آموزه ای از استقلال سیاسی ما
- رده: مقالات
- نویسنده: پیکار پامیر
- منتشر شده در شنبه، 26 اسد 1392
چنانکه خواننده های عزیز میدانند، روز بیست و هشتم ماه اسد امسال که مصادف به نوزدهم ماه آگست سال ٢٠١٣ میلادی میشود، روزیست که قرار داد حصول استقلال سیاسی مردم عزیز ما از چنگ استعمار هند برتانوی به امضا رسیده است. من اینک، طی این نبشتۀ مختصر، تنها یک بعُد از ابعاد مختلف این موضوع را به بحث میگیریم:
استقلال سیاسی افغانستان، پس از چهل سال اسارت ملی (سالهای امارت امیرعبدالرحمن و امیرحبیب الله فرزندش)، درنخستین روز های پادشاهی غازی امان الله خان درسال ١٩١٩ میلادی و در نتیجۀ خیزش آزادیخواهانه و فداکاریهای بیدریغ مردم ما بدست آمد.
البته پیرامون جنبش مشروطه خواهی، اسارت پذیری امیر حبیب الله فرزند امیرعبدالرحمن، اقدامات رهایی جویانۀ اعلیحضرت امان الله خان و همکاران نزدیکش و بالاخره، امضای قرار داد مربوط به اعادۀ استقلال سیاسی افغانستان، مطالب و مقالات زیادی تاکنون نگاشته شده است. اما، به اعتقادما، دیگر وقت آن نیست که تنها به شرح مزایای استقلال و یا جانسپاریهای مردم خویش در این راه، فریاد تحسین و ترانه سر دهیم، بدون آنکه در هر قدم و هر برهۀ زمانی، به کنکاش، بررسی و تحلیل دقیق، عالمانه و واقعبینانۀ رویداد های سیاسی، تاریخی، روحی و اجتماعی کشور خویش پس از حصول استقلال بپردازیم تا آموزشی باشد درخور تطبیق و تأمیل آینده نگرانه.
بلی! باید با دقت کامل پیرامون افت و خیز حوادث سیاسی، اقتصادی و چگونهگی اصلاحات مورد نظرغازی امان الله خان پس از حصول استقلال توجه نموده کمبودها، شکستها، اشتباهات و عوامل مثبت و منفی کارنامه های او را از سال ١٩١٩ الی ١٩٢٩ میلادی پی گیریم.
اما، قبل از همه باید بپذیریم که برخورداری از استقلال سیاسی در یک جامعه، به تنهایی کافی نیست و هیچ دردی را مداوا نمیکند. استقلال سیاسی در واقع، یک ضلع از اضلاع چهار گانۀ قبول شده و مورد نیاز یک ملت است. یعنی، استقلال سیاسی با نظام دموکراسی، آزادی ملی وعدالت اجتماعی است که میتواند معنا و مفهوم حقیقی خودش را در مسیر هستی جامعۀ انسانی دریابد. درغیر آن، هرنوع سعی و تلاش، ولو با نیت کاملاً نیک هم توأم باشد، استحکام، پیشرفت، خوشبختی و سعادت ملی را به بار نخواهد آورد.
پس، باید گفت که مبارزات دلیرانۀ ملت افغانستان به رهبری غازی امان الله خان در برابراسارتگران هند برتانوی و حصول نعمت استقلال سیاسی امر نیک، اقتضأ زمان و خواست برحق مردم افغانستان بود و اما، علی رغم موجودیت آزادی و دموکراسی نسبی که رسماً درجامعۀ آنروز افغانستان بعمل آورده شد، رکن بزرگ نیاز چهارگانه که همانا عدالت اجتماعی باشد، هرگز تأمین و تطبیق نگردید.
همین کمبود بزرگ (عدالت اجتماعی)، توأم با خصومت ورزیهای مرتجعین داخلی و استعمارخارجی و اشتباهات پادشاه جوان و ترقیخواه بود که دست در دست هم داده هم استقلال سیاسی را بلعید و هم ارمغان آزادی های نسبی و اصلاحات انجام شده را به نابودی کشانید.
تجاوز استعمار روسی درسال ١٩٧٩ میلادی بخاک افغانستان، جانبازیها و قهرمانی های آزادیخواهانۀ مردم ما در برابر متجاوز تا به دندان مسلح، نمونۀ برجستۀ دیگری است که هنوز دیری از آن نمیگذرد. یعنی باید گفت که خیزش و مقاومت آزادیخواهانۀ ملی در برابر تجاوزگران روسی امرنیک و تبارز شعور بلند مردم ما بود، و اما از آنجا که عناصر ترقی، دموکراسی و عدالت اجتماعی یا در متن این مقاومت سراسری سراغ نمیشد و یا این عناصر ضروری و نیاز تاریخی و اجتماعی را دزدان سرگردنۀ تنظیمی و منابع طماع خارجی ربودند. و بهمین رو، ملاحظه شد که علی رغم خونهای فراوانی که درجریان خیزش و مقاومت چندین سالۀ ضد تجاوز به زمین ریخت و ویرانی های دهشت ناکی که به بار آمد، نه تنها نعمت آزادی، استقلال سیاسی، امنیت، رفاه و عدالت اجتماعی حاصل نشد، بلکه مصیبت های عظیم تر و پیچیده تر دیگری نیز یکی پی دیگر سربلند کردند تا آنکه افغانستان بار دیگردرکام اژدهای استعماری فرو رفت و رهایی اش از این چنگ و دام خونین، خیلی دشوار، پیچیده و زمانگیرخواهد بود.
پس، به نسل امروز و فردای ما است تا از دو رویداد مهم تاریخی که در بالا از آن ذکر بعمل آمد، بیاموزند و آموزه هایشان را در جهت آزادی و آبادی سرزمین ویران شدۀ خویش در حال و آینده بکارگیرند.