«گروه کشتار»، مستندی از دهشت نیروهای امریکایی در افغانستان

«گروه کشتار»، مستندی از دهشت نیروهای جنایت‌پیشه امریکا در افغانستان

«گروه کشتار» (The Kill Team)، مستندی است که قتل افغان‌های بی‌گناه توسط نیروهای اشغالگر امریکایی برای سرگرمی ورزشی و نگه‌داری اعضای بدن آنان به‌عنوان غنیمت جنگی در ولسوالی میوند کندهار را به تصویر کشیده نشان می‌دهد که این سیستم حاکم امریکاست که از سربازانش عناصر وحشی و بی‌رحم می‌سازد. این فلم توسط مستند‌ساز امریکایی، دن کراوس (Dan Krauss) کارگردانی گردیده که تا حال دو بار نامزد جایزه اسکار شده و جایزه بهترین فلم مستند را در «جشنواره فلم ترایبکا» از آن خود کرد. شایان یادآوری است که آقای کراوس چندین مستند پرمفهوم دیگر نیز ساخته است که ارزش تماشا دارد و از آن جمله می‌شود از «مرگ کیون کارتر» (The Death of Kevin Carter)، «نابرابری برای همه» (Inequality for All) و «آخرین مرحله»‌ ‌‌‌‌(Extremis) نام برد.

از راست به چپ: آدم وینفیلد‌، جیرمی مورلاک، مایکل ویگنن و اندریو هولمز
از راست به چپ: آدم وینفیلد‌، جیرمی مورلاک، مایکل ویگنن و اندریو هولمز

مستند با جملاتی از آدم وینفیلد (Adam Winfield)، یکی از متهمان دخیل در «کشتارهای ولسوالی میوند» آغاز می‌گردد که رویایش از پیوستن به ارتش را شرح می‌دهد. سپس دو متهم نظامی دیگر هریک جیرمی مورلاک (Jeremy Morlock) و اندریو هولمز (Andrew Holmes) هیجان و عطش شان در هنگام جنگ افغانستان را با لبان خندان بیان می‌دارند.

مورلاک می‌گوید:

«منحیث پیاده نظام، تمام بقای فرد در جمعی از آزمایش‌ها نهفته است. آیا به اندازه کافی یک مرد استی؟ آیا به اندازه کافی یک انسان سخت‌سر استی؟ می‌توانی ماشه را فشار دهی؟ آیا کشته می‌توانی؟ آیا زنده مانده می‌توانی؟ قبل از اعزام، قومندان قطعه به ما گفت: "افغانستان بهشت جنگجویان است."»

و هولمز در ادامه علاوه می‌کند:

«اولین تجربه جنگی‌ام: برای داخل‌شدن به یک قریه از دیوار می‌گذشتیم که گلوله‌ّها از بالای ما گذشتند. منظورم این است که به درخت‌ّ‌های عقب ما اصابت کردند. و اولین چیزی که ذهنم خطور کرد، صحنه فلم "تاپ گن" بود. جنگ شدید ولی بسیار جالب.»

Calvin Gibbs
کالوین گیبز که گفته می‌شود اعضای بدن قربانیان را با خود نگه‌می‌داشت و در اینجا هم قیچی جراحی در جیب بالای سینه‌اش دیده می‌شود.

سپس هر سه سرباز از دلتنگی شان در عدم جنگ شکایت کرده توضیح می‌دهند که پس از زخمی‌شدن قومندان شان یک قومندان جدید به نام کالوین گیبز (Calvin Gibbs) می‌آید که تجربه جنگ عراق و افغانستان را دارد. هولمز درموردش می‌گوید:

«برایم هیچ‌گاهی نگفت که در عراق چه کرده است. خالکوبی‌هایش را دیدم. کار می‌کرد که خالکوبی چندین جمجمه را در پایش دیدم. ازش نپرسیدم و کسی دیگر برایم گفت: "آن افرادی اند که تا به حال کشته است."»

مورلاک با تحسین از این قومندان اظهار می‌دارد:

«من و گیبز زیاد وقت را یکجا سپری می‌کردیم... برای دو هفته اول در یک موتر یکجا سفر می‌کردیم. درمورد آخرین اعزامش در عراق از او پرسیدم. مشخصا درباره یک واقعه قصه کرد که خوب به یاد دارم. در عراق وقتی از سرک می‌گذشته، موتری به‌سویش می‌آید و توقف نمی‌کند. به‌سوی موتر رگبار می‌کند و سپس معلوم می‌شود که راکبین یک خانواده بوده‌اند. فکر می‌کنم، پدر و مادر و یک طفل کوچک کشته می‌شوند... برایم توضیح داد که از دیر مدتی در انتظار چنین فرصتی بوده چرا که به آسانی صحنه‌سازی کرد و از مجازات نجات یافت.»

