داستان اسفناک مونوگراف‌نویسی

داستان اسفناک مونوگراف‌نویسی

قبل از حاکمیت احزاب خلق و پرچم، وضعیت معارف در افغانستان نسبتا خوب بود. حتا سطح سواد فارغان صنف شش از بسیاری افراد دارای مدرک لیسانس امروز بالاتر بود. اکثر استادان مکتب‌ها و پوهنتون‌ها روشنفکران و اعضای سازمان جوانان مترقی بودند. آنان در کنار تدریس کتاب‌های درسی، به شاگردان و محصلان آگاهی سیاسی نیز می‌دادند تا قربانی توطئه‌های مرتجعان و بنیادگرایان نشوند. اما با به قدرت رسیدن احزاب خلق و پرچم، هزاران تن از روشنفکران، معلمان، باسوادان، کارگران و دهقانان به نام روشنفکر و فعال سیاسی دسته‌جمعی اعدام شدند و در گورهای نامعلوم دفن گردیدند یا در زندان‌های مخوف پلچرخی و زیر شکنجه‌های آگسا و خاد جان باختند.

به دنبال آن، دوران ننگین و تاریک تنظیم‌ها آغاز شد. در این دوره، جهادیان به‌خاطر قدرت، مانند کفتارها به جان یکدیگر افتادند. مردم عام قتل‌عام و تاراج شدند، دختران ۷ ساله و مادران ۷۰ ساله مورد تجاوز قرار گرفتند. مکتب‌ها و پوهنتون‌ها کاملاً بسته شدند. در این میان، جنایتکاری چون صدیق چکری حتی کتابخانه پوهنتون کابل را به آتش کشید.

دور اول طالبان که افغانستان به ویرانه‌ای مبدل شده بود از معارف و تحصیلات عالی خبری نبود و مکاتب و پوهنتون‌ها، همانند امروز، بیشتر شبیه مدارس دینی شده بودند.

در بیست سال اشغال آمریکا و شرکا، هرچند تعلیم عمومی شد و مردم با علاقه‌مندی به‌سوی کسب علم رفتند، اما طبق برنامه، تعداد بی‌شماری بیسوادان از لیسه‌ها و پوهنتون‌ها فارغ شدند. اکنون که طالبان جانی و نوکران سی‌آی‌ای و آی‌اس‌آی دوباره بر گرده‌های مردم سوار شده‌اند، وضعیت معارف تار و فلاکتبار است.

پوهنتون کابل
بر لوح هر پوهنځی فقط یک شعار «خواهر مسلمان! عفت خود را با رعایت حجاب محافظت کن» دیده می‌شود و دستورالعمل طولانی برای مردان که در آن پوشیدن لباس منطبق با «کلتور و عنعنات» افغان‌ها (یعنی پوشیدن پیراهن و تنبان و کلاه قندهاری و یک چادر سر شانه) توصیه شده بود، در دیوار دهلیزها نصب بود.

در ادامه داستان یکی از دوستانم را می‌نویسم که با چه مسخرگی‌هایی در جریان نوشتن مونوگراف روبه‌رو شده. از این داستان می‌توانید وضعیت اسفناک «تحصیلات عالی» را درک کنید:

«برای نوشتن مونوگراف، اولین قدم ثبت موضوع مونوگراف در کتابخانه است. روز اول با استاد راهنمای خود مشورت کردم تا موضوع را تعیین کنیم و کار نوشتن مونوگراف را آغاز کنم. استاد گفت: "برو دو یا سه موضوع انتخاب کن و بیاور تا یکی از آن‌ها را تأیید کنم." روز بعد، با سه موضوع نزد استاد رفتم تا یکی را برای ثبت در کتابخانه‌ی پوهنتون انتخاب کند. استاد با پیشانی ترش یکی از موضوعات را انتخاب کرد و گفت: "برو آن را ثبت کن و با ورق موافقت پیش من بیا." به سوی کتابخانه رفتم، اما متأسفانه مسئول کتابخانه حضور نداشت و قفل بزرگی بر در آن زده شده بود.

