دیدار با بازماندگان دو خبرنگار شهید
- رده: گزارشها
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در چهارشنبه، 10 اسد 1397
به تاریخ ۱۰ ثور ۱۳۹۷ شماری از خبرنگاران که برای پوشش حمله انتحاریای در منطقه ششدرک کابل رفته بودند، خود آماج انتحاری دیگری قرار گرفته، که در آن ۹ تن شان به شهادت رسیدند. با اعضای خانواده دو خبرنگار شهید دیداری داشتیم: شاهمری فیضی، سرپرست خانوادهای که چندین عضو آن بیماریهای جدی دارند و محرم درانی، دختر جوانی که با تمام مشکلات و تهدیدها بهعنوان خبرنگار در رشته مورد علاقهاش کار میکرد و نانآور خانواده بود.
نخست به سراغ بازماندگان شهید محرم درانی رفتیم. با آنکه از پدر رنجورش نشانی گرفته بودیم، حدود نیم ساعت در کوچه پسکوچههای کوچک آن محل سرگردان بودیم، محله فقیرنشینی که خانههای کهنه و دروازههای چوبی قدیمی هنوز در آن دیده میشدند. از هر کوچه که رد میشدیم، شهید محرم در برابرم مجسم میشد که روزها از این کوچههای خرابه گذر کرده تا باوجود مشقتهای زیاد درد و رنج مردماش را اطلاعرسانی کند.
بالاخره برادر محرم ما را پیدا کرده به منزل شان برد. در خانه، محرم را «فرشته» صدا میزدند. با محمد شفیع، پدر فرشته نشستیم. پیش از اینکه سوالی بپرسیم و یا خود را معرفی کنیم، آنقدر دلش پر و غمدار بود که بیقرار شروع به سخن گفتن کرد. حدود یک ساعت او میگفت و ما میشنیدیم:
«شب پاهایم درد میکرد. فرشته تیل زیتون آورد و پاهایم را چرب کرد. گفت، پدر جان پاهایت را در آفتاب بگیر،... صبح فرشتهام رفت، دیگر برنگشت... دخترم شهید شد.»
این جملات را درحالیکه میگریست و دستانش میلرزید با صدای خسته بیان میکرد. اشک در چشمانم حلقه زد، پس از آن نخواستم سوالی بپرسم، راستش در آن لحظه هیچ چیز به ذهنم نمیآمد، چه باید میپرسیدم؟ پس از شنیدن سخنان پردرد پیرمرد داغدار، هر حرفی بیروح و بیمحتوا بود! فقط سر تا پای وجودم را لعن و نفرین علیه خاینان ارگنشین فرا گرفته بود که داغ ننگ آتشبس با قاتلان محرم را بر پیشانی دارند و با «برادر» خطابکردن وحوش طالبی تلاش میکنند تا این برادران شان را هم در قدرت شریک کرده و یکجا مردم ما را هلاک کنند.
محمد شفیع پدر محرم درانی
بعد از لحظهای او دوباره ادامه داد:
«...نمیدانم تا کی این طور خواهد بود، از کرزی هم اینگونه گذشت و از اینها [منظورش غنی و عبدالله] هم این طور! آینده چه خواهد شد... وضعیت روز به روز بدتر میشود.
شما کلانها خو در طیاره فرار خواهید کرد، ملت در آتش سوخته، چه کند؟ شما را خارجیها آورده و غلامی میکنید. اولاد یکی تان هم در اینجا نیست، شما از غم دل مردم غریب نمیآیید. شما مثل من که پدر فرشته استم، غمدیده نیستید.
...ریشهای تان سفید شده و میگویید جهاد کردیم، خاک به این جهاد تان! همهچیز را با خاک یکسان نمودید زیر نام جهاد، و حالا سر ما باداران تان را آوردید.
شما مردم را از وطن شان فراری و متنفر ساختید. همه اینجا را رها کردند و رفتند! تعدادی خوراک نهنگ شدند، تعدادی در کانتینر مردند، تعدادی هم خیمهنشین شدند.
تنها شما چهار نفر هستید در این وطن؟ دیگر هیچکس نیست؟... ما نمیترسیم، از سلاح و طیاره و تانک تان نمیترسیم، ما افغانستان را از دست نمیدهیم. ما اینجا هستیم، ما وطنفروش نیستیم، ما فرزندان این خاکیم و از اینجا دفاع میکنیم.»
