ترس از شیر برفی امریکا رسم "روشنفکران" مسخ شده است

از بیرق امریکا خون ملتهای فقیر میچکد

افغانستان در طول تاریخ پر از ماجرایش تهاجم از کشور های مقتدری چون امپراتوری انگلیس، امپراتوری روس و امپراتوری امریکا را تجربه کرده است.

با تهاجم نظامی مردم قتل عام می‌شوند، با تهاجم اقتصادی شیرازه مادی زندگی از هم می‌پاشد ولی با تهاجم فرهنگی، شیرازه معنوی و ارزش های اجتماعی ملت ها بصورت وحشتناکی لگدمال می‌شود و سالها لازم دارد تا دوباره احیا گردد. این تهاجم نامریی که بوسیله تبلیغات تلویزیونی، برنامه های ماهواره‌یی، رادیویی و مطبوعاتی و با پایه اجتماعی روشنفکران جاسوس پیشه راه اندازی می‌شود، خطرناک و غیرقابل جبران است زیرا شرایط را برای اشغال آرام، سریع، کم‌مصرف و بی‌ دردسر کشور های فقیر مساعد می‌سازد و زمینه هر نوع مقاومت و اعتماد به نفس توده ها را در نطفه می‌خشکاند. و این نوع تهاجم بالای ملتهای ناآگاه و کم‌سواد تاثیر عمیقتر به جا می‌گذارد.

بر اساس همین ضرورت و اهمیت دولت امریکا در تبلیغات خود برای توجیه سیاستهای تجاوزگرانه و آشوب طلبانه‌اش سالانه ٩٤٥ میلیون دالر به مصرف می‌رساند و ٩٠٠٠ نفر را برای اجرای این برنامه در استخدام دارد. پنتاگون روزانه حداقل ١١ ساعت را صرف پروپاگند در برنامه های رادیویی و تلویزیونی می‌کند.

جنایات امریکا در افغانستان
اگر این کودکان معصوم که بوسیله بمباردمانهای امریکا کشته شده اند جگرگوشه های رسولی، سلطانزوی، اربابزاده و دیگر بلندگوهای امریکا می‌بودند، دیگر برای ادامه تجاوز امریکا گلو پاره نمی‌کردند.

کلمه مقدس استقلال در شرایط اشغال حربه‌ایست که ملت ها بخاطر استرداد آن خون هدیه می‌کنند چون بدون استقلال زندگی بی‌معنی است. معلوم نیست امریکایی ها، انگلیس ها و متحدینش که امروز کشور ما را در اشغال دارند، چه فعلی بر تعدادی از روشنفکران ما انجام داده اند و در کدام مکتب به آنان آموزش جاسوسی و بی‌وطنی داده اند که هرچه گند و کثافت در درون دارند بر کلمه استقلال می‌پاشند. بطور نمونه سه نقل قول از سه روشنفکر تهی از شرف و وجدان را که یکی در انگلستان، دیگری در کابل و سومی در امریکا زندگی دارد، درین جا می‌آورم که به کله بی‌ارزش هر کدام با انگشت بزنی عین صدا از آن می‌شنوی:

یاسین رسولی:

«با تغییر اوضاع و احوال بین‌المللی مفاهیم هم تغییر می‌کنند و حتی یک مفهوم علمی نیز اعتبار دایمی ندارد. در قرن ۱۹ و نیمه اول قرن ۲۰ استقلال‌طلبی ایدئولوژی مقاومت و مبارزه بود، اما به نظر می‌رسد استقلال دیگر مفهومی بی‌مصداق در سیاست گشته که تاریخ مصرف آن گذشته است.»

داوود سلطانزوی:

«(نباید) با تعریفات احساساتی قرون ١٧ و ١٨ و ١٩ جهان امروز را بررسی کنیم. جهان وابسته به همدیگر شده.... ما بیطرف مانده نمی‌توانیم که پاکستان و ایران ما را مملکت مضمحل بگویند... ما باید متحدین داشته باشیم که ثبات سیاسی، اقتصادی و نظامی پیدا کنیم.»

