موسیقی مبتذل و مافیایی شده یا موسیقی متعهد و مردمگرا؟
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: همرزم
- منتشر شده در یکشنبه، 03 جدی 1391
همین که انسان، انسان نامیده شد و با گذشته حیوانیاش وداع گفت هنر نیز زاده شد و هر گاه حرف هنر و ادبیات به میان میآید لاجرم صدای پای بیعدالتی و کشمکش طبقاتی به گوش میرسد که در مسیر تاریخ تضاد های حاد طبقاتی شکاف عمیق را بین دیدگاه های مختلف هنری ایجاد نموده است.
هنر و ادبیات پویا و مردمگرا همیشه در برابر هنر و ادب درباری و ارتجاعی ایستاده و تقابل آشتی ناپذیر را متقبل شده که در پی خود خونریزی ها و فراز و نشیب های بزرگ اجتماعی را نیز پدید آورده است.
به تعبیر دقیقتر هنر بخش جدایی ناپذیر از فعالیت های بشر است که از آزمونگاه مبارزه انسان برای پیشرفت سر بدر آورده به عالی ترین صورت، زندگی و کشمکش انسان را منعکس و بازگو میکند و یا «هنر یکی از اشکال آگاهی اجتماعی و جزیی از روبنای سیاسی است، از هستی اجتماعی نشئت گرفته نقش موثر و فعال در روند تکاملی جامعه و تغییر آن دارد». هنر متعهد در سیر تکاملی خود با همه کم و کاستی های زندگی و موانع بازدارنده حکمفرمایان در جدل بوده و به سوی فردای بهتر در حرکت است.
سعید سلطانپور، شاعر، نویسنده، هنرمند جانباخته و آزادیخواه در اثر جاودانهاش «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» وظیفه و رسالت هنر را موضع قاطع طبقاتی گرفتن، در میان مردم رفتن، از فضای روشنفکری و مرفه بریدن به آنچه میگویی عمل کردن، تضاد عمده و جهت عمده تضاد را نشان دادن، هنر را به عینیت های اجتماعی توجه دادن و فرهنگ مبتذل حاکم و امپریالیستی را افشا کردن میداند.
هنر رهنما و رهگشای بشر است که میتواند همگام با فعالیت های بشری راه را برای پیشبرد مبارزه و آزادی انسان از قید و بندها هموار سازد. هنر ناب و غیر طبقاتی و تئوری «هنر برای هنر» مردود و مطرود است و آنانیکه با این تئوری دلخوش نموده اند هم خود را فریب میدهند و هم ملل محروم را از تحرک باز میدارند. هنر همیشه یا در خدمت ستمگران بوده و یا هم در خدمت محرومان جامعه. هنر بیطرف و بیغرض وجود ندارد.
احمد شاملو در گفتگویی با ناصر حریری میگوید:
«بر اين عقيده نيستم كه هر چيز ِ زيبا، مفيد و ارزشمند است بل معتقدم هنر كه مىتواند چيز مفيدى را زيباتر عرضه كند و به آن قدرت نفاذ بيشترى بدهد بايد از خنثی بودن شرم كند. قصدم مطلقا اين نيست كه خواست خود را با بايد و نبايدها به ديگران تحميل كنم اما فضيلت هنرمند است كه در اين جهان بيمار به دنبال درمان باشد نه تسكين، به دنبال تفهيم باشد نه تزئين، طبيب غمخوار باشد نه دلقک بيعار.»
هنر سیاست نیست ولی روح و روان هنر سیاسی است پس به هر شکلی که هنر را پنهان سازی همین که به صحنه برآمد باید چیزی بگوید و با گشودن زبان و ژست های هنری، هنر عیان میگردد که در خدمت کدام سیاست است.
