جریانات قدرتگیری حبیبالله کلکانی به قلم میرغلام محمد غبار
- رده: از صفحات تاریخ ما
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در چهارشنبه، 18 حمل 1395
حبیبالله کلکانی مشهور به «بچه سقو» از شاهان مرتجع و بیسواد بود که طبق توطئه انگلیسها علیه شاه مترقی و وطندوست، غازی امانالله خان دست به شورش زد و در ٢٠ جدی ١٣٠٧ به همکاری روحانیون اجیر و فروختهشده به درخشانترین دوران تاریخ ما پایان داده به قدرت رسید. او تمامی وزارتها را به افراد باند خود که بیسواد بودند توزیع کرد و سید حسین چاریکاری و ملک محسن از یاران دوران رهزنی خود را در حکومت نقش داد. حبیبالله در نخستین روزها تمامی اصلاحات مترقی و پیشرو دوره مشعشع امانی را لغو کرده یک دوره تاریکی و جهالت را در کشور حاکم ساخت.
امروز یک تعداد «روشنفکران» مرتجع که طاعون قومگرایی در کله شان نفوذ نموده، میکوشند از این چهره منفور تاریخ ما قهرمان ترسیم نمایند. حمایت و قهرمانتراشی از حبیبالله کلکانیها راه را برای جاهلان دیگری هموار خواهد کرد که فردا برای ملاعمر و گلبدین و ملاربانی و دیگر خاینان وطن ما اینچنین کارزارهایی راهاندازی کرده این غلامان بیگانه را قهرمان وانمود سازند.
چگونگی به قدرت رسیدن این دشمن ترقی و معارف را از اثر ارزشمند میر غلام محمد غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ» (جلد اول، ص ۸۱۵) بازتایپ میکنم.
مقدمات یک توطئه بزرگ
منبع: «افغانستان در مسیر تاریخ» (جلد اول، ص ۸۱۵)
بعد از آنکه دولت امانیه در داخل کشور با ضدیت قوههای ارتجاعی، و در خارج کشور با سیاست مخالفانه دولت انگلیس مقابل، و بواسطه خراجی وضع اقتصادی مردم و سوء اداره از پشتیبانی تودههای مردم محروم شد، در افغانستان بر ضد او طرح یک توطئه عظیمی ریخته شد، و دستهجات پراگنده مخالفین تمرکز یافته و عملیات تخریبی آغاز گردید. چون ولایات شمالی و غربی افغانستان از مرکز دور بودند، و ولایات مرکزی و جنوبی (هزاره جات و قندهار) مستعد قیام بر ضد دولت نبودند، و هم ولایت پاکتیا نوبت قیام مخالفانه را مغلوبا گذشتانده بود، لهذا دشمن در دو جبهه دیگر مشغول فعالیت گردید یکی در شرق کشور و دیگری در پهلوی پایتخت البته اغتشاش نخست از جبهه شرق آغاز گردیده تا دولت مجبور بسوقیات سپاه گردیده و پایتخت را از عسکر قلیلی که داشت تخلیه نماید. آنگاه از جبهه شمال شهر کابل (کوهدامن و کوهستان) شورشیان در پایتخت بیدفاع بریزند و بسرعت دولت را سقوط دهند. شک نیست که در هر دو جبهه اشخاص اجیری، اغتشاش را رهبری و قسما مامورین عالی رتبه دولت بانان کمک میکردند.
سند تاریخی: مقررات طالبانی حکومت حبیبالله کلکانی
منبع: «حبیبالاسلام»، شماره اول، پنجشنبه، ۱۷ رمضانالمبارک ۱۳۴۷، ۹ حوت ۱۳۰۷
از نظر مخالفین، اینطرح جدید دو فایده داشت در صورت کامیابی اغتشاشیون دولت از بین میرفت، و در صورت ناکامی، دولت هر دو را ـ داخل پاکتیا ـ بسختی میکوفت، و هر دو ولایت دلیر که در جنگهای اول و دوم افغان انگلیس، دشمن را بشکل بیسابقه در هم شکسته بودند، مجازات میشدند. در هر حال از مدتی قبل در کاپیسا مرد متهور و ماجراجویی بنام «حبیبالله بچه سقا» زیر نظر دقیق مخالفین دولت گرفته شده بود. این شخص در اوایل جوانی جزء خدمتگاران شخصی یک نفر از ملکان کوهدامن (ملک محسن کلکانی) قرار داشت و این ملک ورشکست شده و بیسواد از دشمنان جدی ریفورم و دولت بود.
