چشمدید داکتران امریکایی از جهنم غزه: روایت درد، ویرانی و مقاومت
- رده: ترجمه از منابع بیرونی
- نویسنده: داکتر مارک پرلمَتر و داکتر فیروز سیدوا | مترجم: احمر
- منتشر شده در شنبه، 27 اسد 1403
در غزه جویبار خون جاریست و آتش و گلوله میبارد. داکتر مارک پرلمَتر و داکتر فیروز سیدوا، دو داکتر امریکایی اند که یکجا با گروهی از کارمندان صحی دیگر برای دو هفته در اوایل ۲۰۲۴ داوطلبانه برای رسیدگی به مجروحان به غزه رفتند، از میزان رنج و تباهی و مقاومت نوشتند. آنان نوشتند که آدمهای سیاسی نیستند و نه طرفدار فلسطین یا اسراییل؛ اما آدمهای باشرف و باوجدانی اند که نمیخواهند از حقایق دردناک چشمپوشی کنند. داکتران نامبرده پس از برگشت سفرنامه پُردرد شان را نگاشتهاند که مرور آن انسان را یاد سالهای خون و خیانت جهادی در کابل میاندازد. آنان از وضعیت رقتبار شفاخانه گفتهاند، ولی در دوم جولای ۲۰۲۴، ارتش اسراییل به «شفاخانه اروپایی غزه» و مناطق مسکونه اطراف آن دستور داد تا ساحه را تخلیه کنند. مطابق گزارشها امروز این شفاخانه به مخروبه مبدل شده و حتا خبری از همان درمانگاه رقتبار نیست.
ما در شفاخانهای در غزه داوطلب بودیم، آنچه دیدیم غیرقابل وصف است.
نویسنده: داکتر مارک پرلمَتر و داکتر فیروز سیدوا | مترجم: احمر
منبع: مجله پولیتکو | تاریخ نشر: ۱۷ جولای ۲۰۲۴
در ایالات متحده حتا نمیتوان رویای عمل جراحی بر کسی را بدون رضایتاش دید چه بسا که دخترک ۹ سالهی بیهوش و سوءتغذی باشد و بنابر عفونت داخلی در شوک بهسر ببرد. باوجود این، جوری دختری بود که با وی چنین کردیم.
هیچ نمیدانیم که جوری چگونه به بخش پیشاجراحی «شفاخانه اروپایی غزه» رسیده بود. تمام چیزی که میتوانستیم ببینیم که گیرای بیرونی –داربستی متشکل از پیچها و میلههای فلزی– در پایش وصل بود و پوستی مبتلا به غانغرایا (مردگی یک ناحیه کم و بیش وسیع از یک عضو بدن) در چهره و بازوهایش ناشی از انفجاری بود که بدن کوچکش را تکه و پاره کرده بود. حتا لمس کمپل وی باعث بلندشدن ناله و فریادهای دلخراش او از شدت درد و رعب میشد. او به تدریج جان میداد، از اینرو خطر را پذیرفته و بدون این که بدانیم در بدنش چه مییابیم، تصمیم گرفتیم که وی را بیهوش کنیم.
در اتاق عمل بدن جوری را از سر تا پا معاینه کردیم. این دختر کوچک زیبا و بردبار دو انچ استخوان ران چپ و بیشتر عضله و پوست در عقب ران پایش را از دست داده بود. پوست هردو باسناش متلاشی و بریدگی آنقدر عمیق بود که پایینترین استخوانها در لگن خاصرهاش نمودار بودند. حینی که دستان خویش را روی این جغرافیای ظلم میکشیدیم، انبوهی از کرمها بر روی میز جراحی ریختند.
درحالیکه تخمهای کرم را در داخل سطلی میشستیم، فیروز زیر لب گفت، «آه خدای من، دخترک معصوم!»
چپ: داکتر مارک پرلمتر با کودکان فلسطینی.
راست: داکتر فیروز سیدوا (فرد سمت چپ) در حال جراحی مردی که به بدنش گلوله اصابت کرده است.
هردوی ما جراحان بشردوستی هستیم. در مجموع ۵۷ سال کار رضارکارانه هردوی مان، بهطور مشترک در قالب بیشتر از ۴۰ ماموریت جراحی به کشورهای در حال توسعه در چهار قاره سفر کردهایم. با کار در جاهای مصیبتزده و جنگزده عادت داریم و با مسایلی همچون مرگ، قتلعام و مایوسی آشنا هستیم.
اما هیچکدام آنها ما را برای چیزهای که در بهار گذشته در غزه دیدیم آماده نکرده بود.
گدایی مداوم برای پیشبرد زندگی، جمعیت مبتلا به سوءتغذی و فاضلابهای سرباز –تمام چیزهایی بودند که بهمثابه داکتران کهنهکار در مناطق جنگزده با آنها آشنایی داشتیم. ولی بر این وضعیت، تجمع جمعیت باورنکردنی، شمار طاقتفرسای کودکان بهشدت صدمهدیده و بدون دست یا پا، وزوز طیارههای بیسرنشین، بوی مواد منفجره و باروت –و همچنان انفجارهایی که منجر به لرزههای پیهم زمین میگردند– را بیافزایید، و از اینرو جای شگفتی نیست که «یونیسف» نوار غزه را «خطرناکترین جای گیتی برای کودکان» خوانده است.