هنر اقسام مختلف دارد و دارای اجزا و سبک های گوناگون میباشد که پرداختن به انواع هنر وقت زیاد و تحقیق همه جانبه میطلبد. در اینجا به گوشه هایی از هنر و رسالت آن (موسیقی) در سرزمینی اشغال شدهای بنام افغانستان خواهیم پرداخت که سالهاست جواسیس چندگانه خلقی و پرچمی و بنیادگرایان هار به یاری اشغالگران زندگی را به جهنم بی روح مبدل ساخته و هنر را به سوی خاموشی و دریوزگی سوق داده اند.
درین مبحث میخواهم ابتدا اشارهای به هنر موسیقی داشته و بعد عرصه مافیایی شده موسیقی افغانستان را مرور نمایم.
موسيقى تراوش عاطفه، احساسات و انديشههاى آدمی است که از محیط اجتماعی نشئت میگیرد و روان و روح انسان را تسکین میبخشد، به قول بتهوون «موسيقى مظهرى است عالىتر از هر علم و فلسفهای». یا به تعبیر دگر «موسيقى صنعت ترکيب اصوات و صداهاست به طورى که خوشايند باشد و سبب لذت سامعه و انبساط و انقلاب روح گردد.» موسیقی در جوامع گوناگون و دوره های مختلف، سبک و سیال خود را داشته و دارای فرم های منحصر به خود میباشد که با لالایی های مادرانه از همان آوان پیدایش مرهم تسکین و آرامش خاطر گردیده و همسو با عمر بشر مسیر خود را می پیماید. اما در این مطلب بحث روی تصنیف بندی، سبک ها و قالب های رنگارنگ هنر موسیقی که امروز بدبختانه هر بیهنر ادعای سبک نو در هنر موسیقی را میکند، نیست، سخن بر سر محتوا و پیام موسیقی است که با نوازش اش در اذهان مخاطب چه پیغام را تداعی میکند.
هنر موسیقی، مثل هر هنر دیگر رسالت تاریخی و اجتماعی در قبال جامعه و انسان دارد بنا هنرمند متعهد نه تنها گزارشگر دقیق از محیط است بلکه جبرا مکلف است تا شناخت و معرفت توده ها را بالا برده، آگاهی دهی سالم را جهت دگرگون ساختن نابسامانی ها در شرایط پیچیده هموار نماید چنانچه واگنر موسیقدان آلمانی اعلام داشته «آنجا که سخن باز میماند موسیقی آغاز میگردد».
هرگاه یک اثر هنری دردهای مظلوم ترین طبقات را انعکاس دهد و در کنار آنان «ایستاده» برزمد، طبعا به دل مردم راه یافته و آفریننده آن در قلب و روح توده ها ریشه میدواند. وقتی از داریوش اقبالی آوازخوان بزرگ و مبارز ایران در برنامه «به عبارت دیگر» (بی.بی.سی. فارسی، ٢٢ دسامبر ٢٠١١) پرسیدند که محبوبیتش را مدیون چه میداند، گفت:
«فکر می کنم تداوم خط و مشی که در انتخاب اشعار داشتم و شناختی که طرفداران من از من پیدا کردند و این که من همیشه سعی کردهام درد مشترک جامعه را در اشعاری که در اختیارم گذاشته شده است بیان کنم. فکر میکنم یکی از موثرترین موردها همین باشد که مردم دردها و ناراحتی ها و خوشی ها و مسائل زندگی شان را در اشعاری که ارائه میشود گوش کردند.»
دردمندانه باید گفت که در جامعه ما با فروپاشی شیرازه زندگی و جنگهای ویرانگر پی در پی سه و نیم دهه معیار هنر و هنرمند هم در پهلوی مسایل دیگر درهم ریخت و آنانیکه به هنر و ملت میاندیشیدند یا به گورهای گمنامی خفتند و یا متواری گشتند و میدان به ناکسانی سپرده شد که جز گورکنان واقعی هنر و آزادیخواهی طرح دیگری در کله نداشتند.