حین گزارش متوجه حضور خواهر و مادر فرشته شدیم، که احتمالا پشت در اتاق به ما گوش میدادند. از پدر محرم خواستیم ما را نزد خانمش ببرد. مادر داغدار محرم درمورد دخترش چنین گفت:
«محرم بسیار وطندوست بود، مردمدوست بود. میگفت من سر خود را صدقه مردم و وطن خود میکنم. همیشه میگفت من صدای مردم خود را بلند میکنم. او مثل ناماش، فرشته بود. بسیار دلسوز بود.»
گریه دیگر برای این زن درددیده مجال صحبتکردن را نداد.
پس از آن به دیدار بستگان شاهمری رفتیم.
شهید شاهمری فیضی عکاس، فلمبردار و خبرنگار خبرگزاری فرانسه بود. او دو خانم و شش فرزند داشت که سه پسر و یک دختر از یک خانم و دو پسر با تکلیف روانی از خانم دیگرش میباشد. خانم بزرگ شاهمری از مریضی قلبی رنج میبرد و باوجود تداوی و عملیات هنوز صحتیاب نگردیده است.
منیر، برادر کوچک شاهمری که چشمانش دید ضعیف دارد، گفت:
منیر برادرشاهمری
«برادرم یگانه سرپرست خانواده ۱۵ نفری بود. باوجود مشکلاتی که دامنگیرش بود اما روح بزرگ و اراده قوی داشت. او در کنار رفع تمام نیازمندیهای ما، مصارف پوهنتونم را میداد و همچنان دو فرزندش را در مکتب خصوصی شامل کرده بود. با این که خانواده ما با مشکلات اقتصادی روبرو بود لیکن هر نیازمندی که از او طلب کمک میکرد هیچگاه دریغ ننموده و تا حد امکان همکاری مینمود.»
از منیر پرسیدیم که مسبب این همه بدبختیهای مردم ما کی ها اند؟ در جواب گفت:
«مسوول وضیعت فعلی کشور دولت است، نه تنها بهخاطر برادرم یا یک عدهای از افغانها بلکه بهخاطر کل مردم افغانستان. همچنان رهبرهای جهادی که ادعا دارند و داد و فریاد از حکومت اسلامی میزنند و با ذکر آیه و حدیث می خواهند مردم را بیشتر فریب دهند. ما دوره حکومتداری رهبران جهادی را شاهد بودیم، اینان با ریختن خون مردم صاحب قدرت شدند. اینان باید محکمه ملی و بینالمللی شوند. تا زمانی که جنگسالاران محاکمه نشوند، کشور و مردم ما روی صلح و آرامی را نخواهند دید.»
از منیر خواستیم تا ما را نزد خانم شاهمری ببرد. او خانم شاه مری را صدا زد و ما را به اتاقی هدایت کرد. خانم شاهمری از لحظه ورود ما به اتاق اشک میریخت. او گوشهای از اتاق را نشان داده گفت:
«همیشه وقتی از وظیفه برمیگشت، اینجا مینشست. فرزندان خود را در آغوش میگرفت و محبت میکرد. در کار خانه با ما همکار بود... در هر حادثه انتحاریای که میشود خود دولت مقصر است. اولاد خود شان در خارج زندگی میکنند و خود شان در هیچ انتحاری و حادثه برابر نمیشوند چون خود در آن دست دارند. حال که کل افغانستان را برای ما بدهید به درد ما نمیخورد وقتی شاهمری دیگر نیست.»
وقتی از خانه شهید شاهمری بیرون آمدیم، مادر و مامایش را نزدیک درب منزل دیدیم که تازه از شفاخانه برگشته بودند. به آنان نزدیک شده و خود را معرفی کردیم. مامای او یادآور شد که بعد از شهادت شاهمری مشکلات فامیل شان زیاد شده است. دو کودک و سه برادرش مریض اند. مادر و خانمش تکلیف قلبی دارند.
مامای شاهمری
مادر شاهمری اشک میریخت، گلویش گرفته بود و به سختی حرف میزد. تسلیت دادیم ولی این را نیز میدانستیم که تسلیتگفتن ما جایی را نمیگیرد. او گفت:
«مردم میگویند صبر کن. چطور صبر کنم؟ بچهام را از دست دادهام. بچهگکم لایق مرگ نبود. ۲۲ سال وظیفه و خدمت کرد اما حال اولاد و تمام خانوادهاش بیسرپرست ماند. چه کنم و به کجا پناه ببرم.»
مادر شاهمری دیگر نتوانست ادامه بدهد. گریه و مریضی، او را از سخنگفتن بازداشت.
مادر شاهمری