شمهای از بربریت تنظیمهای هشتگانه ایرانی در برابر مردم هزاره ما
- رده: مقالات
- نویسنده: الفت
- منتشر شده در یکشنبه، 25 اسد 1394
حزب وحدت اسلامی که از اتحاد هشت گروه مستقر در ایران به تاریخ ۲۵ سرطان ۱۳۶۸ پس از امضای منشور ۱۲ مادهای شکل گرفت، در اصل همان سازمان نصر است که در ایران به رهبری عبدالعلی مزاری تحت نظر و حمایت رژیم آخندی ایران بنیانگذاری شده بود. در آغاز رهبری این حزب به اکبری سپرده شد، اما پس از اولین کنگره در ۱۳۶۹ مزاری به کرسی رهبری نشست که تا روز مرگش این سمت را داشت. هدف اصلی ایجاد سازمان نصر و بعد حزب وحدت توسط رژیم ایران منحرفساختن مبارزه مردم ما علیه روسها بود، رژیم سفاک تلاش به خرج میداد تا مجاهدین بیشتر مصروف درگیری بین خود باشند تا جنگیدن علیه روسها.
داکتر غلامحسین آزادی در کتاب «اسطوره شکسته» مینویسد که در آن زمان ایران با عراق درگیر بود و با روسیه مخفی پرتوکول امضا نموده بود که به عراق کمک نکند، در مقابل این کشور تلاش خواهد نمود تا جلو مبارزه مردم علیه روسها را در افغانستان بگیرد که در این نیرنگ خود کامیاب هم شد.
آیتالله منتظری نماینده تامالاختیار خمینی در خاطرات خود مینویسد:
«گروههای شیعه افغانستان به جای جنگ با حکومت مارکسیستی و قوای اشغالگر روس به برادرکشی اشتغال داشتند، و در اثر اعزام یک هیأت به سرپرستی جناب حجتالاسلام آقای جواهری با چه مشقاتی به جنگهای داخلی خاتمه داده شد... و من چقدر وقت و نیرو مصرف کردم تا گروههای شیعه را به یکدیگر نزدیک کردم و بین آنان پیمان وحدتی منعقد شد که همه امضاء کردند ولی متاسفانه گروه نصر به اتکاء بچه های وزارت خارجه به بهانههای واهی از امضای پیمان سرپیچی کردند و مثل اینکه حکومت آینده افغانستان را منحصرا در تیول خود میدانستند...»
عبدالعلی مزاری در کنار شفیع دیوانه، یکی از قومندانهای حزب وحدت که در سفاکی و کشتار شهرت داشت.
سازمان نصر که متشکل از قمیهای پیرو نظرات خمینی بود، اولین حملات خود را در سال ١٣٦٤ در اطراف هزارهجات بر ضد «شورای اتفاق» که تا آن زمان تجزیه نشده بود، آغاز نمود که منجر به درگیری شدید گردید. پس از مدت کوتاه شورای اتفاق از هم پاشید و سه حزب نسبتاً مقتدر نظامی «نصر»، «سپاه» و «حرکت اسلامی» به زد و خورد بین خود ادامه دادند. دامنه این جنگ به اطراف بامیان و سایر ولایات مرکزی گسترش یافت؛ مناطق پنجاب، ورس، لعل و سرجنگل، غزنی، بهسود، بلخاب، دره صوف و دایکندی در آتش جنگهای میان تنظیمی به خاک و خون کشانیده شدند. به گفته شاهدان عینی و قومندانان اکبری، در این درگیریها بیش از ٣٠٠٠٠ زن و مرد و طفل و جوان کشته شدند.
وابستگی به رژیم سفاک ایران
امروز هیچ فردی نمیتواند وابستگی حزب وحدت به رژیم ایران را انکار کند. از بدو تاسیس این حزب، رژیم ایران ماهانه ٥٠٠ هزار دالر به شکل منظم و دوامدار جهت مخارج دفاتر خارجی آن پرداخت مینمود که سالانه به شش میلیون دالر میرسید. این رقم در مقابل کمک تسلیحاتی و اوپراتیفی ایران به این حزب ناچیز بود. در کتاب «اسطوره شکسته» آمده زمانی که در سال ١٣٧٠ مزاری به کشور برگشت، ایران به وی ٣ میلیون دالر پول نقد و به ارزش ١٠ میلیون دالر اسلحه و سایر امکانات در اختیارش قرار داد. در میان سران حزب وحدت داستان معروفی گفته میشود؛ روزی زاهدی غزنی از مزاری پرسید این همه پول را از کجا کردی؟ وی با لبخند جواب داد: «هرگاه خودت دبیرکل شدی، آن وقت میدانی این همه پول از کجا میآید.»