هنگامیکه سلطهی پوشالیان خلقی و پرچمی به یاری شوروی وقت بر ملت تحمیل میشد هنر، ادبیات و هنرمندان همپای سیاستهای ویرانگرایانهی «همه چیز در خدمت انقلاب ثور» به باد نیستی سپرده شد و هر آواز اعتراضی و تسلیم ناپدیز باید با گلوله های خونین پاسخ دریافت میکرد بنا زندان، شکنجه و اعدام روشنفکران، شاعران و نویسندگان شهیر برنامهی روزمره این وطنفروشان خاین بود و حتی به اسطوره های بینظیر موسیقی افغانستان که نقش و جایگاه ماندگار شان در دل تاریخ هنر افغانی حک گشته و هیچ کسی نمیتواند انکار شان نماید همانند استاد فضل احمد ذکریا (نینواز) و زنده یاد احمد ظاهر رحمی نکردند و با تیغ جلادان پرپر شدند.
رادیو و تلویزیون دولتی که یگانه کانون تجمع هنرمندان و روزنه صدای رسای موسیقی افغانستان در آن زمان محسوب میشد به اشغال آدمخواران باند خلق و پرچم در آمد، هنر و آفرینندگان آزادمنش هنر یا میباید تن به تسلیم و سازش میدادند و به ثناگویان تجاوز و آدمکشی مبدل میشدند و یا با اذیت و توهین، خاموشانه به حاشیه رانده میشدند که از آن جمله میتوان از ساربان، ترانه ساز ، سرآهنگ، آرمان و سایر هنر جویان نام برد.
هنرمندان نوکرمنش و آنانیکه بر جنازه خون آلود افغانستان سرود «شکوهمند انقلاب ثور» را سر میدادند و سبکسرانه در سایه «دوستی افغان شوروی» نوحه سرایی داشتند همانند، «گروه باران» به سرکردگی فرهاد دریا و یارانش، «دسته گل سرخ» امیر جان صبوری و رستگارها، مسحور جمال، ناشناس، مددی، نغمه و ده ها «شاعر» و هنرفروش دیگر جایگاه هنر عامه پسند و شعر و ادب راستین را به زور دار و تفنگ گرفتند و هرچه خواستند بنام موسیقی، شعر، تیاتر، سینما به خورد ملت اسیر دادند تا گویا فضا را «انقلابی» سازند.
سالها گذشت و جنایات نابخشودنی باندهای تبهکار «حزب دموکراتیک خلق» اظهر منالشمس گردید که سران و پایدوان آنان سرآغاز فاجعه و نابودی افغانستانی اند که تا اینک ادامه دارد ولی اینان کلمهای هم از گذشته ننگین و همنشینی شان با "خادیست" های جلاد به زبان نیاوردند و هنوز هم بازار هنر هرزهی شان گرم است اما اینبار زیر پرچم امریکا و متحدان غربیش. فقط در این معامله جای جنایتکاران روسی را متجاوزین پنتاگون و سایر جواسیس کارکشته بیگانگان گرفته است و همانگونه که اقتصاد و زیربنای جامعه ما فاسد و مافیایی شده، هنر و ادبیات و بخصوص موسیقی ما نیز مافیایی و ملوث گردیده است.
هنرمندانی که نشستن با جنایتکاران و منفورترین عناصر را افتخار بدانند، خواهی نخواهی در جبهه ضد مردم جا میگیرند.
دستهای از هنرمندان که خود را سابقه داران هنر افغانی معرفی میکنند و در خرید و فروش هنر دست بالا دارند، تعداد شان محدود است اما چنان کم مایه و ضعیف النفس در اجتماع تبارز کرده اند که با دیدن نبش سبز دالر رضامندانه حاضرند به هر رذالت و پستی جهت ارضای دشمنان کثیف وطن بپردازند و به تبلیغ و ترویج هنر عقیم و بیگانه با دردهای ملت لحظهای تغافل ننمایند.
