انیس آزاد، شاعر خروشان در برابر استبداد
- رده: هنر و ادبیات
- نویسنده: حزب همبستگی افغانستان
- منتشر شده در سه شنبه، 14 قوس 1396
گر بسوزندم به آتش
گر به تیغ کینه شان صد پارهام سازند
گر به راه راستین تودهها آوارهام سازند
بیهراس از مرگ
میرزمم
دست مان گرز پیامِ کینه و نفرت
بر دهانِ دشمن خونخوار.
این پیام رسا، سوگندِ رزمِ جوان آزادیخواهیست که تردید را در ظلمانیترین شرایط درهم شکست. وحشیانه شکنجه شد اما تسلیم رژیم خون آشام و مزدور روس نگردید و با قامت بلند در راهش پا فشرد و تا آخرین رمق به آرمان و مردمش وفادار ماند. سرانجام وطنفروشان خلقی – پرچمی این سرمایه بزرگ میهن را در کشتارگاه پولیگون پلچرخی کنار خیل یاران بلندقامتش با فریاد «ای رفیق / ای بهترین انسان / بر بلند سنگ گورم / آیت رزمندگی برجاست / چشم خود بگشای / چشم خود بگشای»، تیرباران کردند.
انیس شاعر سلحشور و آزادهای بود که شعر را در جهت آزادیخواهی همچون سلاحی در برابر بیعدالتی در دست گرفته از آن به عنوان «حربه خلق» بر سینه مداحان بیمایه و مزدوران بیگانه، سود میجست.
انیس آزاد در ١٧ سنبله ١٣٣٢ هنگامیکه پدرش آقا محمد زندانی و خانوادهاش در سمنگان تبعید بود، چشم به جهان گشود. از آوان کودکی طعم تلخ زندگی را چشید و با ستم و تنگدستی آشنا شد. طبق دستنویسهایی که از وی بجا مانده اند، در سال ١٣٣٩ شامل مکتب ابتدایی محمود هوتکی کابل گردیده و در بهار ١٣٤٧ به لیسه نادریه راه یافت. چون شاگرد مستعد و جسور بود در مدت کم شهره صنف و لیسهاش شد و با صفبندیهای سیاسی طرف واقع گردیده و محروم امتحان گردید.
سپس راه بس پر خم و پیچ را تا ختم فراغت پیمود، او مصداق این گفته زنده یاد داوود سرمد بود که «تنها هـدف نبود ترقی درسها / سنگی برای جنبش فردا گـذاشتیم». بلی، انیس نوجوان باشور و شوق، صنف درسی را به کانون مبارزه مبدل و با موضعگیریهای رُک در برابر رژیم شاهی و دار و دسته خلق و پرچم به میدان عمل میایستد و ترس از زندان و طرد از مکتب چندان برایش اهمیت ندارد چنانچه در ١٣٤٩ مدیریت لیسه نادریه با پذیرش عجز خویش، وی را طی یک توطئه رسما اخراج میکنند.
شعرمشقهای موزون دوران نوجوانی انیس نشاندهنده استعداد و توانایی درخشانیست که اگر دست جنایتکاران درنده گلویش را در جوانی نمیفشرد اکنون «دریوزگان» شاعرصفت، گند جنایت و زهر اجتماع را به نام شعر و ادب به کام ملت رنجدیده ما نمیریختند.
در گلو گر ناله آید زیب چندانش مده
کز شرار ناله ی خاموش توفان میشود.
او که شاگرد جسور و ضد استبداد بود، در سال ١٣٥٠ در اثر توطئههای پی در پی برایش دوسیهای میسازند که جبرا از کابل به سوی خوست فرار میکند و بعد از مدتی دستگیر و با جریمه ٣٠٠٠ افغانی آزاد و شامل لیسه میگردد.
در میان کشمکشهای فراوان بزن و ببند، فرار، اخراج و تبدیل از یکجا به جای دیگر، سرانجام در سال ١٣٥٥ از لیسه انصاری کابل فارغ میگردد. انیس با تحلیل از وضع خود و اوضاع حاکم، راهش را درمییابد و راه مبارزه پویا و مطالعه مستمر را بر تحصیلات عالی ترجیح میدهد.