همیش به جاهایی رفتهایم که بیشترین نیاز به ما بوده است. در ماه مارچ معلوم بود که نوار غزه همان جاست.
ما دو یکدیگر را پیش از این سفر نمیشناختیم. مگر هردو آماده خدمت بودیم، بنابر این وسایل خود را بسته و زندگی خویش را در کالیفورنیا و کارولینای شمالی عقب گذاشتیم.
در نیمهشب به قاهره رسیدیم و با متباقی گروه ۱۲ نفری ملاقات کردیم: یک پرستار حالات اضطراری، یک فیزیوتراپیست، یک متخصص بیهوشی، یک جراح عمومی، یک جراح عصاب، دو جراح قلب و دو داکتر مراقبتهای ویژه در بخش شش و مراقبت حیاتی. تمام ما از طریق «انجمن طبی فلسطین امریکا» با «سازمان صحی جهان» داوطلب به کار شده بودیم.
ما دو تن یگانه جراحان گروه با تجربه در مناطق آسیبدیده بودیم. همچنان دو فردی در این سفر بودیم که عربی صحبت نمیتوانستیم و نه ریشه عربی و مسلمان داشتیم. مارک جراح استخوان است که در خانواده یهودی در منطقه پینز گروف ایالت نیو جرسی بزرگ شده است. فیروز جراح زخم میباشد که در خانواده پارسی (پارسیان هند) در فلینت ایالت مشیگان بزرگ شده و پس از فراغت از پوهنتون با شرکتهای تعاونی فلسطینی-یهودی در حیفا کار کرده است. هیچکدام از ما دو تن انسانهای مذهبی نیستیم. هیچکدام ما کدام علایق سیاسی پیرامون نتیجه جنگ اسراییل و فلسطین بهجز پایان آن نداریم.
در ۳:۳۰ صبح به نفربرهایی یکجا با صدها بکس حاوی مواد کمکی که گروه با خود آورده بود، سوار شده و با یک کاروان بشردوستانه پیوستیم که متشکل از افرادی از یونیسف، «برنامه جهانی غذا»، «اکسفام»، «موسسه بینالمللی طبی» در میان همه که بهسوی رفح میرفتند که گذرگاهی میان مصر و غزه میباشد که اکنون مسدود شده است.
منظره هزاران هزار موتر خرد باربری که در کنار بزرگراه در امتداد حدود ۳۰ میل (۴۸.۴ کیلومتر) ایستاده که واقعاً قابل دیدن اند –کاروانهای مواد کمکی حیاتی مبدل به دیوار ساکن تونلی شده که بهسمت غزه میروند. سفر از میان صحرای سینا با چندین پوسته تلاشی ارتش مصر در این شبهجزیره به آهستگی پیش میرود؛ سرانجام پس از ۱۲ ساعت در نیمهی روز رسیدیم.
گذرگاه رفح همچون میدانهوایی در مناطق دوردست امریکا کار میکند: یک دستگاه اسکن بکسها، طرزعملهای عجیب و غریب با کمترین امکانات. جستجوی یکایک بکسهای مملو از مواد طبی و کمکی که توسط گروههای مددرسان آورده شده بودند بیکفایتی آنان را آشکار میساخت. لاکن این یگانه راه قابل اطمینان برای آوردن هرچیزی به داخل غزه است.
قسمی که سناتور جیف میرکلی از ایالت اوریگون در تالار سنا ابراز داشت، روند اجازه انتقال مواد کمکی با مقامهای اسراییلی مبهم و متناقض است. «اشیایی که امروز اجازه انتقال را دارند ممکن فردا رد شوند...» از اینرو، هرکس تلاش میورزد هرچیزی را که میتوانند در لابلای وسایل شخصی خویش بیاورند –حتا تجهیزات جراحی– که مجبور به پرداخت نرخ بالای انتقال بکس در طیاره میشوند تا انتقال ارزانتر پارسل. اکنون که رفح مسدود است، حتا این مسیر برای تامین نیازمندیهای شفاخانههای غزه قطع شده است. (بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل، که هیچ نشانی از عقبنشینی نشان نداده است، قرار است دوشنبه در کانگرس امریکا خطابی داشته باشد. همچنان با کامیلا هریس، معاون رییسجمهور ملاقات میکند.)
بالاخره، پس از ساعت ۱۰ شب، آماده سفر از مسیر جاده صلاحالدین شدیم که به «جاده مرگ» غزه مشهور است.
