اصلالدین مبارز، فرزند برومند چاهآب جاودانه شد!
- رده: گزارشها
- نویسنده: پروین
- منتشر شده در شنبه، 07 سرطان 1399
مردم ولسوالی چاهآب تخار بار دگر در سوگ نشسته و یک تن از مدافعان واقعی شان را که در پاسبانی از خواستهای آنان علیه جنگسالاران ستمپیشه و طالبان ددمنش سلاح به دست گرفته بود، از دست دادند. اصلالدین «مبارز»، سرگروپ «نهضت جوانان امید» که از مدتی بدینسو خواب جنایتکاران را در چاهآب آشفته و اکثر آنان را فراری ساخته بود، در یک کمین دشمن با جمعی از رفقایش به شهادت رسید.
اصلالدین فرزند زمانالدین سال ۱۳۷۵ در یک خانواده زحمتکش و فقیرِ گذر ورنخواه ولسوالی چاهآب ولایت تخار دیده به جهان پر از ظلم و ستم گشود.
او شغل نانوایی داشت و از طفولیت با رنج و مشقتهای دنیا دست و گریبان بود. از دیر وقت در خوست جنوبی دکان نانوایی داشت و گاهگاهی هم به دیدن فامیل و اقارب خود به چاهآب میآمد. در این جریان خواهرش به صفت معلم در قریه ورنخواه تعیین شد. وقتی حیثیت خواهرش توسط رانندهای که معلمان را انتقال میداد به بازی گرفته میشود او نزد قومندان اسدالله میرود که در زمان کرزی وکیل شورای ولایتی بود، اما این ستمکار نه تنها حمایتی نکرده که به پشتیبانی از راننده همجنس و همسرشتاش برمیخیزد. اصلالدین که انسان آزادهای بود انتقام سختی از این حقتلفی گرفته و سپس موقتا متواری میشود. کار او به دل مردم مینشیند و از همین لحظه «یاغی» لقب میگیرد. اصلالدین که «مبارز» تخلص میکرد به زدن یک شاخ درخت ستم قناعت نکرده و میخواهد که ریشه و پاچُک آن را برکند و برای این هدف مقدس به تبلیغ پرداخته علیه ستمگران به جمعآوری نیرو اقدام میکند. با سایر جوانان دلیر و باشرف چاهآب رابطه گرفته، رفته رفته به نیروی قابل توجهی تبدیل میشود و مبارزه را در تمام عرصهها علیه بشیر قانت، قومندان حزب منفور گلبدین و دارودستهی فاسد و جنایتپیشهاش آغاز مینماید.
این همه در شرایطی است که ماشین خودکامگی بشیر قانت علیه مخالفانش در حرکت است و جان و مال و ناموس فقرای چاهآب را هرروزه پامال و خون شان را بر زمین میریزد. در زمان حکومت وحشت ملی، بشیر ولسوالی چاهآب را یکبار دیگر به حمام خون و یکی از ناامنترین مناطق تخار تبدیل نمود. هفتهها و ماهها کسی از خانه بیرون شده نمیتوانست و هیچ شبی نبود که افراد مسلح قانت به خانههای مردم داخل نشده و دست به تجاوز و چور و چپاول نزده و افراد بیشماری را در شهر و قریهها به شهادت نرسانند.
البته قبلا در چاهآب غیر از بشیر خونخوار و داره دزد و جانیاش هیچ گروه مسلح دیگری نبود ولی از برکت حکومت دوسره وحشت ملی، گروههایی ذریعه عطا و عبدالله علیه بشیر ساخته شد که گروه عمادالدین در شهر چاهآب و گروه فیضالله در تخنآباد از آن جمله بودند. جنگ میان این گروهها در زمان حکومت ع و غ شروع شد که در نتیجه دهها زن و مرد و کودک بیگناه کشته و دکانها و خانهها آتش گرفت. از آنجایی که ستمگران جمعیتی و گلبدینی امر سگجنگیهای خود را از رهبرانشان که در چوکیهای بلند دولتی لمیده بودند گرفته و دستان پنهان و ناپاک آنان عقب این جنگها احساس میشد، نهادهای امنیتی و رسانههای بهاصطلاح بیطرف، خود را بیخبر نشان داده صدای مظلوم مردم محل را انعکاس نداده و به داد شان نمیرسیدند.
در این اوضاع و احوال توفانی، چنانکه سنگهای قیمتی در شرایط آتشفشانی شکل میگیرند، «نهضت جوانان امید» با فرماندهی اصلالدین مبارز جهت دفاع از عزت و شرف مردم بیپناه چاهآب تاسیس و وارد صحنه گردید. اینان به زودترین فرصت شهر را از دست آدمکشان گلبدینی پاک کرده و امنیت مرکز شهر چاهآب را به دست میگیرند. آنان مبارزه خود علیه بشیر قانت در سایر قسمتهای ولسوالی چاهآب را با شجاعت و قاطعیت تمام ادامه داده تلفات سنگینی به افراد او وارد میکنند و برجستهترین قومندانانش چون محمود پایشافی، احمد بروت و عبادالله و تعداد دیگری قومندانچههای ناموسنشناس وی را که هریک خود را فرعون منطقه ساخته بود به سزای اعمال شان میرسانند و رییس عبدالاحد آمر مالی بشیر قانت را که در گذشته بالای شانههای مردم سوار میشد و دختران شان را به زور به شوهر میداد، محاکمه کرده در مقعدش سیخ داغ میکوبند.
