نمونههایی از توهین و تحقیر نوکران افغان توسط باداران شان
- رده: ترجمه از منابع بیرونی
- نویسنده: سمیر
- منتشر شده در چهارشنبه، 07 حوت 1398
غنی در عقب بادارش مایک پومپئو در اخیر کنفرانس مطبوعاتی. این نوکر امریکا در جریان دیدارهایش با مقامات امریکایی آنقدر چاپلوسی میکند که هربار عکس دیدارهایش موضوع تمسخر کاربران رسانههای اجتماعی میگردد.
در ۳۱ سرطان ۱۳۹۸، ترامپ هنگام دیدار با عمران خان ابراز داشت که اگر امریکا میخواست در جنگ افغانستان برنده شود در ظرف یک هفته توان این کار را داشت ولی ۱۰ میلیون انسان کشته میشد و این کشور از نقشه زمین حذف میگردید. دولت ع و غ هم برای کسب آبروی قلابیاش، اعلامیهای صادر و با بیشرمی تمام نوشت که «افغانستان به هیچ قدرت خارجی اجازه تعیین سرنوشت خویش را نداده و نخواهد داد» و گفتههای ترامپ باید از مجراهای دیپلوماتیک وضاحت یابند. معلوم نیست که ترامپ چه وضاحتی میداد تا کمی رگ غیرت نوکران افغانش به تور میآمد. کارکرد دولتمداران دستنشانده افغانستان از ترهکی گرفته تا غنی که گرچه همه سوار بر سر انگشت باداران شان بر قدرت نصب شدهاند اما همیش کوشیدهاند خود را مستقل جلوه دهند، رد این واقعیت نیست که نوکر، نوکر بوده و هر قدر هم قیافهی فیل مامای خود را گیرد بازهم همان موش میماند. در ذیل نمونههایی از توهین و تحقیرهایی را میآوریم که مطمینا این چاکران هرروز با انواع شدیدتر آن برمیخورند ولی شمار کم آنها به رسانهها درز میکند:
...یگانه ذریعهای که بر طبق آن تنظیمها و قوماندانان را تحت اثر خود در آورده میتوانستیم و آنها را به خط سیر مطلوب سوق داده میتوانستیم، همانا تخصیص و یا دریغ داشتن اکمالات و آموزش بود... معهذا در یک دست علف بهخاطر پیشکش داشتم و در دست دیگر چوب دنده بهخاطر راندن یعنی دریغ داشتن از اسلحه را دارا بودم...
کتاب «تلک خرس»؛ نویسنده: دگروال محمد یوسف و مارک ادکین؛ برگردان: داکتر نثار احمد صمد.
حینی که سازمان استخباراتی شهزاده ترکی در ۱۹۸۰ به داخل جهاد افغانستان نفوذ میکرد، «سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی»، متحد دولتهای اسلامی، نشست بزرگی را در شهر تفریحی طایف در عربستان سعودی برگزار نمود. سعودیها میخواستند تا کنفرانس مذکور مداخله شورویها در افغانستان را نکوهش کند. یاسر عرفات که در آن زمان توسط چپیها حمایت میشد، برنامه داشت که به دفاع از مسکو صحبت کند. رهبران شورشی افغانستان از پشاور بدین جا با پرواز آورده شدند تا در دفاع از هدف شان سخن گویند. به احمد بادیب وظیفه سپرده شد که یکی از رهبران مجاهدین را برای سخنرانی برگزیند تا درست پس از عرفات علیه تهاجم شورویها صحبت کرده و آن را یک عمل ضداسلامی بنامد.
چندین رهبر شورشی افغان در سطح قابل قبول عربی بلد بودند ولی بادیب دید که سیاف، در آن زمان معاون یکی دیگر از رهبران، روانتر و به گونه تاثیرگذار حرف میزند. بادیب بازگو میکند: «ما او [سیاف] را برای سخنرانی برگزیدیم. اما به زودی رهبران افغان به نزاع پرداختند. انسانهای باورنکردنی... هر یک ادعا داشت که نماینده افغانهاست و باید خودش سخنرانی کند.» اوضاع آنقدر درهم و برهم شد که بادیب تصمیم گرفت همه را در یک اتاق زندان طایف قفل کند تا زمانی که تمامی روی یک سخنران رضایت نشان دهند.
