«تلک خرس ـ داستان ناگفته افغانستان»، سند مزدوری تنظیمهای اخوانی به آی.اس.آی
- رده: مقالات
- نویسنده: نوید نابدل
- منتشر شده در سه شنبه، 04 ثور 1397
«تلک خرس ــ داستان ناگفته افغانستان» کتابیاست به قلم دگروال محمد یوسف و مارک ادکین امریکایی که در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. این کتاب سند انکارناپذیر غلامی و مزدوری بردهوار سران و اکثر قومندانهای تنظیمهای هفتگانه پشاوری به پاکستان است. تا امروز هیچکدام از جهادیان جرات نکردند که به رد محتویات کتاب بپردازند چون میدانستند که در صورت کوچکترین عکسالعمل، با اسناد بیشتر به روی شان زده شده روسیاهتر خواهند شد. یوسف برای نخستین بار علنی فاش نمود که «تیم های آی.اس.آی بطور مرتب و مکرر با همراهی مجاهدین به افغانستان اعزام میگردیدند» و سرتاسر کتاب با لحنی نوشته شده که عملا این آی.اس.آی بود که زنجیر رهبران تنظیمها را در چنگ داشته عملیاتهای شان را رهبری میکرد. درین کتاب در مییابیم که پاکستان از طریق احزاب منفور اخوانی از همان آوان کوشید مقاومت ضدروسی ملت ما را از مسیر اصلی منحرف ساخته برای تباهی کامل وطن ما از آن سود برد.
دگروال محمد یوسف آی.اس.آی در حال برنامهریزی عملیات با جمعی از قومندانهای تنظیمی.
«تلک خرس» تا کنون دوبار به فارسی ترجمه و نشر گردیده است که من از ترجمه آقای محمد قاسم آسمایی درین نوشته استفاده کردهام.
نویسنده در پیشگفتار کتاب خودش را چنین معرفی میکند:
«وظیفۀ من در آی.اس.آی سوق و اداره امور دفتر افغانستان بود. این اداره مسؤولیت پیشبرد جنگ علیه افغانستان را بر عهده داشت.... من نتنها وظیفه داشتم تا مجاهدین را آموزش داده مسلح سازم، بلکه مکلف بودم تا پلانهای عملیاتی آنان را در داخل افغانستان نیز سازماندهی نمایم.»
بخشی از کتاب به فعالیتهای خرابکارنه تنظیمها تحت هدایت مستقیم مشاوران آی.اس.آی علیه شهر کابل اختصاص یافته که من گوشههایی از آنرا جهت اطلاع نسل امروز که از آن فجایع و غلامی باندهای اخوانی بیخبر اند جمعاوری کرده تقدیم میدارم.
ویلیام کیسی (رییس سی.آی.ای)، جنرال اختر (رییس آی.اس.آی) و دگروال یوسف در حال دیدار از یک مرکز تعلیمات نظامی مجاهدین در حومه پشاور.
نویسنده از رییس وقت آی.آس.آی، جنرال عبدالرحمن اختر منحیث مبتکر و استراتژیست اصلی جنگ علیه شوروی در افغانستان یاد نموده او را میستاید. جنرال اختر هشت سال تحت حاکمیت جنرال ضیاءالحق ریاست آی.اس.آی را به عهده داشت. بر اساس گفته جنرال یوسف، «جنرال اختر در مورد حملات بر شهر کابل یکنوع جنون خاص داشت» و «کابل باید بسوزد» شعارش بود. هرچند اختر به تاریخ ۱۷ اگست ۱۹۸۸ در سانحه هوایی همراه با جنرال ضیاء کباب شد، اما چاکران افغانش بعد از سیاهروز ۸ ثور، این خواب ارباب پاکستانی شان را با سوختاندن و تباهی کامل کابل عملی ساختند.
اگر امروز طالبان با برنامهریزی و حمایت آی.اس.آی هر روز شهریان کابل را به ماتم مینشانند، جهادیهایی چون ربانی، سیاف، قانونی، عبدالله، بسمالله، عبدالحق، فهیم، گلبدین و... آنزمان مجری این نوع اعمال جنایتکارانه تحت هدایت آی.اس.آی بودند که قربانیان اصلی آنرا شهریان بیدفاع کابل تشکیل میداد. جنرال یوسف جریانات پس پرده اعمال تخریبی و راکتپرانیها بر کابل را بیان داشته از نقش مشاوران آی.اس.آی و قومندانهای جیرهخوارش در حملات بر کابل پرده برمیدارد.
