اگر نسل زبالهها آگاه و متشکل شوند....
- رده: گزارشها
- نویسنده: سرور
- منتشر شده در چهارشنبه، 01 جوزا 1392
کابل بیشترین آسیب جنگهای سی و پنج سال اخیر را به خود دیده است. شهریان کابل هنوز هم در کابوس وحشتناک دوران بگیر و ببند خادیهای وطنفروش، جنگهای خاینانه تنظیمهای جنایتکار و شلاق و دُره طالبان فاشیست به سر میبرند و نگران آینده خود هستند. ویرانههای بجا مانده از مستی تنظیمها در این شهر و چهرههای تکیده و غمزدهی شهروندانش، هنوزهم حکایه از زخمها و رنج های عمیق آن روزگار را در خود دارد.
چند روز قبل گذرم به منطقه «ارزان قیمت» کابل شد. وضعیت اسفبار تعدادی از کودکان زبالهها مرا واداشت تا این یادداشت مختصر را برایتان بفرستم:
وضعیت زندگی عدهای از باشندگان منطقه ارزان قیمت (احمدشاه بابا مینه) کابل تفاوت چندانی با زندگی مغاره نشینان ولایت بامیان ندارد. بیکاری و فقر باعث شده تا کودکان خانوادهها از رفتن به مکتب محروم بمانند و تمام روز در زبالهها سرگردان باشند تا چیزی برای خوردن و آهنپاره و کاغذ برای فروش بیابند.
بلال فرزند نعیم میگوید:
«تنها راه برای زنده ماندن خودم و سه عضو فامیلم جمعاوری زبالههاست.»
موارد استفاده از این زبالهها را از وی پرسیدم گفت:
«آن زبالههایی که از بقایای مواد خوراکه خانوادههای پولدار و یا گندیدههایی که دکانداران به یک گوشه یی از دشت میاندازند مثل نان قاق، بقایای میوهجات و ترکاری را شستشو داده و میخوریم. آن چیزهایی که از بقایای پوشاک مردم است پوشیدنی ما میشود مثل بوتهای فرسوده، چپلکهای کهنه، پتلون و پیراهنهایی که مردم آن را دور میاندازند. باقی زبالهها مثل کارتن و پلاستیک و چوب را برای سوخت و دیگر ضروریات استفاده میکنیم.»
چرا به این روز افتادید؟ آیا کسی دیگر و یا راه دیگر برای آماده کردن ضروریات زندگی تان ندارید؟
«نه، خانواده ما مدت هجده سال است که از لغمان کوچ کرده و در ارزان قیمت زندگی میکنیم. در دوران جنگ های تنظیمی خانه ما زیر گلوله باران حزب اسلامی گلبدین قرار گرفت و ویران شد. پدرم با خواهر کلانم با اصابت گلوله راکت، معیوب شدند. من نه ساله بودم که بالاخره پدرم فوت کرد. خواهرم همان قسم معیوب مانده و هر روز بار دوشتر میشود. مادرم مریض است. همسایه ها میگویند او سل (توبرکلوز) دارد. ما هیچ امکانات (پول) نداریم تا مادرم را به داکتر ببریم و تداویش کنیم. من تنها نان آور فامیل هستم. تا واسطه نداشته باشی حتی اندکترین کارها هم گیرت نمیآید. تنها راه زنده ماندن ما اینست که در زباله ها بگردیم چون ضروریات اولیه زندگی ما مثل لباس، نان، سوخت و دیگر چیز ها بدون پرداخت پول از آنجا بود میشود.
من مدت یک و نیم سال گدایی کردم ولی بعدها چون تعداد گداها زیاد شده رفت، آن کسب را هم رها کردم. فکر کردم همین زباله جمع کردن شاید ما را از گرسنگی حتمی نجات دهد.
مادرم همیشه میگوید، از این زندگی مرگ خوبتر است. ولی چه کار کنیم.
سال گذشته هنگامیکه افراد دولتی در کوچه ما آمدند و گفتند لیست فقرا را میگیرند تا برایشان کمک بیاورند. لیست ما را گرفتند ولی دو ماه بعد دیدیم تمام کمکها به کسانی داده شد که وضع شان نسبت به ما خوبتر بود.»
