سخن عریان!
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: آژن
- منتشر شده در سه شنبه، 27 حمل 1392
من سخت زخمیام
زخمی که التیامش
تکاپوی آزادیست
در تلالوی استقلال
اینجا
روسپیان استاد تهذیب اند
و قاتلان
قهرمانان تاریخ.
مردیکه تاج بر سر نهاده است
به فاحشهای میماند که هر روز
 
سر از آغوش یک ناروا
 
بدر میکند
و با لبخندی بویناک تجدد
شاه شجاع را
 
شرمنده مییابد.
اینجا
مسلسل «پنتاگون»
و امارت «عمر»
تجویز بقای «دموکراسی»ست
چند بدنام
سایهی «سیا» را
الاهه نجات میدانند
و میخ تجاوز را
بر جگر شهروندان
«نجابت» و «ترقی» و «تعالی»
 
می خوانند.
شاه
بی هیچ ندامتی
مدال «اکبرخان» را
بر سینهی «مکناتن» مدرن
 
در «گورستان اجنبیان»
 
میکوبد
و به قصابان انسان
تنها خونم را نه
خاکم را نه
هویت اجدادم را
و عفت مادرم را
بی دغدغه
 
لیلام میکند.
 
آنگاه
 
دلالان سخن
چرند اجنبیان را
و گند دربار را
 
قهقه کنان
 
نقل مجلس میسازند
تا با تغافل خلق
بر مسند حقارت و دزدی
 
تکیه زنند
و ما
با پاهای متورم
و دهان دوخته
نه به گونهی «فرخی»
تنها بر مدار خود اندیشی
 
میچرخیم
و زمان را به افتضاح میگیریم
به توجیهای که
 
شایستهی پاکان نیست.
آخ!
«اسپارتاکوس» سرکش
«گونزالو»ی غریده در قفس
«ویتنامیان» جنگجو
من فقط
غرورت را
اندیشهات را
و همتت را
در سرزمینی که حاکمانش
مفعول روزگار اند
و بدنام تاریخ
 
میجویم.
آزادی؛
 
جان مرا
و نعرهی تو را
به صلابت رفتگان آگاه
در کوچهای که زندگانش
 
به اسارت رفته است
جاودانه طلب میکند.
به صیقل اندیشهات
 
برخیز
و کلیتت را
به عشق و آزادی
 
اهدا کن
تا جهان بر پاشنهی عدالت
همپای خورشید
 
برهمگان
 
یکسان
 
بتابد.
آژن ـ کابل