درد دل دو خانواده قربانیان انتحاری کورس موعود
- رده: گزارشها
- نویسنده: سلسله
- منتشر شده در دوشنبه، 26 سنبله 1397
در ۲۴ اسد ۱۳۹۷، «کورس آموزشی موعود» واقع دشت برچی شهر کابل مورد حمله انتحاری قرار گرفت که تعداد زیادی از هموطنان ما کشته و زخمی شدند. دانشآموزان کورس موعود، نسلی از نوجوانان آگاه و مسلح با سلاح علم که در مدت زمان نزدیکی به مبارزه با فقر، بیسوادی و افکار بنیادگرایی برمیخاستند، توسط داعشیان جانی به خاک و خون نشستند. تعداد کشتهشدگان و زخمیان را رسانهها به گونهی مختلف گزارش دادند که مشمول حدودا ۲۵ کشته و ۳۵ تن زخمی میشد، اما به گفتهی شاهدان عینی ارقام واقعی بهمراتب بالاتر است.
به دیدار خانوادههایی رفتیم که جگرگوشههای شان را در این فاجعه دردناک از دست دادهاند. با ورود به خانه شهید عطاالله و فرزانه، مادر ایندو را در مقابل عکس دلبنداناش در حال گریستن دیدیم که قلب هر انسان باوجدانی را به فریاد میآورد.
حسن، پدر شهید فرزانه و عطاالله، که در یکی از خبازیهای دشت برچی مصروف کار است، آن روز غمبار را بازگو میکند:
حسن، پدر شهید فرزانه و عطاالله، که در یکی از خبازیهای دشت برچی مصروف کار است
«ساعت ۱۱ قبل از ظهر بود که از وظیفه برگشتم به خانه. عطاالله و فرزانه خانه بودند و آمادگی رفتن به کورس را میگرفتند. غذا پخته نشده بود، بنا فقط نان و چای با عجله خورده و روانه کورس شدند. من هم بعد از کمی استراحت وقتی بیدار شدم خواهرم سراسیمه به خانه آمد. جویای حال بچهها شده و گفت که از مردم شنیده که در کورس آنها انتحاری شده است. به پسرم زنگ زدم اما جواب نداد. بعد از چندین بار زنگزدن، کسی جواب داده و گفت که به شفاخانه تانک تیل بروم. به شفاخانه رفتم ولی در آنجا پیدا نکردم. بعد به "شفاخانه وطن" رفتم و گفتند که دو دختر شهید در اینجا است. یکی از آنها دخترم فرزانه بود ولی بهحدی وضعیتاش خراب بود که آن وقت نشناختم. داکتران گفتند که دیگر شهدا و زخمیان را به شفاخانه استقلال و علیآباد بردهاند. نیمی از راه را رفته بودیم که دوباره زنگ آمد و گفتند که به شفاخانه وطن برگردیم. چند لحظه بعد، زنگ یکی از دوستان عطاالله آمد که به شفاخانه نه بلکه به خانه برویم و آنها او را با خود میآورند. همانجا فهمیدم که عطاالله را نیز از دست دادم چون زخمی به خانه برده نمیشود. فرزانه را تا ناوقتهای شب پیدا نکرده بودیم، بعدا به کمک دوستان از طریق پرسوجو در فیسبوک دخترم را پیدا کردند و هردو نازنینام را شب در سردخانه مسجد نگهداشتیم و صبح دفن کردیم.»
ازطرف راست مادر، مادرکلان و پدر عطاالله و فرزانه که اکنون فقط شهادتها و تقدیرنامههای آنان یادگار مانده است.
حسن، خاطرهای از عطاالله را با گلوی پربغض تعریف میکند:
«یک روز عطاالله نزدم آمد و گفت که "پدر جان حالا من و فرزانه صنف دوازده استیم و آمادگی کانکور میخوانیم. باید از همین حالا انتخاب رشته نماییم، شما دوست دارید چه بخوانم؟" گفتم "بچیم، من که بیسواد استم و زیاد درمورد رشتهها نمیفهمم، ولی خوب است که خودت طب بخوانی." او هم با خشنودی پذیرفت.»
