در سوگ استاد امین سیماب

 استاد امین سیماب

یکی دیگر از شخصیت‌های وطندوست و رسالتمند وطن ما در دیار غربت پدرود حیات گفت. این بار استاد امین سیماب با مرگ نابهنگامش، دوستان و عزیزانش را در سوگ نشاند. «حزب همبستگی افغانستان» در حالی که خاموشی این انسان مبارز را به خانواده و نزدیکانش تسلیت عرض می‌دارد، گوشه‌هایی از زندگی پربار وی را به نشر می‌سپارد.

امین سیماب در سال ۱۳۳۵ (۱۹۵٦ میلادی) در گذر سه دکان عاشقان و عارفان شهر کهنۀ ‌کابل در خانوادۀ متعلق به طبقۀ متوسط پایین پا به عرصۀ وجود نهاد. دروس ابتدایی را در مکاتب ابتدائیۀ عمراخان در واصل آباد و محمود هوتکی در دهبوری کابل به سر رساند و شامل لیسۀ غازی گردید. در سال ۱۳۵۴ بنابر علاقه و خواهش خود شامل فاکولتۀ ادبیات پوهنتون کابل گردید و در سال ۱۳۵۸ به درجۀ عالی فارغ و بحیث استاد در دیپارتمنت انگلیسی پذیرفته شد. فراغت او، آغاز سال‌های خون و خیانت، بیداد و جنایت، شکنجه و ناله بود و هیچ انسان باوجدانی نمی‌توانست در آن شرایط «شُلۀ خود را بخورد و پردۀ خود را بکند».

امین و برادر بزرگش داکتر حمید سیماب هر دو به جنبش روشنفکری رستاخیز مقاومت ملی ضد روسی پیوستند. امین در تظاهرات بی‌سابقۀ اهالی شهر کابل بر ضد اشغالگران روسی و ایادی وطنی شان در روز ۹ ثور ۱۳۵۹ اشتراک فعال داشت و در همین ارتباط دستگیر و زندانی شد، ولی به کمک محصلین دستگیر شده توانست سمت استادی خود در پوهنتون و اشتراک فعال خود در تظاهرات را از چشم بازجویان «خاد» مخفی نگهدارد و پس از چندی آزاد شد. در ماه سنبلۀ آن سال حمید سیماب به دام خاد افتاد و امین نمی‌توانست برای بار دوم خاک در چشم آن سازمان برده‌گان خاصۀ روسی بپاشد. همان بود که فراری پاکستان اخوان‌زده شد. بود و باش و فعالیت وطنپرستانه در آن محیط و آن فضا برای کسی چون امین، خصوصاً اینکه سازمان‌های مبارزین وطنپرست از ضرباتی که خاد و اخوان بر آنها وارد کرده بودند هنوز بخود نیامده بودند، ناممکن بود. امین توانست با کمک و رهنمایی دوستانی در سویس، خود را به آن کشور برساند و در همانجا رحل اقامت افکند.

اما «جهان آتش بود پروانۀ از بزم بیرون را». امین در آتش دوری از دامان میهن و مبارزات مردم آن می‌سوخت و برای فرونشاندن این آتش خود را به هر در و دیواری می‌زد تا خدمتی به وطن و وطندار انجام دهد و سهمی به قدر حُبه‌ای در مبارزات مردم بگیرد و با آن آتش قلب و روان خود را اندکی تسکین بخشد. وی در سالروزهای ننگین ٦ جدی همه‌ساله به تنهایی با همسر و تنی چند از نزدیکان، و بعدها با عدۀ‌ دیگری از افغانان اندکی که در آن سال‌ها در سویس زندگی می‌کردند در برابر سفارت شوروی وقت و سازمان‌های حقوق بشر ملل متحد در شهر ژنیف تظاهرات اعتراضی راه می‌انداخت. چنین حرکاتی را بی‌دردان «دُن کیشوتی» می‌خواندند، اما برای امین مهم نبود. وی آن می‌کرد که می‌توانست؛ نمی‌توانست ننگ دست روی دست گذاشتن و در درد میهن نسوختن را بپذیرد.

ماهنامۀ «آذرخش»
ماهنامۀ «آذرخش»

هنگامی که هنوز از امکانات کمپیوتری و نرم‌افزارهای پیشرفتۀ فارسی کمتر اثری وجود داشت، به تنهایی و سپس با کمک عدۀ معدودی از دوستان همدل و همراه دست به نشر ماهنامۀ «آذرخش» زد و سال‌های متمادی با همان امکانات ناچیز خود به بلند کردن فریاد آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانۀ مردم خود و بازتاب رنج‌های شان و جنایات بیگانه‌پرستان پرداخت. در سر لوحۀ هر شمارۀ آذرخش آنچه منطق و شعار زندگی امین را تشکیل می‌داد همواره نقش بود:

میارا بزم بر ساحل که آنجا
نوای زند‌گانی نرم خیز است
به دریا غلت و با موجش درآمیز
حیات جاویدان اندر ستیز است

امین با قلم به ستیز می‌پرداخت، می‌نوشت و ترجمه می‌کرد و گاه‌گاهی هم در شعر طبع آزمایی می‌کرد. برای امرار معاش از سال‌ها بدینسو در نهادهای تحصیلی شهر ژنیف و لوزان سویس به تدریس زبان انگلیسی مشغول بود. ولی برای امین کار و تپیدن در رابطۀ زدودن دردها و بدبختی‌های وطن و مردمش کار اصلی بود و همواره تأسف از آن داشت که با دستی از دور برآتش داشتن کاری از پیش برده نمی‌شد.

امین سیماب

مرگ نابهنگام سراغ امین را گرفت. وی سی و شش سال در «بهشت روی زمین»، در کشور سویس، زندگی کرد و فقط پنجاه و نه سال داشت، اما از سالها پیش، از زمانی و در سن و سالی که کمتر کسی به مرگ و مردن خود فکر می‌کند، هر باری که از مرگ هموطنی در اروپا می‌شنید یا در مجلس فاتحه یا جنازه‌ای اشتراک می‌کرد، به فوزیه، به همسر و همراه وفادار سفر زندگی خود به تکرار و به تکرار گوشزد می‌کرد که «یگانه و آخرین خواهش و آرزویم از تو اینست و خواهد بود که روزی که نوبت مرگم فرارسد و پیش از تو بمیرم، نگذار درین “بهشت“ نفرین شدۀ اروپا مرا بخاک بسپارند. مرا هر طوری شده ببر تا در دامان وطن خاک شوم و خاکم با خاک میهنم بیامیزد. ترجیح می دهم طعمۀ گرگان و کرگسان دشت و بیابان وطن بدبخت و هردم شهید خود شوم اما نمی خواهم درینجا در گورستان پر گل و ریحان سویس خاک گردم.» و چنین بود که پس از مرگ او هیچ استدلال عقلانی را در برابر آخرین وصیت و خواهش عاشق دیوانه‌ای که هر تپش قلبش بیاد وطن و مردمش بود و جز به آنها نمی اندیشید مجال ایستادگی نبود. در زیر بار غم بی پایان میهن و مردمش بود که آن قلب شوریده بالاخره از تپیدن باز ماند. در پایان کوره راه زندگی، «امین سیماب» مست از می وصال وطن محبوب، آنگونه که آرزو داشت در دل خاک آن غنود و آرامش ابدی یافت.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 156 نفر