دسته دیگر به اصطلاح هنرمندان و آواز خوانان جوان و نو ظهور اند که ذوق آواز خوانی و بازار گرم تبلیغات هنر تباه کن همانند رقص با دخترکان تاجیکی، زرق و برق میان تهی دنیای سرمایه، آب روان و دار و درخت فراوان کلپ های ساخت تاجیکستان و پشاور و... منقلب شان ساخته بدبختانه کلیت و اهمیت هنر را چندان ندانسته و از وضعیت خود و جامعه شناخت موثق نیز ندارند. این دسته با آهنگهای یکبارمصرف شان جز تباهی شخصیتی و ارائه هنر هرزه و بیکاره دست آورد بهتری را نثار اجتماع نمیکنند. اینان که تعداد شان زیاد است و هر روز بر لشکر شان افزود میگردد بجای اینکه نابسامانی های ویرانگر اجتماع را منعکس سازند و به خورد مخاطبان تشنه کام و غمزده امید رهایی بریزند طبق معمول به توصیف اندام های زنانه دلخوش کنان دمبوره و گیتار مینوازند. اکثر اینان موسیقی را تنها به خاطر بدست آوردن لقمه نانی پیشه کرده اند و کارهایشان را نمیشود «هنر» نام گذاشت چون گذشته از اینکه مضمون اکثر اینگونه آهنگها بازاری آلوده با ابتذال است، با هیچ معیار هنری نیز همخوانی ندارند. اینان اگر رسالتمندانه و با مسئولیت گام بر ندارند به پرتگاه نیستی سوق خواهند شد.
دسته سوم کسانی اند که شوری بر سر دارند ولی هنوز آنطوریکه شایسته است تبارز ننموده تا جایگاه واقعی خویش را اشغال نمایند و به صدای حزین اما شورشگر ملت مبدل گردند که از این دسته میتوان به مسعود حسن زاده و شکیب مصدق اشاره کرد.
فرهاد دریا که خود را شهنشاه هنر موسیقی افغانستان قلمداد میکند با اکت و ادا های فلیسوفانه و تهوع آور از این دسته محسوب میشود که از سوی قاتلان ملت «سفیر صلح» معرفی شده و حالا همچون بلندگوی متجاوزان امریکا و ناتو در برابر چشم پر اشک ملت «آبادی»، «آزادی»، «دموکراسی» و «رفاه افغانستان» را ارمغان خدایی از سوی امریکا قلمداد نموده در گوشهای مردم بینان و بیپناه وقیحانه پیام «صلح و آشتی» طبع دل جانیان حاکم را پف میکند.
این آدم که به زور بازوی «برادران» جنگسالار و «دوستان بینالمللی» از امکانات وافر مالی برخوردار است هر از گاهی با چسناله هایی از متون گذشته و شاعران خنثا و فرصت طلب فعلی با کلمات زیبا و فریبنده «دوستی»، «آشتی»، «عشق»، «صلح»، «یاران»، «وطنداران»، «اتن» و... را سر داده و «الاهو» و «یاهو» کنان «خدا یکیست...» را بهر دل «برادران» بنیادگرایش بر زخمهای دیرینه کابلیان و سایر دردمندان تزریق میکند تا گذشتهی خونبار سردمداران جنایت و تباهی به طاق فراموشی سپرده شود. تلاش های هنری او حربهایست بدست اشغالگران و ایادی شان تا موقف و جایگاه شان را برای چند فردای دیگر مستحکم نمایند. از همینرو از سوی تمامی سران جنایت مورد قبول و ستاره بینظیر موسیقی افغانستان نامیده میشود.
دریا که هنوز حسابش با مردم پاک نیست و رهزنی هایش به نام کودکان یتیم نهاد «کوچه» و حسابهای بانکی خانواده های بیبضاعت در کابل بانک به غارت رفته، شگوفه کرده است در مصاحبهای با بی.بی.سی میگوید «احساس میکنم روزی فرا رسیده که زبانها را عوض کنیم، صداها را عوض کنیم، ارزش ها را عوض کنیم و بالاخره زندگی و افغانستان را عوض کنیم».