جاده صلاحالدین، بزرگراه اصلی شمال به جنوب نوار غزه میباشد. برای گذر از این مسیر نیاز به روندی بهشدت ناکارا موسوم به «اجتناب از برخورد» است. حقیقتی که روند «اجتناب از برخورد» اینقدر غیرقابل اطمینان است، این گفتهی «کمیته نجات بینالملل» (آیارسی) را به کرسی مینشاند که «غزه خطرناکترین مکان در جهان برای کارمندان مددرسان است.»
روند «اجتناب از برخورد» به این شیوه کار میکند: دفتر وزارت دفاع اسراییل که میان نیروهای مسلح اسراییل و سازمانهای بشردوستانه هماهنگی میکند، موافقت مینماید که در مسیر مشخص و زمان مشخصشده بر عبور و مرور وسایط نقلیه حمله نکند.
این هماهنگی از طریق چیزی دیگر نه بلکه یک اپلکیشن موبایل صورت میگیرد. هر زمانی که رنگ جاده در آن اپلکیشن سبز شد، شما برای ۱۵ دقیقه حق عبور و مرور را دارید، و برای درخواست دوباره «اجتناب از برخورد» آن مسیر بایست سه ساعت دیگر صبر کنید. پس از ۴۰ دقیقه انتظار، برای ما اجازه حرکت داده شد و راننده ما با سرعت زیاد از میان مردمان پیادهرو و کاروانهای خر راه خود را پیدا کرد.
درست پیش از نیمهشب، ما سرانجام به هدف نهاییمان –شفاخانه اروپایی غزه– رسیدیم، جایی که با انبوهی از کودکان پذیرایی شدیم. کودکانی که کوتاهتر و لاغرتر از آنچه که باید میبودند به نظر میخوردند. حتا باوجود شادیهای این کودکان که خارجیان جدیدی را میدیدند، وزوز طیارههای بیسرنشین اسراییل بر سر خویش را میشنیدیم. به اقامتگاههای خود رفتیم –نیمی از گروه در اتاقی همجوار با «کالج نرسنگ فلسطین» میخوابیدند و درحالیکه نیم دیگر در یکی از ساحات متروکه شفاخانه میخوابیدند که زمانی برای مراقبت از مریضان از آن استفاده میشد– آن شب نخست را در زیر بمباران پیهم سپری کردیم که تمام وقت اتاق را میلرزاند.
در تمام مدت اقامت مان، در این ترس همیشگی بهسر میبردیم که شاید اسراییل این شفاخانه را اشغال کند. خوشبختانه که هیچ جنگجوی –چه اسراییلی و چه فلسطینی– را ندیدیم.
تا زمانی که ما بدانجا رسیدیم، ۵۹ فیصد تختهای شفاخانههای غزه ویران شده درحالیکه متباقی تختهای نیمهفعال شفاخانهها ۳۵۹ در صد بیشتر از ظرفیت واقعی خود کار میکردند. «سازمان صحی جهان» این تختها را نیمهفعال توصیف میکند.
«شفاخانه اروپایی» در گوشه جنوبشرقی منطقه خانیونس واقع شده و یکی از سه شفاخانه میباشد که بهگونه معمول خدمات جراحی عمومی، استخوان، عصاب و قلبی را برای ۴۱۹ هزار باشنده جنوب غزه فراهم میکند. حالا یگانه مرکز درمان زخمها برای ۱.۵ میلیون نفر میباشد که حتا در بهترین حالت کار ناممکنی است. چنین مینماید که این قسمت شهر امنترین و با بیشترین امکانات در تمام نوار غزه باشد –باوجود این قلم از بیان وحشت اینجا قاصر است.
در اولین نگاه متوجه ازدحام بیش از حد شدیم: ۱۵۰۰ نفر در شفاخانهای با گنجایش ۲۲۰ تخت بستر شدهاند. اتاقهایی که برای چهار بیمار ساخته شده حالا معمولاً ۱۰ تا ۱۲ مریض را جا داده است، و بیماران در هر فضای ممکن مسکن گزیدهاند: بخش رادیالوژی، جاهای عمومی، همهجا. سپس، متوجه ۱۵ هزار نفری شدیم که در صحن و داخل شفاخانه پناه جستهاند –در تالارها، داخل اتاقهای مریضان، تشنابها و الماریها، زینهها، حتا در مکانهای عقیمسازی وسایل طبی و پخت غذا و اتاقهای عملیات جا گرفتهاند. شفاخانه مبدل به اردوگاه بیجاشدگان شده بود.
و بوی بد همهجا به مشام میخورد: واحد مراقبتهای ویژه بوی گندیده و مرده میداد، دهلیزها همچون آشپزخانهای مملو از چتلی بوی بد داشت، صحن شفاخانه بوی فاضلاب و موادمنفجره میداد. تنها اتاقهای عملیات نسبتاً پاک بودند.
تصور میکنیم وضعیت در هفته نخست آخرالزمان زامبی چنین خواهد بود و همانگونه بو میداد.