حبیبالله مثل ملک بیسواد بود و اما خدمت زیر پرچم را از ۱۹۲۰ در «قطعه نمونه» اردو انجام داده بود. حبیبالله مرد گندمگون تنومند و میانه قامت بود که ریش «دم بودنه» داشت. گفته میشد که او در ایام خدمت عسکری گاهی به دزدی هم میپرداخت، و وقتی بهمین نام در حکومت محلی کوهدامن یک دوره حبس را طی کرده بود. در ۱۹۲۴ هنگام اغتشاش پکتیا او در ذیل عساکر احتیاط مجددا جلب و تحتالسلاح شده و در محاذ پاکتیا سوق گردید، و بعد از فتح دولت به جلال آباد برگشت، و رفقای عسکری خود را که بجرم کوچکی محبوس شده بودند، از محبس فرار داد، و خود بکابل آمد. او هنگام عودت به کلکان در دشت «قلعه حاجی» با یکدسته کوچک برخورد که میخواستند تفنگ او را بزور بگیرند، اما او یکنفر از متجاوزین را بکشت و تفنگش را بگرفت و بقیه را فراری ساخت. حبیبالله خود به وزارت حربیه آمده تفنگ مقتول را تحویل و قضیه را شرح داد، وزارت حربیه قضیه را تعقیب قانونی نکرد و حبیبالله مرخص شد و در کاپیسا دسته از دزدان تشکیل کرد و خود در راس دسته قرار گرفت. ازین بعد در کاپیسا و پروان قضایای سرقت رخ داد و حکومت به تعقیب پرداخت، و از همین وقت عملیات عادی دزدی به یک توطئه سیاسی مبدل گردید.
مقارن این اوضاع والی کابل «علی احمد خان» شخصاً به کوهدامن رفت و به تحقیق پرداخت. ازین بعد را میرغلام حسن خان یکی از خان های متنفذ علاقه بهسود هزاره چنین توضیح نمود: «وقتیکه من از بهسود به کابل آمدم گفتند والی کابل بغرض تحقیقات در کوهدامن رفته است، چون کارمن معجل بود همانجا نزد والی رفتم و او با وضع بسیار رفیقانه مرا پذیرفت و شب نگهداشت (این میر هزاره سالها در دربار امیر حبیبالله خان جزء قطعه «سر اوس» شاه قرار داشت و چون نفوذ خانی او در بهسود زیاد بود، طرف توجه و آشنایی بزرگان درباری و منجمله والی علی احمد خان شاه آغاسی ملکی دربار، قرار گرفته بود) و در اثنای صحبت شبانه سخن را به سیاست دولت کشیده آنگاه دو نفر مرد ناشناس را احضار و بنام حبیبالله خان و سید حسین بمن معرفی کرد و گفت که ما اکنون سه برادر بودیم حالا چهار برادر شدیم، و اما برادر پنجم ما (سید احمد بچه شاه نور هزاره) در نزد شما است که بایستی برای روز عمل آماده باشد ـ بچه شاه نور دزد مشهوری بود که حکومت از دستگیری او در کوهها عاجز شده، و اعلان کرده بود که اگر خود را تسلیم کند از مجازات عفو است، او اعتماد کرد و در بهسود نزد میر غلام حسن خان آمد و تضمین خواست میر به شاه عرض کرد و شاه وعده داد که متعرض او نگردد مشروط باینکه در نزد میر و زیر نظر او زندگی کرده بدیگر جانرود و بچه شاه نور پذیرفت و در نزد میر باقی ماند ـ میر غلام حسن بیک توصیه والی علی احمد خان را درینمورد شنید اما قلبا تصدیق نکرد زیرا مردم هزاره عموما طرفدار دولت امانیه بوده و تا سقوط آن طرفداری و حمایت خود را عملا نگهداشتند و منجمله پسر همین میر «فتح محمد خان» بر ضد استیلای سقو مبارزه بسیار کرد، و اما تا آنوقت خود میر غلام حسن خان از جهان گذشته بود. میر غلام حسن خان شرح داد که در شب مذکور والی علی احمد به حبیبالله هدایت داد که از افغانستان به هند انگلیسی فرار کند و هم درانجا نزد «خواجه بابو خان» هموطن خود زندگی نماید تا موقع کار برسد ـ گفته میشد که خواجه در هند شامل خدمت سی آی دی بود ـ همچنین والی علی احمد خان فیصله کرد که سید حسین به ولایت میمنه رفته چندی در آنجا باشد تا موقع عملیات فرا رسد.