این دلیران، گرگان گلبدینی و شخص قانت را از چاهآب چخ کرده کابلنشین نمودند و خواهرزادهاش به نام غلامحسین جندی را که از هارترین سگان وی بود به اطراف فراری ساختند.
اصلالدین از حمایه و پشتیبانی بیدریغ مردم چاهآب برخوردار گردید. گروه نود نفری از بزرگان و موسفیدان چاهآب جهت اعاشه و اباته و تهیه وسایل جنگی از میان خود مردم تشکیل شد و چون کوه به حمایت ایستادند. یک تعداد ملاها و مولویهای شرافتمند چاهآب در مساجد به دفاع از وی تبلیغ کرده اظهار نمودند که کفار، پیغمبر خدا را نیز در اول «یاغی» میگفتند.
آنان برخلاف گروهها و حاکمان مسلح تنظیمی و طالبی، نهتنها خود از مردم عشر و ذکات نمیگرفتند بلکه مانع عشرگیری گروههای مسلح دیگر بخصوص جمعیت اسلامی نیز بودند. بارها به عشرگیرهای جمعیتی اخطار داده بودند که اگر از این پس عشر یا باج بستانند، با آنان مواجه خواهند بود. این موضوع باعث اختلاف آنان با گروههای مسلح جمعیتی شد. گروههای جمعیتی بنابر همین اختلاف علیه آنان دسیسه کرده در صحن بازار یک تن از راکتچیان «نهضت جوانان امید» را که نوید نام داشت به شهادت رسانیدند. «نهضت جوانان امید» در صدد انتقام برآمده به خانه قاسمخان که پسرش در قتل نوید دست داشت یورش برده آن را به آتش کشیده و بعدا به خانه و قرارگاه عمادالدین که حامی قاسمخان و پسرش بود حمله نموده خانه و قرارگاه او را نیز راکتباران کردند.
اشرف عینی که آدم خمچشم و بیشخصیت است و ایام نوجوانیاش مثل گلبدین لکهدار، در اول خود را طرفدار «نهضت جوانان امید» نشان داد و آنان فریب ضدیت ظاهری وی با بشیر قانت را خورده از او در مقابل نامزدهای بشیر قانت حمایت کردند تا به پارلمان رفته صدای مظلومیت و بیچارگی مردم چاهآب را بلند کند، ولی بعد از برنده شدن از مردم چاهآب رو برتافته بخصوص روی قولش با «نهضت جوانان امید» پا میگذارد. عینی با افضل شامل، قانت و دیگر دشمنان مردم نشست کرده با این منطق که ما خانزادهها، قوشخانهدارها، نجیبزادهها و حاکمهای چاهآب هستیم و نباید رهبری یک مشت «بینسل و نصب» را تحمل نماییم، با همدیگر پیمان میبندند تا در صدد نابودی گروپ اصلالدین که اکثرا از طبقات پایین و زحمتکش برخاسته و کسانی اند که با آبله دست نان خورده و باشرف و باغرور زیستهاند، برایند تا با نیرنگ و توطئههای خاینانه و دور ساختن آنان از صحنه بازهم زمینه غارتگری خویش را مهیا سازند.
ماهیت طبقاتی جنگ از همینجا مشخص میشود، یک طرف ملاکزادهها و خانزادههای فاسد و شریر که از خون و عواید مردم ولسوالی چاهآب صاحب صدها میلیون دالر شدهاند زیر رهبری بشیر قانت و عینی، طرف دیگر مردم محروم و مظلوم که دست شان به پول و ناموس و عزت کسی آلوده نمیباشد تحت رهبری اصلالدین مبارز.
مثلث شیطانی شامل، بشیر و عینی بعد به وزارت دفاع و داخله رفته با متهم کردن «یاغیها» به جرم و جنایت امر خلعسلاح شان را به دست میآورند. وزیر داخله، قومندان داوود اندرابی را به صفت قومندان امنیه چاهآب تعیین میکند. داوود، «یاغیها» را بارها به خلعسلاح و حملات هوایی و زمینی تهدید میکند تا بالاخره عملا با همدستی عمادالدین مکررا بر آنان یورش میبرد که هر بار با شکست سختی مواجه میگردد.
فردای پس از یک حمله، هزاران زن و مرد به ولسوالی ریخته از قومندان اندرابی پرسیدند که روی چه جرمی به فرزندان شان حمله نموده است. قومندان نامبرده که چیزی برای گفتن نداشت از مردم معذرت خواسته تعهد مینماید که دیگر به آنان کاری ندارد و به این ترتیب خود را از دست پرتوان مردم رهانیده و اولین اقدام خانزادههای دشمن مردم چون بشیر و شامل و عینی علیه پابرهنههای چاهآب نیز با شکست مواجه میگردد.