روز سوم کتابخانه را باز یافتم و یک طالب منحیث مسئول پشت میز نشسته بود. پس از سلام گفتم که می‌خواهم موضوع مونوگراف را ثبت کنم. او کمپیوترش را روشن کرد و شروع به جستجو کرد. وقتی موضوع را گفتم، قبول نکرد و گفت که باید مطابق دین اسلام باشد و نام افغانستان در آن ذکر شود. موضوعی که انتخاب کرده بودم، هیچ ربطی به افغانستان نداشت و در افغانستان نیز قابل اجرا نبود. پس از بحث و جدل و چند دلیل، او سرانجام موضوع را ثبت کرد و ورق موافقت را به من داد.

وقتی ورق را به استاد راهنما دادم، او نیز آن را قبول نکرد و استدلال کرد که طالبان بدون موضوعات اسلامی یا مرتبط با افغانستان، عناوین دیگر را نمی‌پذیرند. بعد از بحث طولانی با استاد، بالاخره به شرطی موافقت کرد که اگر کمیته ارزیابی مونوگراف را رد کرد، مسئولیت آن به دوش من باشد و من هم قبول کردم. از استاد خواستم که چون من از راه دور می‌آیم، اجازه دهد هر فصل را که تکمیل کردم به او بفرستم تا اگر ملاحظاتی داشته باشد بگوید که اصلاح کنم در غیر آن همان طور پیش بروم ولی استاد محترم گفت که سافت را بررسی نمی‌کند و باید مونوگراف کامل را چاپ کرده به او بیاورم.

یک ماه زحمت کشیدم، مواد را جمع‌آوری کردم و مونوگراف را تکمیل و چاپ کردم. وقتی آن را به استاد بردم، چون نسخه نهایی نبود، بسم‌الله و مقدمه را ننوشته بودم. استاد با دیدن مونوگراف گفت: "این مونوگراف نه بسم‌الله دارد، نه سپاسگزاری و نه مقدمه؛ پس من آن را نمی‌بینم. اول این موارد را بنویس، بعد نزد من بیا." هرچه عذر کردم که مقدمه و بسم‌الله و سپاسگزاری آخرین بخش‌های هستند که به‌راحتی می‌توانم اضافه کنم، فقط سایر بخش‌ها را بررسی کند، اما او قبول نکرد.

فراموش نشود که من ۶۵ صفحه مونوگراف نوشته بودم که شامل جدول و گراف‌های رنگه بود و هر بار چاپ آن بیش از صد افغانی هزینه داشت. با تغییر هر صفحه، فهرست مطالب و شماره صفحات نیز تغییر می‌کرد، پس مجبور بودم هر بار کل مونوگراف را چاپ کنم.

با افزودن بسم‌الله، تقدیم‌نامه، مقدمه و سپاسگزاری دوباره نزد استاد رفتم. من مونوگراف خود را به دخترانی که از تحصیل بازمانده بودند تقدیم کرده بودم. این بار استاد با دیدن این بخش، آن را رد کرد و گفت: "باید آن را به والدین خود تقدیم کنی، زیرا این متن سیاسی است و طالبان آن را نمی‌پذیرند." گفتم تمام مشکلات را بگویید تا یک‌بارگی اصلاح کرده و نزدتان بیاورم. گفت طالبان برای نوشتن مونوگراف یک دستورالعمل ۵۰ صفحه‌ای نوشته‌اند که من آن را در واتس‌اپ برایت می‌فرستم. طبق آن تنظیم کن.

دو روز منتظر پیام استاد ماندم، اما هیچ پیامی نیامد. وقتی برایش پیام گذاشتم، دیدم که خوانده شده اما پاسخی دریافت نکردم. در نهایت، متن تقدیم‌نامه را به همان شکل کلیشه‌ای تغییر دادم و دوباره نزد استاد بردم.