دگروال یوسف با چندتن از چاکران افغانش که درین میان گلبدین و سیاف از مریدان خاص او به شمار میرفتند.
قسمتهایی از این فصل کتاب:
شهر کابل هدف اولی و اساسی در ستراتیژی جنرال اختر بود، اما او نمیخواست که آنرا با یک حمله تصرف نماید؛ بلکه خواست و هدف نهایی وی آن بود تا تمام هست و نیست کابل اعم از تأسیسات سیاسی، اقتصادی، نظامی و خدمات اجتماعی آن نابود گردد. شعار او چنین بود «کابل باید بسوزد»، باید تمام خطوط ارتباطی و اکمالاتی آن قطع و دائماً تحت فشار باشد. او میدانست که در اینصورت شهر را میتوان به سهولت و بدون مقاومت تصرف کرد. بزرگترین آرزوی وی این بود تا بعد از سقوط و ویرانی کابل از آن بازدید بعمل آورده و "نماز شکرانه" را در آنجا ادا نماید که این آرزوی او برآورده نشد.
...
برای سوختاندن کابل، ستراتیژی ما دارای سه بخش بود. در قدم اول اقدامات در جهت هماهنگ ساختن حملات برای قطع راههای اکمالاتی کابل و جلوگیری از رسیدن مواد به داخل شهر. برای رسیدن به این هدف اجرای کمینها در مسیر کاروانهای اکمالاتی به استقامت کابل، از بین بردن منابع آب نوشیدنی و منفجر ساختن بندهای آب و از بین بردن سیستم برقرسانی و منفجر ساختن شبکۀ برق جز از وظایف اساسی ما بود. بخش دوم اقدامات ما پیشبرد اعمال تخریبی و سبوتاژ در داخل بود.... از جمله اقدامات موفق ما، جابجایی و انفجار دادن بم در اواخر سال ۱۹۸۳ در طعامخانه پوهنتون کابل بود که در نتیجۀ آن نه نفر از اتباع شوروی از جمله یک زن پروفیسور کشته شدند. مکاتب و موسسات تعلیمی و تحصیلی اهداف مساعد برای ما بود زیرا کارکنان آن کمونیست و افکار دگم مارکسیستی را برای شاگردان تبلیغ میکردند. از نظر مجاهدین این کار سبب دور شدن جوانان از اسلام میشد...
بخش سوم اقدامات ما عبارت بود از حملات راکتی دوربرد بر شهر کابل که طور دوامدار صورت میگرفت. چنانچه ده هزار راکت در طول حملات ما بر شهر کابل و اطراف آن پرتاب گردید. در این حملات به استثنای بعضی روزهای زمستان، وقفه صورت نگرفت. کابل شهر کلان است و اصابت دقیق بر اهداف انتخاب شده ما ناممکن بود، لذا من انکار نمینمایم که در اثر اصابت راکتهای ما افراد بیگناه و هواداران مجاهدین کشته نشده است، چنین واقعات به کثرت رخداده اما ما آنرا عمدی انجام ندادهایم زیرا جنگهای امروزی بدون تلفات افراد ملکی ناممکن است. هرگاه ما به دلیل اینکه افراد ملکی در چنین حملات راکتی کشته نشوند از پرتاب راکت بر شهر کابل خودداری میکردیم، این به معنی انصراف و عدول از ستراتیژی اصلی ما بود.
قوماندان عبدالحق که در حملات راکتی بر کابل نقش عمده داشت، در مورد کشتن افراد ملکی، حین مصاحبه با مارک اوربان نویسندۀ کتاب «جنگ در افغانستان» چنین اعتراف نموده است: « هدف آنها (مجاهدین) غیر نظامیان نبود... ولی اگر ضربۀ من بر آنان وارد میگردد، برای من مهم نیست. حتی اگر خانوادهام در جوار سفارت شوروی باشد من آن ساحه را مورد ضربه قرار میدهم. اگر من آمادۀ مرگ هستم، بگذار فرزند و همسر من نیز چنین سرنوشتی داشته باشند.
....
من همیشه علاقمند بودم تا شهر کابل از طرف روز نیز مورد حملات راکتی قرار گیرد، اما تا سال ۱۹۸۶ ما توانایی اجرای اینگونه عملیات را نداشتیم.
....