راستی آقای دریا درست میگوید!! بدین معنی که دیروز زبانها به سود شوروی و سگان زنجیریاش میچرخید ولی امروز عوض شده و به سود متجاوزان امریکایی و دولت ملا- مافیایی کابل میلولد. صداها نیز اگر دیروز چکمه داران روسی و غلامانش را «قهرمانان ثور»، «برادر بزرگ» و «کشور دوست» فریاد زنان توصیف مینمود امروز با بیشرمی تمام تروریستان و قاچاقبران متجاوز بینالمللی را فرشته های «صلح» و «آزادی»، «بازسازی»، «دموکراسی»، «حقوق زن» خوانده برای خوش و نوش بودن شان کنسرت «زندگی زیباست» را برپا میکند.
چهره دردمند افغانستان وقتی عوض خواهد شد که تمام سردمداران جنایت از هفت تا هشت ثور خون آشام با جمیع از جنایتگران مافیایی دربار کرزی به میز محاکم سپرده شوند و تمام ثروت های باد آورده و چپاول شده به سود خلق مصادره گردند، دست بیگانگان ازمداخله و تجاوز قطع و دولت دموکراتیک مبتنی بر ارزشهای والای انسانی سرنوشت ملت را بدست گیرد، افغانهای ملی و باوجدان امور را بدست گیرند و تساوی حقوق زن و مرد لازمه زندگی اجتماعی گردد و... لااقل کار اینکه آقای فرهاد؛ دست تمام هنرفروشان متملق از دربار جنایت و بیگانه پرستی کوتاه گردد. آنگاه می توان به ادعا خودت مبنی بر «زندگی و افغانستان را عوض کنیم» باور کرد و نه با این عینک رنگهای که سالهاست به چشم انداختهای و همانند دپلوماتهای غربی خونها و ویرانه ها را آبادی و آزادی در اذهان جار میزنید.
"برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه میداند"
گفتهای فروغ فرخزاد بیش از پیش به وضعیت اسفبار ملک ما همخوانی دارد تا تغییر و تعویضی را که آقای فرهاد تحت عنوان نوآوری از آن یادآور میشود. نجات هنر مردمگرا را در انهدام هنر مبتذل و ضد مردمی میتوان یافت و بس.
این روزها فرهاد دریا جبهه جدیدی علیه «اعتیاد به مواد مخدر» باز نموده است. اما او نمیداند و یا خود را به نادانی زده به اعتیاد که معلول است نه علت میپردازد، مبارزه با معلول بدون پرداختن به عوامل و علل این مصیبت کشنده که روابط تنگاتنگ با فجایع جاری دارد، خودفریبی، عوامفریبی و در خدمت مافیای قدرت چیزی دیگری نمیتواند باشد. هنرمندان کاذب و دشمن پرست همواره به مصایب و دردهای مردم پشت کرده، وجدان و شهامت پرداختن به عوامل اصلی نگونبختی ها و نابسامانی های اجتماعی را نداشته به مسایل غیرجدی و درجه چندم میپردازند. چه بسا این «مبارزه» جدید فرهاد چندچهره ادامه همان پروژه های فندگیری و «نان آور» او باشد و نه بیشتر. چون منطقا اینگونه تلاشها جز آب در هاونگ کوبیدن اثری ندارد.
فرهاد در باره اعتیاد میگوید:
«با تاسف که امروز شماری از فرصتطلبان ... زمینه را برای لاوبالیگری و آلودگی به مواد مخدر در میان جوانان شکسته از جنگ افغانستان فراهم میکند.»
او جنایتکارانی را که افغانستان را بسوی بربادی سوق میدهند با «فرصت طلب» نامیدن ناز میدهد. فرهاد هرگز به مسایل ریشهای و عوامل اعتیاد حرفی نزده و نخواهد زد و نمیگوید که چگونه امریکا و نوکرانش افغانستان را به پایتخت مواد مخدر مبدل کرده اند و یا اینکه اشغالگران و مقامات مهم دولت کرزی خود بزرگترین گردانندگان مافیای مواد مخدر اند و صدها میلیون دالر از این درک به جیب میزنند. او مثل هر هنرمند ضد مردمی شهامت ندارد که بگوید بیشتر از یک میلیون معتاد افغانستان که با زندگی مرگزا در جدل اند، قربانیان صرفا «فرصت طلبان» نه بلکه خیانت امریکا و متحدان، همسایگان مغرض و دست نشاندگان داخلی شان اند که طی سی و پنج سال گذشته و بخصوص در یازده سال اخیر تولید و قاچاق هیروئین را در افغانستان برنامه شده رونق دادند.