پس از شش ساعت جروبحث در اتاق زندان، افغانها سیاف را [منحیث سخنران] پذیرفتند. سپس بادیب تصمیم گرفت تا موکلاش با نام بهتری به روی استیج برود. سیاف با نام «عبدالرسول سیاف» به وی معرفی شده بود. او میگوید که دو نام اول وی برای سعودیها معنای «غلام پیغمبر» را میدهد و این یعنی نیاکان سیاف بهطور رسمی نوکر بودهاند. با افزودن واژه «رب» به اسم وی، بادیب معنای نام سیاف را تغییر داد، یعنی «غلام پروردگار پیغمبر» که بیشتر جنبه وقف فرد در خدمت دین بود تا پایه اجتماعی. برای سالیان متمادی، بادیب بر این نکته میبالید که سازمان استخبارات سعودی به معنای واقعی کلمه، سیاف را صاحب نام ساخته است.
کتاب «جنگ اشباح»؛ فصل «به اسامه عشق میورزیدم»؛ نویسنده: استیف کول.
بنلادن یگانه فردی نبود که با رد کردن ایتلاف شاهی [عربستان سعودی] و ایالات متحده علیه عراق، شهزاده ترکی را در آن فصل خزان عصبانی کرده بود. حکمتیار و سیاف با وجود دریافت میلیونها دالر کمک از استخبارات سعودی، عین عمل را مرتکب شدند. بهمثابه صدراعظم دولت انتقالی افغانستان، سیاف ضمن سخنرانیهایش در محضر عام در پشاور، خانواده شاهی سعودی را منحیث انسانهای غیراسلامی نکوهش میکرد. اداره بوش دیپلوماتهایش را نزد دولت پاکستان و خانواده شاهی سعودی فرستاد تا از آنان بخواهند که قیضه موکلان افغان شان را محکم به دست گیرند.... شهزاده ترکی خشمگین احمد بادیب را به پاکستان فرستاد.
بادیب زمانی که به پشاور رسید دیگر جلو خشم خود را گرفته نتوانست. پسانها توصیف میکند: «وقتی برآشفته میشوم دیگر اعصابم را از دست میدهم.» او خسته و کوفته بهطور مستقیم به داخل محفل عمومیای رفت که سیاف در آنجا سخنرانی داشت و معامله عربستان سعودی با شیطانهای امریکایی را تقبیح میکرد.
بادیب فریاد کشید: «حالا تو آمده و به ما یاد میدهی که در دین مان چه بکنیم؟ حتا نام ترا من تغییر دادم! تا یک نام اسلامی شود!» اگر دولت انتقالی افغانستان گروهی از مجاهدین افغان را میفرستد تا به دفاع از عربستان سعودی برضد عراق بایستند، این راهی شده میتواند که به مردم کمک کند تا «به این نکته پی ببرند که چیزی در جهان به نام جمهوری اسلامی افغانستان نیز وجود دارد.» در صورت مخالفت سیاف، او افزود: «واقعا از گفتههایت ترا پشیمان خواهم ساخت.»
برای این که کدام ابهام در وسط نمانده باشد، این رییس اعلی استخبارات سعودی مستقیما به سیاف گفت: «تو، خانوادهات و افغانها را میگایم.» و با خشم ساحه را ترک کرد.
کتاب «جنگ اشباح»؛ فصل «پیل سرکش»؛ نویسنده: استیف کول.
با اسماعیل خان هم مانند دوستم به منافع شخصیاش اشاره کردم. من پذیرفتم که واقعیت دارد که هراتیها به اندازه کابل در بن نماینده نداشتهاند. اما به او گفتم که موفقیت کنفرانس بن به سودش خواهد بود. میدانستم که او میخواست به عنوان والی هرات بماند، از این رو هشدار دادم که اگر با روند انتقال سیاسی همکاری نکند، نمیتواند بر سر حمایت دوامدار آمریکا حساب باز کند. به من اطمینان داد که تلاش بن را حمایت و ربانی را به دادن فهرست نامزدهای ائتلاف شمال تشویق کند.
