داوود سرمد، مشعلدار مبارزه و شعر معاصر افغانستان
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در شنبه، 05 حوت 1391
گـر کنم مـردانه یکــبار زندگی
بهتر از صد سال با شرمندگی
در ره مردانگی سر بر کفم
مـــــن کجا و داغ ننگ بندگی
داوود سرمد چهره ماندگار دیگریست در وادی مقاومت و شعر معاصر افغانستان که در راه عدالت اجتماعی و آرمانهای بزرگ زحمتکشان «ایستاده رزمید» و به کاروان جانباختگان جنبش دموکراتیک کشور پیوست.
داوود سرمد در سال ١٣٢٩ خورشیدی در قریه کاریز ولسوالی قره باغ ولایت کابل در یک خانواده روشنفکر روستایی دیده به گیتی گشود. در سال ١٣٣٦ شامل مکتب شد و آموزشهای ابتدایی خویش را در زادگاهش به پایان برد، در سال ١٣٤٨ از لیسه عالی نادریه فارغ و سپس وارد پوهنتون کابل گردید.
دوره جوانی سرمد مصادف بود با خیزشهای تودهای در جهان، دهه دموکراسی نیمبند ظاهرشاهی و شکلگیری جریانهای روشنفکری افغانستان. سرمد آزاده که شرایط فقر و تنگدستی را هم در زندگی خانوادگی خویش و هم در پیرامونش به خوبی حس کرده بود نمیتوانست بیتفاوت بماند بنا درک عمیق اوضاع و شور و شوق رزمندگی علیه استبداد حاکمه در نخستین روزهای محصلی، وی را با جنبش دموکراتیک نوین پیوند ناگسستنی داد. از همان آوان جوانی، وقار، شجاعت و ذکاوت و رک بودنش سبب خشم مرتدان و جلب توجه یاران و اطرافیان گردید.
سرمد درسال ١٣٥٣ خورشیدی از رشته ریاضیات و فزیک فاکولته فارغ و به صفت استاد در لیسه عالی قلعه مراد بیگ مقرر گردید. او که به رسالت خود در قبال اجتماع سخت واقف بود تنها به درس صنفی اکتفا نمیکرد و به آگاهیدهی و بسیج مردم علیه استبداد میپرداخت. این معلم آگاه و پرشور که به چند و چون مشکلات مردم و محیط آشنا بود، تا حد توان مستمندان را دلسوزانه یاری رسانیده و اندوختههای علمیاش را از شاگردانش دریغ نمیکرد. بنا سرمد که شهره مردم، محبوب هممسلکان و دوست صمیمی شاگردانش شده بود، به خار چشم دشمنان وطن مبدل شده و قابل پذیرش سردمداران حاکم نبود. چنانچه در دوران زمامداری داوود خان او را به جرم فعالیتهای سیاسی در بین قشر روشنفکر و سایر محرومان، از مکتب اخراج کرده خانهنشین نمودند. اما سرمد که آگاهیدهی و افشاگری خیانتهای حکام فاسد را جزئی از وظایف خویش در قبال خلق میدانست، مایوس نشده و اخراجش را از سوی دولت مخوف نتیجه مبارزه سازشناپذیر و ذلت استبدادگران در برابر افکارش شمرد. او وداع با شاگردان و همقطارانش را در چهاربیتی فیالبداهه چنین به زبان میراند:
تنــــها هــــدف نبود تــرقی درسها
سنگی بــــرای جنبش فــردا گـذاشتیم
آن زورق کـه بــرلب سـاحل نـشسته بود
بـنـگـر چگــونه بـر شط دریـا گــذاشتیم
بعد از اخراج از وظیفه، سرمد مبارز قلم و قدم خود را مصممتر وقف کار حرفوی و سازماندهی تودههای فقیر در روستاها کرد، مبارزهاش را شدت بخشید و به ارتقای آگاهی سیاسی یارانش همت گماشت. زیرا معتقد بود که:
فلک پــــروازگاه همــــت آزادگان باشـد