گفتم: "استاد محترم، پیام شما نیامد و به پیام من نیز پاسخ ندادید." استاد گفت: "شاید موبایلم مشکل داشته باشد." این بار استاد از صفحات اول رد شد و به فهرست مطالب رسید. در فهرست دید که موضوع من سه فصل دارد. گفت: "طبق دستورالعمل جدید، مونوگراف باید پنج فصل باشد."

رفتم خانه و موضوعات را به پنج فصل تقسیم کردم و روز بعد به استاد نشان دادم. استاد گفت: "منظورم این نبود. باید طبق دستورالعمل جدید تنظیم شود." گفتم: "استاد محترم، سه چهار بار است که این مونوگراف ۶۵ صفحه‌ای را چاپ کرده‌ام و تمام پولم در این راه مصرف شده است. لطفاً یک بار موضوع را مطالعه کنید تا متوجه زحمتی که کشیده‌ام، شوید." استاد با آرامش گفت:

"من با محتوا کاری ندارم، هر چه داخلش نوشته باشی فرقی نمی‌کند، فقط شکلش را درست کن."

با آن که متن را دیزاین و آماده کرده‌ بودم او در هر بخش روی شکل و فاصله سطر و چه و چه ایراد می‌گرفت و بالاخره دلش به رحم آمد و گفت: "برو در یکی از دکان‌های فوتوکاپی روبروی پوهنتون تا آن را برایت درست کنند."

روبروی پوهنتون چندین دکان فوتوکاپی بود. به یکی از آن‌ها رفتم و موضوع را برایشان توضیح دادم. شخصی که آنجا بود مونوگراف من را دید و گفت: "۴۰۰۰ افغانی بده، برایت درست می‌کنم." گفتم: "من محصل هستم، پول ندارم و خودم زیاد زحمت کشیده‌ام." او گفت: "ما هم دیده‌ایم که زحمت کشیده‌ای، به همین دلیل ۴۰۰۰ افغانی گفتم. در غیر این صورت، از ۶۰۰۰ افغانی یک پول هم کم نمی‌کردیم." پس از چانه‌زدن، در نهایت با ۲۵۰۰ افغانی توافق کردیم و گفتند که ۱۰ روز بعد بیا و مونوگراف خود را ببر چون پیش از تو ۶ مونوگراف دیگر در نوبت است.

سرانجام در روز مقرر، مونوگراف را گرفته و نزد استاد بردم. از بس که زیاد سرگردان شده بودم، حتی یک بار هم مرور نکردم که ببینم چه چیزی نوشته‌اند. استاد وقتی شکل مونوگراف را دید بدون اینکه سطری از آن را بخواند، خوشش آمد و گفت: "حالا این شد مونوگراف، اما یک مشکل دارد؛ سال: ۱۴۰۳ باید بدون دونقطه و در سمت چپ صفحه نوشته شود!"

وقتی به خانه رسیدم و فایل مونوگراف را که از «مونوگراف‌نویس» گرفته بودم باز کردم، تا اصلاحات لازم را انجام دهم، گفتم یک بار مرور کنم که چه چیزی اضافه کرده‌اند. دیدم به‌جای نام دیپارتمنت من، نام دیپارتمنت یک پوهنځی دیگری درج شده است. دو سه صفحه دیگر را هم مرور کردم و فهمیدم که اصلاً ربطی به موضوع من ندارد و از جایی دیگر کاپی پیست شده است.

من همان «مشکل» که استاد گفته بود را اصلاح کرده و مونوگراف را نزد استاد بردم. استاد هم همین مونوگراف، با همان مطالب کاپی‌شده را پذیرفت، چون شکلش درست بود، اما مونوگرافی که من خودم زحمت کشیده بودم، چهار بار رد کرد».

آیا با چنین استادان و چنین پوهنتون انتظار دارید که از این مراکز «علم»، آینده‌سازان و افراد روشنفکر بیرون شوند؟

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 66 نفر