نوشین اربابزاده: بنظر می‌خورد دوز اماله سی.آی.ای به این خانم اندکی بالاتر بوده که حتی شکست امپراتوری انگلیس و روسیه در افغانستان را هم قبول ندارد:

«اصلا افغان‌ها هیچ امپراتوری‌ای را شکست نداده‌ اند چون امپراتوری‌ های بریتانیه و شوروی قبلاً ضعیف شده و مسیر فروپاشی را می‌پیمودند اما افغان‌ها پشت افسانه استقلال را رها نکرده و برعکس تشجیع شدند تا با گورستان امپراتوری‌ها دانستن کشورشان مباهات کنند.»

پرداختن به تمام نکات انقیاد طلبانه این چوبدست های سی.آی.ای و ام.آی.شش با تمام اهمیت آن درین مقاله ممکن نیست، بناء بیشتر روی مقوله استقلال تاکید کرده‌ام که از طرف اینان به تحقیر گرفته شده است.

جنایات امریکا در افغانستان، عراق و ویتنام
تاریخ امریکا با جنگ و غارتگری و جنایت عجین گشته است.

امریکا که طعم تلخ شکست ذلتبار از خلق قهرمان ویتنام را چشیده و درین تازگی ها به خاک مالیده شدن پوزه ابر قدرت روسیه در افغانستان را نیز مشاهده کرده، برای پیشگیری از قیام و خیزش مردم میخواهد از طریق روشنفکران اجیرش، تبلیغاتی را براه اندازد که در شرایط امروز به قیام مقابل امریکا که قدرت شکست ناپذیر است فکر نکنند؛ اندیشه هر تصمیمی را می‌توانند به سر داشته باشند جز فکر کردن به استقلال. چرا؟

در پاسخ به این پرسش، استدلال های کودکانه و تسلیم‌طلبانه‌ای همه روزه در مطبوعات کشور قلقله می‌شوند: برای اینکه امریکا کشوری "بزرگ" و افغانستان ملتی کوچک است؛ برای اینکه افغانستان قادر به اداره خود نیست و باید به قدرت های بزرگی تکیه کند؛ زیرا که در "تحولات پس از استقلال مردم تصمیم‌ گیرنده نمی‌باشند"؛ زیرا که "استقلال‌خواهی ما سد راه تعامل و بهره‌مندی درست از دنیای خارج میشود"؛ زیرا که "روشنفکران نبایست یک مفهوم عوام‌فریبانه را تا این حد برجسته و فربه کنند"؛ "چرا که هنوز این واژه (استقلال) بیش از هر کلمه دیگر، به خاطر بار سنگین ایدئولوژیک آن در تهییج مردم و به خلسه بردن روشنفکران است." و بالاخره "بجای تکرار و ستایش یک واژه‌ ایدئولوژیک، باید از خواسته‌ها و مطالبات راستین شهروندان در ایجاد دنیایی آزادتر و انسانی‌تر سخن بگوییم." و ....

این افکار بیمارگونه نه از اولاده‌ی بوش و اوباما است و نه کدام سناتور امریکایی، بلکه اظهارات چند روشنفکران مسخ شده‌ی افغانستان است که از برکت حضور امریکا جیب شان پر و دم شان گرم است که دو آتشه تر از امریکایی ها در صدد تحقق منافع آنان هستند.

این سه روشنفکر مفلوک در ابرازات خاینانه خود تنها نیستند، امریکا، انگلیس و بیش از ٤٠ کشور جهان که افغانستان را بطور کامل در اختیار دارند و آن را به مرکز رقابت های جاسوسی مبدل ساخته اند، بیشمار روشنفکرانی را با همین ایده بی‌وطنی، مزدورمنشی و بیگانه پرستی تربیت کرده اند. اینان که در بدل پول و مقام و سایر امتیازات به زبان بادار صحبت میکنند، وظیفه دارند اعتماد به نفس مردم را پایین آورده، ملت را از قدرت ظاهری امریکا بترسانند که هیچ تغییر و حرکتی در جهان بدون اشاره و اجازه امریکا ممکن نیست و چون "جهان وابسته به همدیگر شده" مردم ما باید تلاش کنند با امریکا "دوست" باشند از این "دوستی" به خود ببالند که باعث میشود افغانها از گزند ایران و پاکستان و دیگر همسایه ها مصون بمانند و به رفاه و سعادت برسند.

