از کابل مافیازده تا رستاق جهادیزده
- رده: گزارشها
- نویسنده: داوود محمودی
- منتشر شده در سه شنبه، 26 سرطان 1397
بعد از هشت سال تحصیل و کار در کابل فرصتی یافتم تا به زادگاهم ولسوالی رستاق تخار سفر نمایم. با عبور از فضای آلوده، جادههای مزدحم و کند و کپر کابل، به شاهراه سالنگ رسیدم. این شاهراه که ولایات شمالی را به مرکز وصل مینماید در اثر بیتوجهی و خیانت دولتیها و فسادی که در «اداره حفظ و مراقبت سالنگها» وجود دارد، به ویرانه مبدل شده است، طوری که مسافت دو ساعته را در چهار ساعت و با هزار مشکل باید پیمود.
مسافران این مسیر تنها از خرابی جاده رنج نمیبرند، بلکه از کیلگی (قریهای مربوط به ولایت بغلان) تا کندز خطر شدید امنیتی، زندگی همگان را تهدید میکند و هر لحظه امکان دارد طالبان سرک را مسدود و مسافران را اسیر و یا سر ببرند و یا هم در چنگ دزدان مسلح که با آرامش خاطر در این مسیر فعال اند، اسیر گردند.
به تالقان مرکز ولایت تخار رسیدم، سیمای شهر با فقر گره خورده است. در این جا مانند سایر نقاط افغانستان تفاوت عمیق میان زندگی فقرا و اغنیا کاملا هویداست، زندگی اقلیت ثروتمند و اکثریت فقیر قلب هر فردی را که اندک وجدان بیدار داشته باشد، به درد میآورد و شعلههای نفرت را در قلبش میافروزد. بیشتر مراکز تجارتی و ساختمانهای لوکسِ چندین طبقهای مربوط به حاجی آغاگل از قومندانان جمعیتی، خانواده مطلببیگ، پیرم قل، رییس باقی ملکزاده پسر کاکای داوود داوود و عضو پارلمان، احمد مشاهد و دیگر قومندانان جمعیتی، دوستمی، حزب اسلامی و دارههای پارلماننشین است. حال و روز تهیدستانی که از چندین سال بدینسو دستفروشی، ترکاریفروشی و یا میوهفروشی میکنند نه تنها بهبود نیافته که بدتر و سیاهتر شده است. در حالی که مافیای حاکم صدها جریب زمین دولتی و شخصی مردم را چور کرده و بلندمنزلها و مراکز تجارتی در آنها اعمار نموده اند، دستفروشان تالقان جای مشخص برای فروش اجناس شان نداشته در حاشیه سرکها، کوچهها و پسکوچههای تنگ و باریک اموال شان را با قبول زحمات فراوان به فروش میرسانند. مقامات شاروالی تالقان هر از گاهی با توهین و تحقیر از این بختبرگشتگان پول اخذ میکنند. شاروال تالقان که از دزدان شورای نظاری است روزانه «حق» خود را از پولی که توسط چوبدستانش و پولیسهای موظف جمعآوری میشود دریافت نموده بر ستم و بیعدالتی چشم و گوشش را میبندد. دستفروشانی که به شاروالی و پولیس باج ندهند، کراچیهای شان شکسته، اموال شان به جویچهها انداخته شده و خود مورد لت و کوب قرار میگیرند.
آنان چندین بار علیه شاروالی و پولیس دست به تظاهرات زدند. اخیرا آنان با خشم فراوان دست به راهپیمایی زدند که پولیس بعد از دو ساعت با وعدههای دروغین و نیرنگ موفق شد موج اعتراض را خاموش سازد. شاروالی از آنان خواست تا نمایندگان شان را جهت گفتگو و حل مشکلات به این اداره معرفی کنند. وقتی پنچ نماینده دستفروشان به شاروالی رفتند، نه تنها درباره مشکلات شان کسی گفتگو نکرد بلکه به مجرد وارد شدن آنان به این اداره، دروازههای خروجی بسته و مافیای حاکم در شاروالی آنان را مورد دشنام، توهین و تحقیر و لت و کوب قرار دادند. از آن جمله انعامالله، فضل احمد، صفر محمد و ملا علم زخمی شده به شفاخانه ولایتی ولایت تخار منتقل شدند.
از تالقان راهی ولسوالی رستاق شدم، جادهای که مرکز این ولایت را به رستاق وصل میکند ویران است. قرارداد ساخت این جاده که صد کیلو متر طول دارد در سال ۲۰۱۴ به یک شرکت ساختمانی سپرده شد که تا توان داشتند از پول آن حیف و میل کردند. این سرک همانند تمامی جادههای کشور با بیکیفیتترین مواد ساخته شد که فقط دو سال قابل استفاده بود و حالا پر از کند و کپر است.
رستاق در نتیجه عرقریزی و زحمتکشی شبانهروزی دهقانانش یکی از ولسوالیهای حاصلخیز ولایت تخار بود اما حال دیگر از حاصلدهی باز مانده است. وضعیت دهقانان در قریههای این ولسوالی روز به روز خرابتر میشود. بطور نمونه: قریه گندهچشمه دارای بهترین و بیشترین زمین بود که دهقانان مرفه و میانهحال روی آن کار میکردند. چهل سال جنگ و غارت زمین و دارایی دهقانان توسط قومندانان جهادی فعلا آنان را ورشکسته ساخته است. دهقانان مرفه به میانهحال و دهقانان متوسط به فقیر بدل شده و اکثر دهقانان فقیر با فروش اندک مال و منال باقیمانده به شهرها رفته نادارترین اقشار شهری را تشکیل داده اند.
