نقب باید زد (شعر)

خاینان وطن

در این هوای مرگ‌زا
که بی‌مایگان
        از نسل درندگان اند
و متجاوزان
با اختاپوت جنایت
بر گرد مان طناب تنیده
و وسط مان
        کوه قاف کشیده‌اند
من فراهی بدخشانیم
من هراتی ننگرهاریم
من خوستی بامیانیم
هنگامی‌که در «هسکه مینه»
                     بر ماین می‌نشانی
و یا در «برچی»،
            منفجرم می‌کنی
«پامیریان» در سوگ می‌نشینند
«براهویان» به انتقام.

ای سلاخ شرف‌باخته
        آگاه باش:
تافته‌ی باهم بافته‌ام
جدا ناپذیرم
که توطئه و تفرقه هیچ نخواهد کرد.

تمام دخترکان نگونبخت
و مادرکان سوگوار
و کودکان بی سر پناه
فرزندان «سیه‌مو» اند
و هم‌دیاران من
هر کجا کُشتی
            مرا کُشتی
هر کی را راندی
           مرا راندی
رنج استخوان‌سوز
و چشمان به خونابه نشسته
و آوارگان دور گردون
و قحطی‌زدگان گیتی
            از کلیت من اند
من، منش فردی ندارم
و کُرنشی در برابر خصم
هنگامی‌که رگبارم می‌کنی
دو باره سرخ خواهم دمید
با تعهدی به طاقتِ میلیون
به بسیج
به تهییج
به قیام همگانی «رخشانه»هایی زیر باروت می‌اندیشم.

در این هوای مرگزا
لُنگ‌های پر گَند
که مُهر صد «سیا» را
        به ماتحت خود
                    به تکرار خورده‌اند
و از جبین شان جنایت جاریست
شب‌ها در زیر ران اجنبی اند
و روزها
«سیاستِ» مرگ می‌زایند
            بر بام صلح
از ما طلب اطاعت دارند
آه مردم!
خاموش رفتن
و به آسمان چشم دوختن
نهایت ابتذال است
و وقاحت زندگی.

من طلایه‌دار مهربانی‌ام
و گورکن جنایتکاران
مشت بلند استقلال‌خواهی‌ام
که شقیقه‌ی غارتگران را
                   پاش پاش خواهم کرد
لحنم
زبان سرخ زمان است
بیان «مرادیان» نیست
و نفرتم به کوچکی «سمر»(1)

و حقارت «لایق».
افغان هزاره‌ام
از جنس «محقق» نه
اُزبیک افغانم
از «دوستم» مکار منزجرم
تاجیکِ پشه‌یی‌ام
که بر جبین «عطا» و «پدرام» و «علی»
                   تف می‌اندازم
آری
پشتون این سرزمینم
که گلبدین را گَند زمین
و سیاف را خونریز دوران میدانم
و از سوگواران «عمر»
و مریدان «غنی» آنقدر متنفرم
                   که خدا از شیطان
و «شمامه» از لشکر جلادان.

نه انگلیس را می‌ستایم
نه امریکای اشغالگر را
و نه، دلقکی که تو باشی.
میهنم را
عاشقانه دوست میدارم
و سرود همبستگی را
تا دورها می‌خوانم.
غرور من
کوه‌ها را می‌شکند
آنگاه ‌که با خلق‌ها درآمیزد
دست قلدرمنشان را
                   از پشت می‌بندد
این را از من مپرس
تاریخ را ورق بزن.

با این «سیاست‌گران» منجمد شده
و روشنفکرانِ پوک پمپ شده
که طاعون در تن شان
و سرطان در مغز شان
                  رخنه کرده
و مفلوج روزگار اند
و «دچار گرمی گفتار»
سازش را مرگ می‌دانم
مسلسل «پویان» را می جویم
و اندیشه‌‌ی «فیض»ها را

انگشتان مان
مشت خواهد گشت
و صدای مان
به نعره‌ای که:
«انسانم آرزوست»
زحمت‌کشان را
بر گرد سرودِ جهان از آن ماست
                   بسیج خواهد کرد.
جان باید کند
خون باید ریخت
راه دشوار است
گرگ باران‌دیده باید شد
پیش خواهم رفت
بر ستیغ زندگی فریاد باید کاشت
مطمینا
نقب باید زد
راه باید جست.

(1) اشاره به سخن سخیف سیما سمر که در برابر تصویر گلبدین جلاد ساده گفت: «یک معذرتخواهی از مردم افغانستان قرضدار است»!.

مقالات برگزیده

مقالات رسیده

هنر و ادبیات

از صفحات تاریخ ما

تعداد مهمانان حاضر: 476 نفر