه قربان امو مـرد جوالـی ره مه قـربـان
کتی دستای خالی میکنن جنگ امو دستای خالی ره مـه قربـان

و یا چار پاره دیگری که مضمون قوی و رزمندگی دارد و تا اکنون ورد زبان زندانیان آزاده اند:

چشمان خوده بناز می گردانی ما را ز سر بریده میترسانی
ما گر زسر بریده می‌ترسیدیم بر کوچه‌ای عاشقان نمی رقصیدیم.

داستان کوراوغلو (بچه‌ی کور) که همگان کم و بیش در موردش شنیده اند از همین قسم اشعار فولکلوریک است که در سمت شمال افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و سایر مناطق با ساز مخصوصی در شب های زمستان سروده می‌شود و مردم تا پایان شب با علاقه وافر به آن گوش فرا می‌دهند. با هجوم فرهنگی بیگانگان و در خدمت گرفتن ده ها تلویزیون و رادیو جهت امیال مبتذل و شوم دشمنان این بوم و بر تا هنوز این سنت کهن ولی دلپذیر پا برجا در دل توده ملت زنده باقی مانده است. البته تدوین و تنظیم داستان «کوراوغلو و کچل حمزه» و سایر نوشته های زنده یاد صمد بهرنگی شهکارهای ادبی‌ایست که نقش برازنده‌ای در دو سوی مرزها ایجاد نموده و چند نسل پی در پی را به سوی مردمخواهی سوق داده است.

نتیجه این که ادبیات فولکلوریک و حماسی سلاح برنده و روحی طبقات محروم جامعه در برابر استبداد و تجاوز است که هنر و ادبیات انقلابی و مردمگرا را در پی خود خلق نموده است. با آنکه در مسیر تاریخ از سوی هیچ نهاد دولتی و غیر دولتی برای حفظ آن اقدامی نشده است و در سینه های دردمندان محبوس است و تا هنوز بدبختانه گام های مثبت برای رفع این نقیصه برداشته نشده است ولی توقف نپذیرفته در جنگ سیاهی و ستم به پیش می‌رود.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 85 نفر