ویکتور خارا با مسلسلِ گیتار در برابر بیعدالتی
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در سه شنبه، 12 جدی 1391
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمیآید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق میآید.
تا با سرود شان آینده شکوفا شود.
ویکتور خارا (Victor Jara) چهره سرشناس، شاعر، ترانه سرا، آوازخوان و گیتار نواز کشور چلی بود که طی کودتای خونین آگوستو پینوشه یکی از جلادان سرسپرده "سیا" در سال ۱٩٧۳در کنار هزاران هموطنش تیرباران شد. زندگی و مرگ حماسیاش باعث گردید که او به یک قهرمان ملی مردم چلی مبدل شود.
ویکتور خارا در سپتامبر ١٩٣٢ در روستای فقیر نشین چلی چشم به جهان گشود. اولین معلم زندگیش، مادرش بود که با سرودن شعرهای بومی و نواختن گیتار محلی، روح و روان خارا را از آوان طفولیت با ترانه های روستایی (اشعار عامیانه) و نوازندگی آشنا کرد. در ١٥ سالگی وقتی مادر مهربانش را از دست داد، خارا تنها ماند. بعد از ختم تحصیلات ابتدایی وارد رشته حسابداری گردید ولی زود رهایش کرد و در لباس مذهب درآمد تا روح بیقرارش را تسکین بخشد اما بعد از دو سال با مسایل مذهبی نیز وداع ابدی گفت و سرانجام به پوهنتون سانتیاگو در رشته تئاتر به ادامه تحصیل پرداخت و جایگاه هنری اش را یافت.
سالهای ١٩۵٠ الی ١٩۶٠ نارضایتی های اجتماعی و فقر کمر شکن ناله های گرسنگی امریکای لاتین را به صورت موسیقی اعتراضی به نام "آوای نو"، که آمیزشی از موسیقی فولکلوریک و سنتی بود، بلند نمود که ویکتورخارا، ویولتاپارا (١) و تنی چند از جمله پیشکسوتان آن موسیقی پرجوش و خروش محسوب میشوند.
خارا که از میان مردم محروم برخاسته بود با لمس فقر روستا نشینان و بیعدالتی حاکم، دنیایش دگرگون شد و عشق و ضمیرش با درد اقشار محروم اجتماع گره خورده بود، با سلاح هنر رزمنده و مردمگرا به آگاهی و بسیج ملت در برابر استبداد حاکم همت گماشت. وی گروه موسیقی محلیای را سازماندهی کرد تا در مناطق فقیر نشین کشور به اجرای هنر عامه پسند بپردازد. خارا در سراسر آهنگهایش که محبوب مردم ستمکش امریکای لاتین بخصوص چلی است، روح سرشار و عاصی دارد:
«شعر من در مدح هیچ کس نیست
و نمیسرایم تا بیگانهای بگرید
من برای بخش کوچک و دوردست سرزمینم میسرایم
که هرچند باریکهای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست
شعر من آغاز و پایان همه چیز است
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا»
ویکتور خارا پس از فراغت از پوهنتون، سالهای پر بار عمر خویش را وقف موسیقی، تئاتر و مطالعه فرهنگ عامیانه کرد و بخاطر تحقیقات هنری به اروپا سفر نمود و دریافت که موسیقی اعتراضی کشور های اروپایی هم نمیتواند در شرایط سخت خیلی موثر باشد و به همین سبب اعتماد و رضایت خاطر او را به خود جلب نکرد بناء سلحشورانه پافشاری ورزیده میگفت:
"در برابر بیعدالتی و برای تحول کیفی و تغییر بنیادی، موسیقی میباید همانند چریک مسلح خطرناک باشد به پهنای تامین قدرت ارتباطیاش با مردم."
ویکتور خارا چهار البوم اجرا کرده است. در سال ١٩۶۶ نخستین البوم وی حاوی سرودها و ترانه های میهنی انتشار یافت که حکایت از رنج کارگران و فقر حاشیه نشینان جامعه چلی داشت.