حمله دوم با خدعه و مکر صورت گرفت: غلام حسین جندی به دستور بشیر قانت به طالبان پیوسته یکجا با آنان ولسوالی چاهآب را تصرف میکنند که متعاقبا ذریعه گروه اصلالدین، ولسوالی آزاد گردیده و تیر شیطنت بشیر قانت بازهم به خاک میخورد.
بشیر قانت که برای زدن این گروه مردمی لحظهای هم آرام نداشت، نیرنگ دیگری میبافد و در آخر ثور سال جاری خودش همراه با هیات «بلندرتبه» به رهبری قومندانان خونخواری مثل داوود کلکانی، حاجی الماس، اشرف عینی و افضل شامل با سی وپنج تانک و قوه خفیفه و ثقیله دولتی به چاهآب میآید تا با زور دولت اصلالدین را خلعسلاح نمایند. ولی با رسیدن پای این کاروان شیطانی به چاهآب هزاران مرد و زن و طفل با بیرقها و شعارهای مرگ بر بشیر قانت این قاتل فرزندان ما، مرگ بر اشرف عینی و نعرههایی به دفاع از «نهضت جوانان امید» به بازار برآمده و هیات را در محاصره خود قرار میدهند. آنان با مشاهده حمایت مردمی، ترسیده و روسیاه و بدون نتیجه به کابل بر میگردند.
هیات قبل از برگشت از مردم میخواهد که اصلالدین را نزد شان بیاورند تا با وی صحبت و مصلحت نمایند ولی او که جوان هوشیار بود و میدانست که دامی در کار است، از رفتن ابا ورزیده و جواب میفرستد که اگر بدون اسلحه نزدش بیایند، امنیت شان را گرفته و مهمانی خوبی هم ترتیب میدهد. هیات پیشنهاد را نمیپذیرند و این کوشش بشیر نیز خنثا میشود.
بالاخره یازده بجه شب یکشنبه اول سرطان ۱۳۹۹ گروهی از اصلالدین که علیه طالبان و غلامحسین جندی میجنگیدند محاصره میشوند. محاصرهکنندگان با راکت و هاوان و سلاحهای ثقیله هجوم میآورند که با مقاومت سخت روبرو میشوند. اصلالدین و همرزمانش تلاش میورزد تا به کمک رفقایش بشتابند اما قبل از رسیدن به هدف در کمینی گیر میافتند. در این شب جمعا سیزده نفر شهید و چند تن دیگر به شمول اصلالدین بهشدت زخمی میشوند. جوانان شجاع بعد از شکستاندن حلقه محاصره و خنثاسازی کمین، اصلالدین را بهسوی تالقان میبرند که متاسفانه بر اثر خونریزی شدید طی مسیر طولانی، جان عزیزش را از دست میدهد.
جسد پرخون او در میان اشک و ناله بیپایان روستاییان ماتمدار چاهآب به خاک سپرده شد. مرگی که شیون و فریاد هزاران زن و مرد پیر و جوان را بلند نماید بدون شک مرگ باعظمت و باشکوهی است.
اصلالدین جهت دفاع از شرف و عزت مردمش شجاعانه جنگید و جان داد. دشمنانش کور خوانده بودند که با کشتن او «نهضت جوانان امید» را خاتمه دهند. چنانچه دیدیم بعد از شهادت وی، دهها دلیر دیگر به میدان آمده و فداکارانهتر و جانبازانهتر از قبل اسلحه برداشته، درفش رزم و ایستادگی در برابر جنگسالاران وحشی را که آرمان مردم شریف چاهآب است بلند نگه داشتهاند. درست بعد از خاکسپاری شهدای خود، آنان بر طالبان و افراد وابسته به بشیر قانت چون شیر هجوم برده خواب را برای شان حرام ساختند.
زندگی شهید اصلالدین مبارز مملو از درسهای ارزشمند بود چون با کار و پیکار خود به ما آموخت که نباید ظلم را تحمل نماییم. او ثابت ساخت که اگر نیروی جدی و مدافع ستمکشان با اندکترین امکانات وارد عرصه عمل گردد، از پشتیبانی وسیع مردم برخوردار گردیده دشمن با توپ و تانکاش در مقابل آن ناتوان خواهد گشت. با سرمشق قرار دادن وی، مردم مناطق مختلف افغانستان میتوانند علیه زورگویان و اربابان شان متحد شده زنجیرهای ستم را گسسته سرنوشت خویش را بدست گیرند.
دشمنان رنگارنگ داخلی و خارجی زمانی دست از ظلم بر خواهند داشت که جواب سیلی را با مشت و جواب مشت را با لگد دریافت نمایند، اینست آنچه که اصلالدین در عمل به فرزندان چاهآب و دیگر نقاط افغانستان نشان داد و تعهدش به مردم و تحقق عدالت را با نثار خونش ثابت کرد.
مبارزان چاهآب انتقام واقعی شهید اصلالدین مبارز را فقط با ادامه راه درخشان و مردمی او گرفته میتوانند.