زمانی فرهاد اعلام نمود که «قرار است با آقای داریوش کار های مشترک فرهنگی داشته باشیم، تا کنون انجام نشده در صدد آن هستیم» من هرگز بخود اجازه نمیدهم که پای مقایسه فرهاد دریا و داریوش این طنین صدای دردمند ملت ایران بنشینم زیرا هیچگونه وجه مشترک در کار هنری این دو نمیببینم. خوشبختانه که داریوش احتمالا با دیدن آهنگ های خنثی و جنایتکارپسند فرهاد دریا، به خود ننگ دانسته که با او کار مشترک داشته باشد. آهنگ های داریوش خشم خفتهی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی جنایت و بربریت است و آخندهای رژیمی از پژواک هنر او به خود پیچیده سایهاش را به گلوله میبندند، اما آهنگ های فرهاد دریا باب دل میهنفروشان و پوشالیان است به همین سبب کرزی و حواریونش نوازش کنان به او مدال میدهند و سبکسرانه او را «هنرمند ملی» افغانستان نام میگذارند، «رادیو آزادی» مربوط به سی.آی.ای او را «شخصیت سال» میسازد و یونس قانونی جنایتکار در داخل پارلمان به او تقدیرنامه میدهد.
باب مارلی هنرمند پرآوازه و متعهد جامائیکا که موسیقی را همچون سلاحی در جنگ علیه سیاهی بکار میبست معتقد بود که «موسیقی فریاد است. موسیقی آزادی است. موسیقی فرهنگ است، سیاست است، همه چی است. موسیقی راهبر است.»
شکی نیست که از نظر هنری کارهای فرهاد دریا هنرمندانه اند، اما از آنجاییکه مضمون کارهایش نه در خدمت مردم و وطن بربادرفته ما، بلکه در خدمت ویرانگران و خاینان اند، در شرایط کنونی اینچنین هنری جز گرم کردن بزم خاینان و ارتجاع به درد مردم ما نمیخورد.
وحید قاسمی هنرمند دیگریست که با سرودن به قهرمان جنایتکاران بین مردمی که داغ جنایت و ستم این قهرمان مقوایی و رهروانش را چشیده اند به گفته مردم خود را دوپیسه کرد. آهنگ او در وصف احمدشاه مسعود به سرود ملی چینل های تلویزیونی جنایتکاران و جنگسالاران مبدل شده است. او نیز همانند فرهاد دریا با آهنگهای فرمایشی دولت پوشالی لبیک گفته و ندا به «برادران» تروریست و انتحار پرور کرزی سرداد «آشتی کن که وطن در خطر است» و به آله دست خاینان و نوکران امریکا مبدل شد.
یکی دیگر از سرکردگان هنر ضد مردمی که امروز در جامعه ما آوازه هنرش بالاست و نسل جوان هنرجو را به گرد خود جمع کرده است امیر جان صبوری است. او نیز از همپیکان دولت جلاد باند «خلق» شمرده میشود که در کنار گروهش «دسته گلسرخ» و سایر هنرفروشان، سالها حنجره و استعدادش را به دربار جانیان تجاوز بخشید و اینک از رهگذر تصنیف، کمپوز و آواز خوانی به نان و نوا رسیده است.