و در ادامه می‌گوید:

«اولین صحبت ما با صحنه‌سازی گذاشتن اسلحه در کنار قربانی شروع شد... اغلب در مورد افرادی در عراق یا افغانستان یا جاهای دیگر شنیده بودم که وقتی به اسلحه دست می‌یابند و وقتی یک غیرنظامی را می‌کشند، اسلحه‌ای در کنار جسدش می‌گذارند تا او را یک تهدید وانمود سازند.»

خالکوبی جمجمه‌ها در پای کالوین گیبز
خالکوبی جمجمه‌ها در پای کالوین گیبز

در ادامه مستند، مورلاک توضیح می‌دهد که حین نوشیدن چای با گیبز، او برایش می‌آموزد که چند بم دستی که ثبت لیست نباشند را نزدش نگه‌دارد و با استفاده از آن‌ها انسانی را شکار کند. سپس، در هنگام گزمه در «قریه لعل‌محمد» ولسوالی میوند کندهار، مورلاک و هولمز تصمیم می‌گیرند فردی را به بهانه پرتاب بم دستی به‌سوی شان شکار کنند که در نتیجه در ۲۵ جدی ۱۳۸۸ (۱۵ جنوری ۲۰۱۰) جوان افغان ۱۵ ساله به نام گل‌محمددین که روی مزرعه پدرش کار می‌کرد، قربانی این قساوت شان می‌گردد:

«هولمز: در آن روز در موقعیت بالا روی تپه قرار داشته و با بزرگان قریه صحبت می‌کردیم.

مورلاک: من و هولمز از متباقی اعضای گروه به نحوی دور ماندیم. برایش گفتم، ببین که یکی از آن بچه‌ّها را زده می‌توانیم یا خیر. یک بچه روی مزرعه مصروف دهقانی بود. در مورد جزییات صحبت کردیم: "او به‌طرف ما می‌آمد، برایش گفتیم که بیایستد. به فرمان ما گوش نداد. هولمز چیزی را در دستش تشخیص داد. او تصور کرد که باید بم دستی باشد. به‌سوی ما آن را پرتاب کرد و بعد ما با وی درگیر شده در عقب دیوار پنهان شدیم."

هولمز: از عقب مورلاک سنگر گرفتم و او در گوشم فریاد کشید:‌ "بم دستی. هولمز، رگبار!"

مورلاک: کلید بم را کشیده و آن را پرتاب نمودم و به‌جانب هولمز فریاد کشیدم:‌ "رگبار!" می‌دانی، لحظه جاودانه‌ای بود.

هولمز: از زمانی که کلید کشیده شد و بم دستی انفجار کرد، ۵ ثانیه داشتم.

مورلاک: با ماشیندارش چند بار شلیک نمود و سپس او را پایین کشیدم. بم دستی انفجار نمود.

هولمز: همه‌چیز درهم و برهم شده، گرد و خاک همه‌جا را فرا گرفته بود. به سمت چپم نگاه کردم، جایی که مورلاک تکیه بر دیوار نشسته بود. مخابره در دستش بود و در آن جیغ می‌زد: "رابطه. رابطه. رابطه."

وینفیلد: صدای "رابطه. رابطه" از جانب مورلاک را شنیدم و بعد رویداد را شرح داد. ناگهان همان داستان از قبل تشریح‌شده‌اش در ذهنم خطور کرد که در گذشته ترتیب چنین صحنه‌ای را برایم شرح داده بود.

هولمز: به‌سویش (مورلاک) نگاه کرده و گفتم: "دوباره درگیر شویم؟‌ نیروی کمکی بخواهیم یا این بچه را چند مرمی دیگر بزنیم یا چیز دیگر؟" مورلاک جوابم را نداد. در حالت آماده‌باش به‌سوی آن بچه ایستاده بود، تفنگ ام۴ خود را بلند نموده و تق تق دو مرمی دیگر آن بچه را زد.

مورلاک: او در فهرست انسان‌ها قرار نمی‌گرفت. من هیجانی بودم، هولمز همچنان. تمامش به یک بازی می‌ماند، دنیای پیاده نظام. با خود گفتم: "بالاخره یکی را کشتیم. مهم نیست، انسان خوب یا بد."

هولمز: پدر و برادر این بچه را آوردند و از آنان پرسیدند: "این بچه را می‌شناسید؟" و آن مرد جواب داد:‌ "بلی، پسرم است." برادرش آنجا نشسته بود و هردوی شان می‌گریستند. بعد از آن، او را در داخل خریطه سیاه گذاشته و به بالای قریه بردیم و در برابر موتر زرهی او را برهنه کردیم. به موتر پریدیم و هورمون ادرنالین در تمام وجود مان در فوران بود. نمی‌دانستیم که پس از آن چه می‌شود و به قرارگاه برگشتیم. همه همچون قهرمانان به‌سوی ما می‌نگریستند.