و اما خود حبیبالله بچه سقا بعد از آنکه پادشاه شد سر گذشت سفر مختصر خود را در ماورای سرحد افغانستان در یک دربار شبانه به حاضرین چنین شرح داد: «من از ترس تعقیب امانالله با پسران مامای خود سکندر و سمندر در پشاور رفتم و چندی مشغول چای فروشی بودم، و آنگاه در "توت گی" رفته دکان "سماوار" کشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت با افغانستان رسید (اما او از دزدی خود در پاراچنار و محکوم شدن به يازده ماه حبس سخن نگفت) در راه باز گشت بقریه "پدیکوت" رسیدم روز جمعه بود بمسجد برفتم ملایی در منبر، وعظ جهاد با کفر مینمود و چون تمام شد من پیشرفتم و از او دعای خیر خواستم. ملا به من دعا داد و گفت در خارج شدن از مسجد در سر راه خود درختی خواهید دید، پای آنرا بشکافید و هر چه یابید بردارید. من به چلاکی چنان کردم و چهار تفنگ و کارتوس و یکهزار روپیه نقد یافتم و برداشتم و روان شدم، وقتیکه از لغمان بجانب کوهدامن میرفتم باز در راه به ملای بر خوردم که مرا دید و امر بجهاد در برابر امانالله نمود، در ایام جشن پغمان روزیکه امانالله داخل تیاتر پغمان بود، باز با ملای دیگری مقابل شدم که مرا بحکم دین اسلام بکشتن امانالله امر نمود، اما به جهتیکه جشن مسلمانان خراب نشود اینکار را نکردم، وقتیکه بکوهدامن برگشتم ملای دیگری مرا دید و فرمایش ملای پغمان را تکرار کرد، من به تگاو رفتم و غلام محمد خان فرقه مشر تگاوی (مامای معین السطنه) و هم اخندزاده صاحب تگاو (ملا حمید الله خان) مرا خواستند و بدیدند و بکشتن امانالله خان راه بلدی کردند، و هم بعضی خانهای پروان را به کمک من نشان دادند من هم عزم بر انداختن او کرده و بکابل حمله کردم.
حبیبالله بچه سقا چون آدم بیسواد و عاری از هرگونه ریا کاری و ملاحظات سیاسی بود، بعضا در مجالس خصوصی خود از زخم خوردن خود در حمله کابل و اینکه چگونه و در کجا (یعنی در کدام عمارت خارجی) تحت تداوی گرفته شد و چگونه او را با عنوان غازی احترام میکردند، هم تفصیلاتی میداد.
و اما سید حسین که به میمنه فرستاده شده بود، در انجا میزیست و با ملا های مشکوک تماس میگرفت، تا بالاخره در فرصت مقتضی این ملاها اعلامیه برضد شاه امانالله منتشر کرده و بیعت مردم را از چنین شاه مردود و مطرود، شرعا ساقط شمردند. بعدها خلیفه قزل این که مرشد جمعی از مهاجرین نو وارد در افغانستان شمالی بود، نیز در مقابل دولت امانیه طرف حکومت اغتشاشی بچه سقا را گرفت و توسط مردان جنگی، حکومت ولایات افغانستان حلقه های مخفی و مخالف بفعالیت ضد دولت درآمدند، مخصوصا در کابل که حلقه های منظمی در زیر زمین متشکل و مشغول کار بود. پس بچه سقا وقتیکه از هند برگشت در کاپیسا و پروان به داره بازی شروع کرد و راه ارتباط ولایات شمالی کشور را با کابل تحت خطر قرار دارد.
مطالب مرتبط:
سند تاریخی: مقررات طالبانی حکومت حبیبالله کلکانی
«فرمان پادشاهی» حبیبالله کلکانی، سند ضدیت با علم و ترقی
جنایت و جهالت در امارت حبیبالله کلکانی به نقل از «تذکرالانقلاب»