نیکاراگوئه، ملتی شکنجهشده به دست امریکا
- رده: مقالات
- نویسنده: کاوه عزم
- منتشر شده در چهارشنبه، 06 حوت 1393
نیکاراگوئه بزرگترین کشور امریکای لاتین است که ۶ میلیون نفوس دارد. دریای کارائیب در شرق و اقیانوس آرام در غرب این کشور موقعیت دارند. نیکاراگوئه کشور چندملیتی است که در سال ۱۸۲۱ استقلال خود را از اسپانیا گرفت و بعد از آن تا سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاهد بحرانهای سیاسی و دستدرازی امریکا و حاکمیت دیکتاتورهای وحشی بود. در سال ۱۸۹۳ خوزی سانتوس زیلایا (José Santos Zelaya) به حیث رئیس جمهور انتخاب گردید که با سیاستهای دولت امریکا مخالف بود. امریکا برنامه داشت که از طریق نیکاراگوئه به اقیانوس آرام کانال حفر کند و اموال تجاری خود را از این راه انتقال دهد ولی زیلایا با جاپان و آلمان وارد گفتگو شد تا در حفر کانال به نتیجه برسد که دولت امریکا از این اقدام وی سخت برآشفت و برای سرنگونی او دست به کار گردید. خوان استرادا (Juan Estrada) که از مخالفان زیلایا بود مورد حمایت کاخ سفید قرار گرفت تا دولت را سرنگون سازد.
اعزام نیروهای امریکایی به نیکاراگوئه در ۱۹۰۹
در ۱۸ نوامبر ۱۹۰۹ کشتیهای جنگی امریکا با ۹۰۰ عسکر در دریای کارائیب لنگر انداختند و از آنجا حملات خود را آغاز کردند. فشار بیرونی از سوی نیروهای امریکایی و بحران داخلی از طرف نوکران امریکا باعث شد که جوان استرادا به حمایت امریکا بر اریکه قدرت تکیه زند ولی با مخالفت شدید مردم روبرو و از قدرت برطرف شد. چون دولت جنایتپرور امریکا از افتیدن این کشور به دست افراد ملی و وطندوست هراس داشت، در اگست ۱۹۱۲ با اعزام ۲۷۰۰ عسکر و جابجایی آنها در مرکز نیکاراگوئه آن کشور را اشغال نظامی نمود.
با تجاوز امریکا وضعیت در نیکاراگوئه بحرانی شد، بیکاری و فقر گسترده حاکم و به علت اوضاع نابسامان سرمایهگذاری خارجی کاهش یافت. قیم به یکبارگی بلند و توان خرید مردم به صفر تقرب یافت. انتخابات برگزار شد ولی کسی در آن شرکت نهنمود و دولت امریکا فرد دستنشاندهای به نام ادولفو دیاز (Adolfo Díaz) را بدون کسب رای به حیث رئیس دولت نصب کرد. دولت امریکا به آرزوی دیرینه خود رسید و با امضای پیمان چامورو بریان (Chamorro- Bryan) قرارداد حفر کانال نیکارگوئه را به دست آورد.
اوگوستو سزار ساندینو قهرمان ضداشغال امریکا در نیکاراگوئه که جنبش پیشرو «ساندنیستها» با نام او پیوند خورده است.
دولت امریکا از نیروهای مترقی و دیگراندیش در نیکاراگوئه سخت به تشویش بود و هراس داشت که مبادا مثل مکسیکو قدرت را «چپها» غصب کند به همین دلیل دست به ساخت و تجهیز گروه جنایتکاری به نام «گارد ملی» زد. این نیروی جدید با شیوههای وحشیانه مردم عادی و مخالفان سیاسی را شکنجه میکرد و بخصوص آن کشور را از وجود روشنفکران مبارز و مترقی پاکسازی کرد. شیوههای معمول شکنجه در «گارد ملی» عبارت بود از دست آویزان کردن، شوک دادن با دنده برقی، شکنجه با آب، ناخن کشیدن، چشمکشیدن، لت و کوب با لگد، تجاوز بر زنان و شکنجههای روحی دیگر.