در سال ١٩۶۷ البوم دیگر خود را به مناسبت مرگ قهرمانانهی ارنستو چه گوارا اجرا و به او تقدیم کرد. خارا که مسیر حرکتش را هم در هنر و هم در اندیشه روشن نموده بود، نیازمندی جامعه را در آهنگ هایش چنان آواز میداد که مورد قبول اکثریت خاموش قرار میگرفت. این آواز سرشار از نیروی مبارزه، اتحاد و همبستگی، اقشار زیر ستم را سمت و سو میداد. بطور نمونه ترانهی اعتراضی به مناسبت قتل عام مردم چلی در "پارتومونت" بر دل ستمدیدگان چنان چنگ زد که هم عامل بسیج آنان گردید و هم به شهرت و محبوبیت خارا افزود.
وی در ترانه هایش عاشق نوازشگر درد زنان بافندهی روستاییست، زندگی محقرانه کودکان تهیدست را با عشق و آینده گره میزند، ماهیگران را به دریا دلی دعوت میکند و به کارگر تفهیم میکند تا بازوان قدرتمندش را بشناسد و با همبستگی، همردیفانش را به وحدت و مبارزه در مسیر زندگی فرا میخواند.
من از اضطراب و سرور میخوانم
من میخوانم چون خواندن باقیست
تا اثر خود را بر زمان باقی بگذارم
برای گفتن حرف های ممنوع
سالوادور آلنده رئیس جمهوری ملی چلی بود که طی کودتای خونین تحت رهبری سی.آی.ای. به قتل رسید
١٩۶٩ سال پرکشمکش و جدال خونین در چلی به حساب میآید. تمام گروه ها و احزاب دموکرات و "چپ" بر گرد ائتلاف بزرگ "اتحاد مردم" جمع شده، برای انتخابات ١٩۷٠ سالوادور آلنده، شخصیت ملی و آزادیخواه را به ریاست جمهوری نامزد میکنند. در نتیجه آلنده قدرت سیاسی را از طریق انتخابات مشروع بدست میگیرد. طی کمپاین و رقابتهای انتخاباتی درست در همین سال، خارای شورانگیز در استادیوم چلی کنسرت بزرگی را برپا مینماید که سبب خشم دشمن ِ در کمین نشسته میگردد و در آینده نه چندان دور زمینه قتل وی را در همان مکان فراهم میسازد.
طی سالهای ۱٩٧٠ و ١٩۷۳ زمینه تماس و کار با مردم مساعد میگردد. ویکتور خارا و گروه موسیقیاش با اراده و عزم محکم و هنر انقلابی به سراسر چلی سفر کرده، در محلات کارگری، محیط روشنفکری و کوچیهای اطراف و اکناف شهر کنسرتهای پر شوری را براه میاندازد.
کاخ سفید که هیچ دولت مردمی و مستقل را تحمل نمیتواند، علیه سالوادور آلنده دست به کار شده توسط جنرال پینوشه، دولت دموکراتیک چلی را در ۱۱ سپتامبر ۱٩۷۳طی کودتای خونینی واژگون کرد و آلنده را به قتل رسانید. این بود که بار دگر در این کشور تحت نظر مستقیم سی.آی.ای. دیکتاتوری بر دموکراسی سایه انداخت و دوره سیاه دیگری آغاز گردید. در همین روز (که حالا از آن منحیث یازدهم سپتامبر اول یاد میکنند) خارا و هزاران جوان رشید دیگر چلی بدست نوکران امریکا وحشیانه به قتل رسیدند.
دولت دست نشانده پینوشه ١۶سال تمام سرنوشت مردم را با تلخی و تندروی در قبضه گرفت و حتا موسیقی سنتی که آمیزش نوگرایانه با موسیقی اعتراضی یافته بود قدغن اعلام شد. (٢)
«کتاب جمعه» به سردبیری احمد شاملو در شماره اول (۴ اسد ۱۳۵۸) خود اتقاق اندوهناک شهامت حماسی و شهادت ویکتور خارا این اسطوره بیمانند و فناناپذیر را تحت عنوان "در استادیوم سانتیاگو اتفاق افتاد..." چنین درج نموده است:
تصویری از استادیوم سانتیاگو، جایی که خارا به قتل رسید. او آخرین ترانهاش را لحظاتی قبل از شهادتش در همینجا روی پارچه روزنامه نوشت که بعد به دست همسرش رسید.