هنگام گشت در شفاخانه به واحد مراقبتهای ویژه رفته و در آنجا با چندین کودک زیر ۱۰ سال برخوردیم که سر شان بنابر اصابت گلوله آسیب دیده بود. شاید کسی اینگونه استدلال کند که ممکن کودکی در اثر انفجاری بهطور غیرعمدی زخمی شده باشد، یا شاید هم وقتی اسراییل شفاخانه را اشغال کرده این کودکان فراموش شدهاند، قسمی که گزارش شده بود که نوزادان در واحد مراقبتهای ویژه به حال خویش رها شده بودند تا بمیرند.
زخمهای سر ناشی از اصابت گلوله کاملا مسئله دیگری اند.
سپس با زنجیرهای از کودکان، اغلب زیر سن ۱۰ سال، روبرو شدیم که به سر شان شلیک شده بود. آنان به تدریج جان میدادند، فقط این که با قربانیان جدیدی که به سر شان شلیک شده بود جاگزین میشدند، و اینان نیز به تدریج جان میدادند. خانوادههای شان یکی دو داستان را به ما بازگو کردند: کودکان در داخل خانه بازی میکردند وقتی هدف گلوله ارتش اسراییلی قرار گرفتند، یا این که در کوچه بازی میکردند و ارتش اسراییلی بهسوی آنان شلیک کرده است.
هنگامی که با داکتران و پرستاران فلسطینی کارمند شفاخانه ملاقات کردیم، به وضوح معلوم میشد که همچون بیماران شان از نگاه جسمی و روانی ناخوش اند. وقتی دست نوازش روی تخته پشت شان میکشیدیم، دست میان دو بیلک شانه شان فرو رفته و مهرههای ستون فقرات شان را میشد حساب کرد، خبری از گوشت و عضله نبود. در هر اتاق میشد که کارمندی با چشمان زرد را دید که مطمینا نشانی از مریضی زردی شدید در چنین شرایط پرازدحام است.
اغلب کارمندان هیچ احساس عجله در کار و در اکثر موارد همدردی حتا با کودکان نداشتند. در آغاز از این مسئله غافلگیر شدیم، اما به زودی پی بردیم که همکاران صحی فلسطینی ما از جمله افرادی با بیشترین سطح آسیب روانی در این نوار اند. همسان تمام فلسطینیان، آنان یکی از اعضای خانواده و خانهشان را از دست دادهاند. در واقع، تقریباً تمام شان با متباقی اعضای بازمانده خانواده خویش در داخل یا پیرامون شفاخانه میزیستند. هرچند، آنان از ۷ اکتوبر بدینسو بدون وقفه به کار شان ادامه داده بودند، ولی معاشی به آنان داده نشده بود. معاشهای کارمندان صحی توسط «تشکیلات خودگردان فلسطین» مستقر در رامالله پرداخت میشود و در هنگام حمله اسراییل قطع میگردد.
بیشتر کارمندان در «شفاخانه شفا» و «شفاخانه اندونیزیا» کار میکردند وقتی آن دو جا ویران شدند. آنان انسانهای خوشاقبال اند که از حملهها جان سالم بدر بردند. از ۷ اکتوبر بدینسو، کمازکم ۵۰۰ کارمند صحی و ۲۷۸ کارمند مددرسان در غزه کشته شدهاند.
داکتر حمامالله، ۳۶ ساله، متخصص گرده در «شفاخانه شفا» بود که از ترک شفاخانه هنگام اشغال آن توسط نیروهای اسراییلی در اکتوبر ابا ورزید.
در ۳۱ اکتوبر، نامبرده در مصاحبه با ایمی گودمن از رادیوی «دموکراسی نو!» درباره علت ترک نکردن آنجا گفت: «اگر من بروم پس کی بیمارانم را معالجه کند؟ ما حیوان نیستیم. ما حق داشتن مراقبتهای مناسب صحی را داریم. از اینرو، نمیشود که اینجا را ترک کرد.» یازده روز بعد، داکتر حمامالله یکجا با سه عضو خانوادهاش در اثر حمله هوایی اسراییل کشته شد.
بیشتر کارمندان طبی که از حملات بر شفاخانههای «شفا» و «اندونیزیا» نجات یافتند توسط نیروهای اسراییل برده شدند. تمام شان نسخههای نسبتاً متفاوتی از داستان ترسناک مشابه را بیان داشتند: در اسارت، نان اندکی به آنان داده میشد، پیهم مورد توهین و تحقیر قرار میگرفتند و در نهایت بهطور برهنه در کنار جادهای انداخته شدند. اغلب گفتند که برای استهزا مورد اعدام ساختگی قرار گرفتند یا با برخوردهای غیرانسانی دیگر و شکنجه مواجه شدند.
پس از این که خانه رییس «شفاخانه اروپایی» ویران و خانوادهاش تهدید گردید، وی وادار به فرار به مصر شده و شفاخانهای را که پیشاپیش زیر فشار کار بود بدون رهبری باتجربه رها کرد. این وضعیت درماندگی و سردرگمی با شایعاتی همچون اختطافها، حرکت نیروهای نظامی، حمل بستههای غذایی، دسترسی آب و همه چیزهای مورد نیاز برای زندگی و ایمنی در سرزمین تحت اشغال بدتر میشد.