سلما، بهار، بلال، خیرالله و... اینها تنها گدایان و زباله جمع کن های این محل نیستند. مثل آنان میلیون ها کودک این وطن مثل گل های در حال پرپر شدن هستند.
امروز از برکت حضور اشغالگران و حاکمیت مشتی دزد و خاین بر سرنوشت مردم ۵ میلیون کودک افغان از تحصیل محروم هستند؛ از هر پنج کودک افغان، یک کودک قبل از پنج سالگی جان خود را از دست میدهد؛ از یک میلیون معتاد افغان ۲۵٠٠٠٠ آن کودکان هستند؛ ۲ میلیون کودک بعلت فقر و یا تنها نان آور خانه بودن به کار های شاق مشغول هستند؛ از ٩ میلیون هموطن ما که زیر خط فقر زندگی میکنند، اکثر شان اطفال هستند؛ اکثر کودکان افغان بعلت فقر و ناداری دچار سؤتغذی بوده از تربیت سالم، تفریح و سرگرمی مناسب و ورزش محروم هستند و به شدت مورد خشونت خانوادگی قرار میگیرند؛ از طرف زورگویان و جنگسالاران در معرض آزار جنسی و تجاوز قرار دارند؛ به منظور باجگیری به گروگان گرفته میشوند؛ به خاطر قاچاق، سؤاستفاده های جنسی و استفاده از اعضای بدن شان اختطاف میشوند؛ از طرف فاشیستهای مذهبی طالب برای عملیات انتحاری با فریب مورد استفاده قرار میگیرند و هزاران مصیبت دیگر.
مبارزه برای دفاع از حقوق فقرا و نجات وطن از چنگ اشغالگران تنها با یکی دو کتاب خواندن و از آن نقل قول پراندن؛ سایت های انترنتی به رنگ های سرخ و سبز از خارج و یا داخل ایجاد کردن؛ هفته پنج شش روز را مصروف زندگی حقیر و بیهوده خود شدن و تنها یکی دو روز آن هم در لفظ و یا در سطح نوشته بصورت اماتور انقلابی بودن و انرژی خود را هدر دادن؛ با درد های مردم نیامیختن و از دور و با بیتفاوتی نظارهگر مرگ تدریجی مردم بودن؛ دشمن عمده و غیر عمده را نشناختن و در سطح کوچه و بازار بر یکدیگر تاختن و تا مرز پولیسی گری پیش رفتن؛ مجادلات شخصی پیش پا افتاده و بیگانه از درد و خواست مردم راه انداختن و از آن برای خود مشغولیت ایجاد کردن؛ بخاطر ارضای شهوت خودخواهی، به گذشتهی خود نازیدن، خود را ناف زمین و زمان دانستن و دیگران را به هیچ گرفتن؛ با حقارت و فرومایگی لافیدن و تو از من و من از تو تقدیر کردن؛ خلاصه نمونه های بسیار منفی ارائه کردن و به اینصورت تعدادی از روشنفکران ناآگاه و از دنیا بیخبر را بدآموز ساختن و از راه بدر کردن نه تنها درد این مردم و وطن مداوا نمیشود، بلکه فقط و فقط آب در آسیاب دشمن ریختن است و بس.
کافیست همین مدعیان خدمت به مردم یکبار به خود زحمت داده، از برج عاج خود پایین آمده و به خم و پیچ کوچه های فراموش شده وطن و مردم نظری بیافگنند، شاید اندکی بخود بیایند و دریابند که فاصله بین تئوری پردازیهای انترنتی و روشنفکرانه شان با حقیقت موجود در جامعه به چه اندازه عمیق است.
یک راه وجود دارد: ترس و محافظه کاری را از خود دور نمودن، با صداقت و اراده آهنین در برابر دشمن ایستادن و خود را در توفان کارزار مردم انداختن، آنان را آگاهی دادن و بسیج نمودن و به راه درست هدایت کردن. تنها درینصورت است که میتوان بلال ها را از دنیای زباله ها به دنیای انسانی رهنمون شد و از آنان با آگاهی دهی و بسیج آنان کاخ های ستمگران را بر سر خود و راهیان شان ویران کرد.