کتاب «فرستاده»؛ فصل «جستوجوی رهبران در سایه استبداد»؛ نویسنده: زلمی خلیلزاد؛ مترجم: هارون نجفیزاده.
وقتی تنشها بار دیگر در اپریل ۲۰۰۴ بالا گرفت، فرصت یافتم که مشکل عطا-دوستم را یک بار و برای همیشه حل کنم. وقتی دوستم برای حمله به میمنه، مرکز ولایت فاریاب، ۶۰۰ جنگجو مستقر کرد، والیای که از سوی کرزی استخدام شده بود، فرار کرد و در نزدیک مرز ترکمنستان پنهان شد. من و بارنو با کرزی ملاقات کردیم و از تصمیمش به استقرار نیروی ۷۵۰ نفری در شهر میمنه برای بازگرداندن نظم حمایت کردیم. دوستم تهدید کرد که به این واحد حمله میکند. جلالی و غنی استدلال کردند که نیروهای ارتش ملی دوستم را بایستی بازداشت کنند.
این پیشنهاد جسورانه ولی خطرناک بود. بدون شک نمیتوانستیم به دوستم اجازه دهیم که به ارتش ملی حمله کند. به علاوه، چون مشاوران آمریکایی واحد ارتش افغانستان را همراهی میکردند، در واقع، دوستم سربازان آمریکایی را تهدید به حمله میکرد. اما درگیری بین نیروهای دوستم و ارتش ملی میتوانست فرجام بدی داشته باشد و در ائتلافی که ضدطالبان همکاری داشت، شکافی به وجود آورد.
اولین تماس تلفنی من با دوستم چندان ثمر نداشت. سعی کردم با او محترمانه برخورد کنم. خطوط قرمز ایالات متحده را برایش ارائه کردم و کوشیدم برای او در این منازعه راه برونرفت آبرومندانهای پیشنهاد کنم. اما حرفهای من جایی را نگرفت. دوستم مرتب تهدید میکرد که آمریکاییها را در «بوجی» به کشورشان میفرستد. حرفهایش را تکرار میکرد. شاید بیش از حد نوشیده بود، عادتی که به آن معروف بود.
من با این تصویر که به او وقت دهم تامل کند یا هوشیار شود، گفتم که دو ساعت بعد دوباره زنگ خواهم زد.
تماس دومی هم چندان موثر نبود. من هشدار دادم: «حمله به واحدهای ارتش ملی، که با آمریکاییها همراه هستند، حملهای به نیروهای آمریکایی است. اگر به آنها حمله کنی، از پلی میگذری که دیگر راه بازگشت ندارد.»
هیاهوی دوستم بدون کمی و کاستی همچنان ادامه داشت: «بدتر از ویتنام خواهد بود. بدتر از عراق خواهد بود. اگر فکر میکنی آنها بد بودند، صبر کن و ببین که من در افغانستان چه روزی بر سرتان میآورم.»
روشن بود که دیگر برای رساندن پیام خود به دوستم به چیزی فراتر از حرف نیاز داشتیم.
من و بارنو بر سر گزینهها حرف زدیم.
دیروقت همان شب یک جفت بمبافکن بی-۱ از دیهگو گارسیا بهحرکت درآورده شدند. یک بمب صوتی درست در آسمان بالای خانه دوستم به غرش درآمد. یکی از بی-۱ها وقت عبور از فراز قصر دوستم بمب صوتی را منفجر کرد.
دوستم در افکار عمومی از خود چهره شجاعی نشان داد. به نیویورک تایمز خبر داد: «بچههایم ترسیدند، اما بگذارید بگویم من کسی نیستم که بترسم.»
اما بهزودی از همایون نادری، نمایندهاش در ایالت متحده پیامی دریافت کردم که همین برای دوستم کافی است و او حاضر است عقبنشینی کند.