مردم ما تجربه تباهکن "دوستی افغان ـ شوروی" را که با خون و بدبختی همراه بود و خلقی ها و پرچمی ها مثل همین "روشنفکران" امریکایی شده برای آن گلو پاره می‌کردند، هنوز فراموش نکرده اند. و این را هم فراموش نمی‌توانند که امپراتوری انگلیس هم در لباس "دوست" مردم افغانستان، شاه شجاع را بر سرپنجه‌اش سوار کرده وطن ما را اشغال نموده بود.

درحالیکه ملتهای بیشماری در جهان به خاطر کسب استقلال شان خون و عرق می‌ریزند و بدون داشتن استقلال درهای آزادی، دموکراسی، عدالت و بهروزی را بروی خود بسته می‌دانند، اما دالر و چه بسا تبلیغات کرکننده امریکا توانسته یک تعدادی از افغانها را آنچنان زبون نماید که حتی از این انسانی ترین و زیبا ترین ارزش انسانی نیز چشم می‌پوشند. اینان کر و کور می‌شوند و این اصل جهانشمول و تثبیت شده را درک نمی‌توانند که وقتی ملتی برده یک قدرت بیرونی باشد و از استقلالش دست بشوید، باید نهایتا از دموکراسی، تمامیت ارضی، غرور ملی، شکوفایی اقتصادی، آزادی، عدالت اجتماعی و دیگر مقوله های انسانی نیز دست بشوید.

تظاهرات ضد جنگ در امریکا
مردم صلحدوست امریکا، با تظاهرات میلیونی ضد جنگ شان حکمرانان خونخوار پنتاگون و قصر سفید را زبون ساخته اند.

این هم خواب و خیالی بیش نیست که تصور کنیم پیمان و دوستی با امریکا ملت ما را در برابر ویرانگری های دولتهای مستبد و منفور پاکستان و ایران در امان نگهدارد. ما حداقل طی دهسال تجاوز امریکا دیدیم که این مداخله ها شدت و وسعت بی‌سابقه یافت و امریکا نه تنها تلاشی برای مهار آن ننمود بلکه خود آتش بیعار معرکه گردید تا ملت ما را از همسایه های بدطینت بترساند که به پایگاه های دایمی‌اش رای مثبت دهد.

شما مزدوران سی.آی.ای ازمردم به جان رسیده‌ی ما چه می‌خواهید که آن آزموده‌ی "دوستی" (تجاوز) روسیه بر این ملت را دوباره می‌آزمایید؟ شما وطنفروشان هرگز فکر کرده اید چه تفاوتی بین دوستی "افغان ـ شوروی" و دوستی "افغان ـ امریکا" وجود دارد؟ اگر بی‌باوری به مردم و مرعوب شدن از ابر قدرت روسیه، خلق و پرچم را در منجلاب وابستگی انداخت که منجر به بربادی وطن و پامال شدن استقلال کشور شد، تفاوت آنانی که خود را در آغوش یک "قدرت بزرگ" انداختند و تا سرحد فروش وطن پیش رفتند با شما در چه است؟ آیا شما هرگز به این فکر کرده اید که امروز امریکا برای بقای خود در جهان با آتش بازی میکند، و چسبیدن به دامن امریکا بازی با آتش است؟ امریکا افغانستان را در رقابت های اقتصادی، سیاسی و نظامی‌اش با رقبایی چون چین، روسیه، هند، ایران وغیره که تا دندان مسلح و دارای سلاح اتمی هستند به انبار باروت بدل کرده، و این کشور را مورد استفاده قرار می‌دهد، آیا برای ملت فقیری مثل افغانستان که به معنی واقعی نان خوردن ندارد لازم است درین بازی های خونین با امریکا شریک باشد؟ برای شناخت ماهیت مزورانه امریکا مگر کور یا نادان و یا هم فاقد وجدان باشید که ندانید این کشور چگونه بنیادگرایان مذهبی گلبدینی، جمعیتی، سیافی، طالبی‌ و القاعده‌ای را در وطن ما تقویت کرد و به جان مردم انداخت و امروز اکثر شان را در پست های کلیدی جابجا نموده تا افغانستان را به تباهی بیشتری سوق دهند؟ آیا اگر امریکا افغانستان را در جنگ با روسیه تنها میگذاشت و آفت بنیادگرایی را تقویت نمی‌کرد ملت ما همینقدر بدبخت می‌بود؟