نسـازد آشیـان در شـاخـههـای پست شاهینی
چنانچه شعر و ادبیات مردمگرا جایگاه ویژهای در میان اقشارستمدیده جامعه دارد، به عنوان حربه رزمنده در برابر بیعدالتیها و دستگاه جابر وقت بخصوص در محافل روشنفکری و اجتماعات مردمی بکار میرفت و این پایگاه اجتماعی شعر معترض چنان برازنده بود که اکثریت مطلق روشنفکران آن روزگار تا هنوز در حافظههای خویش ابیات درخشنده و ستیزهگر را به عنوان خاطرههای بیادماندنی حمل میکنند چیزی که جوان امروز از آن با تاسف بیبهره است.
داوود سرمد از اولین شاعران نوپرداز و معاصر شعر مقاومت افغانستان محسوب میشود که در کنار حیدر لهیب، عبدالاله رستاخیز، سیدال سخندان، احمد دهزاد، انیس آزاد و سایر جانباختگان پرآوازه به مشعلداران هنر وادبیات جنبش دموکراتیک نوین معروف اند. شعر سرمد با زبان آهنگین ولی ساده، قریحه دلپذیر و تخیل رسا و اجتماعی از سایر همدوره هایش بیشتر به واقعیت های دردناک اجتماع دیروز و امروز ما همخوانی دارد.
سرمد همگام با شاعران مردمگرا شعر را از چوکات انجمنهای میانتهی، دربار شاهان ستمگر، «شراب ناب» و «زلف یار» رهایی بخشید و به میدان مبارزه با اندیشههای والایش گره محکم زد و با همین تفکر شعر را با خود به کوچههای پرپیچ زندگی مشقتبار کشاند. او به پیشگاه ملت همسان یاران غیورش با خونش به اثبات رسانید که از جنس روشنفکر لفاظ نیست، به آنچه میگوید و مینویسد سخت باورمند است و این اعتقاد استوار را در برابر دژخیمان خلقی ـ پرچمی در پولیگون خون با صدها آرزو و شعر آتشین به حقیقت ابدی مبدل ساخت. آنگاه جایگاه ناب و جاودان را در دل تاریخ آزادیخواهی تا «ابدالآباد» حک نمود و رفت:
«سرمد» نبود جای تو اینگونه انجمن
از شـرم دامن گنه خــــویش چیده رو
و یا در جای دگر:
«سرمد» از شرم بی گناهی ما
چـــوب دار و طنـاب مــی لــرزد
شهید داوود سرمد با جمعی از استادان و شاگردان لیسۀ قلعۀ مرادبیگ.
سرمد زبان نهایت شیوا داشته و تسلطش بر شعر کاملا هویدا بود به همین لحاظ در آن هنگام پای شعرش به رادیو کابل و مجلات درون و برون مرزی کشانیده شد ولی سرمد جوان همانند شاعران فرومایه امروزی ذوقکفک نشد و به هیچ انجمن مرتد وعقیم نپیوست تا به مقام و منزلتی که شایسته شعر فروشان است -نه سرمدهای متین و رزمنده- برسد، زیرا درک او از شعر آزادیخواهانه عمیق بود و آنرا به عنوان ابزار و یا «خنجری بر حنجرهی دژخیمان» میپنداشت. حتی عاشقانههایش جدا از شعر رزمی و معترضش نبوده اند. گفته میتوانیم که اشعار سرمد همانند اشعار ابوالقاسم لاهوتی هم در زمانه خود و هم امروز هر آنجایی که استبداد بیداد میکند بر زبانها جاریست و با تاریخ زندگی خواهد کرد.
«آرزو ها» قطعه شعریست که در فرم ساده و در محتوای پرمایه در برابر چشم آدمی ظاهر میگردد. این قطعه نمایانگر امیدها و آرزوهای شاعر والاهمتیست که هدفی جز خدمت به مردم ندارد و در زمان اقتدار داوود خان سروده شد و در مجله «عرفان» آنزمان به چاپ رسید. بعدها (١٣٥٦) این شعر به نشرات ایرانی نیز راه یافته است. برای درک بیشتر توانایی و ذوق سرشار این سرودگر عاصی فقط کافیست به «آرزوها» نظر ژرف انداخت.