جنرال اختر در مورد حملات بر شهر کابل یکنوع جنون خاص داشت. او همیشه در مورد حملات به کابل، نسبت به سایر مناطق پافشاری مینمود. هرگاه یک قوماندان هر نوع سلاح ثقیله را برای حمله بر کابل و ویرانی آن مطالبه میکرد، حتی باوجود مخالفت من، آنرا در اختیار وی میگذاشت. وارد کردن فشار بر کابل هدف اساسی ستراتیژی ما بود. سقوط کابل به معنی پیروزی ما در جنگ بود. بر اساس همین علت، بیشترین گروپ مشاوران پاکستانی در سازماندهی عملیات بر علیه شهر کابل توظیف شده بودند. باوجودی که من از ابتدا با اعزام مشاورین پاکستانی به داخل افغانستان مخالف بودم، اما بنابر دستور اکید جنرال اختر مبنی بر تحت فشار قرار دادن کابل در سال ۱۹۸۴ تعداد زیادی آن را اعزام نمودم، چنانچه از جمله یازده گروپ اعزامی، هفت گروپ آن تنها وظیفه داشتند فعالیتهای تخریبی را بر ضد کابل سازماندهی نمایند، این گروپها از ماه اپریل تا ماه نوامبر حملات متعددی را سازماندهی نمودند که هریک شش هفته ادامه داشت.
....
«قوماندان عبدالحق در حملات راکتی بر کابل نقش عمده داشت.»
در این زمان جنرال اختر طرح را ارائه کرد که بر اساس آن باید برای بلند بردن مورال مجاهدین بخشی از کابل در اثر حملات هماهنگ و سریع اشغال و برای 36 ساعت باید تحت کنترول قرار داده شود. من برای ارزیابی چگونگی این پلان طالب وقت شدم اما نامبرده این پلان را طور جداگانه با سیاف و گلبدین مطرح و آنها با علاقمندی زیاد با آن موافقه و خواستار سلاحهای بیشتر ثقیله شدند و برایم هدایت داده شد تا در مورد جزئیات پلان با آنها گفتگو نمایم.
نتیجه گفتگوها این بود که برای اجرای موفقانه پلان، حمله باید با هماهنگی کامل همه و حداقل دو تنظیم سازماندهی گردد و چون سلاح مؤثر دافع هوا وجود نداشت، لذا از طرف روز چنین حمله ناممکن و از طرف شب باید صورت گرفته و برای مصروف ساختن بیشتر دشمن، همزمان باید حملاتی بر میدان هوایی کابل، بگرام و جلال آباد نیز عملی شود، در غیر آن جابجایی و مخفی نگاشتن حداقل ۵۰۰۰ مجاهد که هر دو سرکرده تنظیم به این تعداد توافق داشتند، در اطراف کابل ناممکن بود.
نظر ما چنین بود که به عوض طرح پلان برای تصرف ۳۶ ساعته، باید حملات هماهنگ متعددی از چندین جناح از طرف شب صورت میگرفت و قبل از طلوع آفتاب مجاهدین باید دوباره به مواضع شان عقبنشینی مینمودند. هیچ یک از رهبران حاضر به اشتراک در چنین عملیات نشده و دلیل میآوردند که سلاح ثقیله برای این حمله در اختیار آنان نیست، لذا پلان ما عملی شده نتوانست.
من هیچگاه موفق نشدم تا حملات هماهنگ مشترک را بر کابل سازماندهی نمایم، اما باوجود آن به قوماندانان مختلف دستور میدادم تا همزمان بر کابل شلیک نمایند تا دشمن تصور نماید که گویا عملیات مشترک هماهنگ وجود دارد.
در بخشی، جنرال یوسف تفصیل حمله بر فرقه ریشخور را شرح میدهد که به خاطر موفقانه بودن آن افسران پاکستانی بودند که مورد نوازش رییس جمهور آن کشور قرار گرفتند:
«...قوماندان همراه این گروپ کورس سه هفتهای MBRL را در پاکستان سپری و بعد از ختم کورس از جمله آموزگاران این کورس یکنفر جگرن و دو نفر افسر دیگر به همراهی وی به افغانستان اعزام گردیدند.... افسران ما تصمیم گرفتند که باید شصت راکت بر شهر کابل پرتاب گردد.... مجاهدین در نیمه شب راکتها را عیار و با سر دادن شعار اللهاکبر در ظرف نیم ساعت ۶۰ راکت را بر فرقه ریشخور پرتاب نمودند که در نتیجه آن به آتش کشیده شد.... مانند سایر تیمهای پاکستانی، به جگرن و دو افسر از طرف رئیس جمهور تبریکی و مدال داده شد.»
