بیکاری و تنگدستی؛ کابوس بیپایان مردم در سیطره طالبان
- رده: گزارشها
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در پنج شنبه، 01 سنبله 1403
سه سال از نصب دوباره گروه جهل و جنایت به قدرت میگذرد. از آن زمان تا کنون علاوه بر کشتار، شکنجه، اعمال محدودیتهای قرون وسطایی بر زنان و هزاران مصیبت دیگر، مردم با تهیدستی، بیکاری و گرانی شدید مواجه اند. بسیاری از جوانان تحصیلکرده عمدتا به دلیل مشکلات اقتصادی به مهاجرتهای پرخطر تن دادهاند که در برخی موارد در ایران و ترکیه تیرباران و یا در آبهای اقیانوسها غرق شدهاند.
طالبان با تصاحب وزارتخانهها، تمامی کارمندان سابق را برکنار و به جای آنان یالکشالان و چلیبچههای مدارس اکوړهخټک و حقانی را به کار گماشتهاند. اکثریت جوانانی که از وظایف دولتی، مؤسسات و شرکتهای خصوصی برکنار شده و هنوز در کشور بسر میبرند، عمدتاً به کارهای کوچکی مانند دستفروشی، آب فروشی، کراچرانی وغیره مشغول اند. میزان بیکاری و فقر و بیسرنوشتی را زمانی میتوان بهتر درک کرد که نه همانند اکثر یوتیوبرها و تیکتاکرهای طالبپرست، بلکه با وجدان بیدار و بینا سری به شهر زده و دید که چگونه انبوهی از جوانان و محصلان با وجود شلاق و تحقیر و دشنام طالبان، با اندکترین پول، مشغول بارکشی با کراچیای و یا فروش جواری، آبمیوه و وسایل پلاستیکی و ارزانقیمت دیگر اند.
واسعالله کارمند سابق وزارت معارف که از سوی طالبان برکنار شده میگوید:
«سال اولی که طالبان آمدند، به وظیفه خود میرفتم، اما با من و کسانی که از قبل در این وزارت بودیم، برخورد خوبی نداشتند. سال دوم، اکثریت ما را اخراج کردند. من که در خانه کرایی زندگی داشته و خودم نانآور خانواده ام، مجبور شدم که در دهافغانان یک کراچی میوهفروشی راهاندازی کنم. هر روز توسط افراد شاروالی از یکسو به سوی دیگر رانده میشدم، اما با آن هم تا شب صد تا دو صد افغانی برایم میماند تا برای خانواده نانی به خانه ببرم.
دیروز موتر شاروالی آمد و کراچیها را با خود برده و میوهها را روی زمین ریختند. امروز که از خانه بیرون میشدم، همسرم گفت هیچ چیزی برای خوردن نداریم. من هم مستقیم رفتم به ناحیه تا کراچی خود را پس بگیرم، اما هیچکس به حرفم گوش نداد. عذر کردم، زاری کردم و به پایشان افتادم، اما فایده نداشت. از آنجا بیرون آمدم و در چهارراهی به چند موتر صافی زدم، پنجاه افغانی پیدا کردم و این نان را خریدم که به فرزندانم ببرم. از گدایی و خیرات خواستن بدم میآید، اما هیچ کار دیگری نیست و طالبان حتی به این کار کوچک هم اجازه نمیدهند.»
فرید که قبلاً در وزارت دفاع کار میکرد، از سرگذشت خود گفت:
«با آمدن طالبان و از ترس کشته شدن به ایران فرار کردم. در آنجا روزمزدی میکردم که آن هم به سختی میسر بود. بالاخره یک روز ما را دستگیر و رد مرز کردند. در اینجا هم مدتی پنهان بودم، اما از فقر و بیکاری زیاد مجبور شدم که به وزارت دفاع بروم تا شاید بتوانم وظیفهای بگیرم، چون من افسر بودم. عریضه خود را به وزارت بردم، اما در جواب به من گفتند که تو کافر استی و در حکومت کفار کار کردهای و همین که زندهای باید شکرگزار باشی....»
کودکان خردسال نیز پلاستیک و دستمال و قلم میفروشند و یا به موترهای لینی سواری پیدا میکنند و از این طریق پول ناچیز به چنگ میآورند. رانندگان از بیکاری و برخورد زشت طالبان به ستوه آمدهاند؛ نه ایستگاه مشخص وجود دارد و نه اجازه دارند تا برای پیدا کردن سواری توقف داشته باشند. ترافیکها هر لحظه با شلاق به موترها میکوبند و یا با ابزار نوکتیز موترها را پنچر میکنند.
خلاصه برخلاف تبلیغات کاذب و دروغین طالبان، افغانستان نه تنها امن نگردیده بلکه ناداری، گرسنگی و ورشکستگی در هر گوشه و کنار آن بیداد میکند.
در ادامه با مشاهده تصاویر گوشهای از شهر کابل، شاید بتوان میزان درد و رنج و تنگدستی مردم بینوا و ادعاهای فریبکارانه طالبان را حدس زد.