کمکهای رژیم ایران به نوکران وحدتیاش بدون وقفه تا ماه سنبله ١٣٧٣ ادامه داشت. شرط اصلی ادامه این کمکها، دوام جنگ در افغانستان بود. بعد از به قدرت رسیدن تنظیمها در ۸ ثور ۱۳۷۱، کابل و سایر ولایت کشور شاهد جنگهای خونین بودند و حزب وحدت یکی از طرفهای درگیر بود. در جریان این جنگها هزاران انسان بیگناه شهید و زخمی گردیدند. مصارف هنگفت کشتارهای دهه هفتاد حزب وحدت توسط رژیم ایران پرداخت میشد، در واقع جنگّهای کابل نوعی از تجارت و پولاندوزی را برای رهبران وحدت به دنبال داشت. در کتاب «اسطوره شکسته» آمده است: «از جوزای ١٣٧١ الی حوت ١٣٧٣ حزب وحدت ٢٢ بار وارد جنگ شد و پس از هر جنگ مبلغ ٢ میلیون دالر اضافه بر مخارج مداوم از سوی سفارت ایران به شکل تحفه به حزب وحدت پرداخت میشد که این کار مزاری را معتاد به جنگ نموده بود.»
مزاری و داکتر ولایتی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران (تهران - سال ۱۳۶۸)
وابستگی حزب وحدت و رهبر آن به رژیم ایران آن چنان واضح و آفتابی است که حتا حوارایونش هم آن را انکار نمیکنند. بصیر احمد دولتآبادی، کاتب و محرم رازهای مزاری در کتاب «مزاری ماندگارترین تلاش در تاریخ هزارههای افغانستان» که در سال ١٣٩١ منتشر شد، مینویسد: «سایر جناحهای سازمان نصر، جناح مزاری را "فراکسیون مزدوران" لقب داده بودند.» یکی دیگر از نزدیکان مزاری در مصاحبهای با مجله فرهنگی-تاریخی «شاهد یاران»، شماره ٥٩ ماه میزان ۱۳۸۹، میگوید: «مزاری سایه به سایه ولایت فقیه حرکت میکرد. آنها [عباس موسوی رهبر پیشین حزبالله لبنان، ساجد نقوی پاکستانی و عبدالعلی مزاری] همانند پروانههایی بودند که پیرامون محور ولایت فقیه میچرخیدند.»
حزب وحدت از طریق ایران از بنیادگراهای شیعه مذهب لیبی هم پول میگرفت. محمد محمدی ری شهری که چندین سال مسوولیت وزارت اطلاعات (امنیت) ایران را به عهده داشت، در خاطرات خود از قول محمد امین فرجاللهی (کارمند سفارت ایران در افغانستان و مسوول رساندن کمک به حزب وحدت)، مینویسد: «در رابطه با افغانستان هم لیبى صراحتا اعلام کرد که ما به رغم اینکه روسها در افغانستان در مقابل این گروهها میجنگند، ولى ما براى حضور در آیندهى انقلاب اسلامى در افغانستان مىخواهیم با یک کانال مطمئن مرتبط باشیم، لذا ما سازمان نصر را با لیبى مرتبط کردیم.»
درگیری و کشتار در هزارهجات
جنگهای درونی گروههای هشتگانه ساخت ایران در مناطق هزارهجات و وحشت و بربریت اینان در برابر مردم تیرهروز این مناطق، داستانهای هولناکی است که کمتر درمورد آنها سخن گفته شدهاست.