دوستی با مردم صلحدوست امریکا بدون شک ضروری و مفید است، اما با رژیم مزور و خونخوار امریکا هرگز نمی‌توان از "دوستی" صحبتی به میان آورد، چون این دستگاه کشتار فقط صادرکننده خونریزی و پلیدی و جنایت و بمب و گلوله است و شعار "دوستی"اش جز نیرنگ شیطانی برای اغوای ناآگاهان و کودن ها بیش نیست.

وقتی ملتی برده یک قدرت بیرونی باشد و از استقلالش دست بشوید، نهایتا باید از دموکراسی، تمامیت ارضی، غرور ملی، شکوفایی اقتصادی، آزادی، عدالت اجتماعی و دیگر مقوله های انسانی نیز دست بشوید.

شما چگونه تاریخ پر ازخون خیانت همین پنجاه سال اخیر امریکا را در ویتنام، کوریا، فلسطین، هندوراس، شیلی، اندونیزی، عراق، گواتمالا، لیبی، سوریه، ایران و بیشمار کشورهای دیگر که مالامال از توطئه، ترور، کودتا، جنگ و کشتار بوده فراموش می‌کنید؟ مگر نمی‌دانید امریکای جنگ افروز تنها در خاک خود ۵۳۰۰ پایگاه و در پنج قاره جهان جمعاً ۸۵۰ پایگاه نظامی دارد، ۳۲۵ هزار نظامی آمریکایی هم‌اکنون در خارج از آمریکا بسر می‌برند و بودجه رسمی نظامیش بالغ بر ٧٥٠ میلیارد دالر است؟ این همه تلاش و مصرف برای چیست، آوردن خوشبختی به مردم جهان یا سلاخی آنان؟ چقدر باید فرومایه بود که تاریخ مملو از خیانت وسیاست ملیتاریستی امریکا در برابر خلق های جهان را دید و باز هم به دامن آنان چسپید تا از "دوستی" شان چیزی به ملت ما بچکد؟ چقدر باید فرومایه و در عین حال بی‌غیرت بود که در بدل فروش افغانستان، از امریکا توقع کرد برای ما آزادی و امنیت و رفاه بیاورد و این "دوستی" با "قدرت بزرگ" را به همسایگان سوز داد؟ شما اگر خود را به حماقت نزنید، تنها همین حقیقت تلخ کافیست که اگر رژیم خون‌آشام امریکا به امنیت و رفاه اعتقادی می‌داشت، اولتر از همه بیش از ٤٧ میلیون نفوس (یکتن از هر شش امریکایی) خودش را که در فقر کامل بسر می‌برند به رفاه می‌رسانید بعد چندین تریلیون دالر را برای جنگ خرج می‌کرد.