انیس به اندیشه انقلابی مسلح و آگاه گردیده بود بنا مطالعه و شرکت فعال در کارهای عملی را پیشه کرد. او با اراده قوی در راهش ادامه داد و پشت تحصیل را که مسئله شخصی بود، محکم نگرفت.
انیس عشق به کتاب داشت و با پشتکار فراوان بیشترین وقتش را صرف مطالعه کتب سیاسی و ادبی میکرد. یادداشت گرفتن و مطالعه نقادانه از ویژگیهایش بود، به همین سبب محرومیتهای درسی و اخراج از مکتب برای وی مسئلهساز نشد و با افتخار از آن سخن میزد. علاقه وافر به نویسندگی، موسیقی رزمی، نواختن توله، رسامی و خطاطی از گوشههای پنهان زندگی این جوان رزمنده است که با جدیت به آن مینگریست. انیس با آنکه از پختگی سن برخورد نبود، اما آگاهانه به رسالت انقلابیاش که همانا خدمت به مردم و نفرت از دشمنان ملت بود پی برده، تسلیم جو حاکم بر اجتماع نشد. در کنار خودآموزی، آگاهیدهی، بسیج و سپورت را برای جوانان مبارز لازمه رزمندگی میدانست و بطور منظم ورزش میکرد.
«شبنامهها»، نخستین دفتر شعر سیاسی انیس آزاد است که در سالهای ٥٥ و ٥٦ سروده شده اند. این مجموعه آماده نشر، مهر تصدیق وزارت اطلاعات و فرهنگ آن زمان را نیز بر برگ برگش خورده بود که به جرم شعر سیاسی، شناسایی و توقیف گردید. اشعار این مجموعه، تعهد استوار شعر شورانگیز را در دل اجتماع کور نعره میزند و بر ایستادگی در برابر نابرابریها و جدل با یاس و نامیدی تاکید کرده راه رهایی را در جهش نیرومند مردم جستجو میکند. دو نمونه کوچک اما پرمحتوا از این مجموعه:
و در خموشی قلبم
چه انفجار غمیست
و در سپیدهی چشمم
چه روزگار سیاه
و من که شاعر خلقم چه سان به یاس کنم رو
و من که بنده عشقم چه سان به عشق کنم پشت.
شبنامهها ص٢٣
ای کاش همچو من:
همه این مردمان شهر
با بالهای قدرت افسانهساز خود
پروازها کنند
تا بیکران دور
تا سرزمین نور
انیس آزاد با اراده و عزم قویاش «نوید فتح شبستان به رهروان» میدهد و ازجهت مقابل تزلزل همقطارانش نیز با تیز هوشی میایستد. او نگرانی از تزلزل را در روزگار سخت هوشدار میدهد:
و لیک میترسم
که روزی در خنک سرد یک خزان غمین
برای زندگی خویش گریهها بکنی
برای آمدن مرگ خنده نتوانی.
انیس به خدمت سربازی رژیم پوشالی رفت اما بعد از اندک مدت با اسلحه در دست داشته به جمع مبارزان ساما پیوسته برای استقلال کشور رزمید.
حقیقت اینست که انیس شاعر بود ولی از آنجایی که سرزمین ما در آتش بیداد متجاوزان روسی و جنایتکاران خلقی – پرچمی به جهنم بدل شده بود هرگز به خود اجازه نداد تا به عنوان شاعر تنها کار فرهنگی نماید، بنا به سان رزمنده آگاه سلاح به دوش کشید و در قطار یاران «ساما»ییاش برای دفاع از خاک و مردمش رزمید. به همین هدف در ٦ دلو ١٣٥٧ به بهانه عسکری و به صورت دستوری وارد اردوی آن زمان افغانستان که زیر فرمان جنایتکاران خلقی بود، رفت و با درایت و جرئت انقلابی اعتماد آنان را جلب میکند تا اینکه پس از پنج و نیم ماه زمینه سپردن اسلحه و تجهیزات را برای یارانش فراهم و پا به فرار مینهد.