فردایش دوستم در پشت خط تلفن خشمگین بود. پرسید: «شما این جا چه جنگی راه انداختهاید؟ به خاطر هواپیمای بمبافگنتان خواب از چشم بچههای من پریده!»
بمبافکن بی-۱ و بمب صوتیاش او را هوشیار کرده بود. به دوستم گفتم: «میدانی، خیلی خوششانس هستی. تصور کن به جای آمریکا، کشور دیگری با این تواناییها میبود. فکر میکنی یک بمبافکن را بدون آنکه بمبی پرتاب کند، به پرواز درمیآورد؟ آیا تو بمبافکنی را بدون انداختن بمب به پرواز درمیآوری؟»
دوستم ساکت بود. گفت دست ما بالا بود. به آرامی گفتم: «ژنرال، دربارهاش فکر کن. تو هنوز زندهای و خانهات هنوز سرپا است....»
دوستم برای لحظهای خاموش ماند. سرانجام پرسید: «میخواهی چه کار کنم؟»
پاسخ دادم: «بگذار واحد ارتش بگذرد. اگر شلیکی شد، اگر حتی حادثه ترافیکی روی داد، مسئول خواهی بود و پیامی خواهد داشت. اما اگر خودداری نشان دادی، من در چند روز آینده به احترامت میآیم و افرادت خواهند دید که تو در شمال آدم بزرگی هستی.»
کتاب «فرستاده»؛ فصل «سازندگان در برابر خرابکاران»؛ نویسنده: زلمی خلیلزاد؛ مترجم: هارون نجفیزاده.
در این روزها، سروصداهایی در فیسبوک بالاست که گویا در جلسهای، میان خلیلزاد و سپنتا مشاجره تند لفظی صورت گرفته است و عدهای در تلاش اند تا از این انسان مرتجع، پهلوانپنبهای بسازند، اما جوشوا پارتلو در کتاباش مینویسد: «در بازیای که دیپلوماتهای امریکایی جانوران را برای توصیف مقامات بلندرتبه افغان برمیگزیدند، وی [سپنتا] نام کوالا را کمایی کرده بود.»
رنگین دادفر سپنتا، مشاور امنیت ملی و رییس ارشد، کمتر توسط امریکاییان دیده شده بود. او آوازهی درهم برهمی میان دیپلوماتهای خارجی داشت. او با موهای جر و بنجرش همچون انشتاین و بروت پرپشت برخورد دوستانه و مهربانانهای داشت. در بازیای که دیپلوماتهای امریکایی جانوران را برای توصیف مقامات بلندرتبه افغان برمیگزیدند، وی نام کوالا (جانور بیدم کیسهدار آسترالیایی با گوشها و بدن پرپشم خاکیرنگ که در درختان زندگی کرده و از برگ و تنه آنها تغذیه میکند. م) را کمایی کرده بود....
کتاب «پادشاهی پدری: خانواده کرزی و بدبختیهای افغانستان»، فصل «کی ارگ را اداره میکند؟»، نویسنده: جوشوا پارتلو
ترهکی پیش از این که به کابل پرواز کند با ا.و. پتروف، رابط سابقش با کیجیبی ملاقات کرد. وقتی ترهکی به قدرت رسید اعضای اقامتگاه کیجیبی او را به شوخی بهجای «نورمحمد ترهکی»، «نیکولای میخائیلوویچ تره کانوف» نام گذاشتند. (ترهکان در زبان روسی مادر کیکان را گویند.)
کتاب «کیجیبی در افغانستان»؛ فصل «کودتای ماه سپتمبر حکومت صد روزه حفیظالله امین»؛ نویسنده؛ واسیلی متروخین؛ برگردان؛ داکتر حمید سیماب.
