بتهوون، تابناکترین چهره ضدارتجاع فیودالی در موسیقی کلاسیک غرب
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: قباد
- منتشر شده در جمعه، 12 اسد 1397
موسیقی در کنار شکلهای دیگر هنر متاثر از شرایط اجتماعی بوده و بر آن اثرگذار است. موسیقی از پیشرفت و تکامل علوم، اندیشه و هنر در جامعه تاثیر پذیرفته همپای تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی سبک، شکل و محتوای آن تغییر نموده است.
آغاز دوره موسیقی کلاسیک غرب (١٧٣٠-١٨٢٠) مصادف با جریان روشنفکری مترقی علیه استبداد و خرافات و انقلابهای قرن ١٨ اروپاست. جریانی که مشخصه اصلی آن را مبارزه علیه اشراف خودکامه، ستم و بیعدالتی حاکم و دفاع از حقوق تودههای محروم میساخت. موسیقیدانان آن زمان اغلب از راه عرضه هنر شان به دربار و کلیسا امرار معاش مینمودند، این از یک سو منجر به تولید موسیقی پیچیدهای میشد که صرفا احساسات کسلکننده و فاخر فیودالی را بازتاب میداد و از جانب دیگر، چون جدا از زندگی تودهها و مبارزات انقلابی، محدود به محافل اشراف بود از هر نوع تکامل، بیان افکار پیشرو و احساسات متنوع باز میماند.
هرچه جنبش روشنفکری اوج میگرفت و بر دژ کهنهی ارتجاع یورش برده پایههای دولتهای مستبد حاکم در اروپا را متزلزل میساخت، شور و احساسات مردمی عجینشده با آرمانهای آزادیخواهی و عدالتطلبی نیز در آثار موسیقیدانان آن دوره راه خود را باز میکرد. تحت تاثیر جنبش مترقی، موسیقیدانان شروع به خلق آثاری نمودند که دیگر از احساسات لطیف طبقه اشراف در آن خبری نبود. گرایش موسیقی کلاسیک بهسوی انعکاس احساسات تودههای شیفته آزادی و جوش و خروش مبارزات طبقات محکوم جامعه باعث پارهشدن زنجیرهای وابستگی موسیقی به دربار و کلیسا گردید. نوابغ موسیقی چون هایدن، موتزارت و بتهوون از نمایندگان برجسته این دوره موسیقی کلاسیک غرب بهشمار میروند.
گذشته از خلق آثار کمنظیر، آنچه بتهوون را جاودانه ساخت، ایستادنش در جبهه مردم و ضدیت با استبداد و ستم بود.
بتهوون
لودویگ بتهوون (١٧٧٠-١٨٢٧) از بزرگترین و تاثیرگذارترین موسیقیدانان و آهنگسازان آلمان بود که تا امروز از طرف هنرمندان و شنوندگان موسیقیاش مورد ستایش قرار میگیرد.
بتهوون شیوه زندگی مستقل از دربار و کلیسا در پیش گرفت و تا آخر عمر از طریق اجراهای عمومی و فروش آثارش به زندگی فقیرانهای قناعت کرد. او که از محیط فقرزده و از میان تودهها برخاسته بود، باور داشت که هنرمندان نیز به اندازه اشراف قابل احترام اند که خود نمایانگر نفرت عمیق وی از اشرافیت فیودالی بود. در سرگذشت زندگی او جریانی از سال ۱۸۱۲ را چنین نقل میکنند:
«روزی گوته [شاعر بزرگ آلمان] و بتهوون در کوچههای ویانا در حال قدمزدن بودند. جمعی از اشرافزادگان ویَنی از مقابل آن دو در حال عبور از کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است کنار بروند و به اشرافزادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید که "ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند." گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهای منتظر میماند تا اشرافزادگان عبور نمایند. کلاهش را نیز به نشانه احترام برمیدارد و گردنش را خم میکند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشرافزادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانهی احترام کمی با دست بالا میبرد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبور اشرافزادهها به وی بپیوندد.»