بعد از این عمل انقلابی انیس بگونه مخفی زندگی اختیار میکند و به عنوان چریک دلاور در شهر کابل و اطرافش فعالیتهای ضد رژیم را تنظیم مینماید.
اما به ذهن من
کز صبحگاه باور تاریخ سر زدم
تا بر فراز باور آیینهها روم
آنجا زمین زخون عزیزان گرفته رنگ
خورشید زنده است
انیس با پدرش آقا محمد که او هم مثل هزاران تن دیگر توسط غلامان روس در دخمهگاه های زندان پلچرخی تیرباران شد.
پدر انیس که سالها بار سنگین «کوتهقلفی»های زندان و تبعید خاندان نادر جلاد را تحمل کرده بود، مرد مسن اما مقاوم در برابر ستمگران بود. او در سال ١٣٥٨ به جرم محبوبیت بین مردم، سیاسی بودن پسر و خسر عبدالمجید کلکانی توسط جلادان خلقی به زندان پلچرخی افتاده مثل هزاران تن دیگر تیرباران گردید. شهادت پدر بیگناه خشم و خروش انیس را در برابر جنایتکاران چند برابر ساخت و به قول خودش مسئولیتش را بیش از پیش سنگین کرد.
دستنویس انیس آزاد در صفحه اول مجموعه شعری «امپهدوکلس»
«امپهدوکلس» محصول سالهای ٥٧ و ٥٨ مجموعه شعری دگریست از زندهیاد انیس آزاد که از فرم و محتوای بلند برخوردار است. این مجموعه شامل ٢٤ قطعه شعر در ٩٣ صفحه با خط زیبای خودش نگاشته شده است. او در صفحه نخست همین مجموعه که بشکل کتابچه از وی به یادگار مانده مینویسد: «اگر مرا شاعر میخوانید! من شاعر مردم خود هستم، سرودهایم برای طبقات ستمکش است و استثمارشونده. و اگر مرا افتخار خوبی میبخشید: ریالیزم مرا خوب پروده و من به خوبی ریالیزم ایمان دارم.»
در روزگاری که غلامان روس بیشرمانه زیر نام «انقلاب شکوهمند ثور» در گوشه گوشه خون پاک فرزندان بیدفاع ملت را میریختند و روشنفکران آگاه و مخالفان تجاوز و میهنفروشی را جوخه جوخه تیرباران و یا زنده به گور میکردند، انیس درکنار سازماندهی و دست به ماشه بودن علیه اشغالگران روسی و مزدوران هارش دفترچه «یادها و سوگند» را به «ابرمرد بزرگ عبدالمجید کلکانی»، بنیانگذار «سازمان آزادیبخش مردم افغانستان» که به دست غلامان روس به شهادت رسید، اهدا نموده در قطعهای سرایید:
میخورم سوگند
بر سریر عطر خونت ای شهید راستین
تا که این شیادان هرزه
درکار اند
و تا
در رگ رگم خون است
میخروشم همچو رعد
توفنده
بر این دشمن نااستوار
میچکم چون قطره اشکی بر لهیب
فتنهکاری های
این نامردمان پست.
...
ای مجید!
ای شهید راستین خلق
ای بهترین استاد
آرمانت
آرمان تودههاست
انتقامت
انتقام تودههاست.
یاد و سوگند ص۴۶ـ٤٧
انیس، رزمندهایست که گویی از سرنوشت خویش به خوبی آگاه بوده است، سالشمار کوتاهی از زندگی و کتابچههای اشعارش را با امکانات ناچیز بصورت دقیق تهیه و ترتیب داده است. حتا چند ماه قبل از اعدام، رویدادهای زندانش را بصورت فشرده از قتلگاه پلچرخی فرستاده است.(۱)
نسیم رهرو در کتاب «رنجهای مقدس» انیس آزاد را اینگونه به معرفی میگیرد: «کادر برجسته ساما و یکی از مسئولین منطقه کوهدامن، زاده کلکان، شاعر و نویسنده.»