«ویکتور خارا - گیتاریست، شاعر، آهنگساز، و آوازخوان چلیائی - از چهرههای مبارز نهضت "وحدت خلقی" سالوادور آلنده بود. پس از کودتای سازمان جاسوسی "سیا" در چلی (١١ سپتامبر ۱۹۷۳)، او را همراه پنجاه هزار تن از جوانان مبارز آن کشور در استادیوم بزرگ سانتیاگو زندانی کردند. رئیس زندان که سرودهای هیجانانگیز "خارا" را شنیده بود، به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسید آیا حاضر است برای رفقایش گیتار بزند و سرود بخواند؟
پاسخ ویکتور خارا مثبت بود:
- البته که حاضرم!
رئیس زندان بهیکی از گروهبانان گفت:
- گیتارش را بیار!
گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور را با آن قطع کردند. آنگاه رئیس زندان به طعنه گفت:
- خوب، بخوان! چرا معطلی؟
ویکتور خارا، در حالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت میداد از همزنجیران خود خواست که با او همصدائی کنند، و آنگاه آواز پنجاه هزار دهان به خواندن "سرود وحدت خلق" که ویکتور خارا تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
مردمی یکدل و یکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد...
هنوز سرود به پایان نرسیده بود که گروهبانان جسد نیمه جان ویکتور خارا را بهگلوله بستند.»
بعد از این کودتا خونین، جسد خارا را از کنار جادهای در سانتیاگو یافتند که نشان ٤٤ گلوله در آن نمایان بود. امروز استادیومی که خارا و هزاران تن دیگر در آن شکنجه و اعدام شدند، به نام ویکتور خارا نامگذاری شده است.
به تاریخ ٢٩ دسامبر ٢٠١٢ مطبوعات جهان گزارش دادند که یک قاضی در چلی درست ٣٩ سال بعد از کشته شدن خارا، دستور بازداشت هشت افسر سابق ارتش متهم به قتل وی را صادر کرده است. برای یکی از این افسران به نام پدرو باریئنتوس که در خارج از چلی زندگی دارد، حکم بازداشت بینالمللی نیز صادر شده است. مردم چلی بعد از گذشت اینهمه سالها نیز نمیگذارند که قاتلان فرزندان صدیق شان بدون محاکمه و مجازات از جهان بروند.
ویکتورخارا امروز قهرمان مردم چلی است که تا پای جان از حق آنان دفاع کرد.
یاران و همرزمان ویکتور خارا که تصادفا از دم تیغ جلادان پینوشه جان سالم بدر بردند و یا به تبعید رانده شدند، نه همسان تعدادی از هنرمندان بیمایه وطن ما که تنها در صدد حفظ جان خود بر آمدند، سکوت در ازای ستم و ستمگران را ننگ ابدی دانسته به موسیقی اعتراضی خود در همان تبعیدگاه ها خروشنده تر از هر زمان دیگر ادامه دادند و انقلاب موسیقی اعتراضی را به سرزمین امریکای لاتین به صورت گسترده تر و کوبنده تر توسعه دادند که منجر به آگاهی و تغییرات بزرگ اجتماعی در نیم قاره مرکزی شد و اینک به الگوی الهامبخش تمام جنبش های آزادیبخش ملی - دموکراتیک در سراسر دنیا مبدل گشته است.
ویکتور خارا با درک دقیق از هنر و رسالت هنرمند تا پای جان برای ملت و مردمش خواند و در راهش مصمم رفت و به اسطوره ماندگار تاریخ درخشان امریکای لاتین و ملل در بند مبدل شد که هرگز نمیشود کتمانش کرد. اما در سرزمین ما که بیشتر از تمام امریکای لاتین خون ریخت؛ ملت ما رنج و ستم مضاعف متجاوزان و ایادی کفتارصفت شان را نیز بار بار تجربه کردند ولی با تاسف هرگز صدایی نه به عظمت آواز مردمی ویکتور خارا، بلکه به گونه اعتراض کوچکی هم برنخاست تا درد جانکاه ملت دردمند را برای بسیج همگانی به نغمهای ریزد و رهگشا گردد.
تعدادی به اصطلاح هنرمندان "میهن ِدر خون " ما به دربار جنایت زانو زده اند و در وصف تاراجگران، آدمکشان و ویرانگران سرودند و یا بدون خستگی در وصف معشوقه های خیالی تن به اجرای ترانه های مبتذل، بیخاصیت و تجارتی سپردند. عدهای نیز از حقایق و نگونبختی ملت اسیر طی دهه های مکرر جنایت و بربریت، با اغماض و بیتفاوتی گذشتند و سکوت مرگبار را بر لب کوبیدند تا "مخاطبی نشود".