رومن رولان، نویسنده انساندوست و برنده جایزه نوبل در ادبیات که درباره زندگی و آثار بتهوون مدت پانزده سال تحقیق نموده یافتههایش را در چهار جلد کتاب به نام «زندگی بتهوون» منتشر ساخت. او در ١٩٢٧، در صدمین سالگرد تولد بتهوون، طی سخنرانیای گفت:
«من به نمایندگی از چندین نسل از سراسر جهان به اینجا آمدهام تا اعلام کنم که از بتهوون بیش از هر استاد دیگر درس آموختهام، و تا امروز هزاران هزار نفر در شرق و غرب عالم ساعتها گوش جان به موسیقی بتهوون سپردهاند و خاطر شان تسلی یافته است، به خلوص دل و تهذیب روح رسیدهاند و از او راه و رسم شجاعت و پایمردی آموختهاند.»
او درباره شخصیت و موسیقی بتهوون مینویسد:
«بتهوون با وصف خلق و خوی تند و تلخاش تنبل و تنپرور نبود بلکه ساده و منظم بود، اعتماد به نفس داشت و مغرور بود. به انسان و انسانیت دلبستگی پرشوری داشت... موسیقی بتهوون موسیقی آشتی و برادری جهانی است، و هرکس بتواند درها را بگشاید و در آستان مقدس موسیقی بتهوون قدم بگذارد، دگرگون میشود و تا عمر دارد با دروغ و ریا آشتی نخواهد کرد، بانگ رسای بتهوون، مانند ضربات تبر هیزمشکن که در جنگل میپیچد در سراسر دنیا طنین میافکند.»
بتهوون در یادداشتهای سال ١٨١١ خود پیام انسانیای دارد:
«از دوران کودکی تا به امروز هرگز فراموش نکردهام که وظیفه دارم در خدمت انسانهای رنجدیده (در خدمت طبقات محروم) باشم. و برای چنین کاری توقع پاداش ندارم. احساسی که از کار نیک به من دست میدهد برایم بس است.... اگر کسی موسیقی مرا بفهمد برای همیشه بندهای اسارت را پاره میکند و رها میشود». («زندگی بتهوون»، رومن رولان)
او کنجکاو بود، بهجز یوهان باخ هیچکس در دنیای موسیقی به اندازه او بامطالعه نبود. ضمن علاقه به ترانههای بومی به مسایل مهم تاریخ جامعه بشری میاندیشید و دربارهاش با دیگران بحث مینمود. این مرد پرکار به آموختن عشق میورزید و در اواخر عمرش به دوستانش میگفت: «تازه داشتم چیزی یاد میگرفتم!»
بتهوون درباره ادبیات نیز دیدگاهی عمیق دارد:
«پارهای از نویسندگان میخواهند از ادبیات هنر مجردی بسازند که با مسایل جامعهی انسانی کوچکترین رابطهای نداشته باشد. بعد از تحولات و انقلابات سالهای اخیر چگونه میتوان نویسندگان را از پرداختن به مصلحت جامعه منع کرد. مگر میتوان به نویسنده گفت که به مسایل جدی توجه نکند؟ مگر میتوان به نویسنده گفت که همهی عمرش را صرف قواعد زبان و ریزهکاریهای آن بکند و با پند و اندرزهای ادیبانه دلخوش باشد و تمام عمر در همان قنداق دوران شیرخوارگیاش بماند و به همان ترتیب پیر شود؟! در این صورت باید پرسید چنین نویسندهای چگونه مویش را سپید کرده است؟ و راستی که چه بینواست ادیبی که عمر را در تنگنای خودخواهی و بازی با الفاظ گذرانده باشد...»
تامسون، ناشر انگلیسی و خریدار آثار او پیشنهاد داده بود آهنگی برای «نبرد بالتیک» بسازد، بتهوون در جوابش نوشت حاضر نیست چیزی بنویسد که مبارزات ملت کوچک ولی آزاده دنمارک را تخطئه کند و حق را به سرکوبگران و فاتحان بدهد. درسالهای ١٨١٣، ١٨١٤، ١٨١٥ و ١٨٢٥ چندین کنسرت به نفع بینوایان و سربازان معلول و بیوهزنان فقیر و یتیمان ترتیب داد.
درحالیکه اروپا زیر استبداد خونین نفس میکشید بتهوون هوادار پرشور جنبش روشنفکری و انقلابات اروپا باقی ماند. او با موضعگیری مترقی در سیاست، تعهد هنری خود را به اثبات رسانید. تعهدی که برای وی با وقف خویش برای جامعه و دیگران معنی پیدا میکرد.