آرزوها
دلم خواهد که مانند عقابی
زنم پر برفراز آسمانها
بخوانم با صدای آتشینم
سرود فتح اوج کهکشانها
دلم خواهد که همچون خنده رعد
بلرزانم جهان را از نهیبم
بسوزم خار زار دشت شب را
زبرقی خانمانسوز لهیبم
دلم خواهد که چون خورشید مغرور
نمایم پاره پاره کام شب را
زموج گرم نور از لوح تاریخ
بشویم جاودانه نام شب را
دلم خواهد که همچون اختر صبح
شوم چشم ِ چراغ ِ جستجوها
دلم خواهد که همچون بذر امید
برویم در زمین آرزوها
دلم خواهد که چون آهوی وحشی
بیابان دربیابان درنوردم
چنان تند وسبک خیزانه و مست
که نتواند رسد توفان به گردم
دلم خواهد که همچو موج سرکش
بغلتم مست درآغوش دریا
پیام لاله ها تشنه لب را
بگویم هر نفس در گوش دریا
دلم خواهد که همچون دود مجمر
بدورشعله سرکش برقصم
دلم خواهد که مانند سمندر
به بزم خلوت آتش برقصم
دلم خواهد که مانند پرستو
شوم پیک بهار جنبش آیین
زساز مژده بخش چهچهء من
به رقص آید همه گلهای رنگین
دلم خواهد که همچون لاله سرخ
چراغی دردل صحرا فروزم
زبرق داغ آتش خیز قلبم
خس وخار بیابان را بسوزم
دلم خواهد که همچون باده عشق
به جوش آرم نفس افسرده گان را
شوم جاری به رگهای تن شان
دهم جان دگر دل مردگان را
دلم خواهد زساز تار احساس
به ساز آرم نوای تازه ای را
به بازار دیار ناشناسی
کنم یکدم بلند آوازه ای را
بعد از آنکه جنبش دموکراتیک نوین سخت ضربه دید و دچار پراکندگی تشکیلاتی شد، سرمد نیز فعالیتهایش را در چوکات «محفل شمالی» تنظیم نمود که بالاخره این محفل در سال ١٣٥٧ سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) را تهدابگذاری کرد و وی نیر در کنار بنیانگذار اسطورهای آن مجید کلکانی و سایر رهبران جانباخته نقش کلیدی در تشکیل این سازمان ایفا نمود.
در سال ١٣٥٧هنگامی که پوشالیان خونخوار خلقی و پرچمی بر اریکه قدرت تکیه زدند، سرمد برای مدتی محدود در لیسه عالی قره باغ معلم مقرر شد اما از آنجایی که دشمن در صدد سربه نیست کردنش برآمده بود ترک وظیفه کرده زندگی مخفی اختیار نمود و از این طریق به سازماندهی و ترویج اندیشه هایش پرداخت.
او پیوندش را با مردم در چهارپارهای به زیبایی همسان آمیختن موج با دریا میخواند:
خوشا مـــــــوجی که با دریا بپیوست
شد از جوش و خروش زنـدگی مست
بــه دریا غــوطه خـورد و بـاز بگـرفت
عــنــــــان اختیار خــــویش در دست
سرمد در مبارزهاش سختیها و بدبختیهای فراوانی را از فقر اقتصادی، توهین و تحقیر دشمنان و سایر ناملایمات اجتماعی زمانش گرفته تا زندان، شکنجه و تیرباران یارانش را همه روزه شاهد بود اما لحظهای «از راه رفته پای نکشید» چنانچه سرود:
اگــر مشت ستــم کوبد دهانم
ســـرود نـاامیـدی را نخــوانـم
کـزین ظلمـت بـزایـد روشنائی
شـبم آبستن فـــرداست دانـم
«سرمد» این کــجروی ددمنشان