ببرک کارمل – یاوهسرای بینظیر: روشن است ک.گ.ب در سال ۱۹۷۹ با برگماشتن ببرک کارمل به رهبری حکومت تازه افغانستان دچار اشتباه گردیده بود. رهبران ک.گ.ب با عدم اعتراف به این خطای خود امیدوار بودند که سطح پایین انتلکتوئل و ناتوانی سازماندهی کارمل را خواهند توانست با فعالیتهای مستشاران حزبی و نظامی جبران کنند.... ژنرال وارینیکف ارزیابیهای خود را هیچگاه پنهان نمیکرد و حتی برخی از آنان را چاپ نیز میکرد. او از ببرک کارمل چنین یاد میکند: «او همواره به پیشنهادهایی که به او میشد به دقت گوش فرا میداد و خیلی چیزها را یادداشت میکرد و اکثر در پایان گفتگوها میگفت: شما طوری به من مینگرید و حتما فکر میکنید که این کارمل را ببینید که پیدرپی مینویسد و مینویسد ولی بازهم هیچکاری نخواهد کرد...» واقعیت امر همینگونه بود. کارمل نه مورد اعتماد همکاران خود بود، نه مورد اعتماد مردم و نه مورد اعتماد مستشاران ما. او یاوهسرای بیمانند و فراکسیونباز بیهمتایی بود که استادانه میتوانست در لابهلای گفتارهای انقلابی پنهان گردد. این «استعداد» به او کمک میکرد تا در پیرامون خود، هالهای از یک رهبر بیافریند. هرباری پس از ارتکاب یک اشتباه دیگر او همگان را متقاعد میگردانید که: «رفقا، حالا دیگر همهچیز به من روشن شد، دیگر اشتباه نخواهم کرد!» او عملا بهخاطر مردم مبارزه نمیکرد –این دیگر کاملا روشن بود.... فروپاشی شخصیت کارمل با تمایل آشکار وی به مشروبات الکلی بیش از پیش تشدید مییافت.
کتاب «ارتش سرخ در افغانستان»؛ فصل «تغییر کادر رهبری افغانستان»؛ نویسنده: ب. گروموف؛ برگردان: عزیز آریانفر.
...آنها [نمایندگی کیجیبی و اقامتگاه آن در کابل] کارمل را نیز فردی تنبل و بیکاره میدانستند که ساعت ۹ صبح از بستر برمیخاست و در کار خود هم سختکوش نبود. کارمل تا حدی مانند ترهکی بود. وزیران را در انتظار نگه میداشت و وزیر امور داخله را نه بهحیث وزیر امور داخله بلکه بهحیث مخبر وضعیت رهبری ح.د.خ.ا. به دفتر کار خود میپذیرفت. کارمل انسان دودل و فاقد اعتماد به نفس بود و این خصیصهاش در تذبذب آشکار و سلوک و برخورد شُل و بیحالش با سایرین و آسان زیر تاثیر دیگران قرارگرفتن بازتاب مییافت ولی خودش خود را یکی از شخصیتهای بزرگ جهانی و پراهمیتتر از فیدل کاستروی کیوبا میدانست.
...
گلابزوی روزمره در مورد وضعیت بیستوچهار ساعت گذشته کشور به کارمل گزارش میداد. وی از سلوک نمایندگان شوروی در برابر کارمل در شگفت بود چون آن گونه که باید بر وی اعمال نفوذ نمیکردند و بر بادهنوشی مستدام و دائمالخمر بودن وی و کاری که در حزب میکرد، چشم میبستند. کارمل برای حزب و دولت رهبری منفعل و بیعرضه بود....
...
سطح و شیوه زندگی نزدیکان کارمل نیز تعریف زیادی نداشت. محمود بریالی منشی کمیته مرکزی و رییس شعبه بینالمللی ح.د.خ.ا. که از زن دیگر پدر کارمل و برادر ناسکه او بود و رهبر احتمالی آینده پنداشته میشد در تجارت و داد و ستد خانه و موتر مصروف بود. نور احمد نور و صالح محمد زیری هر روز از ساعت ۸ تا ۱۰ کنار سماوار نشسته چای مینوشیدند و قصه میکردند.
کتاب «کیجیبی در افغانستان»؛ فصل «ناسازگاری»؛ نویسنده: واسیلی متروخین؛ برگردان: داکتر حمید سیماب.