در جایی که رابطهها با دنیای خارج قطع شده و توان دسترسی به اخبار قابل اطمینان پیرامون نیروهای حاکم وجود نداشته باشد که آیا زنده یا مرده اند، نان برای خوردن دارند یا از قحطی میمیرند، پابرجا اند یا در حال گریز، شایعات به سرعت پخش و مبالغه میشوند.
چندین همکار مان گفتند که فقط انتظار مرگ را میکشیدند و امیدوار بودند اسراییل هرچه زودتر این کار را انجام دهد تا تاخیری صورت گیرد.
در ۲ اپریل [۲۰۲۴] با تامیر ملاقات کردیم. پست فیسبوکی وی مرد جوانِ مفتخر و پدری را نشان میدهد که شغل پرستاری را پذیرفته تا شکم دو کودکش را سیر کند –در سرزمینی با بلندترین رقم بیکاری در جهان این کار آسانی نیست. زمانی که در نوامبر گذشته [۲۰۲۳]، اسراییل بر «شفاخانه اندونیزیا» حملهور شد، وی مصروف کمک به گروه ارتوپیدی در اتاق عمل بود. او از ترک مریض بیهوش خود سر باز زد. نامبرده میگوید که سربازان اسراییلی به پای وی شلیک کردند و استخوان ران پایش شکست. گروه ارتوپیدی همکارش از وی مراقبت کرده و به پای شکستهاش با گیرای بیرونی فلزی ثبات بخشیدند.
سپس تامیر گفت که اسراییلیها به اتاق وی آمده و او را با خود به جای نامعلومی بردند. او میافزاید که وی را برای ۴۵ روز روی میزی با ریسمان بسته بودند و هرروز یک قوطی جوس به او میدادند –گاهی هم هر دو روز بعد– و از تداوی استخوان ران وی اجتناب ورزیدند. در این مدت وی را چنین لت و کوب کردند که پای راستش به شدت ضربه دید و همچنان چشم راستش از بین رفت. وقتی از سوءتغذیه رنج میبرد، مصاب به استئومیلیت –عفونت و التهاب استخوان و مغز استخوان– در استخوان شکستهی پایش شد. پسانها وی را در حالت برهنه در کنار جاده انداختند. درحالیکه میله فلزی از پای عفونی و شکستهاش بیرون شده و تخم چشمش از حدقه آویزان بود، وی برای دو میل (۳.۲۲ کیلومتر) خزید تا این که کسی او را پیدا کرده و به «شفاخانه اروپایی» انتقال داد.
وقتی با تامیر در شفاخانه حین معالجه وی ملاقات کردیم، فقط کالبد بدریختی از وی باقی مانده و وجودش از انتهای خشونت فلج گردیده بود. چشمش را جراحی کرده بودند و ذهناش بنابر شکنجه در ترس و رعب بهسر میبرد. اگر این مرد روزی صحتیاب گردد، تمام زندگیاش بر این خلاصه خواهد شد که پیهم برای استفاده ادویههای مسکن التماس کند و برای هر کاری بر دیگران متکی خواهد بود –مسئلهای دیگر هم این که آیا خانم و کودکانش زنده اند یا خیر.
تقریبا تمام بیماران ما در جریان حوادث جمعی به اینجا آمده بودند. خانیونس، شهری در جنوب غزه، از ماه دسامبر بدینسو در محاصره و بمباران بهسر میبرد. زمانی که ما در ۲۵ مارچ به این شهرک رسیدیم، ترکیبی از افراد آواره از شمال و مردم محلی که علیرغم تهدیدهای اسراییل به جنوب یعنی رفح فرار نکرده بودند، در اینجا زندگی میکردند. (نیروهای اسراییلی بهطور مداوم اعلامیههایی از هوا پرتاب کرده یا پیامک میفرستادند و از فلسطینیان در غزه میخواستند تا خانهها یا پناهگاههای خود را ترک کنند.) خانوادههای مطول اغلب در ساختمانهایی با کمترین جای ممکن متمرکز شده بودند. و به ما گفتند که امیدوارند تجمع شان باعث نجات آنان گردد –یا کمازکم مرگ یکجایی نسبت به مرگ جداگانه ارجحیت دارد.
متوجه شدیم که بمباران در هنگام افطار به اوجش میرسد، زمانی که خانوادهها گردهم آمده تا روزه خویش را در ماه رمضان با هر غذای در دسترس بشکنانند.
بیشتر بمبارانها ساختمانهای خالی را هدف قرار میدادند، اما وقتی یکی از ساختمانهای مسکونه مورد حمله قرار گرفت با سیلی از تلفات روبرو شدیم. آنانی که زنده نزد ما رسیدند در شرایط ویژه بودند: در قسمتی از ساختمان فروریخته گیر مانده بودند که میشد با کندن ساحهای با دست بدانجا رسید – و زخمهای شان آنقدر وخیم نبودند که تا زمان رهایی شان منجر به مرگ آنان گردد.