وینفیلد: همه برای شان کف زده، چک می‌انداختند و دست می‌دادند. می‌گفتند که همه باید از شما بیآموزند. من داستان را طور دیگر می‌دانستم و دیگران همچنان. اما برای همه قابل قبول بود.»

۲۵ جدی ۱۳۸۸:‌ اندریو هولمز با جسد گل‌محمد‌دین عکس یادگاری می‌گیرد.
۲۵ جدی ۱۳۸۸:‌ اندریو هولمز با جسد گل‌محمد‌دین عکس یادگاری می‌گیرد.

این جنایت فقط با کشتن گل‌محمددین ۱۵ ساله پایان نمی‌یاید. در ۳ حوت ۱۳۸۸ (۲۲ فبروری ۲۰۱۰)، کالوین گیبز و مایکل ویگنن از «گروه کشتار» معراج آغای ۲۲ ساله را به کمک کامره ردیاب حرارتی در کنار جاده تشخیص نموده هدف قرار دادند و سپس کلاشینکوفی را در کنار وی گذاشتند تا او را تهدیدی جلوه دهند. در ۱۲ ثور ۱۳۸۹ (۲ می ۲۰۱۰)، کالوین گیبز و آدم وینفیلید فرد دیگر موسوم به ملا الله‌داد را به قتل می‌رسانند.

در قسمت دیگر مستند، مورلاک اعتراف می‌نماید که وقتی به قرارگاه برمی‌گردد، گیبز برایش انگشت بریده یک قربانی را نشان داده می‌گوید می‌گذارد بپوسد و از استخوانش برای خود یک گردن‌بند می‌سازد. مایکل ویگنن هم قسمتی از استخوان جمجمه یک قربانی را نزد خود نگه‌می‌دارد.

برعلاوه، مستند مذکور حقیقت‌های ناگفته‌ای را برملا می‌سازد: هرچند وینفیلد از شروع این جنایات با پدرش در امریکا در تماس شده تقاضای کمک می‌کند اما وقتی پدرش با چندین دفتر باصلاحیت دولتی و نظامی به‌طور مکرر تلفنی رابطه می‌گیرد کسی جوابش را نمی‌ٔدهد و در انتها یکی از مقامات نظامی امریکا برایش می‌گوید که یگانه گواه پسرش است و این برای درج شکایت کافی نیست. دوم، باوجودی که دولت امریکا چند سرباز را برای ارتکاب این کشتارها مجازات نمود، ولی سربازان و اعضای خانواده شان خاطرنشان می‌سازند که مسبب اصلی این ددمنشی‌ها تمام نظام و ساختار ارتش امریکاست، در غیر آن می‌شد در اولین گام از وقوع چنین جنایاتی جلوگیری نمود.

و در قسمت پایانی مستند می‌توان نتیجه گرفت که حتا سربازان «گروه کشتار» هم قربانی نظام جنگ‌افروز و خونریز امریکا اند که برای سلطه‌جویی‌اش بر جهان، آنان را به انسان‌های قسی‌القلب و عاری از حس انسانی مبدل ساخته است:

«مورلاک: کسی برایم گفت که تو قاتل نه و فقط متهم به قتل شده‌ای. بنابر این، پس از اولین کشتار بر خود بالیدم. با خود گفتم که حالا مرد بزرگی شده‌ای. این کار یک پیاده نظام است. افراد بالاتر از تو برایت مایه الهام اند و هر کاری می‌کنی تا آنان را خوش ساخته باشی.

هولمز: هنوز ۱۹ ساله و اخیرا از مکتب فارغ شده بودم. فکر می‌کردم همه‌چیز را می‌فهمم ولی سخت اشتباه می‌کردم. با افرادی سروکار داشتم که از من چنین فردی ساختند.

سترونر: از روزی که شامل ارتش می‌شوی، برایت گفته می‌شود که به‌‌عنوان پیاده نظام هرچیزی که در برابرت قرار می‌گیرد را از بین ببر. وظیفه تو کشتن است.... همه در رسانه‌ّ‌ها ما را "گروه کشتار" خطاب می‌کند، ارتش همچنان. ما یگانه کسانی بودیم که گرفتار شدیم ولی دیگران هم فرقی با ما ندارند.

مورلاک: هیچ‌راهی برایم نبود که بخشی از آن نباشم، وقتی توسط افرادی چون گیبز اداره شوی.

وینفیلد:‌ ...جنگ یک پدیده کثیف است.»


مستند «گروه کشتار در صفحه یوتیوب

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 368 نفر