یکی از اشعار انیس به قلم خودش که با ابتکارات عجیبی آنها را از کشتارگاه پلچرخی بدست همسرش بیرون میکشید.
داکتر ذکیه، همسر انیس آزاد نقل میکند: «ماه اسد بود. انیس با شوخی و مزاح ساعت ٦ شام خانه را ترک کرد و گفت: "٥ صبح برخواهم گشت، خوابت نبره." من نادانسته تشویش در دلم افتاد و این بار تا دورترین نقطه پشت او از کلکین میدیدم که میرفت. قرار بود مراسم نکاح انجنیر محمد علی برگزار گردد. خادیستها دو روز قبل خانه را زیر نظر گرفته بودند. همین که انیس به درب خانه میکوبد آنان با آمادگی بر وی حملهور میشوند و بعد از چند دقیقه کشمکش و بزن بزن او را دستگیر میکنند. انیس در تحقیقات اولیه خود را چوبفرش معرفی میکند که پشت پولش آمده است، اما با تاسف بعدها شناسایی میگردد.»
هنگامی که انیس به زندان افتاد با تمام شکنجه و کوتهقلفیهای مکرر که تاب و توان آدمی را خرد میسازد، به دشمن زبون تسلیم نشد، با روان پردرد قاطعانه از حریم سیاسی و آرمانهای مردمیاش دفاع کرد. او حتی در بند دشمنان، آرام نهنشست بلکه شعر این یگانه اسلحه خاموش را بمثابه نیروی تهییجکننده و مسلسل جنگی بر جگرگاه دشمنان انسانیت نشانه رفت. بنا شعر زندان انیس از عمق بیشتر و احساس قویتر برخوردار است. چنانچه یکی از همبندانش نیز تصدیق میکند: «واپسین شعرهایش گل کرده بود.»
یکی از رسامیهای انیس آزاد که از زندان پلچرخی به همسرش فرستاده بود.
انیس در مضحکه «محکمه اختصاصی انقلابی» که از سوی وطنفروشان خلقی – پرچمی به هدف تبلیغ و بزرگنمایی دولت مزدور دایر شده بود و از طریق رادیو و تلویزیون پخش میگردید،(۲) غرور ملت و آرمان یارانش را حفظ کرد و به قول نویسنده کتاب «رنجهای مقدس»: «وقتی به شخصیت عبدالمجید کلکانی تاختند، انیس آزاد این فرزند دلاور مردم از جا برخاسته و با آواز بلند فریاد کشید "شما بالای مجید هر نامی را میگذارید کار شماست، ولی او شخصیت بیمانند و قهرمان ملی و پیشوای ما بود."»
در ادامه همین مطلب میافزاید: «وقتی پا به حیاط گذاشتیم انیس آزاد که مرد دلیر و عیارصفت بود با شور و جاذبه خاصی با آواز بلند آغاز به خواندن این سرود حماسی و ماندگار شاعر جانباخته داوود سرمد کرد:
زخون خویش خطی میکشم به سوی شفق
چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم
نوید فتح شبستان دهم به رهروان
سرود رزم پیامآوران شود نامم
عقاب زخمیام میتوانیام کشتن
مگر محال بود لحظهای کنی رامم
تویی که پشت تو میلرزد از تصور مرگ
منم که زندگی دیگرست اعدامم
همزنجیریان انیس آزاد را همراهی کردند. هول تیرباران و بیم حلقهدار هم نمیتوانست چشم دلاورمردان سامایی را بسوزاند. فضای عجیبی ایجاد شده بود. ترنم پرصلابت این سرود جانبخش تا سلولهای تاریک صدارت میرسید و روح و روان دخمهنشینان را پالایش میداد: عیار دلاور که کند ترک سر خویش / از خنجر خونریز و سر دار نترسد.