اِسرا، زن ۲۶ ساله با پوست روشن و صدای آرام، در نخستین حادثه تلفات تودهای ما در حدود ساعتهای ۴ صبح و دومین روز رسیدن ما به غزه نزد ما رسید. در آن شرایط درهم و برهم کسی نبود که برای ما نقش ترجمان را ایفا کند، از اینرو مجبور شدیم تا از روی ناله و فریادهای وی بر روی تخت وضعیتش را تشخیص دهیم. تمام پیوندهای عضلانی زانوی راست وی پاره شده بودند؛ در هردو پای خود سه شکستگی باز داشت؛ و قسمت بزرگی از ران چپاش پاره شده بود. هردو دستاش سوختگی درجه دو داشتند، بازوها و سینهاش در اثر اصابت پارچهها و خردههای مخروبه سوراخ سوراخ شده بودند. در همین رویداد دختر نوجوانی با ضربات وخیم مغزی به ما مراجعه کرد (فردایش فوت کرد) و پسر ۷ سالهای با طحال ترکیده (که پس از چند روز صحتیاب شد).
اِسرا را به عملیاتخانه بردیم. در ایالات متحده یا اسراییل این کار در ۵ دقیقه صورت میگیرد، اما در کاربردیترین شفاخانه غزه بیش از یک ساعت طول کشید تا او را به آنجا برسانند –کار در چنین فضایی بهشدت آسیبدیده، هیچ راه سهلی برای رساندن یک زخمی به اتاق عملیات وجود ندارد. در هنگام جراحی استخوان ران، ساق و مچ پای شکستهاش را به کمک گیرای خارجی بهگونه مجدد تنظیم کردیم، یک شریان آسیبدیده را بررسی کردیم، تکههایی را از بافت مرده زخم عظیم ران و دستهای سوختهاش جدا کرده (روشی موسوم به دبریدمان یا پاککاری زخم) و خونریزیاش را متوقف کردیم. کموبیش چهار ساعت طول کشید تا سه جراح مجرب این همه کارها را انجام دهند. در 24 ساعت بعدی تقریباً بهطور مداوم در کنار بستر وی بودیم، زیرا میدانستیم که از کارکنان محلی خسته و کوفته نمیتوان توقع مراقبت مناسب وی را داشت.
پس از سه روز در شفاخانه، اِسرا، این مادر چهار فرزند، چگونگی مجروحیت خود را به ما گفت: خانهاش بدون هشدار بمباران شد. وقتی سقف بالای سر فرزندانش فرو ریخت او دید که تمام آنان جلوی چشمانش مردند. بستگانش تایید کردند که تمام خانوادهاش زیر آوار خانه شان مدفون شدهاند. این دل و گرده را نداشتیم تا به اِسرا بگوییم که احتمالاً برخی از فرزندانش تا هنوز زنده باشند و بنابر کمآبی و عفونت و تنها گیرمانده در محیط کاملاً تاریک که بیشتر به تنوری در جریان روز و یخچالی در شب میماند با مرگ بیرحمانهی غیرقابل تصور جان خواهند داد.
آدم حتا از فکر در این مورد به خود میلرزد که به چه تعداد کودکان با این شیوه در غزه مردهاند.
دو روز بعد، وقتی در اتاق پیش از جراحی منتظر بودیم، یکی از پرستاران بهسوی دختر کوچک و ضعیفی که مریضیاش از دور هویدا بود اشاره کرده و پرسید: «آیا میتوانید او را عملیات کنید؟»
«او کیست؟ قبلا او را ندیدهایم.»
«همان مریضی که زخمهایش را پاککاری کردید.» پرستار این را گفت، شانههایش را بالا انداخت و رفت.
پس از شستن کرمهای زخماش، او را در سمت راست قرار دادیم و مشغول کار شدیم. چیزی کم دو کیلو گوشت فاسد را جدا کرده و تا جایی که میتوانستیم زخمهای او را شستیم. سپس زخم را با بنداژ بسته و روز بعد او را برای پانسمان دیگری خواستیم.
«أين هو أبي؟» (بابا کجاست؟) همین که بیدار شد پرسید و صدایش به سختی شنیده میشد.
به او اطمینان دادیم که به زودی میآید. با آرامش گفت: «دروغ میگویید. باید مرده باشد.»
پسان معلوم شد که پدر جوری نمرده بود. او را در بخش اطفال شفاخانه در حال انتظار یافتیم. مرد دوستداشتنی و مهربانی بود که تمام روز را در این سرزمین قحطیزده در پی چیزی جستجو میکرد تا دختر دوستداشتنیاش حاضر به خوردن شود. او در باره چگونگی معلولیت دخترش گفت: خانوادهاش طبق درخواست اسراییل از خانیونس به رفح کوچیدند. او و همسرش هفت فرزند شان را نزد پدر و مادرکلان شان گذاشته و خود نومیدانه به دنبال غذا و آب بیرون شدند. آنان در برگشت با خانه بمباران و ویرانشده روبرو شدند، و فرزندان شان همگی بهشدت زخمی یا کشته شده بودند. خواهران و برادران بازماندهی جوری با مادر شان در شفاخانه دیگری بودند.
