دمی با مغارهنشینان در بامیان فراموششده
- رده: گزارشها
- نویسنده: توفان
- منتشر شده در شنبه، 02 دلو 1395
در ۲۰ جدی ۱۳۹۵، روزهای بسیار سرد زمستانی، دیداری با خانوادههای مغارهنشین بامیانی داشتیم که اندکی دورتر از پیکره بزرگ صلصال زندگی میکنند. هرچند، اکثر مردم بامیان فقیر و نادار اند اما مغارهنشینان را میتوان نماد بینوایی مردم بامیان دانست.
هنگامی که به محل مغارهها نزدیک شدیم، با زن میانسالی روبرو گردیدیم که در حال آویختن لباسها روی طناب بود. از او خواستیم تا مصاحبهای با ما داشته باشد، راضی شد و ما را به داخل مغارهاش دعوت کرد. بر درب مغاره شان پلاستیک نصب نموده بودند تا کمی جلو سردی هوا را بگیرد. داخل فضای تنگ و تاریکی داشت و در انتها به مغارهی دیگری وصل میشد. در گوشهای نشستیم و نسیمه، آن زن میانسال نیز روبروی ما نشست. از او خواستیم تا در مورد خود بگوید:
«در فامیل هفت نفر هستیم. خرج زندگی ما را شوهر معیوبم با مزدورکاری پیدا میکند. ۱۲ سال میشود که اینجا هستیم و روز خود را تیر میکنیم. آدم که خانه و زمین نداشته باشد، هر جایی که باشد همسایهی مردم است. در وقت جنگها در بهسود بودیم، شوهرم نیز در جنگها معیوب شده است...»
نسیمه: «تنها خواستم داشتن یک سرپناه است.»
داخل مغاره فضای تنگ و تاریکی داشت و در انتها به مغارهی دیگری وصل میشد.
نسیمه در رابطه با مشکلات زندگی در یک مغاره به موارد زیادی اشاره نمود، از جمله این که آنان برای به دستآوردن آب آشامیدنی فاصلههای زیادی را میپیمایند؛ مکان مناسب برای حمام ندارند؛ بیماری اطفال گریبانگیر شان میشود؛ زمستان را به سختی میگذرانند و مشکلات متعدد دیگر. او تمام این دشواریها را ناشی از بیجایی میداند و تنها خواستش داشتن یک سرپناه است. در ضمن، او از توزیع ناعادلانه کمکها شکایت نموده میگوید:
«بارها برای کمک نامهای ما را نوشتهاند، اما آنانی که با دولت شناخت دارند بیشترین کمکها را به نام خود میگیرند. چند وقت قبل نمرههای زمین توزیع شد، چند واسطهدار آن را گرفت و به ما هیچ نرسید.»
کودکان مغاره نشین
کودک سمت چپ: محمد زمان
از مغاره نسیمه که برآمدیم، با کودکی سر خوردم که در چشمانش لکههای سرخرنگی دیده میشد. محمد زمان نام داشت. از او خواستم تا ما را به خانهاش ببرد. خوشحال شد و با یک چشم به هم زدن به در مغارهای رسید و بهسوی ما اشاره کرد. با مادر محمد زمان نشستیم و علت لکههای سرخ چشمان کودکش را پرسیدیم:
«نمیدانم، ۳ سال میشود چشمدرد شده، دوا و هرچیز میگیریم، خوب نمیشود. داکترها میگویند با گرد و خاک و میکروب حساسیت کرده است. از سقف مغاره زیاد گرد و خاک میریزد، آنجا بوجی نصب کردیم تا کمی جلوی خاک گرفته شود...»
مادر محمد زمان: «از سقف مغاره زیاد گرد و خاک میریزد.»
محمد زمان و خواهرش سمیرا
طاقچهی مغاره
لحظهای نگذشت که مغاره پر شد از کودکان دیگر، همه در یک صف نشسته و به طرف ما و کمره خیره شدند. کمره را دادم به دست شان تا از یکدیگر عکس بگیرند، ادامهی گزارش را گذاشتم به عهدهی آنان! چنان با شوق و علاقه، نوبت به نوبت از یکدیگر عکس میگرفتند که نمیتوانم اشتیاق آنان به کمره و تکنولوژی را در متن توضیح دهم، بهتزده شده بودم. با خودم گفتم اگر امکانات تعلیم و تربیه این کودکان فراهم میبود، تنها کسانی که میتوانند افغانستان را به قلههای پیشرفت و ترقی برسانند، همین کودکان محروم سرزمین ماست.
تصاویری که کودکان مغارهنشین از یکدیگر شان گرفتند.
وقتی محل مغارهنشینها را ترک میکردیم، کودکان تا جایی ما را همراهی کردند. زنی از داخل یکی از مغارهها سرش را بیرون کشیده و ما را برای خوردن غذا دعوت نمود، اما چطور میتوانستیم چند لقمه نان همان روز شان را ما بخوریم، از اینرو کمی وقت را بهانه ساخته و از آنجا با دل پردرد رفتیم.
اکثر مردم بامیان چنین روزگاری دارند. دامنهی فقر چنان گسترده است که فرق اندکی میتوان بین مغارهنشینان و مردم دیگر دید. ۴ دهه جنگ و غارتگری و بخصوص کشمکشهای درونی حزب وحدت و آدمکشیهای وحوش طالبی از عوامل اصلی بینوایی و دربدری مردم بامیان است. آنچه زیر نام کمکهای جهانی به نام بامیان میرسد، توسط تیکهداران قوم و مذهب حیف و میل میشود. سران تنظیمی کماکان به مکیدن خون مردم مشغول بوده و از هیچ کاری برای به رخکشیدن قدرت شان با پولهای بادآورده دریغ نمیورزند. چیزی که در این میان منحیث «نمونهی پیشرفت» این ولایت جلوه داده میشود «هوتل غلغله» مربوط خانوادهی خلیلی است! اما اکثر مردم این حکام چپاولگر و حیلهگر را خوب شناختهاند. یادم میآید وقتی با یکی شهروندان فقیر بامیان در این مورد صحبت کردم، با زبان شیرین محلی گفت: «آیندهی ما، فرزندان ما است. فرزندان خود را چنان تربیه کنیم که در دهن خلیلی و محقق با مشت بزنند و در دهن رییسجمهور پیاز ریزه کنند!»