مردم از این وضع به ستوه آمدند و چارهای جز مقاومت نداشتند همین بود که در سال ۱۹۲۷ به خاطر دفاع از خاک و میهن و مردم نیکاراگوئه، گروه چریکی به نام «ارتش دفاع از حاکمیت ملی نیکاراگوئه» تحت رهبری اگوستو سزار ساندینو(۱) به وجود آمد. این ارتش با حملات زیرکانه و ضربات پیهم ارتش منسجم و مسلح امریکا را سخت آشفته ساخت. دولت امریکا این گروه چریکی را در لیست تروریستان شامل نمود و به نام شورشیان معرفی نمود. ارتش درنده امریکا با حملات پیهم نتوانست این گروه چریکی را از مبارزه منصرف و یا رهبر آن را دستگیر کند بلکه برعکس در چندین عملیات، عساکر امریکایی کشته و دستگیر شدند. مبارزه ساندینو تا سال ۱۹۳۳ ادامه یافت و نیروهای امریکایی را مجبور به ترک آن کشور نمود.
پس از خروج نیروهای امریکایی، ساندینو با دولت نیکاراگوئه وارد مذاکره شد تا به شرط لغو «گارد ملی» سلاح خود را به زمین بگذارد اما در ۲۱ فبروری ۱۹۳۴ با چند تن از همرزمانش طی توطئهای توسط «گارد ملی» ترور شد.
سموزا گارسیا غلام امریکا در نیکاراگوئه که دیکتاتوری چهلسالهاش بدست «ساندنیستها» فرو ریخت.
پس از ترور ساندینو قدرت به دست رهبر «گارد ملی» سموزا گارسیا (Somoza García) افتاد و تا ۴۰ سال آینده آن کشور را با خاک و خون یکسان نمود. «گارد ملی» بدون بازخواست و یا محاکمه انقلابیون و طرفداران اگوستو ساندینو را به قتل رساند. حتا کسانی که به اعضای «ارتش دفاع از حاکمیت ملی نیکاراگوئه» پناه داده بودند نیز در محضر عام تیرباران شدند. «گارد ملی» نیگاراگوئه کاملاً به سان تنظیمهای جهادی و طالبان افغانستان عمل میکرد و بیش از ۵۰۰۰۰ نفر را قتلعام کردند. «سازمان عفو بینالملل» در گزارشی که در سال ۱۹۷۷ نشر شده مینگارد:
«از هر ۱۰ نفر ۷ تن آن توسط رژیم سموزا دستگیر و با دندههای برقی و آب شکنجه میشدند. گزمههای گارد ملی بر زنان تجاوز میکردند.»
دولت امریکا از این شکنجه و بدرفتاری کاملاً آگاه بود و با تمام توان گارد ملی را حمایه مالی و تسلیحاتی نموده آموزشی میداد. تعداد زیادی از اعضای گارد ملی بخاطر آموزش انواع شکنجه به امریکا اعزام گردیده در «مکتب قاره امریکا» (و یا به اصلاح مردم مترقی و ضد جنگ امریکا در «مکتب تروریستان») تحت تربیت قرار گرفتند. به اینان یاد داده میشد که چگونه خیزشها و تظاهرات داخلی را سرکوب کنند. در کنار دروس نظامی، آنان را شستشوی مغزی میدادند که هر فرد مخالف دولت «کمونیست» است و کمونیستها بزرگترین خطر برای کشور اند و باید کشته شوند. همین تربیت امریکایی بود که هزاران تن در نیکاراگوئه به نام «کمونیست» و «شورشی» شکنجه و کشته شدند.