در ۱۰ روز بعدی، چهار جراح طی شماری از عملیاتهای پیهم بدن جوری را به بهترین شکل ممکن با پاککاری زخمهایش، نزدیککردن دو انتهای استخوان ران جهت بستن خالیگاه ماهیچههای پایش، به هم وصل کردند، و همچنان انجام کولوستومی (ایجاد یک راه جدید از طریق جراحی میان پوست شکم و روده بزرگ میباشد. ویکیپیدیای فارسی) تا مدفوع دیگر زخمهایش را کثیف نکند. برای این که جوری فرصت تندرستی کامل را داشته باشد، به دهها ساعت دیگر زیر چاقو و سپریکردن روزها در اتاق مراقبتهای ویژه تخصصی کودکان را نیاز دارد که دیگر در غزه خبری از آن نیست.
«بهبود کامل» برای جوری معنای یک عمر ناتوانی شدید و دایمی را دارد.
با این حال، در میان این همه وحشت لحظات خوشی هم وجود دارند. از تماشای ظهور دوباره شخصیت جوری پس از رفع عفونت داخلی بسیار خوشحال شدیم. او بهجای این که «بابا» را به آرامی صدا زده و هنگام لمس از شدت درد فریاد بکشد، اکنون مانند دختر ۹ سالهای باهوش عمل کرده و به درستی میداند پدرش را در جیب دارد. از آن زمان به بعد، او از استفاده ادویه آرامبخش امتناع میورزید، مگر این که پدرش به او قول خریدن شیرینی و تماس تلفنی با خواهران و برادرانش را میداد، قحطی و سرویسهای ناکارای موبایل لعنت دیگری بر اینجا بودند!
در 4 اپریل [۲۰۲۴]، خواهر و برادری جوان به نامهای رفیف و رفیق به بخش عاجل مراجعه کردند. حملهای هوایی در شهر غزه در اوایل جنگ، جان مادر آنان را یکجا با ۱۰ عضو دیگر خانواده شان گرفته و بدن نحیف و سوءتغذی آنان را درید. هردو در «شفاخانه شفا» در شهر غزه تحت معالجه بودند که اسراییل برای دومین بار در ماه مارچ به این شفاخانه حملهور شد. موسسه خیریه بریتانیایی موسوم به «کمکهای طبی برای فلسطینیان» به کرات از اسراییل درخواست کرد که به این موسسه اجازه دهد تا این دو کودک با حالت وخیم را از شفاخانه بیرون کند. مطابق گزارش «کمکهای طبی برای فلسطینیان»، اسراییل به کرات از این امر خودداری کرد. شاید اعضای خانواده این کودکان پیشاپیش احساس کرده بودند که چه اتفاقی میافتد، آنان به نوعی از انحا این کودکان را از شفاخانه بیرون کرده و سوار بر گاری خر برای دو روز بهسمت جنوب راه افتادند تا این که به «شفاخانه اروپایی» رسیدند. این خواهر و برادر در حالی به شفاخانه رسیدند که هنوز کنول به آنان وصل بود.
رفیف، دختر ۱۳ سالهای باهوش با چشمان روشن، زخم مزمن در ناحیه پایین پای راست قطعشده خود داشت و گیرای خارجی در قسمت باقیمانده پایش وصل بود و سوءتغذیه از چهره استخوانی و چشمان فرورفتهاش از دور هویدا بود. باوجود این، او در حالت وخیمی بهسر نمیبرد. با دسترسی به غذا، مراقبت مناسب از زخمها و درمان جراحی آینده –که هیچکدام قابل تضمین نیستند، اما امکانپذیر اند– او میتواند به زندگی خود ادامه دهد. اما برادرش، رفیق ۱۵ ساله، چنان دچار سوءتغذی شدید بود که به سختی میتوانست صحبت کند. انفجاری که پای خواهرش را پاره کرده و باعث مرگ مادرش شد، پارچههایی نیز به شکم وی رفته و رودههایش را پاره کرده بودند. این پسر زخمهای باز روی باسناش داشت که باعث میشدند نتواند به پشت دراز بکشد یا راست بنشیند، شانه چپاش شکسته بود که هیچگاهی بهبود نیافته و از کار مانده بود. در هنگام معاینه ولو جزوی از شدت درد فریاد میکشید و همیش در ترس بهسر میبرد.