انسان و مبارزاتش علیه بیعدالتی حاکم در جامعه درونمایه آثار بتهوون را میسازد. او چنان با اشتیاق از آرمان رهایی انسان از قید و بند مناسبات عقبمانده حاکم هواداری میکرد که در ستایش از سه شعار معروف انقلاب کبیر فرانسه (١٧٨٩-١٧٩٩)، «آزادی، برادری، برابری» سمفونی معروف ارویکا «قهرمانی» را تصنیف نموده به ناپلیون تقدیم نمود، اما بعد از اینکه ناپلیون خود را در ٢٨ می ١٨٠٤ امپراتور فرانسه خواند و بر سلطنت مشروطه بازگشت نموده اتریش را فتح کرد، بتهوون تقدیمنامه را پاره کرد.
صفحه اول سمفونی (قهرمانی)، اهدا شده به ناپلئون بناپارت، و آثار پاکشده نام ناپلئون که توسط بتهوون صورت گرفته است.
سرانجام بتهوون در ۲۶ مارچ ۱۸۲۷ در فقر و بیماری درگذشت. سی هزار نفر از مردم عام و هنرمندان جنازهاش را در ویانا بدرقه کردند که در بین شان حتا یک نفر از درباریان و طبقات حاکمه حضور نداشتند. درحالیکه ارکستر، مارش عزای «سونات» را مینواخت مردم تابوت بتهوون را سردست میبردند.
سمفونی۱ نهم بتهوون
سمفونی شماره ۹ آخرین سمفونی وی و از ماندگارترین شاهکارهای بتهوون است. این اثر بزرگ برای نخستین بار در ۷ می۱۸۲۴ در ویانا اجرا گردید. سمفونی ٩ محصول دورهای است که بتهوون شنوایی خود را کاملا از دست داده بود. در طول نزدیک به دو قرن فراوان درباره این سمفونی و مصنف آن گفته و نوشته شده است، تعدادی آن را بهترین، زیباترین و عظیمترین اثر موسیقی در تاریخ میدانند. این اولین سمفونیای میباشد که در آن از صدای انسان استفاده شده است. شعر قطعه آخر این اثر به نام «سرود شادی» که بزرگداشت از آزادی و برابری است توسط چهار تکخوان و گروه کر اجرا گردیده است و از جمله سرودههای فریدریش شیللر، شاعر، نمایشنامهنویس و فیلسوف آلمانی است. بتهوون از جوانی علاقه فراوانی به چکامه شادی داشت و همیشه فکر درآمیختن آن با موسیقیاش را در سر میپرورانید، اما او خود میگفت: «نوشتن آهنگ برای اشعار شیللر دشوار است. آهنگساز باید از شاعر دورتر و بالاتر پرواز کند. و چه کسی میتواند با شیللر چنین کاری بکند؟» اما در سالهای پایانی عمرش به خود چنین جراتی میدهد و اثر بزرگی خلق میکند.
اجرای قطعه (مومینت) چهارم سمفونی نهم بتهوون
مفهوم کلی و پیام اساسی سمفونی نهم بتهوون برادری و همبستگی همه اقوام و ملل جهان است. بتهوون در این اثر باشکوه، انسان و جامعه انسانی را میستاید. سادگی، زیبایی و تفکر در هر قطعه این سمفونی موج میزند. قطعه اول سمفونی نهم بیانگر مبارزه انسان با غم و دشواریهاست. واگنر (١٨١٣-١٨٨٣) از نوابغ موسیقی آلمان قطعه اول را توفان زندگی مینامید. ضربات طبل در قطعه دوم تلاش انسان را برای رهایی از تاریکی نشان میدهد. در قطعه سوم آرمان بشر برای آرامش و راحتی توصیف شده است. قطعه چهارم سمفونی نهم را میتوان یک فانتزی ارکستری دانست. قسمت آخر سمفونی نهم آرمان تسلیبخش خاطر بشریت است. سمفونی نهم بتهوون در واقع ستایشنامه جنبش روشنگری اروپاست.
سمفونی نهم در کنار تاریخ موسیقی، در تاریخ تفکر آلمان نیز اثر گرانبها بهشمار میرود. برلیوز (١٨٠٣-١٨٦٩)، بزرگترین آهنگساز فرانسه، این سمفونی را نقطهی اوج نبوغ بتهوون شمرد. واگنر در سال ۱۸۴۶ نوشت:
«در پاریس وقتی سه قطعه از سمفونی نهم را با اجرای هابنک شنیدم با معجزهای روبرو شدم. گویی سالهای حیرت و سرگردانی من در عالم موسیقی به پایان رسیده بود، نیروی اعجازآمیزی در خود احساس میکردم و بعد از آن همه کوشش و از اینسو به آنسو رفتن خط درست را یافتم».