در سال ۱۹۶۱ بار دیگر موج کشتار و شکنجه در نیکاراگوئه اوج گرفت، بنا بخاطر مبارزه با جلادان وحشی، افکار ساندینو در بین نسل آزاده و تسلیمناپذیر آن کشور جوانه کرد و «جبهه آزادیبخش ملی ساندنیستها» را تاسیس نمود که به نام «ساندنیستها» شهرت دارند. این جبهه مردمی ضربات کوبندهای بر دولت فاسد و مستبد سموزا وارد کرد. بالاخره مردم نیکارگوئه در سال ۱۹۷۹ به رهبری ساندنیستها در یک خیزش همگانی دیکتاتوری سموزا را سرنگون و قدرت را به دست گرفتند.
ساندنیستها سقوط سموزا گارسیا را جشن میگیرند.
ساندنیستها افراد مترقی با اندیشه انسانی برای بنای یک جامعه پیشرفته و عاری از هرگونه ستم تلاش کردند و در مدت کم صدهاهزار دهقان را از مرگ حتمی نجات دادند، مجازات مرگ را لغو کردند، به صدهاهزار خانواده بیبضاعت زمین توزیع نمودند، نزدیک به ۷۰ درصد مردم را باسود کردند، تحصیلات و بیمه صحی رایگان، مرگ و میر اطفال یکسوم کاهش یافت و فلج اطفال از بین رفت. دولت متجاوز امریکا این دستاورد دولت نوپای ساندنیستها را به نام «شکلگیری کمونیزم» تقبیح نمود و اعلام نمود که دولت خطرناک در حال شکل گرفتن است و باید نابود گردد. هارولد پینتر، نمایشنامهنویس انگلیس، در سخنرانی به مناسبت دریافت جایزه نوبل گفت:
«رونالد ریگان، رییسجمهور امریکا، معمولا نیکاراگوئه را به عنوان "سیاهچال دیکتاتوری" توصیف میکرد. این گفته از سوی رسانههای گروهی در کل، و مطمئنا از سوی دولت انگلیس، به عنوان نظری دقیق و عادلانه تلقی میشد. اما در واقع هیچ مدرکی از وجود جوخههای مرگ در دولت ساندنیستا در دست نبود. هیچ مدرکی از شکنجه وجود نداشت. هیچ مدرکی از خشونت نظامی سازمان یافته و یا رسمی وجود نداشت. هیچ کشیشی هرگز در نیکاراگوئه به قتل نرسید. در واقع سه کشیش در هیئت دولت بودند، دو ژزوئیت و یک میسیونر مری نول. سیاهچالهای دیکتاتوری، در حقیقت، الساوادور و گواتمالا همسایههای نیکاراگوئه بودند.»
دولت امریکا بهخاطر سرنگونی دولت ملی-دموکرات ساندنیستها گروه درندهای را به نام «کانترا» ایجاد نمود که رسوایی «ایران-کانترا»(۲) را رقم زد. این گروه در کنار کشتار و شکنجه ساندنیستها و دیگر افراد ملی و مترقی تلاش مینمود تا دولت نیکاراگوئه را از نگاه اقتصادی نیز ضربه بزند به همین اساس دست به فعالیتهای ویرانگرانه زد و اقتصاد آنکشور را ضعیف نموده ۷۵۰۰۰ تن را که به راه و اندیشه ساندنیستها باور داشتند کشتند. با سرنگونی دولت ساندنیستها در ۱۹۹۰ بار دیگر سیهروزی در آن کشور حکمفرما گردید.
گروهی از درندگان «کانترا» که جهت سرکوب ساندنیستها توسط دولت امریکا ساخته شد.
هارولد پینتر در سخنرانی یادشده میافزاید:
«ایالات متحده در نهایت دولت ساندنیستا را سرنگون کرد. چند سالی طول کشید و مقاومت قابل ملاحظهای نشان داده شد لیکن فشار بی امان اقتصادی و ۳۰۰۰۰ کشته در نهایت روحیهی مردم نیکاراگوئه را در هم شکست. بار دیگر مردم خسته و فقرزده شدند. کازینوها به کشور بازگشتند. بهداشت و آموزش و پرورش مجانی پایان گرفت. شرکتهای بزرگ با شدت هرچه تمامتر سلطهی خود را دوباره برقرار کردند. "دموکراسی" پیروز شد.»