امیر جان که زمانی عضویت حزب مزدور دموکراتیک خلق افغانستان را داشته و به گفتهای الفاظ عامیانه، متلهای وطنی و عشقی را در تصنیف های زیبا بخورد ملت میدهد همانند صدها شاعر، نویسنده و هنرمند بیغرض و همقطارش نان به نرخ روز خورده با آنکه بدبختی ها و عوامل ویرانی افغانستان را به خوبی میشناسد، بنا گریه و شکوه را از ناملایمات روزگار در آهنگهایش سرمیدهد که جنبهی عامه پسند ولی کاذب هنری را در خود دارد. او با تمام توانمندی که در این زمینه دارد هرگزعوامل این همه نگونبختی را به زبان نراند، همیشه از روزگار گنگ گلایه کرد و بر گذشته دور افسوس فرستاد ولی نگفت که نگفت که کیها؟ و در کدام دوره ها چیها برحق مردم کردند؟ زیرا اولا او از این شهامت هنرمندانه مبرا است چون به مردم متعهد نیست و ثانیا دستی در خون نیز در قضایای هولناک افغانستان داشته است. چنانچه در سروده هایش از «شهر خالی»، «جدایی»، «کی به تو وفا نموده.... کی غم ترا سروده » و ده ها ترانه دیگر افسوس کنان فریاد می زد و اما هرگز چاره و راه بدر رفت از این مصیبت را بر کلام جاری نمیسازد به همین سبب میتوان گفت که امیر جان نیز گام های هنرعقیم، بیعار و فرومایه را در سرزمین اشغال شده و عقب نگهداشته شده ما تعقیب میکند که در نهایت امر از عدم آگاهی ملت سود جسته، متجاوزین و دولت فاسد فعلی سود بزرگ تبلیغاتی را از این دریچه میبرند.
بلی در شرایطی که گرسنگی و فساد، انتحار و تجاوز بیداد میکند نامردمی ترین ترانه ها- ترانه هایست که همسان کودک یتیم گریه کند ولی رهگشا و پیام آور آزادی و سعادت مردم نباشد. و پست ترین ترانه ها – ترانه هایی بوده و خواهد بود که دست استبداد را بوسه زند، از کنار خونهای ریخته ملتش بیتفاوت بگذرد و به دامن معشوقه های کاذب و مبتذل هوس های کوچک روزمُردگی را «عاشقانه» به نام «غذای روح» قلمداد کند.
ما اینگونه هنر «مومیای» شده و بر روال روزگار روان را سالها تجربه کردهایم که جز پنهان کردن حقایق و دردها و رونما نمودن هوس و آرمانهای بچگانه درد را دوا نکرده و نمیکند بنا هنرمند محبوب ملت کسی یا کسانی خواهند بود که در برابر فجایع و جنایات ستمگران همچو ویکتور خارا، احمد کایا، داریوش، جان لنون، لیوز لیک، تیکن جاکُلی، باب مارلی، ویولتاپارا و... بایستند، قهرمانانه در سنگر توده های محروم زانو زنند و دسایس ستمگران را که همانا تجاوز، فقر، بیامنی، فساد، قتل، فحشا، خرافات، بیپناهی، بیسوادی و... است را در میان مردم فریادگرانه افشا نماید و گوشهای از تاریخ مبارزاتی خلق های در بند برای رهایی گردد.
نه فرهاد دریا، نه امیر جان صبوری و نه وحید قاسمی فکرا و عملا هنرمندان مردم ما بوده نمیتوانند ولی اینان با درک جایگاه هنرمندان مردمی و هنر ماندگار و پویا زیرکانه کوشیده اند تا ماسک هنرمندانه بر رخسار کشند و سالهاست که در اثر قلت آثار موثر فرهنگی، هنر بازاری و سرکاری در جامعه چشم و دهان بسته ما از چلش و رونق گرم برخوردار است و دلالان هنر پوچ، روح و روان تودهی رنجور مردم را سخت میآزارند.