با رسیدن به قریه گندهچشمه وحشتزده شدم. اینجا فقر و ناداری را میتوان در سر و صورت هر روستایی دید. بهار است اما نشاطی نیست و تصور میکنی همگی ماتم دارند ولی نه، این زندگی روزمره روستانشینان زیر سیطره قومندانان تنظیمیست. در گذشته بین کودکان و نوجوانان قریه بازیهایی چون «توپ بازی»، «چلک قری»، «اله داد»، «غرسی»، «کشتی گیری»، «سنگچه بازی»، «سنگ پرتایک» معمول بود و مردم ساعتها به تفریح میپرداختند، حالا دیگر از این سرگرمیها خبری نیست. کودکان بالاتر از پنج سال مانند بزرگسالان جان میکنند تا نان خانواده را تامین کنند، آنان با تن دادن به کارهای طاقتفرسا دیگر بازیهای کودکانه را فراموش کرده فقط زجر میکشند. کارهایی چون بزغاله وانی (بزغاله چرانی)، چوپانی و پاده وانی (گاو چرانی) بدوش آنان بوده از آموزش و سرگرمی محروم اند.
در قریه ما مکتب تا صنف ششم فقط بنام است، نه تعمیری وجود دارد و نه اداره و نظمی. شاگردان صرف نام شان در حاضری مکتب ثبت و خود شان پشت نان سرگردان اند. فراوان پسران بزرگتر از ۱۴ سال خود را به قاچاقچیان انسان سپرده با هزار خطر برای کار به ایران میروند. آنان در ایران باید شاقترین کارها را انجام دهند تا ابتدا خود را از گرو پول قاچاقبر رهایی بخشند و سپس برای سیر کردن شکم خانواده ده دوازده نفری شان اندک پولی مهیا و بفرستند. از هر خانواده دو یا سه نفر در ایران کار میکنند که با وضعیت بد اقتصادی در آن کشور و کاهش ارزش تومان، پسانداز پول در آنجا نیز روزتاروز دشوارتر و جانفرساتر میشود. ستم پاسداران رژیم ایران و کارفرمایان داستان کشالهدار دیگریست که در این گزارش نمیگنجد.
فقدان رژیم غذایی مناسب و جهالت و مصایب دیگر اجتماعی مردم را به شدت افسرده و بیمار ساخته است. از سرک، کلنیک، برق، آب صحی و ابتداییترین خدمات اجتماعی دیگر خبری نیست. سیمای جوانان ۲۵ تا ۳۰ ساله به پیرها شباهت دارد و وضعیت ابتر زنان غیرقابل باور است. ولایت تخار و مشخص ولسوالی رستاق از آن نقاط افغانستان است که خشونت علیه زنان و تجاوز جنسی در آن بیداد میکند. قومندانان تنظیمی از جمله پیرمقل، کبیر مرزبان، بشیرقانت، مامور حسن، پیرمحمد خاکسار، آغاگل، سبحان قل و دهها غارتگر دیگر زندگی، مال و دارایی و ناموس مردم این ولایت را به گروگان گرفته اند و هر زمانی میتوانند با دست باز و در فضای معافیت کامل به ستمگری و تجاوزگری و خیانت بپردازند.
گنده چشمه ساحهای دارد بنام کافر قلعه که در گذشته آثار تاریخی مانند قاب و خُم از آن پیدا میشد. بعد از تاراج این مکان تاریخی توسط پیرمقل و سبحانقل، دیگر چیزی از این آثار ارزشمند در آن نمانده است. دولت فاسد و ضدملی جلو چپاولگری پیرمقل و قومندانانش را نگرفته بدینصورت این داشتههای تاریخی غارت و نابود میگردند. اما مردم بیکس و مظلوم به خاطر شایعات پوچ تحت عنوان قاچاقچیان آثار باستانی شکنجه و زندان میشوند.
ریش سفید هفتاد سالهای به نام ودود که شب در خانهاش مهمان بودم گفت باری شبانه در زمین خود کندنکاری میکردیم که یکباره آوازهای پیچید که گویا ما آثار باستانی بدست آوردهایم و مورد غضب قرار گرفتیم. او جریان را اینچنین شرح داد:
«دو روز بعد دو عسکر از ولسوالی رستاق بخاطر دستگیری ما پنج نفر آمدند و بخاطر جلب فی نفر پنجصد افغانی از ما گرفتند و بعد به ولسوالی برده شدیم. پولیسهای ولسوال ما را زیر تحقیق گرفتند اما قسم و قرآن خوردنهای ما فایده نداشت، افراد ولسوالی تنها چیزی را که میشناختند دشنامهای رکیک و ضرب قنداق و لگد بود. بعد از دو ساعت تحقیق فی نفر بیستهزار افغانی جریمه دادیم و به ضمانت رها شدیم. ما مجبور شدیم بخاطر رهایی خود مال و دارایی ناچیز خود را بفروشیم و به عبدلمناف ولسوال جمعیتی تسلیم کنیم.»
در پایان سفرم دلم خون میجوشید و هزاران نفرین نثار دولت فاسد و دستنشانده غنی و عبدالله، وکیلان خاین پارلمان ولایت تخار و بخصوص یک تعداد «روشنفکران» مرتجع آن ولایت کردم. اینان که از خون و عرق مردم هرروز فربه میشوند کوچکترین توجهی به وضعیت مردم نداشته برعکس برای پرده افکندن بر خیانتها و پلیدیهایشان به قومگرایی و سمتبازی و بازیهای بیشرمانهای تحت عنوان «فدرالیزم»، خراسانخواهی و دیگر مسایل بیارزش پرداخته تعدادی جوانان ناآگاه را در دام حیله شان اسیر ساخته اند.