رزمندگان سامایی سرودخوانان وارد حویلی کوتهقلفیها شدند. وقتی انیس دست زولانه بستهاش را بلند کرد من ناگزیر به تبعیت از او شدم. دیگران نیز دستهای ولچک زده شان را بلند کردند. محافظین و سربازان از این شور و مستی انگشت حیرت به دندان گزیدند.»
انیس اشعاری را طی بیش از یک سال از زندان بیرون فرستاد که توسط همسرش حفظ و به خواهش انیس در مجموعهای به نام «پنجره» جمعاوری گردیدند.
انیس که از سرشت دگری بود حتا در زیر تیغ دشمن زبون برای هم زنجیرانش دفاعیه ترتیب داد و اشعاری را طی بیش از یک سال از زندان بیرون کشید که توسط همسرش جمعآوری و به خواهش انیس به اشعار «پنجره» مسما میگردد. نسیم رهرو در گوشهای از خاطراتش اشاراتی در این مورد نیز دارد: «انیس آزاد مبارز دلیر و شاعر انقلابی با همان ژست و ادای مقبول عیارانهاش از سرگذشت زندگی حماسی زنده یاد عبدالمجید کلکانی قصه میکرد.از به دام افتادن خویش و از شکنجههایی که کشیده بود میگفت. اشعار جدیدش را به ما میخواند. روزهای پایوازی در گوشهای میرفت و مخفیانه لباسهای خود را میپالید. خانم او مطالب مختصری را روی پارچه نخی مینوشت و با مهارت در لای لباسهای او مخفی میکرد. متقابلا انیس اشعار تازه و پیام خود را در لای لباس ناشسته میدوخت و برای خانمش میفرستاد. من میدیدم که انیس از این داد و ستد چقدر خورسند است.»
الا ای همدل همراه
سلامم را پذیرا شو
از این وحشتسرای غم
سرود آتشینم را رسا بشنو
که آهنگ تپیدنها به هر تار رگم باقیست
ترا در حله پندارهای خویش میبافم
بسان جاویدان اندیشه فردا
مگر باشد حریر باورم گردی
و یا همچون نسیم در هر نفس اندر برم گردی
لا ای همزبان من!
چه حرفی در جوابت میتوانم گفت
در این هنگامهی تاریک
در این دالان تاریک زمان اینک
نه تنها دست من در بند و زنجیر است
پاهایم به غل درگیر
زبانم نیز دربند است
کنون ای همدم زیبا
نگاهم را تماشا کن.
مجموعه «عبور لحظهها»
انیس نه همسان شاعران لفاظ بلکه همانند شاعر انقلابی و باورمند بر راهش هنگامی که در زندان است و چوبههای دار را در برابر چشمانش میبیند، با قوت تمام به بازماندگان رزمنده شور انقلابی میبخشد:
عشق عزیز من
من چون عقاب زخمی افتاده در تله
ذوق هزار موجه دریاست بر سرم
«هرگز بخواب باطل مردابهای سرد
حسرت نمیبرم»
انیس این الگوی رزمندگی در برابر خاینان در روزهایی که انتظار اعدام را میکشید هنوز با برنامه و امید به رهایی میاندیشید و طرح فرار از زندان پلچرخی که در آن روزگار ناممکن بود، میریخت. نسیم رهرو این بگو مگوهای رفیقانه شان را شرح میدهد: «گوشه اتاق ما یک اتاقک دیگر بود که دروازه آن را قفل کرده بودند. از میان میلههای دروازه داخل آن معلوم میشد. دریشی سربازان را درین اتاقک انبار کرده بودند.به مجرد دیدن دریشیها انیس به فکر فرو رفت، سپس گفت: "اگر یکی از این دریشیها به دستم بیاید، چانس فرار وجود دارد. "گفتم چگونه ممکن است؟ گفت: "روزهای پایوازی زیاد بیروبار میباشد، سربازان لباسهای پاک زندانیان را از بیرون میآورند و لباسهای چرک را دوباره میبرند. تو موهای سرم را بتراش تا همرنگ سربازان شوم. من یکی از این دریشیها را میپوشم، بغچه کالا را دست گرفته از زندان بیرون میشوم.»