در گوشهای از اتاق، کتابها روی هم چیده شدهاند. مادر عطاالله که از فرط غم توان گپ زدن را ندارد و فقط میگرید، میگوید که تمامش کتابهای عطاالله است. این نوجوان شهید را که بر زبان انگلیسی نیز تسلط داشت، فقر روزگار وادار کرده بود تا در سن کم، بار مسوولیت خانه را از شانههای رنجور پدرش کاهش دهد. او چندین دوره آموزش خبرنگاری را به پایان رسانده و در دفتری کار میکرد. عطااللهی جوانهمرگ عادت داشت که هر روز خاطرات خود را بنویسد. در یکی از یادداشتهایش میخوانیم:
اتاق مطالعه فرزانه و عطاالله و کتابهای شان
«امشب مصادف است با شب عید قربان (۱۴۳۸) ۱۳۹۶. میخواهم یک تصویر عمومی از وضعیت جاری بنگارم و راهی بیاد آینده کنم. امیدوارم روزی را که امروز داریم در آینده تغییر کند. این روزها در دیار ما وضعیت خیلی نگرانکننده و ناامیدکننده است. چندی قبل طی واقعه در کابل بیش از صد تن به کام مرگ رفت و اکنون هم همه داغ داریم. در این شب که شب عید است هیچ رنگی از عید به چشم نمیخورد و هیچ مسرت برای تجلیل از عید وجود ندارد. ما همه نگرانیم که طی روزهای عید خود قربانی حوادث تروریستی نگردیم.»
عطاالله به نویسندگی علاقه شدید داشت و چند مقاله وی در نشریاتی به انگلیسی و دری منتشر شده اند.
با تاسف که نگرانی عطاالله به حقیقت پیوست و از این پس برای خانواده وی دیگر هیچ مسرتی در عید و نوروز وجود نخواهد داشت.
شهید داوود قربانی دیگر این رویداد خونبار است. او که شاگرد صنف ۱۲ بود علاقه خاص به فلسفه داشت، اما از این که خواهر بزرگترش محصل رشته فلسفه بود، تصمیم گرفته بود تغییر رشته داده و کمپیوتر ساینس بخواند. به گفته نزدیکان و دوستاناش، او علاوه بر استعداد خوب در یادگیری زبان، علاقمند بحث روی مسایل داغ کشور و هنر رسامی بود. در ضمن، مهارت بالا در برقراری روابط اجتماعی داشت.
محمد حسین، پدر شهید داوود که همان روز به میدانوردک سفر کرده بود، از زخمیشدن پسرش اطلاع یافته و برمیگردد:
«عاجل حرکت کرده و مستقیم به شفاخانه علیآباد آمدم. وقتی داوود را از نزدیک دیدم، زیاد زخمی شده بود: پایش از چند جا شکسته بود، سینهاش هم چره خورده بود و چشماش هم کار نمیکرد.»
سپس، پدر داوود از شرایط اسفبار شفاخانه میگوید:
«وضعیت شفاخانه علیآباد هم بسیار خراب است. داکتران توجه خوبی نه به مریض دارند و نه به نظافت مریض و شفاخانه. چپرکتی که داوود در آن بستر بود، روجایی آن در اثر خونی که داوود بهخاطر شکستگی پا و دیگر زخمهایش ضایع کرده بود کثیف شده بود. علاوه بر تاکید من، داوود هم از بوی بد تختاش مینالید. اما داکتران توجهای به آن نمیکردند. وسایلی بهمثل پنس و قیچی که داکتر از آن استفاده میکردند نیز کثیف و خونآلود بودند. وقتی گفتم، اینها کثیف اند و زخم مریض بیشتر میکروبی میشود، کسی حرفم را نشنید.»
پدر و مادر شهید داود
داوود را بعد از چهار روز که وضعیتاش وخیمتر میشود به شفاخانه ایمرجنسی انتقال میدهند، ولی به گفتهی داکتران آن شفاخانه دیگر کار از کار گذشته و پس از یک هفته بستری بودن در آنجا، داوود هم جان میبازد.
نجمه، خواهر داوود با چشمان پراشک از او یاد میکند:
«داوود، هیچ وقت نسبت به هیچ مسلهای متعصب نبود. تبعیض و تعصب را پدیدههای شوم میپنداشت و از علل وضعیت کنونی کشور. در پی حل این معضل بزرگ اجتماعی جامعه ما، اولین گاماش را برداشته بود. از جمله یکی از اقدامهایش داشتن دوست از اقوام دیگر و نشست و برخاست با آنان را می توان یاد کرد. در کار خانه با همه همکاری میکرد. به یاد ندارم که لباس داوود را شسته باشم. خود او میشست و میگفت که هر فرد حداقل کارهای مربوط شخص خود را باید انجام دهد.»
شهید داوود به رسامی علاقه فراوان داشت و فقط یک ماه میشد که موفق به شمولیت در یک کورس رسامی گردیده بود.