عصیان (شعر)
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: آریان
- منتشر شده در سه شنبه، 07 سرطان 1401
زنان افغانستان در جهنمکدهای نفس میکشیدند و با تعویض حاکمیت جهادیان با طالبان، روزگار مان تیرهتر شد. اینک شاهد آن هستیم و میبینیم که این تاریکاندیشان قرن هرروز تعفن بیشتر شان را پاش میدهند. البته، ورق ورق تاریخ ما مملو است از ستمهایی که بنیادگرایان علیه مردم و بخصوص زنان سرزمینام روا داشتهاند، و با مرور هر جنایت در کابل، غور، پنجشیر، کندز، پکتیکا و... بیشتر از پیش با خود عهد مینماییم که بایست آگاه شویم و آستینهای خود را برای مبارزه بالاتر بکشیم زیرا مبارزه درمان تمام دردهاست.
تازه
گیتارم را کوک کرده بودم
نُتهایش را
ریتمهایش را
تارهایش را
تا در سکوت خیابانهای شهرم
رقص فلامینکو را به تصویر کشیده باشم
اوپرای کارمن و آیدا
تانگو را پس زده بودم،
بیخبر از اینکه
موسیقی حرام شد
من
با حنجرهی دختران سرزمینم
روبروی ترس -لولهی تفنگ
جبهه گرفته بودم
مادرم
بهر قرص نان، روز را شب کرده بود
زن همسایهمان، با سینهای بریده
کودکاش را شیر میداد
نوزادانی در زایشگاه کابل
در بطن مادرانشان، بی هیچ گناهی
با تفنگ به بهشت فرستاده میشدند
نگار در غور پیش چشم شوهرش
با جنین ششماههاش، گلوله میخورد
و دخترانی از دانشگاه کابل
بی هیچ خداحافظیای
با قلم و دفتر به حسابدهی
آن طرف دنیا میرفتند
مغزم چون دختران تازه به بلوغ رسیده
پریود شده بود
و دیوارنوشتههای رنگرفته
از موفقیت ریزهگل
شمسیهها و ملالیها
سخن میزد
تا غرق درگذشته شدم
که روز زن را «فرخنده» بدارم
خواهران بازمانده از مکتب
به فتوای ملا «رنگینه»های کشور
جاهلان قرن
پشت دیوار جهل، گیر افتاده بودند
و آن گاه
ذهن شهوتزدهی من
این تودهی خالی از فکر
بیدرنگ
با اتکا به «نساؤكم حرث لكم»
نعوظ میکند
آری - آری
بیوقفه بر ما شلیک میکند و صدای گلولههای بر فرق و سینه
حتا به قدر یک کاریکاتور
کورت وسترگارد
آشوب نمیآفریند
اگر صدای سر بریدن «رخشانه» و «تبسم»ها
اگر صدای فقر
صدای تبعیض
صدای حجاب اجباری
صدای «مرضیه» در سمنان
«سپیده» در زندان
شما را بیدار نکرد - شرم تان باد!
به خاطر داشته باشید
که اینجا
در این مخروبهای سر به فلک کشیده
شاعری «خموش» با یک گیتی سخن
«بکارت ریخته» را
برای لقمه نانی
به حراج میگذارد!
من با نواختن یک آهنگ بیکلام
پسزمینه شعرم را
قشنگتر میکردم
و آنها...
هنوز موسیقی را حرام میدانند.
و هنوز موسیقی را حرام کردهاند.
نه
و هنوز موسیقی را نجس کردهاند.
این صوت دلانگیز را اما از ذهن من
این فکر سبز را اما از ضمیرم
این گستره آبی را اما از چشمانم
چه کسی خواهد گرفت؟
من دختر کوه و سنگ و دریایم
من
نام کوچکم عصیان است.