تصویری از مراسم ازدواج انیس آزاد با داکتر ذکیه. آنان سالها قبل به این آگاهی رسیده بودند که مراسم پرزرق و برق عروسی در کشوری که میلیونها تن نان خوردن ندارند، عیب و شرم است.
انیس با تمام مشقتهای زندان، کوته قفلیها، شکنجه، توهین، تحقیر، بیخوابی و.... استوار ماند و سرشار در وصف عشق به میهن و کینه به دشمن سرود و جلادان خادیست را که نتوانستند از سینه زخمیاش اسرار تشکیلاتاش را بیرون کشند خوار و بیچاره ساخت. او در نامههایی که مخفیانه و با هزار یک خطر از زندان به بیرون فرستاد، امید به آینده را نوید میدهد.
ذکیه آزاد، که هنوز با آه و اشک از تعهد و صمیمیت همسرش یاد میکند، میگوید: «با آنکه ٣٥ سال از شهادت انیس گذشت، او هنوز برایم زنده است. من به کسی اجازه نمیدهم که به انیس و سایر شهدا رد و بد بگوید، آنان هرچه بودند ایمان به راه خود داشتند. به یگانه یادگار زندگی مشترک مان (بچهام) بارها گفتهام اگر راه پدرت را تعقیب نمیکنی هرگز حق تخریب را هم نداری و اگر یک روز راه و فکر پدرت را بد گفتی با تو نیستم.» او که محاکمه شوهرش را از طریق تلویزیون و رادیو دیده و شنیده بود.(۲) میافزاید: «روزهای آخر زندگی شان بود من و خانم انجنیر زمری صدیق شهید به پایوازی رفتیم، کل جای محاصره بود و افراد مسلح آمادهباش ایستاده بودند، کالا را در محل معین زندان از ما گرفتند و بعد از چند دقیقه به دروغ پس دادند و گفتند بروید صدارت اینجا افراد شما نیستند. ما راهی صدارت شدیم و با هزار مشکل بالاخره ما را به داخل پذیرفته، رو به من کرد و گفت: تنها خودت درون اتاق بیا... ترس و غم سراپای مرا گرفته بود گفتم چرا، گفت فقط یک نفر را اجازه میدهیم. به هزار التماس هردوی مان داخل اتاق شدیم. خادیست برای مان دوسیه شان را خواند و بنا به این و آن ... اعدام شدند. صحنهای تکاندهنده بود ولی قبول نکردم. روز دگر پیش برادر عبدالله شادان، کریم شادان یکی از روسای "محکمه اختصاصی انقلابی" که در یک اتاق لوکس نشسته بود، رفتیم تقریبا تمام جریان محکمه را با صدای بلند برای ما خواند و گفت: بنا به خیانت و "اشرار" بودن و اعمال تروریستی شان اعدام شدند. خانم زمری که روسی بود و فارسی را خوب تکلم میکرد بلند جیغ زد و گفت که زمری و انیس خاین نبودند...»
من نیز با تو گفتهام از آرزوی خویش
از شامهای جاری و
از صبحهای دور
از پیچ راهها
اینک که دست حادثههای زمان مرا
از تو برید و رفت
...
اما عزیز من
هرچند دست فاصلههای زمان مرا
از تو نموده دور
باور بکن دوباره به هم میرسیم ما
باور بکن دوباره به هم میرسیم ما
شاعران انقلابی و آنانیکه در راه آزادی مردم استوار گام بر داشتند شعر را نیز گوشهای از رسالت آزادیخواهانه خود دانسته، پاک زیستند و استوار تا پای دار پیش رفتند. اگر در ایران خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور و... این رسالت بزرگ را به دوش کشیدند، در کشور ما انیس آزاد، سیدال سخندان، داوود سرمد، حیدر لهیب، عبدالاله رستاخیز، احمد دهزاد، سلطان احمد سهراب و جمعی دیگر از شاعران جنبش دموکراتیک نوین این ودیعه سترگ را پاسداری نموده و مشمول پیشقراولان ادبیات بالنده، مردمی و پیشرو اند که در راه عدالت خون پاک شان را نثار کردند.