جنایات و بربریت دولت امریکا مردم آزادیخواه نیکاراگوئه را از مبارزه بازنماند و با تشدید سرکوب و کشتار، مقاومت و ایمان مردم به مبارزه نیز تقویت مییافت تا اینکه امروز صاحب یک دولت ملی-دموکرات است. با آنکه جنایات و بمباردمان امریکا شدیدترین ضربات را بر اقتصاد آن کشور وارد نمود ولی دولت جدید با تلاش زیاد توانست دوباره کشورش را به پای خود ایستاد کند.
دولت امریکا به شمول افغانستان در بیش از ۱۳۲ کشور حضور نظامی دارد و دیوانهوار تلاش دارد تا کشورهای بیشتری را به کام مرگ و تباهی بکشاند. امریکا به هرجا پا گذاشته جز کشتار، فقر، بیکاری، وحشت، بیخانمانی، فساد، مواد مخدر، بنیادگرایی، تروریزم... به ارمغان نیاورده و این نشاندهنده حالت احتضار آن کشور است.
اما تاریخچه ستم و مبارزه در نیکاراگوئه و بسا کشورهای دیگر طعمه بربریت امریکایی ثابت میسازد که ملتهای فقیر را هرگز نمیتوان با زورگویی و جنگ و توحش برای همیشه به بردگی کشانید.
یادداشتها:
۱- اوگوستو سزار ساندینو (Augusto César Sandino) به تاریخ ۱۸ می ۱۸۹۵ در خانوادهی مرفه و زمیندار پرورش یافت و مدت زیادی را در کارخانهها میان کارگران گرسنه سپری نمود که تاثیر بسزایی در تربیت او داشت. او از برخورد مالکان کارخانههای امریکایی با کارگران به شدت نفرت داشت. بخاطر آموختن شیوه مبارزه، به چند کشوری امریکای لاتین سفر نمود و در سال ۱۹۲۷ ارتشی را به نام «ارتش دفاع از حاکمیت ملی نیکاراگوا» به وجود آورد که تا سال ۱۹۳۳ عملیات چریکی علیه حضور امریکا در آن کشور را به پیش میبرد که بالاخره ارتش جنایتکار امریکا را از آن کشور بیرون راند. او به نام زاپاتای امریکای مرکزی شهرت دارد و به حیث سبمول وطنپرستی یاد میشود. ساندنیو سرانجام به تاریخ ۲۱ فبروری ۱۹۳۴ طی یک توطئه دشمن به دست افسران «گارد ملی» به قتل رسید.
۲- جمهوری آخندی ایران در زمان جنگ با عراق به کمک پولی و تسلیحاتی از خارج نیاز داشت. دولت خمینی با معامله پس پرده با امریکا و اسرائیل برای دریافت سلاح تلاش نمود. رونالد ریگان رئیس جمهور امریکا در سال ۱۹۸۶ دستور داد تا چهار هزار موشک تاو توسط سازمان سیا از وزارت دفاع خریداری و از طریق اسرائیل به ایران فروخته شود و پول آن به مخالفان دولت ساندنیستها داده شود. این روابط تا ماه نوامبر همان سال ادامه داشت تا زمانی که توسط یک روزنامه لبنانی فاش شد. این ماجرا به «ایران-کانترا» یا «ایران گیت» شهرت یافت که پس از «واترگیت» بزرگترین رسوایی در تاریخ امریکا لقب گرفت.
۱۹ جولای ۲۰۱۱: مردم نیکاراگوئه به مناسبت سی و دومین سالروز انقلاب ساندنیستها در مرکز پایتخت این کشور جمع شدهاند.