حربه دیگری که امریکا به خورد مزدوران و مبلغین روشنفکرش میدهد ترساندن مردم از برگشت دوباره طالبان و آغاز جنگ داخلی بعد از خروج قوای نظامی آنان است. امریکا با این تبلیغات شیطانی و فریبکارانه میخواهد ذهنیت عامه را طوری منحرف سازد که مردم افغانستان انتخاب دیگری جز قبول موجودیت قوای اشغالگر ندارد در غیر آن در جفتک زدن های بدون حضور بادار ِ خلاصگیر پامال می‌شوند. اما محاسبه ملت ما بسیار ساده است:

  • مردم اگر خود را درمحاصره دو دشمن یعنی گرگان درنده (نیروی خارجی) و سگان هار(تمامی بنیادگرایان) می‌بینند، با بیرون رفتن اشغالگران خارجی، از شر یک دشمن بسیار محیل و درنده بیغم می‌شوند، یکسره کردن کار سگان بنیادگرا وظیفه مردم ماست. و وقتی این خاینان از زیر سایه صاحبان امریکایی شان خلاص شود، کار نابودی شان بوسیله ملت ما بسیار آسانتر خواهد بود.
  • از جانب دیگر کفتاران مذهبی‌ای که امریکا در عدم حضور خود، مردم را از مست شدن دوباره آنان مثل سالهای ٧١ تا ٨٠ می‌ترسانند همه و همه مولودات خود امریکا و غرب هستند و لگام اکثر شان را هنوز هم بدست دارد. امریکا اگر تا دیروز از مزدوران بنیادگرایش برای کشتن غرور و حس آزادیخواهی مردم، ویران کردن دار و ندار وطن و در فقر و فلاکت و عقب نگهداشتن باشندگانش استفاده می‌کرد، امروز با نیرنگ خاص از صفت بربرمنشانه این موجودات عصر حجر برای حضور دایمی خود سود می‌برد.
  • بسیار ساده اندیشی خواهد بود که امریکا با این همه اهمیتی که افغانستان برایش دارد و این همه سرمایه گذاری‌ای که در آن کرده بدون آنکه بزور از وطن دور انداخته شوند، به آسانی از کشور ما دست بردار شود. با حفظ تمامی پایگاه های نظامی‌اش ممکن تعدادی از نیرو های خود را کم کند و ارتش و پولیس وطنی‌ای را که ساخته و پرداخته برای روز مبادای خودش است، مورد استفاده قرار دهد و جنگ افغان – امریکا را به جنگ افغان – افغان تبدیل کند. و اما این تبلیغات که اگر امریکا افغانستان را مثل سالهای ٧١ تا ٨٠ تنها بگذارد چطور و چه کار می‌شود، فقط برای آنست تا دستاویزی برای اشغال دایمی این کشور داشته باشد؛ دستان خون آلود خود را در قضایای افغانستان پاک جلوه دهد که ٩ سال جنایت و خونریزی بعد از سقوط حکومت نجیب کار همین بدذاتان است و امریکا که تمویل کننده و تسلیح کننده اصلی آنان بوده هیچ تقصیری درین ماجرا ندارد؛ به مردم افغانستان و جهان طوری وانمود سازد که امریکا به جز خوشبختی ملت ها به چیز دیگری نمی‌اندیشد، این در واقع اشغال کشور نیست، بلکه حفظ مردمی از چنگ و دندان درندگان آن است.
  • از رفتن امریکا اقلیت کوچکی چون بنیادگرایان جنایتکار، تکنوکرات های جاسوس پیشه و "روشنفکران" خاین آسیب می‌بینند زیرا اینان امریکایی ها را پدر خوانده اند که با رفتن شان بی پدر می‌شوند و دوکان چپاول و مقام و زراندوزی شان بسته می‌شود.
بحران اقتصادی امریکا