تجاوز امریکا به افغانستان و سیاست "دموکراسی" و "بازار آزاد"ش علاوه بر استعمار، اسارت، ویرانی، خونریزی، ترورپروری و مزدور منشی، مشتی از وطن فروشان رانده شده خلقی و پرچمی را که از ترس ملت به تب لرزه در آمده بودند بار دیگر جان تازه بخشیده پُـر رو شان کرد تا در زیر یک سبد با "برادران" بنیادگرا و چتر غارتگرایانه امریکا تمام حاصل خونهای ریخته سه دهه مصیبت را لگد مال نمایند. اینان اقتصاد افغانستان را چپاول کردند، سیاست را به فساد آلودند و فرهنگ را با فحشا و ابتذال کشاندند تا جامعه را "مدرن" جلوه داده باب بلعیدن اربابان شان از هر لحاظ مساعد سازند.
"انجمن قلم افغانستان" که در محوطه چنین افراد بیتعهد و سرکاری خلاصه میشود همایش "ما برنده میشویم" را به مناسبت یاد بود از ویکتور خارا همانند محفل سالمرگ "چه" برگزار نموده که جز توهین و اهانت به راه، هنر و اندیشه های مردان سترگ تاریخ چیزی درخور سخن نداشت. بدبختانه باید گفت دشمنان سوگند خورده هنر رزمندگی و هنر موسیقی انقلابی و مردمسالار همانند روشنفکران مرتد دست به دامن رژیم آدمکش جمهوری اسلامی ایران، بنیادگرایان متعصب پاکستانی و مشت از اراجیف خود فروخته وطنی ما با توسل به هنرمندان ستیزگر چون ویکتور خارا، چه گوارا و.... شده،به تعبیر ساده عقده تحجری خود را با امپریالیزم امریکا ارضا میسازند ولی نمیدانند که این قهرمانان جانباخته همانقدر که ضد استعمار بودند به همان پیمانه از افکار متحجر و ضد مردمی بنیادگرایی مذهبی نیز تنفر داشتند و هر دو را بلای جان ملتهای در بند دانسته دو روی یک سکه میپنداشتند.
و پایان سخن اینکه وطن ما با تمامی ستمها و خیانت هایی که دیده، هنوز ویکتور خارایی که موسیقی را نه فقط بعنوان تفریح و سرگرمی بلکه وسیلهای جهت بسیج و آگاهی مردم در برابر نابرابریهای اجتماعی به کار گیرد، در پیرامون خویش سراغ نداریم که بس رنج آور و دردناک است.
نمونه هایی از اشعار و تصانیف به یاد ماندنی ویکتور خارای رزمنده را که امروز مرزها را درنوردیده توسط احمد شاملو و محمد زرین بال به فارسی ترجمه گردیده است، در اینجا میآوریم.
یک کارتونیست فرانسوی، حماسه ویکتور خارا را به این صورت به تصویر کشیده است. (از «کتاب جمعه»)
بیانیه
نه برای خواندن است که میخوانم
نه برای عرضهی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز میخوانم
که گیتار پُر احساس من میسراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرندهوار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید میدهد.
پس ترانهی من آنچنان که «ویولتا» میگفت هدفی یافته است.
آری گیتار من کارگر است
که از بهار میدرخشد و عطر میپراکند.
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمیآید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق میآید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا که ترانه آن زمانی معنایی مییابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.
شعر من در مدح هیچکس نیست
و نمیسرایم تا بیگانهای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم میسرایم
که هر چند باریکهای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.
شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا.
انسان خالق است
همانند بسیاری دیگر،
من عرقریختن آموختم،
نه فهمیدم که مدرسه چیست
و نه دانستم بازی چه معنا دارد.
در سپیدهدم،
آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند
و در کنار پدر
با کار بزرگ شدم.
تنها با تلاش و پشتکار
بهعنوان نجار و حلبساز
بهعنوان بنا و گچکار
و بهعنوان آهنگر و جوشکار
سخت کوشیدم.