زنده یاد انیس آزاد در آخرین سرودهاش (٣٣ روز قبل از تیرباران) که بیگمان شهکار شعرش خوانده میشود و شاید وداعنامهاش با زندگی باشد، از زیر ساطور جلادان، این عهد و سوگند را تازه میدارد:
من کولی شکسته دل بی هدف نییم
کز راه رفته باز کشم پای خویش را
یا آنکه از گزند ره و نیش خارها
در پیش رهروان شکنم عهد خویش را.
انیس آزاد سرانجام در ٢٩مین سالروز تولدش (١٧ سنبله ١۳٦١) همراه با ١۲تن از رفقای مصمماش توسط آدمخواران خلقی- پرچمی در پولیگون تیرباران و جاودانه گشت. انیس و یارانش همه بدون استثنا انسانهای بلندهمت و سرفرازی بودند که پرپر گشتند تا نخل مقاومت و فداکاری در برابر تسلیمطلبی و یاس از گورهای نامعلوم شان سر بلند نماید و پرچم استقلالخواهی و رفاه خلق از خون پاک شان رنگ گیرد.
رژیم دستنشانده که از استقامت و روحیه بلند انیس و رفقای همزنجیرش وامانده گشته بود، خبر محاکمه مسخره و نمایشی این صخرههای تسلیم ناپذیر را با انبوهی از دروغ و بهتان از طریق روزنامههایش به نشر رسانید.
انیس آزاد در زندگی و رزمندگیاش با جوانان پرمدعای امروز قابل قیاس نیست و شعرش را با یک مشت شاعران نوخاسته و بلندپرواز هرگز نمیشود در یک ترازو کشید، زیرا تعهد درعمل و دیدگاهش او را به جایگاه رفیع و در قطار شاعران جانباخته معاصر افغانستان قرار میدهد.
اشعار انیس با تمام کم و کاستیها، سراسر عشق و آزادگییست و آنانی را بدرقه میکند که در راه آزادی و سعادت ملت صمیمانه قدم میزنند و در مقابل، تنفر وی از دشمنان مردمش بیانتهاست و حتا سستی و بیتفاوتی یارانش را در مبارزه علیه دشمن سخت میکوبد.
در لحظاتی که خون خلق از چنگال جنایتکاران وطنی و اربابان امریکایی شان جاریست، جمعی فرهنگیان خودفروخته نوظهور با درسگیری از اراجیف خادی - جهادی و حتا واواکی آستین بر زده و سخت تقلا دارند تا درس «فرومایه بودن» را در جامعه ترویج نمایند، و با این سخن که مبارزه درشرایط کنونی بیاثر است، گور آزادیخواهی را بکنند. اینان با سر فرو بردن به دربار اشغالگران و حامیان جنایتکار شان سیاست نان به نرخ روزخوردن و به جا و مقام رسیدن را برای جوانان ما با هزار نیرنگ تبلیغ و تزریق میکنند.
«حزب همبستگی افغانستان» که پاسدار حرمت خون جانباختگان راه آزادی است، با انتشار رزمنامهها و سرگذشت قهرمانان واقعی متعهد است که یاد آنان را گرامی داشته و تبلیغات زهراگین دشمنان مردم را خنثی نماید. به همین مناسبت، گزیدهای از اشعار انیس را جهت نشر ترتیب داده است. زیرا ایستادگی خسروگونه انیس و اشعار دشنهگونش میتواند در چنین اوضاع و احوالی سرمشق جوانان آگاه و رزمنده برای فردای روشن گردد.
شعر و خون انیس در کنار یارانش به مثابه شعر مقاومت به مردم آموزش میدهد که در برابر استبداد جنایتکاران خلقی و متجاوزان روسی بپا برخیزید. او از جنس تسلیمطلبان هرزه چون پرتو نادری، واصف باختری، رهنورد زریاب، اسحق نگارگر، صبورالله سیاهسنگ و... نبود که با ندامت به انجمنهای ادبی جنایتکاران پیوستند و جسم حقیر خویش را به سلامت بیرون کشیدند و اکنون رذیلانه در صدد اند تا دریای خون انیس و سایر جانبازان شعر مقاومت مردمی را به سادگی بربایند.