امریکا به آن میزانی که نزد جهانیان خود را بزرگ جلوه میدهد و روشنفکران امریکایی شده‌ی افغانستان را مرعوب قدرت و زرق و برقش ساخته، چندان مقتدر و آسیب ناپذیرهم نیست زیرا با ١٦ هزار میلیارد دالر قرضی که امریکا از دیگران گرفته بزرگترین کشور قرضدار جهان است و در بد ترین بحران اقتصادیش بسر می‌برد؛ هر سرباز امریکایی مستقر در افغانستان سالانه یک میلیون دالر مصرف دارد و این بار گران بدوش ملت امریکاست که قادر به حمل آن نیست به همین دلیل ٦٣ درصد مردم آمريکا مخالف جنگ هستند؛ نرخ بیکاری درین کشور ١٥ در صد است؛ بر اساس گزارشی که توسط وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) تهیه شده در ده ماه سال جاری ٢٢٢ نظامی امریکایی که تمایل به جنگ ندارند دست به خودکشی زده اند که این آمار ٥٠ درصد بیشتر از تلفات انسانی ارتش امریکا در جنگ افغانستان است؛ هرسال شش هزار و٥٠٠ سربازان قدیمی برگشته از جنگ دست به خودکشی می‌زنند (یعنی در هر ٨٠ دقیقه یک نفر)؛ هزاران سرباز برگشته از جنگ با تشکیل گروه های ضدجنگ، به افشاگری از ماهیت جنایتکارانه دولت امریکا می‌پردازند و از بیرحمی ایکه به چشم دیده اند جهان را آگاه می‌سازند. اینست گوشه کوچکی از واقعیت دستگاه حاکمه امریکا.

بعلاوه تضاد های عمیقی که سرمایه داران و دولت امریکا (یک در صدی ها) با ٩٩ در صد مردم خود دارد؛ جنبش تسخير وال استريت در نيويارک و ١٣٠ شهر ديگر آمريکا و ٩٠ شهر در پنج قاره جهان هنوز فروکش نکرده است؛ همه روزه تظاهرات میلیونی در سراسر نه تنها امریکا بلکه دیگر کشورهای سرمایه‌داری، دولتها را متزلزل و متوحش ساخته است. تضاد دولت امریکا با جنبش های آزادیبخش در آسیا، افریقا و امریکای لاتین که هر روز دامنه‌اش گسترده تر می‌شود؛ اعتراضاتی بر ضد ٨٥٠ پایگاه امریکا در جهان براه افتاده چنانچه تا حال مردم فلپین، اکوادور و پانامه، این پایگاه‌ها را جواب داده اند؛ تضاد این کشور با رقبای اروپایی، چین، جاپان، روسیه و کشور های دیگر ممکن نیست این کشور را ضعیف و از پا نیاندازد.

فقر در امریکا بیداد میکند
اگر رژیم خون‌آشام امریکا به امنیت و رفاه اعتقادی می‌داشت، اولتر از همه بیش از ٤٧ میلیون نفوس (یکتن از هر شش امریکایی) خودش را که در فقر کامل بسر می‌برند به رفاه می‌رسانید.

تاریخ ٥٠ سال اخیر امریکا هم مشحون از شکست های شرم آور در رویارویی با خلق های ویتنام، کیوبا، کوریا، ونزویلا و دیگران است. در تازه ترین مورد این سوپرپاور مجهز به بزرگترین و پیشرفته‌ترین زرادخانه جهان، در برابر خیزش و مبارزه مردم عراق، با سرافکندگی و با تحمل ضربات شدید مجبور به عقب‌نشینی و فرار ذلتبار گردید. در این کشورها نیروهای آزادیخواهش نه به نیروی بیرونی بلکه به قوت شکست ناپذیر توده ها اتکا کردند و ماشین جنگی امریکا را درهم کوبیدند.

پس مرعوب شدن از امریکا و سایر قدرت های بزرگ جهان کار روشنفکران بزدل و فروخته شده است. توده ها از رویارویی با این قدرت ها که غرور ملی، استقلال، تمامیت ارضی و آزادی آنان را زیر پا کند باکی ندارند. روسیه هم در زمانش ابر قدرت بزرگی بود، کم نبودند روشنفکرانی که نیروی آنان را لایزال میدانستند و ظاهر امر هم چنین بود، اما مردم ما با نبرد قهرمانانه شان ثابت ساختند این کشور با تمام ساز وبرگ نظامی‌اش شیر برفی‌ای بیش نبود. امریکا هم نمی‌تواند ازین امر مستثنی باشد و مدتهاست که زنگ سقوط این امپراتوری نیز نواخته شده و دیر یا زود به سرنوشت روسیه مواجه خواهد شد.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 279 نفر