سازمان نصر و بعدا حزب وحدت مسبب درگیریهای شدید میان گروههای شیعه در مناطق هزارهجات گردید که حدود هشت سال (١٣٦٤ الی ١٣٧١) ادامه یافت. در این جنگها عمدتاً افراد بینوا و ستمدیده هزاره قربانی شدند. این درگیریها به حدی بود که جعفرزاده از دوستان و همکاران نزدیک مهدی هاشمی (کارمند وزارت اطلاعات ایران) به وی نامه مینویسد که کتاب «سنجه انصاف» آن را چنین نقل کردهاست: «سه سال تمام است که در مناطق مرکزی هیچگونه عملیاتی از ناحیهی حضرات علیه روسها انجام نگرفتهاست و نیروهای خوب هم که خود را مجهز و آماده میکردند برای رویارویی با قوای ملحد روس، اینها [وحدتیها] غافلگیرانه به آنها حمله میکردند و مانع تشدید جنگ علیه روسها توسط نیروهای خوب میشدند و در طول سه سال گذشته حدود سه هزار نفر جوان هزاره کشته شدند.»
جنایات سازمان نصر در سرپل
سال ١٣٦٧ جنگ شدید میان نصر و سپاه در ولسوالی بلخاب این ولایت در گرفت. از سوی نصر، محمد محقق و سید حجت فاضلی بلخابی و طرف سپاه، حاجی شفق سرپلی و سید حسن رضا عادلی بلخابی فرماندهی جنگ را به عهده داشتند. در تعرض اول سازمان نصر شکست خورد، اما برای بار دوم خود را تجهیز کرد و نیروی تازهنفس از بامیان به آنان پیوست. این جنگ که حدود یک ماه طول کشید، دهها کشته و زخمی بر جا گذاشت. مردم بیگناه و غیرنظامیان قربانیان اصلی بودند، آنان خانههای خود را ترک کردند و به منطقه آب کلان مهاجر شدند که بین مردم به نام مهاجرین بلخاب یاد میشدند. اسیران جنگی که به دست نصر میافتید، بلافاصله کشته میشدند که در ذیل چند نمونه آن را بیان میکنم:
۱- دو نفر به نامهای مظفر از منطقه پروشان و عبدل از منطقه هوش که پس از یک روز مقاومت دستگیر و بعد به دستور میرزایی (قومندان سازمان نصر) تیرباران شدند.
۲- یکی از قومندانان مربوط «پاسداران» که در جنگهای سوزمه قلعه با غفار پهلوان ازبک میجنگید، از سوی محمد محقق فرمانده سازمان نصر به بهانه میانجگیری در جلسه دعوت شد، بعد با برادر و محافظش به دستور محقق تیرباران شدند.
۳- داکتر فاضل از منطقه شاخدرهی بلخاب به دعوت قومندانهای سازمان نصر در جلسه صلح شرکت کرد که در حضور هیئت صلح توسط افراد سازمان نصر تیرباران شد.
۴- جنرال اختری سرپلی، دانش بغاویی، ابوذر و... را از منازل و قریههای شان دستگیر و بعد سر به نیست کردند.
خودخوری و کشتار در دایکندی
بعد از ایجاد شورای اتفاق در سنبله ۱۳۵۸، سیدعلی بهشتی در راس آن قرار گرفت، صادقی نیلی (از ولایت دایکندی و از قومندانان برجسته و سفاک حزب وحدت که در سال ١٣٦٩ در اثر اختلافات درونی شان کشته شد) از این تصمیم راضی نبود. وی ظاهرا فیصله را پذیرفت، ولی وقتی دوباره به دایکندی برگشت علیه خوانین شمشیر کشید و تعداد زیادی را از دم تیغ. مردم دایکندی از ظلم، تعدی و چپاولگری نیلی به ستوه آمده و موضوع را به بهشتی اطلاع میدادند. بهشتی هیئتی را تحت سرپرستی برهانی توظیف نمود تا نزد صادقی نیلی رفته و موضوع شکایات مردم را با وی در میان گذارند. اما هئیت در مسیر راه از طرف نیروهای تحت فرمان صادقی نیلی تیرباران میشوند، که در نتیجه تعدادی کشته و چند تنی به طرف ولسوالی ورس فرار میکنند. برهانی کشته میشود و این خبر به بهشتی میرسد. وی به عجله تصمیم جنگ علیه صادقی نیلی را اتخاذ کرده، لشکر دو هزار نفری را تحت فرماندهی علی شفا ترابی به سمت دایکندی اعزام میدارد.
ملیشههای نوجوان و جوان وحدتی
رهبران تنظیمهای هفتگانه و هشتگانه به دست جوانان ناآگاه جامعه تفنگ دادند و آنان را به انسانهای قسیالقلب مبدل کردند، درحالیکه اولادهای خود شان در کشورهای پیشرفته جهان در عیش و عشرت به سر میبردند.