از شفاخانه خواستیم که رفیق را برای تغذیه لولهای بپذیرد –پمپاژ مواد مغذی به معده وی تا زمانی که به اندازه کافی قوت یابد که بتواند خودش غذا بخورد– اما شفاخانه این تجهیزات مورد نیاز برای یک تداوی ساده را نداشت، و شفاخانههایی که این قابلیتهای اولیه را داشتند نابود شده بودند. به خانواده رفیق گفتیم که غذاهایی بیاورند که در تمام طول روز به آرامی بخورد، اما میدانستیم که به آنان امید واهی میدهیم. اگر او از غزه بیرون برده نشود، بهطور قطعی به دلیل کمبود قطعهای پلاستیکی ۱۱ دالری و مخلوط پروتینی جان خواهد داد.
در آغاز جنگ ۳،۴۱۲ تخت در شفاخانههای غزه موجود بودند که برای هر ۱،۰۰۰ نفر ۱.۵ تخت میرسید، درحالیکه در اوکراین این رقم به ۷.۳ تخت برای هر ۱،۰۰۰ نفر میرسد. پس از تخریب گسترده شفاخانهها در غزه، در حال حاضر حدود ۱،۴۰۰ تخت شفاخانه برای ۲.۲ میلیون نفر وجود دارد که بیش از ۸۸،۰۰۰ تن آنان در هشت ماه گذشته با تسلیحات نظامی به شدت مجروح شدهاند.
با منابع طبی باقیمانده در غزه، درمان ۸۸،۰۰۰ رفیفها و رفیقها و جوریها و اِسراها دههها را دربر خواهد گرفت.
همانطوری که گریگوری استنتن، بنیانگذار «دیدهبان نسلکشی»، سازمان غیرانتفاعی که ماموریت آن حذف کشتار جمعی در سراسر جهان است، در ۲۰۱۷ هنگام شهادت درمورد میانمار خاطرنشان ساخت: «محاکم همیش پس از پایان یک نسلکشی از راه میرسند که برای جلوگیری از آن بسیار دیر است.»
ما هم هیچگاهی در این توهم بهسر نمیبردیم که دو داکتر امریکایی قادر به جلوگیری از آن باشند.
هردوی ما سخت بدین باوریم که امریکاییها بهعنوان یک ملت میتوانند جلوی این اتفاقات را بگیرند. مارک بهعنوان یک یهودی امریکایی، به هر کسی که میتواند گفته است که حمایت از کاری که اسراییل در غزه انجام میدهد، هیچ ربطی به حمایت از یهودیت یا جامعه اسراییل ندارد. هر لحظهای که ایالات متحده کمکهای نظامیاش به اسراییل را قطع کند، پرتاب بمبها پایان خواهند یافت و نیروها عقبنشینی خواهند کرد. بایست یکبار و برای همیش تصمیم بگیریم: آیا با کشتن کودکان، داکتران و کارمندان خدمات عاجل طبی موافق هستیم یا مخالف؟ آیا با انهدام کامل آن جامعه موافق هستیم یا مخالف؟ آیا طرفدار قحطیزدگی هستیم یا مخالف آن؟
آیا با صلح موافق هستیم یا مخالف؟
پس از دو هفته، زمان ما در غزه به پایان رسید. اما خروج مطبوع از غزه غیرممکن است. هنگامی که مراقبت از اِسرا را به گروهی از جراحان ارتوپیدی کانادایی سپردیم، اِسرا به «داکتران امریکایی»اش التماس میکرد که او را رها نکنند. او را با استفاده از ادویه کیتامین بیهوش کردیم تا برای آخرین بار تعویض پانسمان را انجام داده، و سپس قبل از اینکه کاملا به هوش آید، از آنجا دور شدیم، زیرا میدانستیم که هیچ توضیحی به وی نداریم که چرا او باید به تنهایی رنج بکشد –درحالیکه ما آزاد بودیم به زندگی و خانواده خود برگردیم.
یک روز دوشنبه درست بعد از طلوع آفتاب آنجا را ترک کردیم. هردو احساس گناه میکردیم. احساس میکردیم که حق خروج از غزه را نداریم، که با ترک غزه –و نماندن دایمی– عمیقاً در این قتلعام شریک بودیم.
تا امروز وجدان هردوی ما به ما اجازه نمیدهد فراموش کنیم که ما انتخاب کردیم آنجا را ترک کنیم.
در مرز رفح –بار دیگر– با انبوهی از کودکان روبرو شدیم. درحالیکه خبری از وجود کدام مکتب برای آنان نیست، آنان دور ما جمع شده و برخی شان انگلیسی خود را تمرین میکردند. یکی از آنان احمد ۹ ساله بود. این پسرک تمام عمر خود در این سرزمین بهشدت نادار و محاصرهشده سپری کرده بود و تقریبا به یقین میتوان گفت که هرگز با کسی ملاقات نکرده بود که از کمازکم یکبار هم از نوار غزه بیرون رفته باشد. او گذشته و حالی ندارد، و اگر چیزی تغییر نکند، آیندهای نخواهد داشت.
هردو با خود فکر میکردیم: اگر چیزی تغییر نکند، احمد در ۷ اکتبر ۲۰۳۳ کجا خواهد بود؟