راست خواهی ز استقامت ماست
سرمد قهرمان سکوت در برابر دشمنان مردم را بندگی و شرمندگی میدانست؛ اوهم در سنگر سرود وهم در کوته قلفی های زندان. فریاد او در سراسر اشعارش نهایت رساست، سر فرو بردن را در لجن باندهای ضد ملی خیانت نابخشودنی میداند و مرگ را بر خواری و تسلیم شدن به دشمن ترجیح میدهد.
داوود سرمد معلم راستین، شاعر پرشور و رزمنده آگاه سرانجام در ماه سرطان ١٣٥٨به دام تبهکاران خادیست افتیده لادرک میگردد تا اینکه نامش در «لیست مرگ» حاوی پنجهزار قربانیان بربریت میهنفروشان خلقی ـ پرچمی نمایان گشت که بر اساس آن به تاریخ ۹ اسد ١٣٥٨ در پولیگون پلچرخی به شهادت رسیده است. او فقط ٢٩ سال عمر داشت که بدون هیچ محاکمهای به کاروان یاران بیبرگشت پیوست و در گور نامعلومی مدفون گردید.
گر بمیرم ز خاک من «سرمد»
لاله داغــــدیده مـــــــیرویــــد
داوود سرمد در لیست مرگ
با آنکه گلغنچههای شعر سرمد را آدمکشان ضد فرهنگ در حین جوانی خشکاندند اما روی هم رفته از سرمد نسبت به سایر رزمندگان شهید اشعار بیشتری به جا مانده است. یک دفترچه شعری او تحت عنوان «چون موج گرم نور» از طرف انتشارات «برگ سبز» در آسترالیا به چاپ رسیده است.
لهیب سرکش
بریز بار دیگر زین شراب در جامم
كه لذت دیگری داشت تلخی كامم
دبیر عشق مرا درس زندگی آموخت
مگر هنوز به نزدش چو كودك خامم
به سنگلاخ وفا رهنوردی آسان نیست
مگیر خرده فراوان به لغزش گامم
ز نور تجربه بیناست چشم من صیاد
چه ممكن است كشد دانهٔ تو در دامم
ز تیره رنگی شب در دلم هراسی نیست
چراغ چشم تو باشد ستارهٔ شامم
زبانه می كشد از زره زرهٔ جسمم
لهیب سركشی عشقی كه سوخت آرامم
زخون خویش خطی میكشم به سوی شفق
چه خوب عاشق این سرخی سر انجامم
تویی كه پشت تو میلرزد از تصور مرگ
منم كه زندگی دیگریست اعدامم
نوبد فتح شبستان دهم به رهروان
سرود رزم پیام آوران شود نامم
عقاب زخمی ام، می توانی ام كشتن
مگر محال بود لحظه ای كنی رامم
گل وجود مرا پخته كرد كورهٔ عشق
مگر هنوز بدستش چو باده ای خامم
زبس كه زود ز كف رفت لحظه ها «سرمد»
بسی دریغ بود از شتاب ایامم
فرهاد گشته ام
ای موج خون عشق
در جویبار تشنه لب قلب گرم من
 
مستانه تر برقص
ای روح مست شوق
جام سر مرا
در دست خود بگیر و به آهنگ ساز عشق
در گرد شمع روشن بتخانۀ تنم
 
رندانه تر برقص
چون من ز دام وسوسه آزاد گشته ام
مانند مرغ شعله پَر باد گشته ام
در ظلمت غمین شبستان بیمناک
موج پیام روشنی داد گشته ام
کوه سکوت را
الماس خشم تیشۀ فرهاد گشته ام
صد بار اگر چه از ستم خسروان دهر
یا از جنون تب زده،
قربانی فریب
یا سینه چاک دشنۀ بیداد گشته ام
 
برباد گشته ام
اما به حکم زندگی جاودان عشق
بار دگر ز نو
 
ایجاد گشته ام
کاخ امید را
 
بنیاد گشته ام
از بهر آفریدن نقشی به رنگ سبز
اندر جبین برج بلند ستاره بوس
در چار سوی یاد شهیدان سده ها
بهزاد گشته ام
اینباره نیز پرچم آگاهیم به دوش
پرویز عصر را
 
فرهاد گشته ام
 
فرهاد گشته ام.