نسخهی دستنویس اصلی سمفونی نهم را بتهوون در بستر مرگ به شیللر سپرد که فعلا در کتابخانه دولتی برلین نگهداری میشود. این اثر منحیث میراث جهانی در سال ۲۰۰۱ توسط «یونسکو» به ثبت رسید.
شاید هیچ اثری در تاریخ موسیقی به اندازه سمفونی نهم مورد قضاوت و تفسیر دستههای مختلف سیاسی قرار نگرفته باشد. بسیاری از مشاهیر سیاسی و هنری دو قرن اخیر دربارهی ارزش و جایگاه معنوی بزرگ این اثر جاودان ابراز نظر نمودهاند که از آن میان فریدریش انگلس میگوید: «روزی که بشر سمفونی نهم را آیین رفتاریِ خود قرار دهد آن روز بتهوون جایگاه حقیقی خود را یافتهاست.» بیسمارک اعتقاد داشت: «اگر من سمفونی نهم را بیشتر گوش کرده بودم امروز بسیار شجاعتر بودم.» به گفتهی هیندنبورگ: «امروز اشکهای زیادی در خانوادههای آلمانی میریزد، ولی بتهوون به ما میآموزد که اگر کسی خود را در اختیار موسیقی او بگذارد نمیتواند نگونبخت شود. او تسکیندهندهی رنجهای ماست». صدراعظم زیمبابوه آن را به عنوان سرود ملی کشورش انتخاب کرد. واتیکان از این سمفونی دفاع کرد، در ۱۹۸۵ «سرود شادی»، قطعه چهارم این سمفونی، بهعنوان سرود رسمی اتحادیه اروپا انتخاب شد. مائوتسهدون، بنیانگذار چین نوین، این اثر را برای بالا بردن توان و روحیه رزمندگی طبقه کارگر مفید میدانست.
درباره زندگی بتهوون چندین فلم ساخته شده که مشهورترین شان اینها اند: «محبوب جاودانه»، «نقلکردن بتهوون»، «موسیقیدانان» و «اروئیکا».
پوستر فلم «نقلکردن بتهوون»
اگر در اروپا، بهویژه آلمان، مبارزات انقلابی، عناصری چون بتهوون را بهسوی خلق آثار بزرگی علیه ارتجاع میکشاند اما در افغانستان از آنجا که هر تحول سیاسی فاجعهای برای ملت به همراه داشته، عرصه موسیقی ما نیز متاسفانه آلوده گشته و آنچه زیر نام موسیقی پخش میشود بیشتر به پارههای بیارزش ضدهنری شباهت دارند که فقط به درد ستمپیشگان و خاینان میخورند.
فرهاد دریاها، وحید قاسمیها، وجیه رستگارها، امیرجان صبوریها، شفیق مریدها، گلزمانها و سایر هنرفروشان افغان با همه استعداد هنری شان میرندهاند چون فریاد ماتم و درد بیکران تودههای به جان رسیده در کارهای هنری شان تبارز نداشته برعکس تعدادی از اینان به مهرههای هنری ستمکاران و خاینان بدل گشته تلاش دارند ملت را با قاتلان و برباددهندگان شان آشتی دهند.
هنرمندان پیشرو و شرافتمند با سرمشق قرار دادن بتهوونها میتوانند مرهمگذار زخمهای ناسور ملت گردیده در قلب تودهها و تاریخ جا گیرند.
یادداشت:
۱. سمفونی نوعی از فورم در موسیقی کلاسیک است که قدامت آن به قرن ۱۸ در اروپا باز میگردد که هایدن، موتزارت و بتهوون در شکلگیری آن نقش بهسزایی داشتند. یک سمفونی از چهار یا بیشتر قطعه (مومینت) ساخته میشود. قطعه اول در فورم سونات است و قطعه دوم آن در تقابل با قطعه اول قرار میگیرد. شادترین بخش یک سمفونی را قطعه سوم آن تشکیل میدهد. در قسمت چهارم آن آهنگساز آزاد است از هر فورمی استفاده کند.