علی شفا ترابی برعلاوه نیروهای مسلح خودش تعداد زیاد مخالفان صادقی نیلی را نیز با خود همراه میکند. درگیری شدید در مناطق نیلی، خدر و سنگتخت بین صادقی نیلی و ترابی به وقوع پیوست. صادقی نیلی شکست خورده و شفا ترابی تقریبا با سه هزار نفر مسلح وارد کجران گردید و این ولسوالی را تحت تصرف خود درآورد.
بعد از شکست، صادقی نیلی با قومندانّهای سازمان نصر که تازه ایجاد شده بود، تدارک جنگ دیگری را دیده و یکجا با امان موحدی، دانشی و اعتمادی عملیات نظامی را علیه شورای اتفاق به راه میاندازد که ولسوالیهای دایکندی یکی پی دیگر به دست نصریها میافتد. دایکندی در مدت کمتر از شش ماه از وجود نیروهای شورای اتفاق خالی شده به دست نیروهای سپاه پاسداران و سازمان نصر قرار میگیرد. ولسوالی لعل سرجنگل نیز توسط نیروی نظامی سپاه پاسداران تصرف میشود. نیروهای شکستخوردهی شورای اتفاق به ولسوالی ورس که مرکز این شورا بود، فرار میکنند. این جنگ حدودا یک سال را در برگرفت که طی آن صدها غیرنظامی کشته و بیخانمان گردید.
جنگ پتابجوی ولسوالی ورس
محمد اکبری با افراد مسلح خود زمانی از قریه پتابجوی ولسوالی ورس علیه سیدعلی بهشتی قیام نمود که شورای اتفاق مشغول جنگ داخلی در چندین جبهه سمت دایکندی علیه نیروهای صادقی نیلی و دانشی بود. با آن هم تعداد افراد مسلح شورای اتفاق تحت سرپرستی محمدحسین مبارز به سوی پتابجوی اعزام شدند تا اکبری و افرادش را سرکوب نمایند. اکبری بعد از یک روز جنگ از نیروی شورای اتفاق شکست خورد و به سمت کرمان ولسوالی پنجاب فراری گردید. افراد محمدحسین، اکبری و نیروهایش را تا مرز ولسوالی لعل تعقیب نمودند، اما محمد اکبری پنهانی به سمت بهسود و از آنجا به ایران فرار کرد.
در این زمان درگیریهایی بین صادقی نیلی و علی شفا ترابی در ولسوالی لعل ولایت غور صورت گرفتهاست که در جریان آن تعداد زیادی از جوانان دو طرف که فریب بازیهای شیطانی این دو را خورده بودند، جانهای خود را از دست دادند.
یکی از شاهدان عینی که نخواست نامش گرفته شود، میگوید:
«به تعداد بیشتر از یکصد نفر کشته و نزدیک به صد نفر اسیر شدند. صادقی نیلی خود جان سالم بدر برد، اما در بین اسرا و زخمیها تعدادی از مسوولان و طرفداران سازمان نصر و سپاه پاسداران مثل بحری لعل، دانشی و امان موحدی بودند. اجساد کشتهشدگان در عقب بازار لعل جمعآوری شده بود، اکثر آنان جوانانی بودند که سن شان کمتر از ۱۶ سال بود. وحشت همه جا را فرار گرفته بود، ترابی و سایر قومندانان شورای اتفاق در این کشتار سهم داشتند. عاملان این کشتارها توسط رهبری شورای اتفاق مورد تشویق و تقدیر قرار گرفتند. اجساد چندین روز بدون دفن در معرض دید مردم گذاشته شده بودند.»
جنگهای تنظیمی بین نوکران ایران در هزارهجات، صفحات شمال کشور مثل چارکنت، دره صوف، بلخاب و شولگره ادامه داشت. قومندانان خونآشام این گروهّها مردم این مناطق را قصابی کرده و از هیچگونه ددمنشی در برابر آنان ابا نورزیدند، تا این که کابل سقوط کرد و حزب وحدت و حزب حرکت با قومندانهای خونخوار شان به این شهر هجوم آورده، همراه با سایر تنظیمهای هفتگانه پشاوری حمام خونی برپا کردند که از صفحات مکدر و ننگین تاریخ معاصر ماست.
ادامه دارد...