در فصل نهم در باب تخریب زیربناهای افغانستان مینویسد:
«پایههای برق صدمهپذیرترین هدف دانسته میشد. ما برای منهدم ساختن این پایههای مثلثی شکل که از بند برق سروبی به استقامت شمالغرب تا جبلالسراج و بعداً تا شهر کابل تمدید شده بود مجاهدین را آموزش دادیم.... بزرگترین موفقیت ما در این بخش در سال ۱۹۸۴ بدست آمد، طوری که توانستیم طی یک شب، هشتاد پایه برق را در مسیر سروبی ـ کابل منفجر ساخته و کابل را در تاریکی مطلق فرو ببریم. جریان این عملیات توسط ژورنالیستهای امریکایی فلمبرداری گردیده و تحت عنوان "عملیات خاموشی" در تلویزیونها نشان داده شد.»
ارسال راکتهای پیشرفته ضدطیاره «استنگر» توسط امریکا برای مجاهدین و استفاده آن تحت هدایت آی.اس.آی بخش دیگری از کتاب را تشکیل میدهد که گوشههایی از آنرا نقل میکنم:
بعد از ظهر روز ۲۵ سپتمبر ۱۹۸۶ به تعداد سی و پنج مجاهد با استفاده از عوارض اراضی و در پناه بوتهزار خود را به فاصله یک و نیم کیلومتری شمال شرق تپههای مجاور میدان هوایی جلال آباد رسانیدند. آنان برای مدت سه ساعت در عمق ساحه امنیتی دشمن بدون آنکه کشف شوند، قرار داشتند. قوماندان غفار میتوانست بخوبی سربازان موجود در پستههای امنیتی را مشاهده نماید....
انفجار در یکی از بسهای شهری کابل در دهه هشتاد میلادی. کشتار غیرنظامیان بوسیله غلامان پاکستان از چهاردهه بدینسو در کابل جریان دارد.
من شخصاً قوماندان غفار را با یک نفر دیگر بنام درویش برای اجرای این گونه عملیاتها انتخاب نموده بودم، درویش باید وظیفه مشابه را در نزدیکی کابل انجام میداد. ما برای این لحظه، چار سال انتظار کشیدیم تا با حریف منفور خویش در شرایط مساوی قرار گیریم. این دو قوماندان وظیفه داشت تا هلیکوپتر و هواپیماهای دشمن را توسط راکت ستینگر امریکایی سرنگون سازند. هردو قوماندان برای این وظیفه از همان اول در رقابت قرار گرفتند....
... با گفتن قومانده "اور" و اللهاکبر توسط غفار سه راکت فیر که دو آن بر هدف اصابت و راکت سومی در فاصله چند متری فیرکننده بدون اینکه منفجر شود، سقوط نمود. دو هلیکوپتر حین اصابت بر زمین منفجر گردیدند. فیرکنندگان بار دیگر دو راکت را تعبیه و فیر نمودند که یکی از آن به هدف اصابت و دیگری خساره به هلیکوپتر وارد کرد و به این ترتیب با پنج فیر راکت سه نفر کشته شد و مجاهدین زیاد خوشحال شدند.
این روز خاطره انگیز و فراموش ناشدنی بود و غفار نیز برنده شرط و مشهور شد و بعد ها تقریباً ده هلیکوپتر و هواپیما را سرنگون کرد. من او را نزد جنرال اختر بردم که پاداشها و تحایف بدست آورد.
یکی از دستاوردهای بزرگ ما قبل از رسیدن ستینگر، سرنگون ساختن هواپیمای میگ۲۱ در سال ۱۹۸۵ بود که پیلوت آن یک جنرال شوروی و از قندهار به استقامت شیندند پرواز و ما توسط راکت SA-7 آن را سرنگون نمودیم، اما پیلوت آن نجات یافته و توسط مجاهدین بدون آنکه به موقف وی پیببرند، اسیر گردید. قوای شوروی با شدت زیاد با دهها فروند هواپیما در جستجوی وی برآمدند و مجاهدین از ترس حملات انتقامجویانه اسیر را بقتل رسانیدند و بعد از مدتی پی بردند که وی جنرال قوای هوایی شوروی بود، پراشوت وی را به پاکستان آورده و به حیث یادگار باارزش پیروزیهای پاکستان نگهداری میشود.