آی پسر! چه خوب میشد اگر من
سواد میداشتم و آموزش میدیدم،
زیرا که در بین تمام عناصر
انسان یک خالق است.
من خانهای بنا میکنم.
یا جادهای میسازم.
من به شراب مزه میدهم.
من دود کارخانه را بلند میکُنم.
پستیهای زمین را مرتفع میکُنم.
ارتفاعات را مُسخر میکُنم.
و بهسوی ستارگان میتازم.
و در انبوه جنگل، کوره راه باز میکُنم.
من زبان آقایان را آموختم.
و همینطور زبان مالکین و اربابان را
آنها اغلب مرا کُشتند
چرا که من صدایم را علیه آنها بلند کردم.
اما من خود را از زمین بلند میکنم
زیرا که دستانی مرا یاری میدهند،
زیرا که من دیگر تنها نیستم
زیرا که ما اکنون بسیاریم...
پرسش
پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است که
این سرزمین مال ماست؟
مال کسیست که
بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد؟
پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است
دستهایی که در این زمین کار میکنند
مال ماست؟
و حاصل آن نیز، مال ماست؟
حصارها را ویران کن!
آنها را در هم بکوب!
این سرزمین، مال ماست.
به «پدرو» و «ماریا»
به «خوان» و «خوزه»
اگر آوازم کسی را آزار میدهد
اگر کسی باشد که تحمل شنیدن آوازم را نداشته باشد
اطمینان داشته باشید که او یک «یانکی» است
یا که یک مالک و فئودال بزرگ کشور است
حصارها را در هم بکوبید!
آواز من
شعر کبوتریست در جستجوی آشیانه.
رها میشود
تا بال میگشاید
تا پرواز کُند
پرواز.
آواز من، آوازیست آزاد و رها
که ایثار میکُند
به آنکسی که بهپا خاسته است.
به آنکسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد.
آواز من زنجیریست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی.
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت.
بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز، کبوتریست که
برای رسیدن به دریا پرواز میکُند.
رها میشود
بالهایش را میگشاید
تا پرواز کند
پرواز.
(١) خانم ویولتاپار (Violeta Parra)(١٩١٧ - ١٩٦٧) از سن ١٢ سالگی به الهام از مادر دهقان و پدرش که معلم موسیقی بود به سرودن اشعار رو آورد که نمایانگر زندگی مشقت بار توده های مظلوم سرزمینش بود. از زمزمه های محل آغاز کرد و به یکی از بنیادگزاران موسیقی مدرن امریکای لاتین و چهره تابان و سرشناس ترانه های اعتراضی چلی مبدل شد. سفر او به سراسر چلی، زندگیاش را دگرگون کرد و به وی تعهد و هویت تازه بخشید. خانم پارا در سن ٥٠ سالگی در سال ١٩٦٧ به دلایل نامعلوم خود کشی کرد.
(٢) اگُوستو پینوشه (٢٤ نوامبر ١٩١٥– ١٠ دسمبر ٢٠٠٦) دیکتاتور و کودتاچی چلی که طی کودتای نظامی به حمایت مستقیم امریکا دولت قانونی و دموکراتیک چلی را که در انتخابات برنده شده بود سرنگون کرد و بر اریکه قدرت تکیه زد. در طول ١٦ سال اقتدارش آزادی ها مدنی را از ملت سلب کرد، بیشتر از ٣٠ هزار انسان آزاده و مبارزه را به کام مرگ برد و هزاران هزار دگر را متواری و تبعید نمود.
در سال ١٩٩٠ قبل از ترک مقام مصونیت خویش را طی قانونی پاس داشت ولی بعدها محاکم ملی و بینالمللی مصونیت قانونی وی را ملغا اعلام داشته خواهان محاکمه وی شدند که جنبه عملی هم بخود گرفت. جنرال پینوشه به نقص حقوق بشر، کشتار دستجمعی، شکنجه، اختلاس، آدم ربایی و ترور، جنگ آفرینی، و سانسور رسانه ها به محکمه کشانده شد و هنوز محکمه جریان داشت ولی عمر فرسودهاش مجال نداد تا چندسالی را پشت میله های زندان که روزی خود آفریدگارش بود سپری نماید در سن ٩١ سالگی در اثر سکته قلبی مرد و جایگاه جلاد مردم را بخود اختصاص داد.