سیاهسنگ یکی از این «دریوزگان» است که با شایعهپراکنی قصد دارد غرور و شرف سیاسی انیس را که با خونش رنگین گشته است رذیلانه زیر پا کرده او را همصف خود و سایر زردرویان در دادگاه تاریخ قلمداد کند. به همین سبب با دروغپردازی وقیحانه مینگارد: «کمیته فـرهنگی سـازمـان آزادیبخش مـردم افغانسـتان (سـامـا) به گـردانندگی سـید محمد انیس آزاد کلکانی نخسـتین بار طرح نشرات غیرسـیاسـی را به میان آورد. این پیشنهـاد در آغاز با روی خوش نشان ندادن رهبری سـامـا و برچسپ "بیهوده هـدر دادن امکانات" رویارو شـد.»
و در ادامه با نقل و قولهای ساختگی و مسخره از زبان این جانباخته قهرمان، اضافه میکند: «نامبرده در تابستان ۱۹۸۰ اجازه کار یافت و به اینگونه سلسله "انتشارات آییژ" پا گـرفت.» چیزی که ساخته و پرداخته ذهن تمامی شاعران تسلیمشده و مداح است و برای مرفوع کردن رذالت و سازشکاریهای بیپایان خود اکنون به جانباختگان قهرمان چنگ انداخته و از زبان آنان دفاعیههای ننگین خود را سامان میبخشند. کوتاه اینکه، میان راه و رسم انیس و سایر شاعران انقلابی و این جمعیت دلال که غرق فروش شعر و حرمت خلق اند، رودبار خون فرسنگها فاصله کشیده است. به نقل از نشریه امیدبخش «پیام زن»: «لق لق ارتجاعی واصف و رهنورد و پیروان آنان دریای شعر و ادب آزادیخواهانه افغانستان را مردار نخواهد توانست.»
و سخن آخر اینکه اگر مقاومت و رزمندگی و سرانجام نثار خون انیس به جوان مبارز امروز تحرک و نیرو نبخشد و احساس مسوولیت را در رگ رگ شان جاری نسازد، در حقیقت از راه و رسم انیس و سایر یاران جانباخته چیزی نیاموخته است تا تحویل ویرانسرایی به نام افغانستان نماید.
پانویسها:
بازنویس روز شمار زندان انیس آزاد
(۱) روز شمار زندان انیس آزاد با قلم خودش: ۵ اسد ١٣٦٠ دستگیر؛ اول سنبله ١٣٦٠ کوته قلفی، اول میزان ١٣٦٠ زندان پلچرخی بلاک اول، ۷ قوس١٣٦٠ زندان پلچرخی بلاک سوم، ۹ قوس١٣٦٠ صدارت، ۲۹ قوس ١٣٦٠ جزایی.
(۲) نسیم رهرو مینویسد: «خوشبختانه کستهای ثبت ویدیویی جریان محکمه توسط افراد نفوذی سازمان ما از رادیو تلویزیون دولتی در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بیرون کشیده شد و در اختیار ساما قرار گرفت. دوسیههای چهار تن عضو رهبری پس از سقوط تاج و تخت خونآلود حزب دموکراتیک در اختیار رهبری سازمان ما قرار گرفت و تا کنون در آرشیف ساما محفوظ است.» («رنجهای مقدس»، مضحکه «محکمه اختصاصی انقلابی»، ص ١٨٨)
حزب همبستگی افغانستان صمیمانه تقاضا دارد تا رهروان انیس با بیرون کشیدن و پخش این ویدیو که نمادی از روحیه بلند آزادیخواهی فرزندان اصیل مردم ما در برابر استبداد اشغالگران روسی و نوکران شان است بذر مقاومت و مبارزه را بیش از پیش تقویت بخشند.