ناکامورا؛ سرود آب و آبادی
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: م.آژن
- منتشر شده در جمعه، 14 قوس 1399
سوگند خوردهام به هزار رنج کار تو
سوگند خوردهام به سرشت و وقار تو
سوگند خوردهام به دل بیقرار تو
تا خون گلبدین و «سیا» را
تا تخت و بخت دبدبهی مافیا را
تا تخم هرزگان مادر زنا را
از بهر انتقام تو
«ناکامورا»
از این زمین پاک نرانم
بر گور نیستی نکشانم
آرامش زمان و مکان زهر جان باد!
معمار زندگی!
کوکنار را کمر زن و
بنشان نهال نو
اینان،
این کاسبان خون و رذالت
درندگان بسته به شاهدم اژدها
ویرانگران هستی و «صلصال»
از قطرههای جاری
از درههای سبز
از سایههای روشن جنگل
از خیزش جوان و جوانه
از بستگی مردم نادار
دق مرگ میشوند
ای قهرمان خلق!
با کودکان کوچهی پُر گرد
با کارگران در بدر و جادههای سرد
با دهقان فقر زده و مادران درد
لبخند زنان گفتی:
«توپک په کار نه دی»
(تفنگ کار نیست)
بگذار زندگی
خاشاک را رباید و آب روان شود
آب را جاری کن
چاه را عمیق بکن
غرس کن نهال همدلی را در کویر یاس
تا گلههای افعی و کفتار و ارگ و مرگ
در انزوای و نفرت مردم
شرمسار و نیست شوند
تهداب صلح و عشق و شهامت
در کار زار تو
فهم بلند زندگی دارد
اینان،
این دشمنان حرمت انسان
این توبرههای گند و خجالت
ویرانگران خانه و اندیشههای ماست
اینان،
جهل و جنایت همه دنیا را
بر شانههای خلق
۴۰ سال
تحمیل کرده اند
اینان،
از مشتهای گشته گره
از آگاهی
از آب و آبادی
سخت لرزه میکنند
اینان، با جبر آمدند
باید به زور سوته برآیند.
ای قلهی نجابت و خدمت!
ای دست پر تلاش
با عزم آهنین
در دامن هزار جنایت
در این سرای بیدر و دهشت
باغ و بهار و چشم هزار داغدار را
با عشق رقم زدی
تو
عالمانه نیش هزار خصم زهری را
با خنده و شجاعت و تعقیب و پشتکار
در خون قدم زدی
کوه غرور و مکتب آباد آدمی
با تو شکفته است
تو
در باغ زندگی
پربارترین کتاب عمل را نبشتی
دیگر
شاخ دروغ و لاف «سپنتا» و «یون» دون
از بیخ بریده شد
پوقانههای خدمت «جانبس» و «میلر»
چون نقشههای شوم شرانگیز «باجوه»
یکدم کفیده شد
امروز؛
در هایهوی رفتن تو
«ناتو» شکست خورد
اشغالگران به زانو نشستند
دیوار روسپی خانهی ارگ نیز فرو ریخت
و خلق
این تودهی عظیم جهانساز
هرچند به سوگ نشستن و
خون را گریستند
اما
میثاق رزم به تعهد همبستگی تو
بر کوه نوشتند:
دیگر مقابل همه خوکان روزگار
بیدار استند
آری
میایستند
این درس ترسشکن
از نقشگامهای بلندت
اینجا به ارث ماند.
«کاکای» مهربان
با آنکه خستهای
با آنکه از دیار ما
پرپر رفتهای
باور بکن عزیز
بر وسعت شعاع غم بیکران خاک
شرمندهی توییم
ای کاش بجای تو
در سینههای زخمی مان مرگ مینشست
بودت نیاز بود و
نبودت شکست نیست
اما عزیز دل
اینجا هنوز هم
وضعیت پلیدتر است
اینجا هنوز غول کثافت
دام هزار فاجعه را پهن نموده اند
بر ما که نام و رسم ترا
با درود و عشق
در هر جدار قلب خود
ترسیم کردهایم
بر ما که عهد و جهد ترا
با امید نو
در ریشهگاه جنگل فردا کاشتهایم
علاج درد ما
در پوزهای پوک روشنفکرِ بیمرام
در پفپتاق دلقکِ مزدور هرزهگو
در قٌلهای مردهِ «سیاف»
نهفته نیست
این بیحیا جنایتِ ساری
با حرفهای مفرط بیگام چند زبون
با نسخهی دو رنگ «سیا»
زیر بانگ «صلح»
«هرگز،
درمان نمیشود»
تجویز درد ما
در دستهای ماست
در دفن فکر گندهی اخوان و اژدهاست
در خیزش تداوم و تدبیر کارهاست.
فردا
نام بزرگ تو
چون تک سرود آب حیات در زمان درد
در پرچم رهایی خلق
بخیه میشود.
آرام بخواب!
ما را نهال خون تو
از بهر انتقام
تا بذر انقلاب
همراهی میکند
بر عزم تو درود!
بر عشق تو سلام!
۱۶ قوس ۱۳۹۸