در سرزمین مافیایی ما، مثل هر کشور استبدادزده دیگر هنرمندانی که قصد تابوشکنی دارند میباید کفن پوش در برابر نابرابری ها بایستند و عاملان تیرهبختی های را مورد آماج قرار دهند. به گفته ویکتور خارا در یکچنین کشور ها موسیقی برای بیان "حرف های ممنوع" باید بکار رود. و طبیعی است که تابوشکنان باشهامت با ضدیت و تلوارکشی جنایتکاران و خاینان مواجه میشوند، بر سر راه شان سنگ اندازی صورت میگیرد و برایشان محدودیتهای شکننده میآفرینند. ولی هنرمند آگاه وقتی در یکچنین وضعیتی قرار گرفت میبایست آنرا نشانه پیروزیش بداند زیرا هنرش توانسته همچو شمشیری بُرا جنایتکاران و مافیازادگان را نشانه گیرد و دشمن را به اینچنین عکسالعمل وادار سازد که منجر به سعادت و خوشبختی ملت گردد.
چند آهنگ شکیب مصدق به نظرم کارهای هنری دلپسند و متعهد به مردم به شمار میروند که جرقه امیدی برای هنردوستان حساب میگردد. اما شاهدیم وقتی مصدق آهنگ های ستمستیزانه و مردمگیر را ارائه کرد فوری با تهدید های خاینان مواجه گردیده مجبور به ترک کشور گردید. به نظرم او هنوز زمینه داشت که ایستادگی کند و به این آسانی عرصه را برای دشمنان هنر و انسانیت رها نکند. ویکتور خارا در شیلی تا آخرین دقایق، وقتی انگشتان دستش را هم بریدند، همچنان سرود آزادی و عدالت سر داد و از فاشیزم پینوشه نهراسیده جانش را بر سر آرمانهایش گذاشت. خوشحالم که مصدق در خارج از کشور نیز تا کنون آثار ارزشمند و روشنگرانه را تقدیم نموده، امیدوارم به این تلاشهایش ادامه دهد و افتخار نمایندگی از هنر آزادیخواهانه و پیشرو کشور را در دست داشته باشد.
میتوان با درد و اندوه گفت که سرزمین ما با تمام آلام تکاندهنده و فجایع بیمانندی که بخود دیده تا اکنون صدا و سیمای هنرمندان واقعی خویش را که پژواک ناله های جانکاه دهه های ویرانی را به نیروی لازوال مبدل سازد، نیافته است و آنانیکه کم بیش برای رشد و ارتقای هنر معترض گام بر میداشتند با خشونت از سر راه برداشته شدند. پس وضعیت هنری ما به مراتب بدتر از تصوریست که مهدی اخوان ثالث شاعر و نویسنده از جامعهاش داده است:
«ده سال میگذرد و شما هیچ اثر تازهای را كه دارای ارزشی باشد در شعر و ادب و هنر نمیبینید. چون كه مردان و زنان حقیقی هرگز كسانی نیستند كه بتوانند فساد را تحمل كنند، فساد بزرگترین دشمن هنر است. به محض اینكه هنرمندی به فساد تن داد. راه داد، امكان ظهور در كار خود داد، باید در انتظار ضایع شدن كار خود هم بماند. چرا كه دیگر آن هنر از جان و جمال معنوی خالی میشود.»
ما در شرایط سخت اشغال، فساد و فقر کشندهای دست و پنجه نرم میکنیم که هر روز از مردم بیدفاع ما قربانی میگیرد بنا چگونه ممکن است هنرمند متعهد در برابر این همه جنایت عاصی نگردد و اعتراض رسای موسیقیاش در همه سو اوج نگیرد و مانند «ستارگان موسیقی آسمان کشور» سرخم کنان « شتر دیدی بگو نی» نغمه « یک قدم پیش یک قدم پس، نازنین میده بکن رقص» را همچو دریوزگان بیعار بر زبان جاری سازند.
حرف پایانی اینکه هنرمندانی که رسالتمندانه به مردم میاندیشند باید سخن زیبا و قوی زنده یاد سعید سلطانپور را سرمشق زندگی هنری خود بسازند که بیان داشته است:
ترس را خنجر كن
كه هراس آغاز عادت بر پستی هاست